تحلیل و تبصره سیاسی

دانشجویان ناامید و ظرفیت‌های سرگردان؛ چرا درس بخوانیم؟

نویسنده: آسو

همه ما به‌گونه‌ بی‌رحمانه‌‌ای در یک ناامیدی فلاکت‌بار فرو غلتیده‌ایم و در کوتاه‌مدت انرژی و توان بلند شدن مقدور به نظر نمی‌رسد. زمینه‌های گذار از حالت موجود و رسیدن به حالت مطلوب هم دیده نمی‌شود. در این میان اما هزاران دانشجوی افغانستان که به کشورهای مختلف جهان با انبوهی از دغدغه‌های فکری، تلاش‌های ‌مضاعف و چالش‌های بزرگ رفته‌اند تا با دانش و بینش دوباره به وطن برگشته و از اندوخته‌های خود در راستای شگوفایی و تعالی جامعه استفاده کنند، اکنون در ناامیدی مطلق به سر می‌برند و سرخورده‌گی و بی‌وطنی آن‌ها را به بن‌بست رسانیده است. ناامیدی و بی‌وطنی درد بزرگی‌ است که سلول‌های وجود آدم را همچون موریانه می‌خورد و نابودی می‌کند؛ تا جایی که ایوان تورگنیف، نویسنده نام‌آشنای روسی، باور داشت: شخص بی‌وطن صفر است و هیچ‌‌چیزی ندارد؛ نه هنر، نه حقیقت و نه زنده‌گی. جهان‌وطنی، حرف پوچی‌ است.

حضور مجدد طالبان در سپهر سیاسی – اجتماعی افغانستان که با دانش این‌جهانی و اندیشه‌‌های مدرن سر سازگاری ندارند، زمینه‌های بازگشت دانشجویان فارغ‌شده به کشور را گرفته و امید و انگیزه را از دانشجویان در حال تحصیل سلب کرده است. بخش زیادی از دانشجویان فارغ‌شده با ظرفیت بالا، مهارت‌های لازم و سواد کافی، اکنون در کشورهای منطقه‌ و جهان دست به کارهای شاقه می‌زنند. با وجود این، وضعیت در کشورهای منطقه و همسایه‌های افغانستان بیشتر چالش‌زا و بحرانی است. این دانشجویان با چالش‌های زیادی دست و پنجه نرم کرده و امید و انگیزه در آن‌ها مرده است. امید آخرین سنگر زنده‌گی برای بقا و ادامه دادن و نیرویی‌ است که آدم را به پیش می‌برد و از نابود شدن نجات می‌دهد. برای همین مهم است که ساموئل اسمایلز، شاعر و نویسنده انگلیسی، باور داشت که امید مانند خورشید است؛ هرچه به آن نزدیک می‌شوی، سایه مشکلات کمتر می‌شود. آفتاب امید بر آسمان دانشجویان افغانستان نمی‌تابد.

علاوه بر ناامیدی مفرطی که در میان دانشجویان افغانستان شبیه ویروسی همه‌گیر شیوع پیدا کرده، سرگردانی  و نبود یک دورنمای روشن برای آینده توان را از آن‌ها گرفته است. اکنون آن‌ها به موجودات مفلوکی تبدیل شده‌اند که همه انرژی و ظرفیت‌های‌شان در تشویش و نگرانی صرف می‌شود. بی‌وطنی، مهاجرت، نبود دورنمای روشن برای آینده و وضعیت آشفته و اسف‌باری که طالبان در داخل خلق کرده‌اند، همه تاثیرات ویرانگری در ذهن و ضمیر دانشجویان گذاشته است. این‌ها زمینه یادگیری لازم، پژوهش نظام‌مند و تفکر عقل‎بنیاد را قدغن کرده‌اند. طالبان نه‌تنها درس و علم را در داخل سد شده‌، بلکه وضعیت را چنان آشفته‌ کرده‌اند که هیچ‌کسی نه در داخل و نه در بیرون حال خوش و انگیزه لازم نداشته باشد. طالبان همه را مریض کرده‌اند.

در هند، ایران و پاکستان تقریباً اکثر دانشجویان بورس‌شده مجبورند در جریان تحصیل دست به کارهای شاقه بزنند. مردم در داخل افغانستان که قبلاً فرزندان‌شان را تمویل مالی می‌کردند، امروز به فقر مطلق رسیده‌اند. تمام دغدغه دانشجویان این شده است که به خانواده‌های خود کمک کنند. طالبان کمک‌هزینه‌ها برای دانشجویان را حذف کرده و حتا معاش استادان در حال تحصیل را تا حال اجرا نکرده‌اند. دانشجویانی از دوره‌های دکترا و ماستری هستند که روزانه تمام‌وقت دست به کارهای شاقه و بسیار سخت می‌زنند. آن‌ها در محیطی می‌کار می‌کنند که کار فقط کار نیست، بلکه توهین و تحقیر هم است. «افغانی آشغال» هم است و با یک نگاه پست هم دیده می‌شوند. در کشورهای منطقه کار فقط کار نیست؛ چیزهای دیگری نیز است که تحملش استخوان‌های آدم را به درد می‌آورد، آن ‌هم برای کسانی که در گذشته دارای جایگاه اجتماعی و سرمایه معنوی بودند و اکنون مجبورند همه چالش‌ها را به جان بخرند.

وضعیت آشفته دانشجویان دانش‌آموخته در بیرون از کشور، ضربه‌ای مهلک و غیر‌قابل‌جبران به افغانستان زده و می‌زند. این‌ها بخشی از جامعه نخبه و با‌ظرفیت هستند که می‌توانستند سرعت تغییر و توسعه را شتاب ببخشند؛ اما حضور طالبان با سیاست‌های اندیوال‌بازی، ضدیت با نیروی متخصص و دشمنی و دخالت با نهادهای اکادمیک، این ظرفیت را به بحران تبدیل کرده و امید و انگیزه و تلاش را از آن‌ها گرفته است. با حضور نامیمون و نامشروع طالبان در اریکه قدرت سیاسی، این دانشجویان بارها در خلوت خود می‌پرسند که برای چه و برای کی درس بخوانند؟ وقتی سند دکترا بگیرند و وطن‌شان به دست گرگ‌ها باشد و مجبور باشند در کشورهای دیگر خشت‌پزی و ساختمان‌سازی کنند و فرزندان و خانواده‌های‌شان در گرسنه‌گی به سر ببرند، درس و پژوهش چه دردی را دوا می‌کند. فراگیری دانش و تلاش برای یادگیری پیش از همه به انگیزه لازم و فکر آرام نیازمند است و اگر این دو به‌عنوان نیروی کمک‌کننده نباشند، فرایند یادگیری با بن‌بست مواجه می‌شود.

طالبان فضا را چنان تنگ‌ کرده‌اند که هزاران دانشجو، پژوهشگر، روزنامه‌نگار و نویسنده در کشورهای متفاوت معلق مانده‌اند. آن‌ها با چالش‌های بی‌شماری دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند و به فکر یافتن سرپناه و غذا هستند. تاسف‎بارتر این‌که هیچ‌کسی نه از حال آن‌ها خبر دارد و نه برنامه‌ای برای بیرون‌رفت از وضعیت موجود در ذهنش خطور می‌کند. از طالبان که هیچ امیدی نیست؛ آن‌ها از یک ‌سو بانی وضعیت موجود‌ند و از سوی دیگر دشمنی خاصی با نسل جوان و تحصیل‌کرده و با‌مهارت کشور دارند؛ اما نهادها و کسانی باید باشند که دست دانشجویان افغانستان را بگیرند و برای ادامه دادن با آن‌ها کمک کنند. نباید ظرفیت‌های افغانستان سرگردان و بی‌برنامه انرژی‌های‌شان هدر برود. باید امید به دانشجویان افغانستان برگردد؛ باید امید به مردم افغانستان برگردد. ما هم مثل کشورهای دیگر و مردمان دیگر حق زنده‌گی داریم. باید پاسخی قانع‌کننده برای پیش «چرا درس بخوانیم؟» دانشجویان افغانستان پیدا شود.

برگرفته از8صبح

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا