در دوسالگی حاکمیت دوم گروه طالبان بر افغانستان آنچه در باره این گروه میتوان گفت این است که خود این گروه نیز نمیداند که کیست، چیست و چه میخواهد و به کجا روان است. هیچ قانون نوشته شدهای وجود ندارد که رفتار طالبان بر مبنای آن پیشبینی پذیر و قابل سنجش باشد. هیچ راهبرد مدونی وجود ندارد که نشان دهد طالبان برای آینده کشور چه طرح و برنامهای دارند و در کجای کار ایستادهاند. هیچ راه روشنی برای تعامل طالبان با مردم و جهان وجود ندارد. حتا طالبان در مورد آنچه این گروه پیروزی در برابر امریکا میخواند، با قامت راست و سربلند حرف زده نمیتواند، چونکه احساس نیاز به تداوم کارگیری خشونت در اعمال حاکمیت، این گروه را نیازمند حمایت مالی امریکا ساخته است. چیزیکه در اصطلاح عامیانه به آن «لیسیدن تُف خود» گفته میشود. گروهی که بیست سال تمام صدهاهزار شهروند ملکی و نظامی افغانستان را بخاطر آنچه جنگ با امریکا میخواند، به کام مرگ فرستاد و با انفجار و انتحار میلیاردها دالر به کشور خسارت وارد کرد، حالا دست به دعاست که حمایت مالی و سیاسی امریکا را از دست ندهد.
بیگمان در سطوح میانی و پایینی، افرادی زیادی در صف طالبان هستند که روایت رسمی و اعلامی این گروه را باور کرده اند که گویا طالبان یک گروه آزادی بخش است که یک ابرقدرت جهانی را به شکست مواجه ساخته و حالا با تطبیق شریعت ناب اسلامی زمینه زندگی امن را برای مردم فراهم کرده و به بحران پنجاه ساله سیاسی در کشور نقطه پایان گذاشته است. باورمندان به چنین روایتی، بیتردید از آنچه در عقب صحنه جریان داشته و دارد بیخبرند یا علاقمند که از آن بیخبر باشند تا تخیلات قشنگ شان صدمه نبیند.
دسته «کثیرالجمعیت» دیگری را نیز در میان طالبان میتوان تشخیص داد که تا حدودی از اصل قضیه با خبرند و از فاصله عمیق بین واقعیت و خیالپردازیهای مندرج در روایت رسمی و شعارها پوپولیستی طالبان آگاه است اما منافع شخصی افراد این دسته حکم میکند که چشم خود را بر روی این فاصله و آینده ناروشن ببندند و با اغتنام از فرصت از شرایط موجود نفع برده و جیب شخصی خود را پر کنند و از لذایذ نهفته در قدرت و ثروت دستداشته بهرهمند شوند. اینها غالباً در سطوح میانی قرار دارند و پل ارتباط میان رهبری و سطوح پایینی هستند. اینها از رهبران لاف و گزاف میشنوند و به پیروان انتقال میدهند اما خود شان مصروف تقویت بنیههای مالی خود هستند تا فردا درمانده نشوند.
اما نگرانی و اضطراب را میتوان در سیمای دسته سومی و تصمیمگیرندگان اصلی و به اصطلاح مغزهای متفکر طالبان که شاید تعداد شان بسیار کم و انگشتشمار باشد، دید. اینها بخوبی میدانند که مسیر پیموده شده امیدی به رفع بنبست نمیدهد. اینها میدانند که ناتوانی شان در پرهیز از خشونت برای مهار نارضایتی مردم، خطرهای جدی برای دوام حاکمیت شان بدنبال دارد. اینها میدانند که بستن درب مکاتب و دانشگاهها، خطرجدی به دوام حاکمیت شان دارد. اینها میدانند که برسمیت شناخته نشدن از سوی جامعه جهانی خطر کوچکی به دوام حاکمیت شان نیست. اینها میدانند که فعالیت گروههای تروریستی در قلمرو تحت حاکمیت شان، خطر بالقوه جدی است. اینها میدانند که مقاومت مسلحانه در برابر حاکمیت شان یک خطر جدی و رفع ناشدنی است. اینها میدانند که فرار بیرویه مغزها، جبران ناپذیر است و دیر یا زود اثرات منفی آن متبارز خواهد شد. اینها میدانند که مدیریت رقابتهای خونین قدرت های بزرگ در افغانستان با ظرفیت ناچیز یک اداره غیر متخصص امر محال است و دیر یا زود این رقابتها به درون ساختار ظاهرا یکپارچهای به اسم طالبان رخنه کردنی است. اینها شاید حالا به این درک رسیده باشند که وابستگی اقتصادی افغانستان به قدرت های بیرونی، یک واقعیت تلخ انکار ناپذیر است که با دعا و نیایش و شعار و زورگویی رفع شدنی نیست. اینها میدانند که برغم مهاجرت میلیونی مردم از ترس فقر و گرسنگی، فقر و گرسنگی هنوز در حال گسترش است و وقتی هیچ چارهای به مردم نماند، قیام علیه حاکمیتی که عامل گسترش فقر است، یک امر حتمی است. اینها باید دانسته باشند که کمک های خارجی برای رفع مایحتاج یک دولت متزلزل، دومدار نیست. این دانستنیهای تلخ و هشدار دهنده، براستی برای کسانی که خیال حاکمیت بر یک کشور را داشته باشند، مایه ترس و نگرانی است، هرچند در یک رویکرد تبلیغاتی تلاش شود که این ترسها و اضطرابها پنهان و جایش را خندههای تصنعی فیلمی بگیرد!
شاید آنچه رهبران اصلی طالبان را در برابر فشارهای ناشی از نگرانی و اضطراب محافظت کند، همان روحیه و احساس بیتفاوتی و بیتعلقی به مردم و کشور و تقدیرگرایی خاماندیشانه منبعث از آموزههای عامیانه دینی باشد. چیزی که مسلم است این است که برای رهبران طالبان آینده مردم و کشور هیچ اهمیتی ندارد. اما آنان دغدغه دوام حاکمیت خود را دارند. یک عقیده رایج در میان طالبان این است که حاکمیت از آن خداست و آنان را خدا در برابر کفار پیروز گردانیده و اگر خدا بخواهد که آنان در قدرت نباشند، در برابر اراده او چارهای جز تسلیم و رضا نیست. اینگونه آنان خود را از تشویش و نگرانی در امان میسازند. البته دشواری امر برای مردم افغانستان و جامعه جهانی در همین امر نهفته است. گروهی که پروای مردم را نداشته باشد، نه کاری برای آینده مردم انجام میدهد و نه حاضر به کنار رفتن از قدرت است. برای چنین گروهی، فشارهای جهانی نیز اثرچندانی ندارد.
اما طالبان به زعم خود شان در این دو سال تلاشهایی را به منظور تحکیم حاکمیت خود به خرچ دادهاند. این تلاشها بر پایه مفروضات قومی و دینی بنا شده است. به نظر میرسد که تصور طالبان در باره آینده حکومت و جامعه این است که هم جامعه و هم حکومت را از منظر دینی و قومی یک دست بسازند و این یکدستی احتمالا به زعم آنان به مشکلات عدیده سیاسی، قومی، مذهبی و فرهنگی نقطه پایان میگذارد و باعث استحکام پایههای حاکمیت طالبان میگردد.
کارهایی که طالبان در عرصه قومی انجام دادهاند به شرح زیر است:
- تشکیل کابینه و رهبری دولت براساس ترکیب متجانس قومی/پشتونی و راهندادن به نمایندگان سیاسی اقوام غیرپشتون در رهبری و مقامهای کلیدی و تصمیمگیری؛
- لغو ساختارها و قواعد حقوقیای که متضمن تامین مشارکت اقوام در قدرت بود؛
- تصفیه صفوف نظامی از نظر قومی که شامل اخراج، تضعیف، منزوی کردن، ترور، زندانی کردن و تبعید فرماندهان غیرپشتون به مناطق دور میشود؛
- 4- اخراج و بیصلاحیتسازی ماموران غیرپشتون در ادارات حکومتی؛
- اشغال و غصب اراضی مردم غیرپشتون در مناطق شمال، مرکز، غرب و شمال شرق؛
- تمرکز بیش از حد نظامی برمناطق غیرپشتون و به ویژه حوزه مقاومت با اهداف و انگیزههای قومی برای درهم کوبیدن روحیه ایستادگی و اعتراض در میان غیرپشتونها؛
- جابجایی پشتونهای جنوب و پاکستان در مناطق شمال و اهدای زمینهای بومیان به آنان؛
- تاراج داراییها و آتش زدن خانههای چهرههای شناخته شده نظامی و سیاسی غیرپشتون؛
- زندانی نظامیان پیشین و ماموران ملکی حکومت پیشین از میان غیرپشتونها؛
- تخریب و شکستن مقبرههای شخصیتهای قابل احترام غیرپشتونها؛
- راهاندازی عملیاتهای تلاشی و تصفیه در مناطق غیرپشتون نشین شهری؛
- زندانی کردن و شکنجه و مردمان شمال کابل، بویژه پنجشیریها، با انگیزههای قومی؛
- برداشتن زبان فارسی از لوحههای دانشگاهها و امکان رسمی؛
- محدود کردن استفاده از زبان فارسی در مکاتبات و مراسلات رسمی دولتی؛
- ترغیب و مجبور کردن مردم به پیروی از فرهنگ و عنعنات پشتونی؛ و
- توهین و تحقیر چهرههای سیاسی و نظامی غیرپشتون؛
- حذف مناسبتهای تاریخی از تقویم رسمی کشور که به غیرپشتونها تعلق داشت؛
- انتقامگیری از مردم غیرپشتون براساس کینهها و کدورتهای تاریخی؛
- تقرر حاکمان محلی مناطق غیرپشتون از میان پشتونهای جنوب؛ و
- دست کاری نصاب درسی مکاتب با انگیزههای قومی و تقویت روحیه پشتوانوالی.
کارهایی که طالبان به زعم خود شان برای اسلامی سازی جامعه انجام دادهاند، به شرح زیر است:
- فعالسازی اداره امر به معروف و نهی از منکر که در واقع همان اداره تفتیش عقاید و پولیس مذهبی است؛
- بستن مکاتب و دانشگاهها بر روی دختران؛
- اخراج زنان از دفاتر دولتی و غیر دولتی و حتا موسسات بین المللی؛
- محدود کردن حضور زنان در جامعه از طریق اصدار فرامین دست و پاگیر؛
- ایجاد هزاران مدرسه دینی با نصاب دینی دیوبندی و تکفیری؛
- تشویق و اجبار جوانان به فراگیری آموزههای دینی مورد نظر طالبان؛
- تغییر نصاب درسی مکاتب و دانشگاهها با تمرکز خاص به محدود کردن علوم عصری و گسترش آموزه های افراطگرایانه دینی؛
- محدود کردن ساحه فعالیت استادان دانشگاه و فراهم کردن زمینه ترک تدریس آنان؛
- متعهدسازی اجباری استادان و دانشجویان به باورهای طالبانی؛
- تعذیب و شکنجه بدون محکمه مردم در امکان عمومی و تجاوز به حریم شخصی و کرامت انسانی شهروندان؛
- مجبور کردن مردان به گذاشتن ریش و پوشیدن شکل خاصی از کلاه و دستار؛
- اعمال محدودیت و فشار بر پیروان اهل تشیع؛
- مجبورسازی اهل هنود به ترک وطن؛
- ترور علمای دینیای که مخالف قرأت طالبانی از دین بودند؛
- اخراج علمای دینی مخالف قرأت طالبانی از امامت مساجد و مقرر کردن ملاهای طالبی؛
- قتل و شکنجه هنرمندان و اهالی موسیقی وآوازخوانی و شکستن وسایل آنان؛
- ترویج و تبلیغ برداشت تندروانه از دین در میان مردم؛
- 18- برگزاری محاکم صحرایی و محکوم کردن مردم براساس باورهای عامیانه دینی؛
- تشدید مجازاتهایی مرتبط به جرایم اخلاقی؛
- ترویج فرهنگ بدوی در ادارات دولتی و مخالفت با استفاده از میز و چوکی و…
چنانکه در بالا اشاره شد، این اقدامات به این منظور انجام شد که جامعه و دولت از نظر قومی، مذهبی و فکری یکدست شود. چیزی که طالبان آن را حلال بحرانهای درهم تنیده طولانیمدت در کشور میدانند.
آنچه را طالبان نمیدانند این است که در دنیای امروز در قدم اول یکدست سازی جامعه و دولت مقدور نیست، در قدم دوم این کار مفید نه بلکه مضر است و در قدم سوم این کار اگر حتا به فرض محال مقدور و مفید هم باشد، انسانی و عقلانی و حتا اسلامی نیست. دلیل این نادانی البته در قدم اول بر میگردد به این که طالبان از عقلانیت سیاسی مدرن بیبهره هستند و آنان فاقد یک دورنمای عقلانی روشن برای اداره کشور هستند. آنان اکثراً بالفطره و فیالبدیهه سیاست میکنند و در بسیاری مواقع نه حسن و قبح عملکرد خود را میدانند و نه حتا شناختی دقیقی از نفس حسن و قبح دارند. آنان مجموعهای از افراد و گروههای متفرقی هستند که یک چتر بسیار نازک و یا در واقع یک اسم آنان را متحد ساخته و از نظر درک و فهم مسایل و موضوعات اساسی مردم داری و حکومتداری فاصله زیادی میان سطوح مختلف این گروه وجود دارد. چون قانون مدون و مشخصی وجود ندارد، تعارضات رفتاری و گفتاری این گروه چندان به چشم نمیآید.
نکته دیگری که شاید طالبان نمیدانند یا میدانند اما از اعتراف به آن سرباز میزنند یا توان اعتراف آن را ندارند این است که در میان دو عنصر قومی و دینی تشکیل دهنده این گروه، عنصر سومی و نامریی و خطرناک دیگری نیز وجود دارد که آن عبارت است از عنصر استخباراتی است.
استخبارات منطقه و جهان در بین طالبان حضور پررنگ اما نامریی دارد و چه بسا که بسیاری از حرکات این گروه بوسیله عناصر استخباراتی مدیریت میشود. عناصر وابسته استخباراتی هم در میان حلقات قومگرای طالبان نفوذ گسترده دارند و هم در میان حلقات دینگرا و تروریست این گروه. در واقع، طالبان از سه نیروی پشتونیزم، تروریزم و امپریالیزم تشکیل شده است. عنصر امپریالیستی از طریق استخبارات عمل میکند. استخبارات، پاکستان، امریکا، انگلیس، ایران، عربستان، ترکیه، روسیه، هند و… در بین طالبان نفوذ گسترده دارند. اما جنگ های امپرالیستی های خود را از طریق طالبان پیش میبرند. بسیاری از افراد طالبان از حضور عناصر استخباراتی بیخبرند و اگر خبر هم باشند کاری از دست شان ساخته نیست چون استخباراتی ها قدرتمند هستند و صاحبان قدرتمندی دارند که طالبان برای امرار حیات به آنان نیاز دارند.
با توجه به موارد بالا میتوان گفت که طالبان یک گروه به شدت غیرقابل شناخت و غیرقابل پیشبینی است. میتوان گفت که دوام حضور طالبان در قدرت به چند عامل ذیلالذکر وابسته است که این عوامل همه ناپایدار است: ترس مردم از طالبان، ناامیدی مردم از تلاش برای بهبود وضعیت، نبود یک نیروی رقیب قدرتمند در میدان طالبان و خلای حضور جدی جامعه جهانی در افغانستان. این عوامل یکی بر دیگری تاثیر گذاشته و وضعیت مبهمی را خلق کرده که به نفع طالبان تمام شده است.
ترس و ناامیدی مردم که به سکوت و سردی مرگبار مبدل شده، چنین تصوری را در میان نیروهای ضد طالبان و کشورهای خارجی ایجاد کرده که گویا مردم افغانستان تصمیم به تحمل وضعیت موجود دارند و عزم تغییر وضعیت در آنان به سادگی جزم شدنی نیست. این امر منجر به ضعف و بیمیلی نیروهای ضد طالبان در تغییر وضعیت میشود و این امر دوباره بر روحیه مردم تاثیر میگذارد و این تصور را تقویت میکند که طالبان شکست ناپذیر و بیرقیب است. جامعه جهانی نیز انگار منتظر روزی نشسته است که مردم افغانستان و نیروهای ضد طالبان به گونه مشترک برای سرنگونی طالبان یک تصمیم جدی بگیرند تا جهان نیز بتواند بهانهای برای سرکوب طالبان و حمایت از طرح بدیل بدست آورد! تا برآورده شدن این انتظارات، رفع این سوء تفاهمها و شاید گفت نادرست ثابت شدن این محاسبات غلط، طالبان جولان خواهند داد، مگر اینکه در کوتاه مدت کدام تغییر دراماتیکی رخ دهد که به یک باره طالبان از صحنه بازی با سرنوشت مردم کنار زده شوند.