گزینشهای متفاوت و درونی شدن باورهای ناهمگون، از مهمترین ویژهگی جامعه انسانی است. بسیاری از پدیدههای فرهنگی، اجتماعی و حتا تاریخی جامعه، متأثر از گزینشهای متفاوت نسلهایی است که پیهم میآیند و میروند. تفاوت و تمایزات موجود بین باورها، تفکرات، تصمیمات و مهمتر از همه ملاکهای گزینشهای نسلهای مختلف در جوامع در حال گذار، بسیار محسوستر و ژرفتر است. در حقیقت نهادینه شدن همان باورها و رفتارها، به بار نشستن همین گزینشها است که ماهیت و تحول هر یک از پدیدههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه را رقم میزند.
آنچه افغانستان را در این مرحله متمایزتر از سایر جوامع در حال گذار میسازد، این است که سنت در حال مبارزه با فضایی است که قبلاً شکل گرفته است؛ یعنی در افغانستان نزاع بین دو نسل نیست، بلکه اصلیترین پیکار بین دو فضای و قرائت متفاوت از دین و دنیا است. این مساله بحران دوامدار را بر سر راه سیر تحول طبیعی افغانستان خلق کرده اس که جامعه را گاه به افراط و گاهی به تفریط و تکفیر کشانده است.
یکی از خصوصیات جامعه در حال تحول، وارد شدن ابزارهای مدن به جامعه سنتی است که در افغانستان بهصورت بسیار قوی اتفاق افتاده است. زمانی که ابزار مدن در اختیار جامعه سنتی قرار میگیرد، جامعه را معمولاً به مسیر متفاوت قرار میدهد. نخست، جامعه با استفاده از ابزارهای مدرن، با انتخاب «شروع جدید» روبهرو میشود که ضروتاً «نو» در برابر «کهنه» و «حال» در برابر «گذشته» قرار میگیرد. نمایندهگان این نگرش همه چیز را باید از نو تعریف کنند. نگاه آنان به دنیا، یک نگاه خاص است. انسان را سرور و مالک دنیا تعریف میکند و به موازات آن ایدهها و مفاهیم جدید را وارد فرهنگ سیاسی و فلسفه میسازد که در نهایت جامعه جدید را رقم بزند. خرد بهعنوان دادگاه شعور بشری، افسونزدایی جهان را در دنبال دارد که نهایتاً منتج به یک جامعه و یک دنیای جدید میشود. دوم، در مسیر چنین تحولی، یک تحول دیگر نیز در جامعه ایجاد میشود. اشخاص و افرادی که نمیتوانند خود را با این تحول عیار سازند، در مسیر سرخوردهگی و ناامیدی قرار میگیرند. نتیجه آن، فرار از واقعیات جامعه و دنیا است که در نهایت به دام افراطگرایی و خشونتگرایی میافتند. در جوامعی که فرصتهای نوین را بهصورت مساوی و موازی در اختیار اعضای خود قرار ندهند، آمار جرایم بهصورت بسیار گسترده بالا میرود و گروههای تبهکار تشکیل میشوند. حتا نیروهای افراطی نیز از دل چنین تحولی برمیآیند. افغانستان نیز در میان این دو تحول سالها است که بند مانده است.
به نظر میرسد طالبان نیز زایده چنین تحولی باشند. نیروهای جنگی و خشونتگرای طالبان اکثراً افراد بینهات محروم و عقبماندهاند که هیچگونه دسترسی به خدمات رفاهی بهعنوان مهمترین مولفه جامعه مدرن، نداشتهاند و هنوز نیز چنین است. بنابراین، نیروی جنگی طالبان را نباید بیرون از این، مورد مطالعه قرار داد. نیروهای جنگی طالبان در حقیقت نیروهای سرخورده، افسرده و عقبماندهاند که میخواهند خواستههای رفاهی خود را از راههای غیرمتعارف به دست بیاورند. سرخوردهگی افراد طالبان باعث شده که عقدهمندانه علیه تمام مردم، غیر از طالب، با خشونت و افراط عمل کنند. پادزهر چنین نیرویی، بیش از همه کار فرهنگی و اجتماعی است تا به آنان یاد داده شود که بهترین راه رسیدن به خواستههای مشروع آنان، هماهنگی با دنیا و علوم نوین است. بنابراین، در تقویت صفوف طالبان، رهبران حکومت قبلی از همه مقصرترند. در نتیجه، کلیت طالبان تصویری واضح محرومها است که یک نظام سیاسی را به دست گرفتهاند و از آنجایی که توانایی سوق آن را به سمت مدرنیته و توسعه ندارند، میخواهند از آن یک جامعه ایستا و عقبمانده بسازند که هیچگونه ارتباطی با جامعه مدرن و توسعهیافته نداشته باشد. بنابراین، ترس طالبان از هر نوع توسعه این است که صفوف آنان را بیش از همه از هم میپاشاند. آگاهی برای طالبان زهری است که به قیمت از بین رفتن آنان خواهد انجامید. از این رو است که آنان با آنچه علم و آگاهی است، مخالفت میکنند.
برگرفته از 8صبح