مدرسههای دینی؛ از دغدغه معرفت تا سودای تروریسم
نویسنده: ابومسلم خراسانی
مدرسههای دینی، نهادهای آموزشی مذهبی و پایگاههای فراگیری الهیات و شرعیات سابقه صدها ساله در فرهنگ و تمدن منسوب به مسلمانها در خاورمیانه و خصوصاً افغانستان و کشورهای منطقه دارند. این نهادها در طول تاریخ دچار دگرگونیهای عمیق، بحرانهای فراگیر و کهنهگی مفرط در روش، منش و کنش شدهاند و مواجهه آنها در برابر دنیای مدرن، پرسشهای جدید و مسألههای مهم جامعه و دین و الهیات، کنش بیرحمانه همراه با توهم و توحش و خشونت بوده است. مدارس دینی که روزگاری محل تنازع افکار، تضارب دیدگاههای متفاوت و نشان از دیانتورزی، معنویت و جداجویی بوده است، اکنون دغدغه معرفت از آن رخت بربسته و سودای خشونت و تروریسم در آن حاکم شده است. به زبان دیگر، مدرسههای دینی عصر ما نهتنها دغدغه معرفتی ندارند، که به دامن تروریسم مذهبی غلتیده و هر مخالف، پرسشگر یا مسألهپرس را با کنش خشونتآمیز جواب میدهند.مدرسههای مذهبی که روزگاری سرامد فلسفه و خردورزی بودند و مولانای بلخی و ابنرشد و ابنسینا از آنها سر برمیآورد، امروزه ابوبکر بغدادی و هزاران جانی و آدمکش دیگر تولید میکنند که تنها مغزشان به خوبیهای نصوار میرسد و زبان خشونت و توحش را خوب بلدند. این شرایط حاصل یکسری بحرانهای عمیق است که مدارس دینی در این سالها به آنها دچار شده و اگر متولیان این نهادها و مسوولان جامعه و فرهنگ به آنها توجه نکنند، آیشمنهای بزرگی از پستوهای تاریک این نهادها سر بر خواهد آورد که مثل ضحاک ماردوش حتا همنوع خود را میبلعد و نابود میکند. کما اینکه در دو دهه گذشته و در پی ظهور گروههای بسیار خشن، این نکته آشکار شده است که تروریسم برآمده از مدارس دینی به خودخوری دست یازیده و حملات بسیار بیرحمانهی را در مدرسههای دینی، نهادهای مذهبی و حتا مساجد اجرا کردهاند که شوکآور و بسیار خشونتبار بوده است. تنها در چند سال گذشته دهها حمله تروریستی در مدرسههای دینی و مسجدها رخ داده است. پرسش اساسی این است که چرا مدارس دینی به چنین سرنوشتی بدفرجام دچار شدهاند؟
کهنهگی
با توجه به گسترش علم و فناوری، رشد چشمگیر نهادهای مذهبی و سرعت پرشتابی که بشر میپیماید تا به تعبیر یوآل نوح هراری، تاریخپژوه یهودیـاسراییلی به خدایی جهان برسد، مدارس مذهبی و نهادهای دینی کهنهگی خود را حفظ کرده و هنوز در صدد آن هستند که طلبههای دینی را مثل ۱۰ قرن پیش آموزش بدهند. برای همین است که محتوای درسی، انضباط اداری، کنش فردی و حتا فتواهایی که از دل این نهادها بیرون میشود، با عصر ما وجهه ناهمزمانی دارند. در حالی که چرخ تحرک و تحول بشر و تمام نهادهای دیگر چرخیده و جاده تغییر را پیموده است، اما مدارس دینی همچنان کهنهگی خود را حفظ کرده و میکنند.این کهنهگی و عقبماندهگی، شامل تمام مواردی میشود که در مدارس دینی وجود دارد؛ از کتابهایی که تدریس میشود، تا روشهای تدریس، برخورد با طلبهها و درونداد و بیروندادهای آن که خواسته یا ناخواسته در جامعه و فرهنگ موجود تأثیر بزرگ داشته و دارد. از آنجا که جامعه دینزده و عقبمانده ما بر مبنای دستورات و جهان ذهنی ملاها و طلبههای فارغشده از این مدارس ساخت یافته است، حضور و دوام این کهنهگی یکی از عوامل مهم در رشد و گسترش تروریسم دینی و زمینهساز عقبمانی جامعه است که بعد از هر بار تلاش دوباره به نقطه صفری میرسیم و تمام دستآوردهای جامعه ما نیست میشوند. تروریسم با استفاده از همین کهنهگی، مدارس دینی را به پایگاه خود تبدیل کرده و نیروی بشری بزرگ را در خدمت اهدافاش گرفته است. با یک نگاه گذرا به ساختارهای نظامی تمام گروههای تروریستی، این نکته آشکار میشود که قریب به اکثر نیروی بشری آنها از مدارس دینی سر برآوردهاند.
قانونگریزی
در طول این سالها تمام نهادهایی که برای ارایه خدمات به جامعه فعالیت میکنند، خودشان را بر مبنای قانون نظم و نسق داده و کارکردها و بیروندادهای خود را بر مبنای قانون تعریف کردهاند. قانونمداری یکی از نشانههای عصر مدرن است که هر کس و هر نهاد در پیشگاه قانون ملزم به پاسخگویی است و التزام دارد که خود را بر مبنای آن عیار کند. در این میان مدارس دینی اما نه خودشان قانون و معیار مشخص دارند و نه زیر بار قانونهای دولتی و نظامهای آموزشی رسمی رفتهاند. در افغانستان تا هنوز معلوم نیست که چه تعداد مدارس دینی وجود دارد، بودجه مالی آنها از کجا تأمین میشود، شیوههای تدریس آنها چگونه کار میکند و نظمونسق آنها بر مبنای چی بایدها و نبایدهایی انجام میپذیرد. در این موارد نهتنها هیچ نهاد و مرکز، بلکه دولت نیز نمیتواند دخل و تصرف داشته باشد و مدارس دینی بارها در برابر مداخله دولت که حق قانونی نیز دارد، ایستاده و نگذاشته است که امورش بر مبنای قانون دولت که خواست جمعی در آن تمرکز دارد، نظمونسق بگیرد.این گریز از قانون آسیبهای جدی را به مدارس دینی وارد کرده است؛ از آنجایی که در آنها قانون مشخص وجود ندارد و روحانیها به عنوان متولیان این نهادها تصمیم میگیرند، رشههای استبداد و سلطه در آنجا ذهنی میشود. این مسأله از نظر علمی و تجربی اثبات شده است. کسانی که در دوران زندهگی خود زیر بار سلطه، بزرگ شدهاند، در صورتی که دستشان باز شود سلطهگران خطرناکی میشود. برای همین، محسن رنانی، توسعهپژوه و نویسنده ایرانی، باور دارد که سلطه با توسعه منافات دارد. اگر ما بخواهیم به توسعه برسیم باید سلطهگری را از نهادهای آموزشی و تحصیلی برچینیم و زمینههای آزادی را فراهم کنیم. او به صراحت در یکی از سخنرانیهایش یادآوری میکند که با نهادهای تحصیلی سلطهگرا، جامعه به توسعه نمیرسد. متولیان مدرسههای دینی از آنجایی که تابع قانون نیستند و حتا در داخل این نهاد بایدها و نبایدهایی وجود ندارد، تمام کارکردشان مرموز، پوشیده و بدون اسناد و مدارک است. هیچکس از شیوه درسی، منابع اقتصادی و تعداد مدارس و طلبههای موجود در آنها نمیدانند.
غیبت سواد و مهارت
طلبههای مدارس دینی نهتنها سواد مدرن و مهارتهای لازم برای امرار معاش و زندهگی در بستر جهان امروز را ندارند، بلکه معرفت دینی و فهم الهیات نیز از مدارس دینی رخت بربسته است. غیبت سواد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، ارتباطی و از سویی هم عدم توجه به مهارتهای لازم زندهگی که هر کس از هر رشته و و بخش باید به آنها مسلط باشد، یکی از دلایل اصلی نفوذ تروریسم در مدارس دینی است. طلبههایی که سالها در مدارس دینی با یک سیستم بسته، کهنه و غیر موثر درس میخوانند و آخر هیچ مهارت لازم و سواد کافی برای زندهگی به دستشان نمیآید، خواسته یا ناخواسته به ارتزاق از راه جنگ و خشونت رو میآورند. آموزههای دینی و شگردهای فرهنگی تروریسم نیز در آغالیدن آنها موثریت مضاعف دارد و آنها تصور میکنند که با یک نشان دو هدف را دنبال میکنند. از یکسو در جامعه روستایی و بیسواد، خواه از روی ترس یا عبا و قبا صاحب احترام و حرمت میشوند و از سوی دیگر از این راه ارتزاق کرده و زندهگی خود را میچرخانند. هرچند این چرخه پیچیده است که چطور از یک طفل در مدارس دینی یک آیمشن ساخته میشود، اما جنبههای آن را میشود تحلیل کرد؛ از آن جمله فقر، محرومیت و نبود مهارتهای لازم برای زندهگی از مواردی است که در این فرایند اهمیت زیاد دارد.هرچند آسیبهایی که مدارس دینی را از معرفتپژوهی به تروریسمباوری سوق داده است، زیاد و پیچیده است، اما حفظ و ترویج کهنهگی، قانونگریزی، بهگونهای که این نهادها خودشان را تابع هیچ قانون و مقرارت نمیدانند و از همه مهمتر غیبت سواد و مهارتهای لازم برای زندهگی، از مواردی است که سبب گسترش تروریسم شده است. بهگونهای که امروزه مدارس دینی پایگاههای اساسی برای ترویج تروریسم در افغانستان و منطقه شناخته میشود و این چرخه باطل همچنان ادامه دارد. روحانیت سیاستخواه که برای منافع خود و رسیدن به قدرت، مدرسههای دینی را در دام تروریسم کشانیدهاند، باید بدانند که بزرگترین ضربه را به این نهادها زده و از همه مهمتر سبب بدنامی و بی اعتباری مدرسههای دینی شدهاند. مدرسههای دینی هیچ راهی ندارند، جز اینکه دوباره خودشان را اصلاح کرده و در بنیادهای اساسی خود بازاندیشی کنند و یا همچنان به عنوان چوب سوخت در آتش تروریسم بسوزند و همچون ابزارهای ارزان در خدمت ملاهای سیاسی و قدرتطلبان خشونتپیشه باشند که همهچیز در دایره ذهنی آنها وسیلههایی است برای رسیدن به قدرت سیاسی و اقتصادی هدف اصلی. مدرسههای دینی باید یکی از اینها را انتخاب کنند و به راه خود ادامه بدهند.
برگرفته از 8صبح