معرفی اثری از حمزه واعظی«افغانستان و سازههای ناقص هویت ملی»با رویکرد انتقادی
شریف الله سنگین، دانشجوی دکتری علوم سیاسی
بخش نخست
در این مقاله ضمن معرفی مختصر نویسنده کتاب «افغانستان و سازههای ناقص هویت ملی» محتوای فصل چهارگانه کتاب و ویژگیهای مثبت این اثر برجسته میشود. سپس برخی کاستیهای که باعث خدشه دار شدن کیفیت و مطلوبیت ظاهری و محتوای آن شده است، تحلیل و تبین میشود. بطور کلی، اثر یاد شده در آمدی بر جامعه شناسی سیاسی افغانستان است که افق جدیدی بر روی علاقمندان گشوده است و هدف اصلی نوشتار انتقادی حاضر کمک به اعتلای آن است.
معرفی مختصر نویسنده:
حمزه واعظی متولد 1349 ه خ شهرستان سنگ تخت ارزگان که تا صنف دوم را در زادگاه اش درس خوانده است و در سال 1362 به ایران مهاجرت و آموزش های مدرسه ای و دانشگاهی را در ایران فرا می گیرد. واعظی فعالیت های فرهنگی و رسانه ای داشته و مقالات و تالیفاتی از خود بجا گذاشته است.
آثار چاپ شدهی مولف:
سروها و توفانها، که ادبیات مقاومت است و مجموعه خاطرات مجاهدین است
پدرود خاک اولیا، ادبیات مقاومت
میدان هوایی گردیز، ادبیات مقاومت
سرخ جامگان بامدادی، ادبیات مقاومت
سید! خداحافظ، ادبیات مقاومت
قره، ادبیات مقاومت
عبور از هلمند، ادبیات مقاومت
معرفی کتاب: ( چارچوب نظری)
این کتاب «افغانستان و سازههای ناقص هویت ملی» دارای یک مقدمه است که نویسنده گسستگی و ناپیوستگی هویت ملی را به کنکاش گرفته است. فصلهای چهارگانه که در برگیرنده عناوین هویت ملی، نشانهها و نمادها، ساختار موزائیکی و ویژگیها و کارکردها عناصر وحدت ملی، تولد احزاب و ترویج منازعات که در 195 صفحه بدون نتیجهگیری نگارش شده است و در سال 1381 توسط انتشارات عرفان نشرگردیده است.
حدود و نقطه تمرکز:
مطالعات موردی، افغانستان و برهه زمانی آن ۱۵ سال دولت کمونیستی و پنج سال دولت مجاهدین را در بر میگیرد.
فصل اول:
عناصر سازندهی هویت ملی چون سرزمین، پیشینه، زبان، فرهنگ، مذهب، سیستم سیاسی، و احساسات قبیلهی و احساسات و علایق مشترک که مولفههای بنیادی در تشکیل هویت ملی هستند را به بحث میگیرد. نویسنده در این فصل تلاش کرده است که تا اول تعریفی از فاکتهای هویت ملی بدست بدهد و سپس تصویری از چگونگی ناقص بودن این مقوله در پیشینه تاریخی افغانستان را ترسیم نماید.
موضوع هویت ملی در این فصل و فصل چهارم مورد مداقه و تحلیل نویسنده است. و بیشترین صفحات به آن اختصاص یافته است. مفروض نویسنده در این فصل کتاب چنین است:
بحران افغانستان یک بحران ملی، مداوم و دیرینه است، که ناشی از وجود ناقص و تحقق نیافته ی عناصر هویت ملی در این کشور، میگردد.
نویسنده در راستای گسستگی و فرسایش یافتگی هویت ملی مثال های ذیل را میآورد:
عوامل مانند فقدان وحدت سرزمین، پیشینهی مشترک و زبان را از جمله عوامل این فرسایشی و گسست برای هویت ملی میداند.
در بحث فقدان وحدت سرزمینی، حکومتها را به شرح زیر از نظر تاریخی به بررسی میگیرد.
از سال 1747 احمد خان ابدالی بر قدرت تکیه میزند که خاندانی شدن قدرت برای تحمیل ناسیونالیزم قومی برساختار ملی و سیستم سیاسی کشور آغاز میگردد. تجاوز انگلیس، تاجایی انگیزه همخوانی و بسیج ملی را بصورت مقطعی شکل میدهد، اما ناقص بودن سیستم سیاسی کشور همچنان گسستگی و فرسایشی ملی به حال خود باقی است.
دوره عبدالرحمان فصل جدید در تاریخ سیاسی و اجتماعی کشور گشوده شد. عبدالرحمن خان به هدف وحدت سرزمینی و ایجاد سیاست مرکزی در ساختار قدرت با کشتار و قساوت متوصل شد، اما تاثیر منفی به مراتب مخرب تر در اعتبار و اعتماد ملی برجای گذاشت.
پس از عبدالرحمن نیز سیاستهای تفرقه افگنانه و ظالمانه و ضد ملی بود که بذر همبستگی ملی را در کشور عقیم گذاشت. سرکوب و تاراج هزارهها توسط عبدالرحمن خان و مشارکت دادن هزارهها در سقوط حکومت بچه سقاو [حبیب الله کلکانی ] از سیاستهای تفرقه افگن و آسیب به هویت ملی بود.
این روند به گونههای مختلف آن در زمان حاکمیت کمونیستها و مجاهدین نیز ادامه پیدا کرد.
پیشنه مشترک تاریخی، که یکی دیگر از عوامل پیوند دهندهی کشور ملت میباشد که به اثر روحیه بیگانگی و ناخویشاوندی ملی، ستم دیدگی مداوم حکومت شوندگان، انحصار قدرت دوصد ساله با انگیزههای خاندانی و قومی و استواری نظام ملوک الطوایفی اعتماد گری ملی را آبیاری نکرد.
تعدد زبانی، که خصلت جدا سازیهای تاریخی را داشته در کشور عقب ماندهی مانند افغانستان با ساختارهای قومی پیچیده، فاکتور معیوب کنندهای شده است و منجر به تفرق فرهنگی و در نهایت به عصبیتهای زبانی میان اقوام شده است.
کثرت خرده فرهنگها، باعث تعارضات گردیده که مانع از تکوین و تکمیل نمادها و سمبلهای ملی شده است. تعارضات در جنگهای داخلی پس از پیروزی مجاهدین بیشتر گردیده است که نویسنده از تخریب خانههای هزارهها در هرات توسط اسماعیل خان و در کابل از جانب تاجیکهای حاکم و تصرف اموال پشتونها در مناطق خیرخانه از طرف پنجشیریها و کوچ تاجیکان از بامیان ذریعه هزارهها را مثال می آورد.
نویسنده، مذهب را نیز دلیل گسست هویت ملی در افغانستان میداند.
نویسنده پیروان تشیع افغانستان را یکی سوم جمعیت کشور میشمارد که بصورت عمده قوم هزاره، قزلباش و شماری از بعضا تاجیکها اند. و سنیها را دو سوم جمعیت کشور.
سیستم سیاسی، که در افغانستان تجربه و تکرار آن، نمایشگر نهاد معیوب و ناقص است که نتوانسته ساختار قابل قبول و متناسب با بافت و خواست جامعهی افغانستان عمل کند از موارد دیگر است که مانع شکلگیری هویت ملی شد. دولتهای فاقد مشروعت ملی، ناکار آمدی سیاسی، خاستگاه طبقاتی خاندانی و قومی، وابستگی و یا گرایش سیاسی، عدم توجه و باز سازی وحدت ملی موارد است که مانع شکلگیری هویت ملی گردیده است.
علایق و احساسات مشترک، که در دوره جهاد شکل گرفته بود با پیروزی مجاهدین و آغاز جنگهای داخلی بازگشت به تاریکی اندیشی گردید. غلبهی آموزههای قومی بر تعلقات ملی که نیز احساسات شکلگرفته، دوره جهاد را به نابودی کشاند و بر ناقص شدن هویت ملی به سهم خود نقش ایفا کرد.
فصل دوم : ساختار موزاییکی
نویسنده از موزاییکی بودن ساختار تعریف ارایه نمیدهد(برداشت من از ساختار موزایکی، یعنی قطعه قطعه های بدون پیوستگی که به هر باد بلرزد و به آسانی از هم جدا شود) که همانندی به عبارت«فرهنگ جزیره ای»دارد. در این فصل که تحت عنوان ساختار موزاییکی به خرده فرهنگهای قبیلوی و باز دادههای اجتماعی آن، فرهنگ فقر، فرهنگ خشونت، خردگریزی، عدم مشارکت جمعی، بی سوادی همگانی، کلیت ناپذیری فرهنگ قبیلوی، تیوریزه شدن عصبیتهای قومی و تقابل آن با سایر قومیتها، مجال نیافتن وفاق ملی، عقیم بودن روند مدرنیسم و عوامل باز دارنده و کهنهگرایی مفرط درون اجتماعی و نسبت آن به هویت ملی به بحث گرفته شده است.
فصل سوم : مبانی و عناصر وحدت ملی
فقدان زیر ساختهای نهادمند در سه حوزه فرهنگ، سیاست و تعادل اجتماعی را از فاکتورهای اصلی غیبت مولفه وحدت ملی میداند. نویسنده معتقد است که مقولهی وحدت ملی قاعدهای روشن از مفاهیم و عناصر را در بر میگیرد که عمدهترینهای آن حکومت ملی، فرهنگ ملی، منافع مشترک و توافق شدهی ملی، توزیع عادلانهی امتیازات و امنیت ملی است، که در افغانستان به عنوان سازههای ناقص ملی عمل کرده است.