بخش دوم
در هم تنیدگی عوامل گوناگون در صورت بندی تحریک طالبان، افکار و باورهای آن گروه را نیز رنگین و منحصر به فرد کرده است. دکتر بشیر احمد انصاری در کتاب ” مذهب طالبان” کوشیده است تحریک طالبان را با خوارج مقایسه نماید و مشابهتهای این دو گروه را نمایان سازد. بی تردید تحریک طالبان و خوارج از لحاظ نظامی گری، ظاهر پرستی، تحجر و خشونت ورزی مشابه اند، ولی دارای تفاوت های هم می باشند که طالبان را از خوارج متمایز می سازد. به گونهی مثال:
- خوارج نسبت به زنان دید بازتری داشتند و زنان در گروه آن ها فراخی برای فعالیت داشتند، در حدی که«غزاله» مادر شبیب در مرحلهی ریاست و رهبری خوارج را به عهده داشت. در حالی که تحریک طالبان کمتر مجالی برای زنان قایل نمی باشند.
- خوارج با شعار عدالت خواهی و مساوات پا به میدان نهادند، آن گروه اصل قریشی بودن خلیفه را رد کردند و زمینه را برای تبارز شخصیت های بیرون از قریش و حتا بیرون از عرب مساعد کردند، بر خلاف تحریک طالبانی از انحصار قدرت و تمرکز آن حرف می زنند و بر آن پا می فشارند.
- در حال حاضر گروه خوارج یکی از کشورهای رو به توسعه-عمان را مدیریت و رهبری می کنند و خود را با قواعد و مقررات جهانی آرسته کرده است، ولی تحریک طالبان در ابتدای کار گیر افتاده اند و از حل ابتدایی ترین مسایل عاجز مانده اند.
ملا عبدالحکیم حقانی یکی از سران طالبان در کتاب خودبنام «امارت اسلامی افغانستان» خواسته است، دیدگاههای تحریک طالبان را با روایات قرون اولیهی اسلام مستند سازی نماید و بدین صورت اعتبار و جایگاه شرعی به اداره دلخواه خویش بدهد. عبدالکبیر صالحی در اثر خود بنام ” جستاری در الهیات دیوبندی؛ طالبانیسم با طعم پشتونوالی” تمایل بدان داشته است، که دیدگاههای طالبان بیشترینه نشات گرفته از وضعیت قبایلی و سنتی شان می باشد، نه به آموزه های اصیل اسلامی. کرنیل سلطان محمد امام، از مامورین استخبارات پاکستان در خاطرات خود، دست دولت پاکستان را در تشکیل تحریک طالبان دخیل می داند و جزئیاتی در این راستا ارائه می دارد، و نیات پشت پردهی دولت پاکستان را فاش میسازد.
آن گاه که دوستیهای تحریک طالبان با القاعده به همکاری و همدستی ارتقا پیدا کرد، بدون تردید چیزهایی میان آنها مبادله گردید، اگر چیزهایی دادند، در عوض چیزهایی از آنها گرفتند و یا آموختند، بدین ترتیب افکار و اندیشههای طالبان به جاهای مختلفی نسبت می رساند، واگر با جزئیات به بررسی گرفته شود، هریک آن شرح مفصلی می طلبد، که این نوشته جای آن نیست. به گونهی نمونه حمله انتحاری در قاموس تحریک طالبان وجود داشت و مدارس دیوبندی با پدیدهی انتحار بیگانه بود و این پدیده سوغاتی است که در اثر همکاری القاعده با تحریک طالبان، تحویل طالبان داده شد.
مدرسه دیدههای طالبان، جهان هستی را سرای زودگذر و متاع کم ارزش می شمارند و از رهگذر نظری به جاودانگی سرای آخرت باور دارند، و در گفتگوهای شان همه ی کار و زحمت شان را برای بهبود آخرت وانمود می سازند. سیل انتحاریها در میان این گروه، از همین دیدگاه سیراب می شود، و همه آنها ئی که انتحارمی کردند، برای رستگاری خود در آن جهان، دست به حملات انتحاری می زدند. در این جا استدلالهای عقلی چندان کاربرد ندارد، این تلقینات منظم دینی است، که فرد را برای هرچه سریعتر رفتن به آن جهان آماده می سازد.
به انزوا کشانیدن جوانان و نو جوانان، تلفین روایات دستچین شده دینی همراه با جذبه و احساس عملیه ی انتحار را رونق می بخشد. وقتی تجربیات روانشناسانه ی دستگاههای استخباراتی در حمایت از چنین برنامه یی قرار می گیرد، موثریت آن را بیشتر می سازد. در قرون قدیمه مکاتب معروف صوفیه در میان مسلمانان به ویژه در جغرافیای خراسان وجود داشت، که اصل مشترک میان آنها پشت پا زدن به دنیا و اسباب دنیا بود، ولی تحریک طالبان به دنیا گریزی مفهوم تازه ی بخشیدند و آن را تا سرحد ” انتحار” ارتقا دادند.
زندگی از نگاه طالبان سراسر مبارزه است، مبارزه به معنای درگیری مسلحانه، که در گذشته میان مسلمانها و غیر مسلمانها وجود داشته، و در آینده نیز دوام خواهد داشت. یهودیان و مسیحیان دو طائفه ای اند که در برابر اسلام و مسلمین آشتی ناپذیر اند و همه ی آنها در برابر مسلمانها متحد و یکدست می باشند، در حالی که کارشناسان غربی از چنین دیدگاه طالبان بخوبی آگاهی دارند، جای پرسش است که روی چه محاسبهی امریکا روی آنها حساب باز کرد، و در “دوحه” با آنها قرار داد عقد کرد؟ بهترین مسلمان در قاموس طالبان کسی است که دست به مبارزه مسلحانه علیه کفار و مشرکین می زند، که به آن مجاهد گفته می شود. بدین صورت هیچ عملی نیکوتر از کشتن یک مسیحی یا یهودی نزد تحریک طالبان نمی باشد. و اگر روزگاری دست از چنین عملی بر می دارند، روی مصلحت است، و فراهم شدن فرصت، نه این که در نگاه آنها نسبت به غیر مسلمانها تغییری آمده باشد.
تحریک طالبان از لحاظ نظری چندین سده قبل زندگی می کنند، علمای شان معیارهای زندگی سیاسی و اجتماعی را از آثار و کتب قرون پیشین اخذ می دارند، به هر اندازه که کتاب قدیمی تر باشد، اعتبار و وثاقت اش نزد طالبان بیشتر است، زیرا بهترین زمانه، عصر بعثت پیامبر اسلام بوده، پس از آن عصر صحابه و تابعین. از این رو کسانی که در عصر پیامبر و اصحاب و یا نزدیک به آنها زیسته اند، خطای شان کمتر است. در چنین منظومه ی فکری آشکار است، که حقوق بشر و قوانین بین المللی غایب می باشد. حقوق بشر یک پدیده ی غربی است، که با قرائت تحریک طالبان از اسلام سنخیت ندارد. فراتر از آن حقوق بشر و مسایلی از آن دست به عقیده ی طالبان برای آن طرح ریزی شده است، تا ارزشهای اسلامی را تضعیف و سپس نابود سازند. این سخن می رساند، که تحریک طالبان و حقوق بشر تنها در دو قطب مخالف نیستند، بلکه با تمام قوا در ستیز اند.تحریک طالبان فکر می کند، جهان در مجموع از دو صف مسلمان و کافر تشکیل یافته است و در این میان چیز دیگری وجود ندارد. این دو صف همیشه با هم در حال نزاع اند، و نمی توان به نزاع آنها پایان داد. تمایالات دینی از نظر طالبان بر همه مناسبات بشمول مسایل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی غلبه دارد و هیچ کاری در جهان بیرون از حیطه وتاثیر باورهای دینی صورت نمی گیرد، برای طالبان این نکته قابل درک نیست، که در جهان موسساتی اند که تنها به امور اقتصادی می پردازند و تمام هم و غم شان کسب سود بیشتر است و یا این که اشخاص و نهادهای فراوانی اند، که فقط انسان در محراق توجه شان قرار دارد، فارغ از تعلقات قومی، زبانی و دینی شان. از این رو طالبان به همه ی امور با نگاه دینی می نگرند، و در مقابل به همه ی اقدامات کشورهای غربی با نگاه بدبینانه می بینند، زیرا باور شان این است که همه ی امور غربی در ته ی خود دسیسه و فتنهی علیه مسلمانها دارد. با چنین نگاهی تا هنوز روشن نیست، که طالبان چگونه هفته وار 40 میلیون دالر امریکایی را می پذیرند و حرفی به زبان نمی آورند؟
در نظر تحریک طالبان، جهان به دار اسلام، دار کفر، دار الحرب و دار الصلح تقسیم بندی می شود و افراد یا مسلمان اند یا کافر و ذمی و یا هم مستامن. این دسته بندی در قرون 4 و 5 هجری قمری از سوی فقهای ملسمان صورت گرفته است که هنوز نزد طالبان معتبر است. بدین ترتیب حقوق بشر، دولت هاس ملی، سازمان ملل متحد و قوانین مربوط به آن تا هنوز جایگاه خود را نزد تحریک طالبان پیدا نکرده است.
حقیقت از نظر تحریک طالبان، آشکار و واضح است، پس آنهایی که به آن چه آنها اعتقاد دارند،مخالفت می ورزد، به دور از دو حالت نیستند؛ یا جاهل اند یا معاند. در حال حاضر صورت دوم، که همه ی مخالفان شان را معاند می پندارند، عمومیت دارد. زیرا هم به سلفیها، به شدید ترین وجه که همان تیر باران است، رسیدگی می کنند، و هم مخالفان سیاسی شان که شامل اعضای ” جبهه مقاومت ملی افغانستان” و ” جبهه آزادی” میشود، سزاوارمرگ میدانند. براساس کتابهایی که طالبان به آن معتقد اند و منابع فکری شان را تشکیل می دهد، پیروان مذهب شیعه از دایره ی اسلام خارج اند، از جمله«تحفه اشاعره» نوشته شاه عبدالعزیز دهلوی، اما این که تا حالا با وضع یک سری محدودیتها در حق آنها بسنده کرده اند، باید اثر نفود جمهوری اسلامی ایران را دید.
وقتی تحریک طالبان، اختلاف مذهبی را بر نمی تابد و دستور یکسان سازی مذهبی با زور و فشار صادر می کند، وضعیت احزاب و گروههای سیاسی نیز مشخص است. مخالفت طالبان با احزاب و جریانهای سیاسی قبل از آن که مبنای سیاسی داشته باشد، پایه ی معرفتی دارد، زیرا از دید آن گروه حقیقت نمی تواند تفسیر پذیر باشد. بسیار ساده به گفته ی آنها خدا یکی است، پیامبر هم یکی، دین اش هم یکی است. و این دین، دقیقا همان چیزی است که تحریک طالبان آن را می فهمد.
اجداد فکری تحریک طالبان در دیوبند سالها تحت حاکمیت دولتهای انگلیسی زندگی کردند و مدارس پاکستانی پیوسته زیر چتر حمایتی دولتهای سکولار فعالیت می ورزد، و در تعلیمات آنها بگونه ی غیر رسمی پرهیز از سیاست و امر دولت داری دیده می شد و چه بسا که درگیر شدن با فعالیتهای سیاسی را نوعی آلودگی و ناپاکیزگی می شمردند و از آن اجتناب می کردند، اما نسل کنونی طالبان چنان به سیاست و دولتداری دل بسته اند، که سابقه ندارد. گروهی که استادان شان در پاکستان با مولانا مودودی در پاکستان زیر نام سیاسی کردن اسلام، جماعت اسلامی را نکوهش می داشتند و در هندوستان با دولت سکولار در آن کشور در تفاهم به سر می برد، در افغانستان به چیزی کمتر از اقامه ” امارت اسلامی” قانع نیستند ودرراه نیل به این هدف از هیچ گونه اعمالی دریغ نمیورزند. مبنای مشروعیت سیاسی در نزد تحریک طالبان سلطه و غلبه است، و این غلبه به هر نوعی می تواند به دست آید، چه از طریق کشتار و انفجار و چه بوسیله ی معامله با قدرتهای خارجی، از جمله امریکا. اگر دسته ی از همفکران طالبان که در میان مردم به عالم دین شهرت دارند، از حکومت دلخواه شان حمایت بدارند، مشروعیت آن اداره تکمیل می گردد و جای هیچ گونه چون و چرایی باقی نمی ماند، آن گونه که تحریک طالبان در افغانستان بعمل آوردند. زعامت و رهبری مال یک دسته زورمند است و مردم عام در آن صاحب صلاحیت نیستند و اگر این دسته زورمند، دارای تحصیلات دینی بوده باشند، جای تردیدی باقی نمی ماند. از دید گروه طالبان انتخابات و رضایت مردم از مسایلی است، که از غرب وارد گردیده، نه در افغانستان پیشینه دارد، نه جانشینان پیامبر بوسیله رای مردم برگزیده شده اند. این شمار محدودی از برگزیدهها بود، بنام ” اهل حل و عقد “که به انتخاب خلیفه دست یازیدند، چیزی که در حال حاضر شورای علمای دینی می تواند، از اهل حل و عقد نمایندگی کند. حضور رهبر در میان مردم و داشتن برنامههای عمرانی و رفاهی از مباحث غیر قابل فهم برای طالبان می باشد. رهبر کافی است، زندگی ساده و به دور از تجمل داشته باشد، از دانش اندک دینی بهره مند بوده و دساتیر خود را با فتوای دینی که از سوی دانشمندان قرون پیشین صادره شده، مستند سازی کند. لذا، زندگی مخفیانه ملا محمد عمر رهبر اولی آنها و اکنون ملا هیبت الله نمی تواند، در میان صفوف خودشان پرسش انگیز باشد.
اندیشهی تحریک طالبان با تغییر و تحول نا آشنا است، مزید بر آن، اگر این تحول در مسایل دینی صورت گیرد، بدعت نامیده می شود، و در موارد غیر دینی فساد آمیز. این گروه فکر می کند، که مسیر حرکت جهان حالت دوری دارد، که این تغییر شامل شب و روز و فصلهای چهارگانه ی سال می شود، و چیزی فراتر از آن را که باورها و فرهنگها را نیز متحول می گرداند، برای آنها غیر قابل درک می باشد. با چنین دیدگاهی است، که تقلید از سبک زندگی مسلمانها در صدر اسلام تا امروز برای شان مقبول می باشد. موازین حیات اجتماعی و فرهنگی همچنان ازدید آنها ثابت و استوار اند. در موارد زیادی تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را زاده ی برنامههای نا مسلمانان می پندارند، که به منظور ضربه زدن به ارزشها و رسوم اسلامی طرح ریزی شده اند، این همه در حالی است، که طالبان از موترهای مدل جدید و گوشیهای همراه استفاده می برند.
همه ی بشریت در نزد تحریک طالبان به دو دسته ی کلان تقسیم می شوند: یک دسته مسلمانها دسته ی دیگر نا مسلمانها. دشمنی و خصومت آنها در برابر غیر مسلمانها آشکار است، اما مسلمانها به دو قسمت خودی و غیر خودی دسته بندی می گردد. منسوبین تحریک طالبان و همه کسانی که به گونه ی با آن گروه همکار بوده، صف خودی را تشکیل می دهد. بقیه همه در جایگاه غیر خودی قرار دارند، و طالبان نمی توانند به آن ها اعتماد و باور داشته باشند. افرادی که در ساحات تحت حاکمیت دولت پیشین زندگی کرده اند، از این جهت ملامت اند، که با حضور شان به دولت قبلی اعتبار و مشروعیت بخشیده بودند. غیر خودیها همه دریک ردیف و یک درجه قرار ندارند، آنهایی که از لحاظ قومی غیر پشتون اند، و به زبانهای پارسی، ازبکی و ترکمنی حرف می زنند، سزاوار سرزنش و سرکوب بیشتری می باشند، و اگر از این میان کسانی پیرو مذهب شیعه بوده باشند، جرمش سنگین تر و سزایش بیشتر می باشد.
نگاه طالبان به دولت، نگاه امنیتی است، بدین معنا که دولتها به خاطر تامین امنیت (قطع درگیری مسلحانه) بمیان آمده، عمده وظیفه ی آن برقراری امنیت است. قانون شکنان را باید تعذیب و زندانی نماید،اثر تاریخ گاهی در مغز و ذهن طالبان عمیق است، که اصل برقراری امنیت را ازدولتهای پیشین گرفته اند. مکانیسمهای قدیمی در باب مجازات و سرزنش خطا کاران نزد آنها قداست یافته است، مانند قطع دست دزد، تازیانه زدن زنا کاران….
دولت تنها مسوول تامین امنیت است و تطبیق یک سری فرامین نیز قصد و غایتی غیر از برقراری امنیت ندارند. رفاه و آسایش مردم به نظر آنها ربطی به حکومت ندارد، به قول رئیس الوزرای طالبان، امارت طالبان مسوول تامین امنیت می باشد، رزق و روزی مردم به دست خداست. مساعدتهای کشورهای مختلف در سالهای جنگ علیه نظام جمهوریت به تحریک طالبان و اهدای 40 میلیون دالر هفته وار از سوی امریکا به طالبان، در میان این گروه این ذهنیت را خلق کرده است، که خداوند روزی رسان است، به گردن کفار می زند و برای ما امکانات لازم را می رساند. امریکا که فکر می کند، با دادن پول هفته وار تحریک طالبان را انعطاف پذیر نماید، برخلاف این مساعدتها، آن گروه را از درون خشن تر و باورهای سخت گیرانه ی شان را محکم تر کرده است.
دولت درطالبانیسم هیچ گونه مسوولیت پاسخگویی را ندارد، مردم رعیت اند، چیزی شبیه رمه ی احشام. این چوپان است، که خیر و صلاح آنها را می داند، وبه هر سمتی که خواست، حرکت می دهد. مردم باید در برابر فرامین حکومت تابع و تسلیم بوده باشند، زیرا آنها از یک سو توان تمیز خیر و شر را ندارند، این علمای دینی اند، که در روشنایی متون اسلامی، راه صلاح و سعادت را تشخیص می دهند، و مردم در بهترین حالت بسان کودک بیمار ناگزیر اند، تجویزات پزشک را بالای خود تطبیق نمایند. رضایت و قناعت مردم در این میان مطرح نیست.
راه درست زندگی برای مسلمانها همان است، که دولت تجویز می دارد، سرکشان با نیروی قهریه و خطاکاران بوسیله ی عمال امر به معروف و نهی از منکر به جاده ی راست هدایت می گردند و از این بابت ممنون و مشکور حکومت اسلامی هم بوده باشند، زیرا این لطفی است که خداوند در حق ایشان روا داشته است. رئیس و رهبر تحریک طالبان، ” امیر المومنین” یاد می شود. تفاوتی که امیر المونین با سلاطین دارد، این است که 1- امیر المومنین از مشروعیت الهی برخوردار بوده، سرپیچی از اوامر او، در واقع مخالفت به اوامر خداست 2- امیر المومنین هیچ گونه مسوولیتی در بهبود وضع زندگی مردم ندارد، زیرا این خداست که اوضاع ملتی را خوب و از دیگری را ناخوب کرده است. 3- امیر المومنین مادام العمر از حق رهبری و زعامت برخوردار می باشد. 4- شورا از دید این گروه حالت استحبابی دارد، امیر المومنین می تواند مشورتها را بپذیرد و بدان عمل کند، ولی در برابر آن ملزم نیست.
از حیث نظری دولتهای ملی در نزد تحریک طالبان جایگاه خود را نیافته است؛ از یکسو این گروه با واقعیت دولتهای ملی روبرو اند، که از خود مشخصات خود را دارا می باشد، از جانبی مفاهیمی همچون خلافت اسلامی، امت مسلمه، یکپارچگی جهان اسلام در ذهن آنها جا گرفته است.وقتی چندین دسته ی مسلح متعلق به کشورهای مخلتف در ساحات تحت کنترول طالبان زندگی می کنند و برای آینده شان برنامه ریزی می دارند،قبل از آن که ریشه در زد و بندهای سیاسی داشته باشد، از رهگذر اعتقادی طالبان خود را مکلف می شمارند، تا از آنها پشتیبانی بعمل آورند. بدین ترتیب واقعیت دولتهای ملی درحدی نیست، که توانسته باشد، باورهایهای دینی مذهبی طالبان را به چالش بکشد. عامل اساسی آن، اختلاف کشورهای منطقه و جهان است، که در مورد گروههای تروریستی از جمله طالبان دارند، به گونه ی که اگر یک جانب اراده ی فشار را می کند، جوانب دیگر به پشتیبانی آن بر می خیزند، و در واقع از وجود اختلاف سیاسی کشورها نسبت به پدیده ی تروریسم و افراط گرایی، آن گروهها تغذیه می کنند و به حیات شان ادامه می بخشند.
همان گونه که تحریک طالبان از “جهاد” تعریف خاص خود را دارد، و آن را به مبارزه ی مسلحانه، قتل و کشتار منحصر می سازد. مفهوم سیاست نیز معنای “تنبیه” و تسلط را دارا می باشد. همین گونه “علم” در نزد طالبان به دانش دینی، که شامل ادبیات عربی و معلومات مختصری در باره قرآن شناسی، وحدیث شناسی است محدود می گردد. از این رو علوم انسانی و علوم تجربی شامل “دایره” علم نشده و آنهایی که برای کسب آن تلاش می ورزند، کار بیهوده انجام داده و سرانجام ” مستحق” عالم بودن نمی باشند. با چنین نگاهی است، که از نظر طالبان، عالم تنها به آموزش دیدههای مدارس دینی گفته می شود و بس. تناقض این جاست، که طالبان در بهره گیری از دستاوردهای علوم تجربی در عرصههای پزشکی، مهندسی، تخنیک بصورت وسیع استفاده می کنند، اما در مقام عمل توجهی به این علوم را لازم نمی بینند، ونه استادان این عرصه را در خور احترام و تکریم.
احمد وحید مژده درکتاب ” افغانستان پنج سال زیر سلطه طالبان” می نویسد، که ملا محمد حسن رئیس الوزرای طالبان وقتی دست به گزینش نماینده سفارت خانه ی می زد، سورههای نماز را می پرسید و هرگاه درست جواب می داد، مقرر می شد. در تازه ترین مورد، که رسانههای مجازی آن را بازتاب داده اند، رئیس اداره ی ترافیک طالبان در آزمون رانندگی، تنها به یادگیری” دعای سفر” اکتفا می ورزد، و با درست خواندن آن سند رانندگی برایش تسلیم داده می شود. و باری هم یکی از سران طالبان اذعان داشت، آنها ئی که حافظ قرآن مجید اند، دانش شان بالاتر از همه است، و به هر کاری شائستگی دارند. معنای سخن این است، که طالبان با چیزی به معنای تخصص بیگانه اند، و در ثانی، فکر می کنند، که با فقط چند سوره قرآن و با چند دعای عربی گرهی ناگشوده باقی نمی ماند.
آن چه در عرصههای مختلف از ناحیه طالبان می رود، بر زنان دو مرتبه شدید تر و خشن تر صورت می گیرد، زیرا هم زن در خاستگاه اجتماعی طالبان که قبایل است، در محرومیت شدید به سر می برد و هم در متون شرعی دست چین شده ی که به خورد طالبان داده شده، زنان در مرتبه دوم قرار داده شده است. بدین ترتیب زن در نزد طالبان بمثابه ی جانوری میان انسان و حیوان قرار دارد. این جانور از رهگذر عقل، ضعیف و برای شرارت آفرینی مستعد می باشد. آموزش دختران و زنان و کار در بیرون از منزل برای آنها حرام و برای طالبان غیر قابل پذیرش می باشد. شاید یکی از بهترین آزمونها برای تشخیص این که چه کسی طالب واقعی و چه کسی طالب غیر واقعی است، دیدگاه اودر باره زنان تشخیص گردد. در گفتگوهای قطر وقتی خانم فوزیه کوفی –عضو هیات مذاکره کننده دولت- در مقابل هیات طالبان قرار می گرفت، کسانی از میان آنها روی خود را می پوشاندند، تا خانم کوفی را نبینند. رفتار طالبان ثابت می سازد که زنان را تنها برای مجامعت و تولید نسل در اجتماع ضروری می دانند و در ادبیات پشتو به جای شوهر و همسر خاوندبکار برده می شود، که معنای صاحب را افاده می کند، و در واقع زنان مانند مال و متاع در اختیار مرد قرار می گیرد، که از خود هیچ گونه آزادی و حق انتخاب را ندارد.