اخبار

در افغانستان ما نقد مولف داشته‌ایم تا نقد تالیف

گفتگو کننده: فردین فرهمند

میرمحمود بکتاش یکی از شاعران شناخته شده کشور است که در دودهه گذشته در کنار سرودن شعر، کارهای پژوهشی و فرهنگی نیز داشته است. از او تا کنون دو مجموعه شعری به نام‌های«خلوت دل» و«بوی دیگرِ معشوق» به چاپ رسیده و 6 مجموعه شعری دیگر و 4 اثر پژوهشی در مورد حضرت بیدل و نوشته‌هایی هم در مورد عرفان آماده چاپ اند. در این نوبت گفتگو، با او نشسته ایم تا با کار و فعالیت‌هایش بیش‌تر آشنا شویم:

  • میرمحمود بکتاش کیست؟
  • پرسش دشواری است، زیرا به باور من سخت‌ترین کار به خود پرداختن است و از خود گفتن.از سوی دیگر این جامعه و تعامل انسان‌ها با یک‌دیگر است که انسان دیگری را به معرفی می‌گیرد و انسان در آیینه‌ی انسان/ انسان‌های دیگری خود را می‌نگرد. به هر حال؛ میرمحمود بکتاش انسان آواره و بی‌چاره‌ ولی آزاده‌ی هست که دوست دارد از هرکه و هرچه بیاموزد.
  • از کجا با شعر هم‌نَفَس شدید؟
  • من درست از صنف، از مکتب به شعر پناه برد و شعر پناه‌گاه من گردید. به گونه دقیق در سال 1382 زمانی که مسوول برنامه‌های انجمن ادبی و هنری لیسه عالی نادریه بودم به نوشتن شعر آغاز کردم و تا اکنون شعر شاید کارکرد اکسیژن زندگی در من را دارد.
  • چه‌چیزی شعر را در وجودتان زنده کرد؟
  • عشق؛ این موجود هستی سوز و هستی ساز. به سخن دیگر، معلم عشق مرا شاعر ساخت و اجازه داد تا حرف‌هایم را از این دریچه به نجوا بگیرم.
  • از آثار تان بگویید.
  • از من دو مجموعه‌ی شعر به نام‌های ” خلوت دل” و ” بوی دیگرِ معشوق” تا حال به چاپ رسیده اند. اما ” ارمغان سوختن”، ” برگی از باغچه”، “دست ناپیدای باد”، “ماهی که چاقو می‌خورد”، “دنیا عجین این دل عاشق نمی‌شود” و ” از تبسم پاییز” شش دفتر شعرهایم اند که در قفسه کتاب‌خانه ام انتظار چاپ را می‌کشند. همچنان “چند معنایی واژه‌ها در شعر بیدل”، “شرح شصت غزل عرفانی بیدل”، “شرح نود بیت از مثنوی عرفان بیدل”، “پژوهشی در مورد نیاکان بیدل و بیدل شناسی در افغانستان” چهار کتاب من اند که در مورد ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل نوشته شده اند. به همین گونه ” پژوهشی در مورد عرفای طریقه چشتیه” و “تاثیر روزنامه نگاری زرد بر ترویج فرهنگ غربی توسط رسانه‌ها در افغاسنان” دو کتاب دیگری اند که آماده چاپ اند. در کنار این‌ها ” دستور زبان انگلیسی” کتابی که از برکت آن به دستور زبان فارسی- دری پی برده ام از کتاب‌های اند که عرق زحمت روی شان ریخته شده است. بنابر این در کُل من 15 عنوان کتاب دارم. امید دارم روزی به چاپ برسند و جامعه ادبی و صاحبان صلاحیت به رفع کاستی‌های‌شان بپردازند.
  • آیا شعر، الهام است؟
  • شعر هم الهام است و هم نه. وقتی ما شعرهای ابوالمعانی بیدل و دیگران را می‌‎خوانیم به الهام بودن شعر بیش‌تر ایمان می‌آوریم، ولی برای شخص خودم شعر کمتر الهام بوده و بیش‌تر ساخته شده است. شعر الهامی همان شعر جوششی است که به هزار خروش تولید می‌شود، اما شعر کوششی شعری است که در امر سرایش نیاز به عرق ریزی و دود چراغ خوردن دارد. دید امروزی در رابطه به سرایش شعر این است که شعر یک امر جاری در هر فرد صاحب استعداد است و بیش‌تر کسبی. یعنی آن جنبه‌ی مقدس بودن و امر الهه‌ی الهام دیگر کارکردی عقیدتی ندارد. امروز بسیاری کتاب‌ها شعر نوشتن را برای هر فرد آموزش می‌دهند و هنر شاعر شدن را برای شیفتگان شعر می‌آموزانند.
  • شما یکی از اعضای انجمن قلم بودید، کارکرد این نهاد و سایر نهادهای فعال در۲۰ سال گذشته را چگونه می‌بینید؟
  • نخست باید تصحیح کنم که من عضو انجمن قلم نبودم. زیرا نه من علاقه به گرفتن عضویت در آن نهاد را داشتم و نه از سوی هیـئت رهبری برای من پیشنهاد گرفتن عضویت شده بود. اما در جریان همین 20 سال اخیر در بسیاری از برنامه‌های انجمن به طور مداوم شرکت داشتم. صرف به عنوان یک شاعر و زمانی به صفت یک سخنران. در کل به عنوان فردی که چیزی برای گفتن داشت و همواره با دیدن کاستی‌ها ‌در صدد اصلاح بود. این‌جا بود که گاهی لحن تند و تیز را اختیار می‌کردم و باعث ناخشنودی تعدادی از انجمن داران می‌گردید و مرا به دیده‌ی خوب نمی‌نگریستند.
    در مورد قسمت دوم پرسش تان باید بگویم که کارکرد این نوع نهادها در 20 سال گذشته بیش‌تر نوعیت بازرگانی داشت و درحد سودآوری برای صاحبان آنان بود تا کار ملموس و مملو از عشق برای ادبیات افغانستان. تمام کارکرد این نهاد‌ها برگزاری یک برنامه شعرخوانی، یا نقد یک کتاب (به اصطلاح خودشان)، یا هم تجلیل از یک شخصیت ادبی و چاپ چند مجموعه‌ی شعر(آن هم به اساس انتخاب شخصی خود‌شان) و درنهایت تهیه و تدارک یک سفر خارجی برای یکی از اعضای آن نهاد چیزی دیگری نبود. از این منظر کار بنیادی که باید برای ادبیات ما صورت می‌گرفت، نگرفت.  به هر صورت 20 سال گذشته فرصتی بود که ما می‌توانستیم از طریق این نهادها کارهای بزرگی برای ادبیات خود انجام بدهیم که متآسفانه نشد و یا شاید نمی‌خواستند.
  • از شعر چه تعریفی دارید؟
  • من باور دیگری دارم، شاید مورد پسند دیگران قرار نگیرد. به عقیده‌ی من تعریف یک پدیده یا هنر را محدود می‌سازد، در حالی‌که هنر- که شعر هم جزء آن است- هیچ محدودیت و قید و شرطی را نمی‌پذیرد، زیرا زیبایی را منحصر و مقید می‌سازد. در کنار آن همه تعاریفی که تا حال از شعر بیرون داده شده، به باور من شعر مثل تعریف نقطه در هندسه تعریف ناپذیرترین موجودی است که حضور دارد و توانسته در طول و دل تاریخ تا اکنون و شاید تا فردا‌های بسیار دور حکومت کند. این تعریف ناپذیری خود تعریفی است والا و بالا.

  • استادی در عرصه‌ی شعر داشتید؟
  • متأسفانه نه. در آغاز شعرهای سنتی (کلاسیک) خود را به بزرگان ادبیات مان می‌فرستادم و از ایشان نظر می‌خواستم، اما این که مرا در این عرصه به گونه مشخص کسی آموزش داده باشد و یا رموز و هنر شاعر شدن را مثل امروز از کسی آموخته باشم، هرگز نشده است. ولی آنی که مرا به شعر وا داشت و شعر را میان مان رابطه ساخت از او ممنونم. آن همان عشق است که سرنوشت من به قول استاد خلیلی در کف آن نهاده شد. از سوی دیگر وقتی ما و هم‌دوره‌های مان به شعرهای نو یا مشخصاً غزل امروز می‌پرداختیم بیش‌تر از هم‌دیگر تآثیر می‌برداشتیم و همان هم است که در شعرهای دهه هشتاد و کم‌تر دهه نود نوعی از تلقید دیده می‌شود. پس ما در کل نسلی بدون استاد بودیم. چون این نوع شعر یک روند مشخص داشت و دارد که بحث در مورد آن فرصت طولانی می‌خواهد و این‌جا مقدور نیست. جالب این است که این جریان خودجوش آهسته آهسته به یک روند پُرطرفدار مبدل شد و هیچ رهبری مشخصی هم نداشت.
  • چه‌چیزی شعر و رشته‌ی کاری شما که ژورنالیسم است را به‌هم وصل می‌کند؟
  • فکر می‌کنم ادبیات و خبرنگاری چندان رابطه از هم جدا ندارند و تافته جدا بافته از هم نیستند. زیرا روزگاری همین رشته‌ِی تحصیلی من با ادبیات یک‌جا بود و در دانشکده علوم بشری دانشگاه کابل تدریس می‌شد. از سوی چند کتاب، کتاب‌های میان رشته‌ای خبرنگاری و ادبیات اند که در هر دو دانشکده‌ها هم‌زمان تدریس می‌شوند مثل دستور زبان، درست ‌نویسی و ویراستاری با آن‌هم شعر جزء جداناپذیر از مسایل خبر و خبرنگاری نیست. اکثر خبرنگاران و روزنامه نویسان ما از آن‌جا که مسلک‌ شان ایجاب می‌کند با شعرمیانه‌ی خوبی دارند. اما چیزی که شعر و رشته‌ی کاری مرا که خبرنگاری است را باهم وصل می‌کند باز هم عشق است. من به هردو عشق دارم.
  • اخیرا گفته می‌شود در مورد حضرت بیدل پژوهش‌هایی را شروع کردید، علاقه‌ی شما به بیدل‌پژوهی از کجا می‌آید؟
  • من شاید صنف اول مکتب بودم که پدرم همواره مرا با خود درعرس‌های حضرت بیدل که در منزل استاد محمد عبدالحمید اسیر مشهور به قندی‌آغا برگزار می‌شد، می‌برد. و سخن راست این است که پدرم در قسمت تدویرعرس‌های بیدل در افغانستان که از سوی جناب استاد قندی‌آغا برگزار می‌گردید سهم قابل ملاحظه‌ای داشت و تا هنوز هم دارد. او هرچند بیدل را از محضر قندی‌آغا درس نگرفت و نخواند اما همواره منحیث یک مخلص تمام‌عیار در تدویر عرس‌ها به گونه‌ی بی‌پیشینه اقدام جدی کرد. من با بیدل از همان سال‌‌ها (اوایل دهه هفتاد خورشیدی) آشنا می‌شدم اما چیزی از آن نمی‌فهمیدم. تا این‌که در سال 1384 که تازه از مکتب فارغ شده بودم مکثی روی یکی از بیت‌‌های بیدل در عرس آن مبارک داشتم که خیلی مورد استقبال قرارگرفت. از آن سال به بعد علاقه به بیدل گرفتم و به گونه جدی به آثار او در اوقات بی‌کاری پرداختم.
  • از کارهای‌تان در عرصه‌ی بیدل‌پژوهی بیشتر بگویید.
  • طوری که تذکر دادم تا اکنون چهار کتاب پیرامون افکار و اندیشه‌های بیدل نوشته‌ام که یکی پیرامون مفاهیم برخی از واژه‌ها در شعر بیدل است و دیگری شرح 60 غزل عرفانی اوست و سومی شرح قسمت اول کتاب مثنوی عرفان بیدل است و آخری در مورد نیاکان بیدل و بیدل شناسی در افغانستان است. در کنار این‌ها گاهی درنگی بر بعضی از رباعیات میرزا عبدالقادر بیدل نیز دارم که اگر شود به گونه کتابی مستقلی خدمت علاقمندان این عارف بزرگ پیشکش گردد.
  • چرا شعر بیدل برای خیلی‌ها قابل هضم نیست؟ واقعن شعر بیدل پیچیده است؟
  • شعر بیدل مملو از اصطلاحات و مشخصات سبکی خودش است که به باور من یکی از چالش‌ها فرا راه نرسیدن به اندیشه و مفهوم اوست. به گونه مثال: (دی) مخفف دیروزاست که به لحاظ زمانی بسیار نزدیک آمده است در حالی که در نزد بیدل مراد از روز نخست آفرنیش انسان بوده است که به لحاظ زمانی خیلی دور است. “دی فطرتم آشفت و جنونکار برآمد” در کنار این، بیدل شاعر واژه ساز و عبارت‌نگر است و در عین‌حال معنی‌محور، که سیر در اندیشه‌اش انسان را به تآمل وا می‌دارد و ریاضت ذهن. علاوه بر مفاهیم عرفانی، فلسفی، اجمتاعی که اکثر مضامین آثار او در اطراف آن می‌چرخند و نیز عدم آگاهی از شرایط زمانی زیست بیدل از مسائل اند که شعر بیدل را به آسانی به خورد مخاطب نمی‌گذارند. اما نکته‌ی قابل عطف این است که امروز جوانان ما بیش‌تر در صدد پیمودن قلۀ شامخ شعر بیدل اند و تلاش دارند تا شعر بیدل را از آن پیچیدگی محض بیرون آورند و تجزیه و تحلیلش نمایند. به این صورت شاید در آینده‌های نزدیک، دیگر شعر بیدل از این پیچیدگی محض هرچند به گونه نسبی بیرون شود و حالت دیگری را به خود بگیرد. پس می‌توان گفت که شعر بیدل امروز برای نسل جوان دگر شعر پیچیده نیست زیرا امکانات تازه و نو در اختیار ما قرار دارد. حضور فرهنگ‌های شعر بیدل، کاوش پیرامون مضامین مختلف شعر بیدل و بررسی سبک شعر بیدل امروز شاید تا حدودی از پیچیدگی شعر بیدل کاسته است و این خود چراغ سبزی است برای رسیدن به کوه و کتل شعر بیدل.

  • از لحاظ جایگاه شعری، اگر مقایسه‌ای میان بیدل و مولانا داشته باشید، کدام یک را بالا می نشانید؟
  • اولاً ادب برایم این اجازه را نمی‌دهد که دو ابر مرد تاریخ جهان اندیشه را دست گرفته به بالا بنشانم. زیرا من کوچک‌ترین انسان روی زمینم. ثانیاً مولانا یک کوه بزرگ است و بیدل دیگر کوه بزرگ عالم شعر و ادبیات. پس برای قضاوت و مقایسه بین ایشان یک ذهن ترازویی بزرگی در کار است که من آن را در خود نمی‌بینم. اما از دید یک آدمی که عاشق شعر و ادبیات است و اندک مطالعه‌ای در این مورد دارد می‌توانم برداشت خود از شعر مولانا و بیدل این‌گونه بنویسم که اگر روش عام‌پسندانه را مدنظرداشته باشیم، یعنی چیزی که در ادبیات امروز مورد قبول است، شعر مولانا بیش‌تر از این دید مطرح می‌گردد و اگر هنر را ذوق نخبگان بدانیم و عرضه هنر را برای هنرمند ملاک قرار بدهیم، این‌جاست که شعر بیدل تبلور پیدا می‌کند. یعنی در شعر مولانا “چه گفتن” مورد بحث است و در شعر بیدل “چگونه گفتن”. پس هریک از این دو ابرمرد عرفان و ادب بنابر زاویه دید ما جایگاه شعری خاص خود را دارند.
  • در مورد تاریخچه بیدل شناسی در افغانستان بگویبد و پیشگامان و دستاوردهای این جریان.
  • اولین بار”دیوان بیدل” به تاریخ 1210 قمری توسط مراد بیگ قلمی شد که اینک آن نسخه در آرشیف ملی افغانستان موجود است. آنچه کتاب‌ها می‌نویسند، بیدل شناسی در افغانستان چهار دوره داشته است. دوره اول که هنور صنعت چاپ وارد افغانستان نشده بود. شیفتگان بیدل به صورت قلمی آثار او را از گزند حوادث حفظ و از آن استفاده می‌کردند. دوره دوم، دوره حبیب الله خان است که با حمایت دربار، آثار بیدل به چاپ می‌رسند و به همت نصرالله خان نائب السلطنه و با همکاری شماری از بیدل شناسان، کلیات بیدل تصحیح و سپس در سال 1334 قمری در کابل به چاپ می‌رسد. اما بنا به دلایل تحولات سیاسی به صورت کامل چاپ نمی‌شود تا این‌که در سال‌های 1341-1344 خورشیدی کلیات بیدل به تصحیح مولانا خال محمد خسته و استاد خلیل الله خلیلی در چهار جلد از سوی وزارت معارف افغانستان به چاپ می‌رسد که ملاک بیش‌ترین کارها در قسمت آثار بیدل تا هنوز اند. دوره سوم شامل سالیان دهه شصت خورشیدی می‌شود که کار به صورت جدی به لحاظ کمیت و کیفیت و نیز اشکال کار در مورد بیدل شروع می‌شود که می‌توان آن را اوج بیدل شناسی در تاریخ افغانستان خواند. دوره چهارم همان سال‌های بعد از دهه شصت اند که تا امروز ادامه دارد. پیشگامان بیدل شناسی و بیدل خوانی در ولایت‌های مختلف افغانستان این‌ها اند: در حوزه قندهار، سردار مهردل خان مشرقی، در حوزه کابل، محمد امین عندلیب طرزی، میرهوتک افغان، لعل محمد عاجز،‌هاشم شایق افندی، قاری عبدالله، عبدالحق بیتاب، سید داوود الحسینی، خلیل الله خلیلی، مولانا خال محمد خسته، ابراهیم خلیل، محمد ابراهیم صفا، محمد امین قربت و… اما استاد اسیر قندی آغا به شیوۀ دیگر به بیدل شناسی پرداخت که شیوه‌ی کارش با دیگران خیلی متفاوت بود. در بدخشان فطرت دروازی، سید محمد صدیق گوهری، داملا عیسا، مخدوم بلخی و مصراع بلخی در بلخ، شریف جوهری در بغلان، منشی علی رضا خان میمنگی در فاریاب و معین برهان‌الدین خان حریف در تخار در طول سالیان متمادی از جمله پیشگامان عرصه‌ی بیدل شناسی شناخته می‌شوند.
    ازجمله دستاورد‌های این جریان این است که شعر بیدل به اساس سعی و تلاش مردم افغانستان توانست از مرز این کشور فرا تر برود و کشورهای همسایه بیش‌تر به آثار او بپردازند. امروز عرس‌ بیدل توسط مردم ما در اکثر نقاط جهان برگزار می‌شود و پیرامون افکارش؛ نوشته‌ها و کتاب‌های به نشر می‌رسند که همه محصول کارکرد بزرگان ما در این عرصه می‌باشد. در هیچ کشوری به باور من بیدل این ‌قدر به خوانش گرفته نشده است که در افغانستان ما، مردم به آن از سالیان درازی توجه دارند.
  • دو نقد جدی بر شعرِ دوره‌ی فعالیت خودتان، (دهه‌های ۸۰ و ۹۰)اگر داشته باشید چیست؟
  • یک- کمبود مایه اندیشه در شعر و پرداختن به مسائل روزمره‌گی بیش از حد. شاعر ما در گذشته شعر را با اندیشه تولید می‌کرد در حالی که در این دوره بیش‌تر به فرم توجه بود و عطف شاعر از عمق به سطح کشیده شد.
    دو- تکرار و تقلید: در شعر این دو دهه تلقید و تکرار هم در صورت و هم در محتوا دیده می‌شود.
  • پس از تحول ۱۴۰۰، جریان شعری که شکل بگیرد یا گرفته، چه ویژگی‌هایی خواهد داشت و به این جریان چه نامی میدهید؟
  • به باور من هنوز زود است که در مورد جریان شعری پسا تحول 1400 افغانستان سخن زده شود، زیرا حد اقل مسیر یک جریان یک تا دو دهه فاصله زمانی را باید بپیماید. اما یکی از ویژگی‌هایش می‌تواند جریان شعرحزن و اندوه باشد و دیگری پایداری. نام این جریان شعری هم می‌تواند جریان شعری پسا تحول 1400 باشد.
  • در سال‌های ۸۰، بیشتر کاربرد نام‌های مشخص در شعر رایج شده بود، که در شعرهای شما نیز گاه‌گاهی نام”مریم” استفاده میشد، دلیلش چه بود؟ به عبارتی دیگر، مریم شعرهای تان قابل توضیح است؟
  • چنانی که قبلاً اشاره کردم، یکی از دلایلی که شعر ما را در دهه 80 و کم‌تر در دهه 90 دچار عیب کرد همان تکرار و تقلید بود و نام “مریم” یکی از پُرکاربرد‌ترین اسم‌ها در شعر آن وقت. من هم آنی را که دوست داشتم، به این اسم مستعار صدا می‌زدم و می‌خواندم و برایش می‌نوشتم و تعداد آن هم کم نیست. اگر روزی این شعرهای “مریمی” جمع آوری شوند، شاید یک مجموعه‌ی را شکل بدهند. به هر صورت این “مریم” با من بود، با من هست و همیشه با من خواهد ماند. چنانی که هنوز هم شعرهای به این اسم می‌نویسم.
  • اگر نگاهی منصفانه به شعر امروز داشته باشید، چه ویژگی‌ها و نقدهایی بر آن وارد است؟
  • از ویژگی‌های شعر امروز می‌توان از وسعت واژگان، بیان ساده و زبان روزمره و از بین بردن اصالت واژه، نام برد. به این معنی که در شعر سنتی تمام تصاویر و مضامین را به دلیل محدودیت تعداد واژگان شاید در حدود یک هزار واژه را تخمین می‌توان زد. در حالی که شعر امروز ما دگر از این محدویت عبور کرده است. بیان و زبان شعر سنتی نیز به همین گونه خیلی زبان متعالی است در حالی که شعر امروز دارای زبان عادی و تصاویر عینی است و بیش‌تر از زندگی ما سرچشمه می‌گیرد. همچنان در شعر امروز دگر فرقی میان واژه‌های شاعرانه و غیر شاعرانه نیست و هر واژه اجازه ورود به سرزمین شعر را دارد. در مورد نقد شعر امروز علاوه بر آن مواردی که قبلاً اشاره کردم، مضامین دارای تاریخ انقضا اند که بعد از گذشت زمان اندکی دگر کاربردی ندارند و پرداختن به آن شعر را شعر یک‌بار مصرف می‌سازد تا شعر ماندگار.
  • شاعران دهه ۸۰، اکثرا خود شان را خود بالنده و بدون استاد معرفی می‌کنند و پیشرفت شان را مرهون زحمات و عرق ریزی‌های خود میدانند، این نگاه چقدر منصفانه است؟
  • به باور من این شاعران حق به جانب اند. زیرا جریان شعر دهه 80 خورشیدی یک جریان خیلی متفاوت نسبت به شعردهه‌های قبل و نیز شعر سنتی است. هم به لحاظ زبان و پرداخت و هم به لحاظ فرم و قالب که در هر دو نوعی نوگرایی مطرح است و هیچ شاعری یا استادی در این امر دست ایشان را نگرفت و راه‌نمایی چنانی نکرد بلکه هر یک به گونه‌ی خودآموز به آن دست یازیدند. از این‌رو آنی که حق استادی در این عرصه بالای ایشان را داشته باشد به گونه‌ی شاید و باید من نمی بینم. البته یادمان باشد که این بحث با بحث تآثیر پذیری نباید به هیچ وجهه یک‌سان پنداشته شود.
  • با وجود مساعد بودن زمینه کار و فعالیت فرهنگی_ادبی در دودهه اخیر، چرا جریان نقد، به گونه درست در ادبیات کشور جا نیفتاد، دلیل چیست و مقصر کیست؟
  • در افغانستان ما به نحوی “ادبیت زدایی” از متون قدیم داشته‌ایم تا “ادبیات زایی” از این‌جهت ما بیش‌تر به نقد مؤلف پرداخته ایم تا نقد تآلیف. به باور من دلیل جا نیفتادن نقد در کشور ما، نخواندن نظریه‌های ادبی است و آنچه نقد ادبی را همیشه دچار بحران بی‌مایگی و تنگ‌مایگی کرده است همین عدم خوانش نظریه‌های ادبی است. زیرا دانستن این نظریه‌ها درنقد از اهمیت زیادی برخوردار است. در کنار این کمیت ناکافی کتاب‌های نقد ادبی در کشور، عدم تحمل گفت‌وگو با یک‌دیگر به عنوان”دیگری”، داشتن رابطه دیپلماسی ادبی، داشتن سلیقه گرایی و گزینشی عمل کردن شخص منتقد، نبود نهاد‌های آموزشی نقد ادبی از عوامل دیگری اند که در جا نیفتادن جریان نقد در کشور به نوعی سهیم بوده اند. پس مقصر خود ما به عنوان شاعر، منتقد یا صاحب امتیاز یک نهاد یا نشریه ادبی بوده‌ایم که به این مهم هرگز نپرداخته‌ایم و گفتمان ادبی را در این مورد شکل نداده‌ایم.
  • عشق؟
  • گفتم: عشق موجود هستی سوز است که در ابتدا داشته‌های عاشق را می‌سوزاند تا او را متوجه به خودش سازد و آن‌گه برایش دوباره هستی تازه‌ای می‌بخشد. به عبارتی دیگر، عشق عاشق را می‌کُشد تا به خود (عشق) زنده‌اش کند. این‌جاست که دیگر مرگ سراغ عاشق را نمی‌گیرد. پس عشق آنچه است که جهان پیرامون و جهان ابدی ما را شکل می‌دهد.
  • اگر شاعر نبودید، دوست داشتید چه‌کاره باشید؟
  • به این تا هنوز فکر نکرده‌ام. شاید استعداد کار دیگری را نداشتم. به باور من انسان در بسیاری از علایق و سلیقه‌ها نقش گزینشی ندارد و ناخودآگاه به آن می‌پردازد. حد اقل پرداختن به شعر به من چنین حکمی را داشته است.
  • زندگی؟
  • زندگی مقوله یا فصلی است که با عشق معنی پیدا می‌کند. به عبارتی دیگر، زندگی سفر در یک خط موازی گذشته، حال و آینده است که هر حرکت اینجا مملو از شادی یا حزن است تا فراز و فرود آن به تجربه گرفته شود. اما به گفته اول خود بیش‌تر باور دارم.
  • موسیقی؟
  • موسیقی روی دوم سکه‌ی شعر است. در واقع موسیقی هنر دیگری‌ست که هنر شعر را به اجرا در می‌آورد. مرا ببخشید اگر هرچه را از دریچه‌ی شعر می‌نگرم. قبلاً گفتم استعداد کار دیگری را ندارم. سخن بزرگان ادبیات ما نیز چنین است که شعر را به “عروس” و موسیقی را به “زیور عروس” تشبیه کرده اند.
  • تک بیتی که همیشه به ذهن و زبان دارید؟
  • سخن راستی این است که من هر روز حد اقل یک بیتی را مرور ذهنی می‌کنم و بر زبان می‌رانم. به این ترتیب من تک بیت همیشگی ندارم. حال حاضر تک بیتی که روی ذهن دارم و بر زبان می‌آورم این است:

    مکن گردن فرازی تا نسازد دهر پامالت
    که نی آخر به جزم سرکشی‌ها بوریا گردد

  • در شعر دنبال چه هستید؟
  • دنبال حرف‌های ناگفته و تازه. دنبال نوگرایی که هرچه تلاش می‌کنم به آن نمی‌رسم.
  • کابل امروز؟
  • از یک جهت فضای نسبتاً امن و رو به آبادی. از جهت دیگر فضای خالی از دوستان و یاران دیرین.
  • اگر شعر نبود، انسان چه می‌کرد؟
  • به باور من انسان لذت از زندگی به گونه‌ی شاید و باید نمی‌بُرد، به جهان از دریچه‌ی دیگر نگاه نمی‌کرد، زبان و روان خود را تلطیف نمی‌نمود، از راهکار‌های فلسفی به زبان ساده محروم می‌ماند، از قدرت بیان عاجز می‌گشت و مهم‌تر این‌که از عشق بهره‌ی نمی‌گرفت.
  • توصیه‌تان برای شاعران تازه‌کار و جوان‌؟
  • من کوچک‌تر از آنم که برای فرد دیگری توصیه کنم. اما به عنوان کسی که مقداری در راه شعر و شاعری به تجربه خود اضافه کرده است می‌گویم که دست از خوانش شعرسنتی نبردارند، زیرا قوی‌ترین شناسه‌ی شعر ما همان است، اما به آن شیوه نسرایند چون زبان امروزی تقاضای آن را ندارد. به نگارش شعر در شیوه جدید بپردازند. مضمون شعر‌شان تاریخ انقضاء نداشته باشد. به گونه بیان احساس مردم عادی در شعر توجه داشته باشند و تلاش کنند تا عینی‌تر بسرایند.
  • حرف آخر؟
  • سپاسگزار مهر و لطف‌تان استم که از میان توده‌ی بزرگی از شاعران مرا برای گفت‌و گو برگزیدید و توانستم حرف و حدیثی با شما داشته باشم. امیدوارم یاوه‌سرایی نکرده باشم. به امید شادکامی و سرفرازی‌تان.
  • دو بهترین غزل تان را لطف می‌کنید؟

«1»

گاهی قدم بکش که همان راهِ توستم
از سینه‌ات برون بزنم آهِ توستم

من شوره‌زار خسته‌ای گل داده در بهار
هرچند تشنه‌ام، گِلی از چاهِ توستم

کوهم تویی و در تن تو گیر مانده‌ام
مگذار باد می‌بردم کاهِ توستم

نام چراغی نیست به شب‌های ما دریغ
شب‌هاست من که منتظر ماهِ توستم

دیوانه‌ام اگرچه برای تو سر به کف
تهمت مزن مرا که هواخواهِ توستم

دشنام می‌دهم به خودم وقتی نیستی
گاهی خودم برای خودم گاهِ توستم

«2»

گاهی دلم برای تو تنگ است گاه نه
احساس می‌کنی که فراموشی؟ آه! نه

از خشم گفته اند هوس‌باز بوده‌ای…
گاهی مرا به سمت خودت دادی راه؟ نه

بگذار گاهی باد مرا پیشت آورد
کاهی به‌کوه می‌رسد و کوه به کاه نه

شب را هلال روی تو رنگین نموده است
خورشید روز می‌کند ای دوست! ماه نه

روح تو پشت پنجره‌ها انقلابی است
بانو لباس سرخ به تن کن، سیاه نه

گفتند در خطابه‌ای که بی‌حضور زن…
مردی به هرچه می‌رسد، اما به جاه نه

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا