رهبران سیاسی و قومی در طول دو دهه گذشته کانون توجه سیاستمداران دولتی و سفارتخانههای کشورهای خارجی در افغانستان بودهاند. ارگ ریاست جمهوری از زمان حامد کرزی تا اشرف غنی، پیوسته برای مشروعیت سیاسی داخلی، دست به دامن این رهبران بود. کرزی و غنی از وجود رهبران قومی و سیاسی در بدهوبستانهای سیاسی و انتخاباتی سود میبردند و این رهبران از استخدام «گاردهای فرهنگی» و چاپلوسان درباری مشروعیت کمایی میکردند. این چهرهها از سوی هوادارانشان تا آنجا مورد چاپلوسی و ستایش قرار میگرفتند که باری یکی از جوانان در توصیف یک مقام مخلوع دولتی گفته بود، اگر دروازه نبوت بسته نمیشد: «برای … وحی پیامبری داده میشد.» از سوی دیگر کسانی که سکاندار قدرت سیاسی و منبع ثروت دولتی بودهاند، از کارت قومی رهبران در بازیهای سیاسی و خرید و فروش آنان در بازار فسادآلود سیاست کشور استفاده میکردند و رهبران سیاسی از مجبوریت مردم و شماری از فرهنگیان درباری به قول بازاریان «داوبالایی» میکردند. این امر هم مدیران دولتی و هم سیاستمداران را از وظایف اصلیشان که همانا کسب مشروعیت از مجاری قانونی و طرح و اجرای برنامههای مهم توسعهای بود، دور نگه میداشت. رهبران دولتی وقتی مشروعیت را از رهبران قومی میخریدند، به جای پرداختن به وظایف اصلیشان، امکانات دولتی را چون مال شخصی برای تداوم قدرت خویش استفاده میکردند. تداوم این سیاست، علاوه بر کنار زدن مردم، زمینه را برای فاسد کردن قدرت سیاسی و دور زدن روندهای دموکراتیک فراهم ساخت و تا آنجا پیش رفت که بساط کشور را برای همه نیروهای دموکرات و توسعهطلب جمع کرد. گروههای متحجر و بنیادگرا را به رغم تغییر نسلی و فصلی، بر کشور متنوع و متکثر حاکم ساخت که هیچ دگراندیشی را برنمیتابد و به نظم دیکتاتوری و استبدادی مذهبی و قومی خویش ادامه میدهد.
در طول بیست سال گذشته، از رهبران دولتی و قومی با القاب فراوان یاد شده است. علاوه بر ستایشهای آنچنانی، هواداران این دو دسته، کسانی که در رأس قدرت سیاسی قرار داشتند، بیشتر به نیرنگ و توهم شهرت داشتهاند و آنانی که در بیرون از قدرت بودند، برای نزدیک بودن با دستگاه به معاملهگری و تن دادن به خواستهای کوچک قومی و موقتی متهم میشدند. دستکم با تحلیل و نشانهشناسی، این سخنان در مورد هر دو دسته از رهبران مصداق و عینیت داشته است. آنچه این سیاستمداران از تکنوکرات تا سنتگرا، در سیاست و قدرت نداشتند، ظرفیت فکری و دوراندیشی در جهان ناپایدار سیاسی و متحول بود که برایند آن سپردن سرنوشت بیش از ۳۰ میلیون انسان به دست فرمانروایان قرون وسطایی است. فرمانگسترانی که هیچ ارزشی را که استوار بر دانش مدرن و خرد باشد، نمیپذیرند و مدیریت کشور را گروگانگیری، ترساندن دیگران و خلق وحشت گستردهتر و عمیقتر معنا کردهاند.
تجربه سیاست بیست سال پسین بهخوبی نشان میدهد که رهبران سیاسی چاپلوسسالار هیچگاه نقد و خرد انتقادی را نپذیرفته، از بیرون سیاست و قدرت به درون قدرت ننگریسته و جامعه را بهطور لازم نشناختهاند. آنان متوجه نشدهاند که در دنیای بیرون از کاخ و خوان آنان، جهان دیگری و مطالبات دیگری حکمفرما است. این رهبران سیاسی آنچه را خود دوست داشتند، از زبان درباریان خویش میشنیدند و آن را به خواست و سخن مردم تعمیم میدادند. با چنین فهمی از مطالبات مردم، باید به بینش سیاسی و مدیریت اجتماعی اکثریت رهبران سیاسی دو دهه گذشته شک کرد و گفت که اینها منافع خویش را بر منافع جمعی ترجیح میدادند و سودا و دغدغهای فراتر از دکانداری سیاسی نداشتند. از مردم در بازار سیاست بهعنوان کالای شخصی استفاده میکردند، فکر و راهبرد سیاسی برای سیاستورزی و کسب قدرت سیاسی از طریق روندهای دموکراتیک نداشتند و بیشتر از هر کس دیگری به دموکراسی خیانت کردند. بنابراین، با نگاه کلی و گذرا به کارنامههای اکثریت سیاستمدارانی که دمودستگاهی در فصل سیاسی حضور جامعه جهانی داشتند، میتوان اذعان کرد که آنچه سپهر سیاست و میدان قدرت سیاسی افغانستان از آن تهی بود، مدیران هوشمند و دارنده بینش شهروندمحور است. کنجکاوی، درستکاری، اندیشهورزی، آیندهنگری و اندیشیدن به چالش تغییر و تحول در دنیای سیاست، از مهمترین ویژهگیهای سیاستمداران خردورز و سازمانیافته است. اکنون که بار دیگر این سیاستمداران با اعلام موجودیت جریانهای تازه هر یکی از دیگری در قلمرو فضای مجازی پیشی میگیرد و طرحهای کهنه را با روپوشهای جدید عرضه میکند، نیاز است که کارنامه سیاسی گذشته و خرد سیاسی آنان به نقد و سنجش گرفته شود؛ زیرا بار دیگر نگریسته میشود که این مدیران به جای رفتن به سوی عقلانیت و تمرکز بر خرد دیگران، به دنبال چاپلوسان و اعلامیهنویسانی هستند که برای آنها «لایک و کامنت» جمعآوری میکردند. از اعلامیهنویسیها و موضعگیریهای این رهبران دانسته میشود که تجربه سقوط و آوارهگی هم نتوانسته بوی قدرت و سیاست چاپلوسپروری را از دماغ آنان بیرون کند و هنوز هم دیده میشود که اینها از هیچ تلاشی برای جذب و ترویج سیاست مزدورپرور در فضای مجازی فراتر نرفتهاند، ورنه تجربه تلخ و دردناک سقوط باید به این سیاستمداران میآموختاند که یک رهبر برای شنیدن سخن دیگران هم وقت میگذارد، سخن انتقادی را دشمنی تلقی نمیکند و درک میکند که سخن چاپلوسان دوران جمهوریت چه بلایی بر سر مردم و اینها آورد. سیاستمداران کهنهکار با درک وضعیت باید به این هوش سیاسی و خودآگاهی سیاسی رسیده باشند که تشخیص دهند روی چه روابطی سرمایهگذاری کنند و از چه مشاوران و با چه ظرفیتی مشورت بگیرند.
آن عده از رهبران سیاسی باهوشاند که از گذشته درس گرفته باشند. آنها باید فهمیده باشند که شایعات و دروغهای شاخدار درباریان هیچ بحرانی را مهار نمیکند و هیچ بهبودی در اوضاع جامعه نمیآورد. یک رهبر دارای بینش شهودی میداند کسی که از دیگران نزد او بدگویی میکند، از او نیز نزد دیگران سخنی به گزاف و نادرست میگوید.
سخن آخر اینکه اگر رهبران سیاسی در میدان سیاست به سخنان انتقادی گوش ندهند، گوش دادن فعال را نیاموزند، تمرین نکنند و منطق، خرد، آیندهنگری و فهم و درک از چالش و تغییر را برای خویش تعریف نتوانند، بهتر است بار دیگر فرصتسوزی نکنند و مردم را فریب ندهند.
برگرفته از 8صبح