سیاست خارجی روسیه نسبت به قدرتیابی دوباره طالبان در افغانستان
نویسنده: نویسنده: عبدالله فرزان
قسمت اول
چکیده
بعد از برچیده شدن رژیم دور اول طالبان توسط آمریکا در سال ۲۰۰۱ ،حکومت های افغانستان تحت حمایت و نظارت مستقیم آمریکا در افغانستان شکل گرفت و قریب به بیستسال دوام پیدا کرد. در طول حکومتداری نظام جمهوری در افغانستان گروههای تندرو مخالف همچون طالبان دست به مبارزه مسلحانه به خشن ترین شیوع ممکن پراخته بودند و هر سال بیشتر از سال قبل در عملکرد خود متوحشتر میشدند. درگیریها میان گروه طالبان و حاکمیت تحت حمایت آمریکا در افغانستان، برخالف تصورها به طولانی ترین ماموریت نظامی آمریکا در خارج از این کشور مبدل شده بود و تا اینکه دولت آمریکا با توافقی در قطر پای خود را به گونه مستقیم از زمین افغانستان بیرون کشید و طالبان دوباره به توافق و حمایت همه جانبه آمریکاییها، قدرت را در افغانستان تصاحب شدند. اینکه در این کش و قوس های سیاسی و نظامی روسیه به عنوان مخالف تاریخی سیاست های آمریکا در کجای بازی قرار داشت؟ و خصوصاً نقش و تاثیر سیاست خارجی روسیه در قدرت یابی دوباره گروه طالبان در افغانستان چگونه بوده است؟ پرسش های یست که در این نوشتار به روش توصیفی_تحلیلی به آنها پرداخته میشود. فرضیه نوشتار حاضر بر این است که روسیه با توجه به منفعت های منطقهیی و جهانی اِی که مخالف با دولت آمریکا دارد و در عین حال با نگرانی از عدم رخنه کردن گروههای تندرو تروریستی در آسیای میانه نسبت به قدرت گیری دوباره گروه طالبان نقش قابل توجهی داشته است و با دست کشیدن های حمایتی خود بر سر گروه طالبان از یک سو در صدد ضربه زدن منافع رقیب خود (آمریکا) بوده است و از سوی دیگر نظارت و کنترل خود اش را بر امن نگهداشتن حیات خلوت های خود در آسیای میانه بیشتر مینمود.
واژگان کلیدی: سیاست خارجی روسیه، واقع گرایی، طالبان
مقدمه
پیشینه روابط و تعاملات روسیه و افغانستان که تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با یکدیگر همسایه بودند به قرن پانزدهم میلادی بازمیگردد. روابط دو کشور از آغاز تا به امروز علیرغم وجود فراز و فرودهای مختلف، استمرار داشته است که در بالاترین سطح به اشغال افغانستان توسط قوای شوروی در فاصله سالهای ۱۹۸۹-۱۹۷۹ انجامید. در این دوره بیشترین مداخالت در سیاست داخلی و خارجی افغانستان توسط قوا و مستشاران روس صورت گرفت. واکنش مردم به اشغال کشورشان سخت بود؛ گروه های مختلف، جهاد علیه اشغالگران را آغاز کردند. اشغال افغانستان توسط شوروی نقطه عطفی در تاریخ روابط دو کشور محسوب میشود، و در گذر زمان همیشه تهدیدهایی از جانب افغانستان متوجه روسها بوده، بااینحال هرگز موجب نگرانی جدی روسیه نشده است؛ با اینحال شاهدیم که جنس تهدیدها از زمان اشغال افغانستان توسط قوای شوروی به تقابل آشکار و روس ستیزی تغییر یافته است. پس از خروج شوروی از افغانستان بود که روسها ترجیح دادند این کشور را فراموش کنند، این امر که به «سندرم افغان» مشهور است، از سویی به دلیل ضربات سختی که توسط مجاهدین به قوای شوروی وارد شد و از طرف دیگر به واسطه تشدید آشفتگی های سیاسی و اقتصادی داخلی که در اتحاد شوروی به وجود آمده بود. در اواسط دهه نود میلادی، گروهی تحت عنوان «طالب» با رویکردی بنیادگرایانه و خشن با هدف تشکیل امارت اسلامی شروع به پیشرَوی در افغانستان کرد و این امر در کشاکش معضلات اقتصادی روسیه، بار دیگر توجه روسها را به همسایه جنوبی پیشین جلب نمود و نگرانی مقامات روسیه و کشورهای همسایه افغانستان در آسیای مرکزی وقتی بیشتر شد که نشانههایی از همکاری گروههای افراط گرای مسلمان در تاجیکستان و افراطگرایان چچنی با طالبان آشکار شد، چنین بود که روسها برای ارتقاء امنیت خود و متحدانش در آسیای مرکزی، ناگزیر از ایفای نقش در افغانستان پرداخت و دوران فترت در روابط دو کشور به پایان رسید.
افغانستان بعد از یازدهم ستامبر ۲۰۰۱، شاهد اتفاق های جدیدی در خود بود، سرکوب رژیم دور اول طالبان و رسیدن پای قدرت های جهان در این کشور برای آنچه مبارزه با تروریسم و هراس افگنی خوانده می شد صفحهی جدیدی را در این کشور گشود. جنگ ناتو و در رأس آمریکا با گروه های تروریستی منجمله طالبان در افغانستان با توجه به داشتن نفوذ کشورهای مخالف آمریکا بر گروه طالبان سبب گردید تا درگیری نیروهای ناتو و آمریکایی با طالبان به درازمدت ترین ماموریت شان مبدل شود و برخالف انتظارها قوت و قدرت گیری گروه طالبان در افغانستان به مرور زمان بیشتر از قبل گردد. پس از حضوریابی آمریکا و نیروهای ناتو در افغانستان روسیه در نخست با ناتو در افغانستان به خاطر امنیت مرزهای مناطق حیات خلوت خود ( ازبیکستان، تاجیکستان، قرقیزستان ) اعلام همکاری نموده بود و این همکاری محدود و مشروط به دنبال وضع تحریمهای آمریکا بر روسیه از بهر پشتیبانی مسکو از جدایی طلبان اوکراین، متوقف شد و بعد از آن مسئولین روسی در افغانستان از آماده بودن جهت همکاری کردن با آمریکا و ناتو بر روی آنچه مسایل مشترک خوانده شد سخن زدند که ظاهراً از سوی غربی ها نادیده گرفته شد. درعین حال جنرال جان نیکولسن فرماندۀ کُل نیروهای ناتو در افغانستان در یک نشست سنای امریکا ابراز کرده بود که دست داشتن روسیه در مسایل افغانستان و هم روابط آن با طالبان عمیقتر شده است. روسیه همواره مترصد بوده است تا در رویدادهای افغانستان تاثیر گذاری خود را داشته باشد و تلاش نموده است که برای منافع و امنیت خود، در شکلدهی تحولات افغانستان در برابر رقیب آمریکا و ناتو نقش فعالی داشته باشد. نوشتار حاضر در پی این است که سیاست خارجی روسیه در رابطه به قدرت یابی دوباره گروه طالبان در افغانستان چه تاثیری داشته است و فرض بر این است که افغانستان به لحاظ امنیتی و سیاسی برای روسیه مهم است و وضعیت امنیتی افغانستان تاثیر بر اهداف سیاسی، امنیتی، فرهنگی، و اقتصادی روسیه دارد و از این منظر نفوذ داشتن بر گروه های مخالف حضور آمریکا در افغانستان منجمله نفوذ و دستگیری طالبان برای روسیه میتواند ممد واقع شود.
چهارچوب نظری
در چند دهه گذشته مکاتب نظری روابط بین الملل توجه بیشتری به نظریات امنیتی معطوف داشته و به تولید آموزه های امنیت ملی پرداخته اند. یکی از این رهیافتها واقع گرایی است که عمده توجه آن معطوف به مسئله امنیت است. در نوشتار حاضر این رهیافت به عنوان مبنای نظری تحلیل و تبیین سیاست خارجی روسیه نسبت به قدرت یابی دوباره طالبان در افغانستان مورد بحث قرار گرفته است. رهیافت واقع گرایی یکی از قدیمیترین نگرشها جهت توضیح و تبیین مسائل بین المللی است و هنوز هم در میان سایر رهیافت های موجود دارای جایگاه مناسبی است. همه واقع گرایان باوجود تفاوت در دیدگاه ها در سه اصل «دولتگرایی»، «بقا» و «خود یاری» مشترک اند؛ اصولی که روح و پایه های اصلی رهیافت واقع گرایی به شمار میروند. این رهیافت بخش مختلف و متفاوتی دارد که به نظر میرسد واقع گرایی نئوکلاسیک بیش از سایر شاخه های این رهیافت، راه گشای فهم و تبیین موضوع پژوهش خواهد بود. ذیل این عنوان میتوان از دو رویکرد واقع گرایی تدافعی و واقع گرایی تهاجمی نام برد.
بر اساس نظریه واقع گرایی تهاجمی، کشورهایی که با تهدیدات دائمی و واقعی مواجهاند، ماهیتی تجدید نظر طلب داشته و تهاجمی رفتار میکنند. از اینرو هدف و انگیزه اصلی کشورها بیشینه سازی قدرت و امنیت است. آنها تلاش میکنند با بیشینه سازی نفوذ و قدرت نسبی خود امنیت شان را به حداکثر برسانند. قدرت و امنیت طلبی کشورها سیری ناپذیر است. در شرایط زمانی و مکانی که منافع حداکثرسازی قدرت بیش از هزینه آن باشد، کشورها به قیمت کاهش امنیت دیگران به آن دست میزنند(40-37:2001;Mearsheimer) ، بر این مبنا میتوان حمله روسیه به گرجستان و تلاش برای تسلط بر جمهوری های آبخازیا و اوستیای جنوبی، همچنین مناقشات و جنگ اخیر روسیه در قضیه اوکراین را در این راستا ارزیابی نمود. جنگ بین روسیه و گرجستان در سال 2008 میلادی نشان داد که روسیه تا چه اندازه به راهبرد امنیتی خود که پس از فروپاشی شوروی اعلام شده است و گرجستان و اوکراین در حلقه سوم آن جای گرفته اند، اهمیت میدهد. این جنگ ثابت کرد که نیروی نظامی روسیه این توان را دارد که در مقابل هر کشوری از راهبرد امنیتی خود دفاع نماید (فرجی راد، دیپلماسی ایرانی، 1393 ،) از این منظر، سیاست امنیتی روسیه بر این مبنا قرار دارد که تهدید محدوده امنیتی این کشور غیرقابل اغماض بوده و عنداللزوم میتواند واکنش های سخت نظامی در پی داشته باشد. حوادث اخیر اوکراین و مانورهای نظامی روسیه در این مناقشه نیز مؤیدی بر تلا ش روسیه به منظور حفظ حدود امنیتی خود مبتنی بر ایدئولوژی قدرت بزرگ روسیه است. رویکرد نظری دوم جهت تبیین و تحلیل جایگاه افغانستان در سیاست امنیتی روسیه، واقع گرایی تدافعی است. بر این اساس در نظام بینالملل آنارشیک و خودیار که کشورها در وضعیت معمای امنیتی قرار دارند، ساختار نظام بین الملل انگیزه اندکی برای افزایش قدرت فراهم میسازد. والتز تصریح میکند که در آنارشی، امنیت بالاترین هدف است. تنها در صورت تأمین و تضمین بقای کشور میتوانند اهداف (غیرامنیتی) دیگری چون آسایش، سود و قدرت را تعقیب کنند. نخستین دغدغه کشورها بیشینه سازی قدرت نیست بلکه حفظ جایگاه و موقعیت شان در نظام است (126 :1979,waltz) بقاء به معنای امنیت کافی، میتواند با قدرت کمتری از هژمونی که مرشایمر تصور میکرد، تأمین شود. در چهارچوب واقع گرایی تدافعی ـ برخالف واقع گرایی تهاجمی ـ کشورها در اصل تدافعی هستند و در وضعیت آنارشی تنها به تهدیدات امنیتی در شرایط ناامنی واکنش نشان میدهند. این واکنش تدافعی به صورت موازنه سازی و بازدارندگی قدرت های تهدیدکننده تجلی مییابد. موازنه سازی اولین و مهمترین راهبرد کشورهای تدافعیِ عاقل در شرایط تهدیدکننده و ناامن آنارشیک است. تجلی و نمود طبیعی راهبرد موازنه سازی، تأسیس اتحادها و تشکیل ائتلافهای نظامی و غیرنظامی در سطوح منطقهای و جهانی است. کشورها وقتی احساس کنند که امنیت و بقاء در اتحاد و ائتلاف با دیگر کشورها بهتر و بیشتر از اقدام یکجانبه تأمین و تضمین میشود، به این امر دست میزنند ( دهقانی فیروزآبادی، 1389 ،215). بر اساس رویکرد ایدئولوژیک نیز هدف سیاست خارجی و امنیتی روسیه، تحقق راهبرد بلندمدت «روسیه به مثابه قدرت بزرگ» است. بر اساس اظهارات مقامات روس و اسناد بالادستی امنیتی و سیاست خارجی روسیه، تحقق این ایده بیشتر در حوزه های سیاسی، اقتصادی و نظامی مدنظر قرار دارد. از زمانیکه اندیشه جدید سیاست خارجی یلتسین برای ایجاد یک همگرایی همه جانبه با جهان غرب به بن بست رسید، در مسکو اندیشه جدیدی شکل گرفت که با عنوان «روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ در نظام بین المللی چندقطبی» اطلاق میشد. در اسناد راهبردی روسیه نیز در پانزده سال گذشته، پی در پی بر منافع روسیه در یک نظام بین المللی چندقطبی تأکید شده است. روسیه میخواهد از طریق تثبیت و تقویت موقعیت خویش در منطقه اوراسیای مرکزی و ایجاد
همگرایی در این منطقه از طریق شکل دهی به نهادهای سیاسی (سازمان کشورهای مستقل مشترک المنافع)،
امنیتی (سازمان پیمان امنیت جمعی) و اقتصادی (جامعه اقتصادی اوراسیا)، نقش خویش را در نظام بین المللی چندقطبی تقویت و تثبیت نماید. روس ها متوجه شده اند که هژمونی اقتصادی در این منطقه، مهمترین عامل ایفای چنین نقشی از سوی آنها در نظام بین الملل است. بدون همگرایی اقتصادی، نهادهای سیاسی و امنیتی پایدار نخواهند بود (کرمی، ایراس، ۱۳۸۴). این راهبرد هرچند کم وبیش از اواسط دهه ۱۹۹۰ در روسیه دنبال شده، اما پس از روی کار آمدن پوتین، به عنوان اولویت سیاست خارجی این کشور مطرح بوده است. از اینرو غالباً از منظر فراملی به مقوله امنیت ملی نگریسته میشود و خاکریزهای امنیتی فدراسیون روسیه فراسوی مرزهای امروزی و در سرحدات آرمان نظری روسیه بزرگ قرار میگیرند. بنابراین رفتار امنیتی روسیه در عرصه بينالمللي به صورت عام و در خارج نزدیک به صورت خاص، متأثر از این اندیشه تاریخی بوده است. در حقیقت، روسیه امروز را میبایست در میراث امپراتوری روسیه جستجو کرد که تلاش میکند نقش تازهای ایفا نماید (فیضی، ۱۳۹۰: ۱۸۵).