بخش سوم و پایانی
بند دوم؛ حفظ وحدت امت در ضمن حفظ قدرت
تردیدی نیست که سلسله اموی به جنگ داخلی میان مسلمانان پایان داد ورفته رفته یک دولت مقتدر تشکیل دادند. توجیه بسیاری از دولتهای استبدادی همین است که قدرت یک دست ومرکزی موجب وحدت ویک دست بودن مردم وجامعه میگردد؛ ولی از آن طرف ویژگی امت اسلامی که«شورا»گرایی بود داشت نابود می شد. اگر ما جامعه را یک جامعه خالی از ارزشهای منصوص و اعتقادی فرض کنیم، حفظ وحدت جامعه با تمرکز یا یک دست سازی قدرت قابل توجیه است ولی اگر بپذیریم که جامعه اسلامی در قدم نخست هویت و کیان خود را از ارزشهای اسلامی میگیرد و مهمترین ارزش در جامعه اسلامی سازوکار«شورا» و بیعت آزادانه است، دیگر در غیاب این ارزشها ساختار حاکم برجامعه نمیتواند اسلامی باشد و در آن صورت دیگر از «امت واحد» خبری نیست. ذهنیت حفظ قدرت در تمام حوزههای اجتماعی نفوذ میکند از آن جمله تاریخ را نیز زیرسیطره قدرت زمان تدوین شکل میدهد که ما نمیتوانیم داوری درست در مورد گذشته داشته باشیم. طبری میگوید؛ درسال 211 هجری خلیفه عباسی دستورنامهی را صادر کرد که اجازه نیست بر کسی که حضرت معاویه را به نیکی یاد کند ویا او را از یکی از یاران پیامبر بهتر بداند.( طبری، تاریخه، ج 8، 118). این نشان میدهد که ذهنیت حفظ قدرت از طریق تغلب رفته رفته نتیجه برعکس میتواند داشته باشد و مخالفین خود را نیز با همین ذهنیت و به زیرکشیدن نظام از طریق زور بار می آورد آنگونه که عباسیها در جهت به زیرکشیدن امویها عمل نمودند. درعصرعباسیها دیده شد که یکی از اتهامات وارده برامام احمد این بود که باعث «شق عصای مسلمین» شده اند چنانچه در حدیثی منسوب به پیامبراکرم (ص) گفته می شود که «هرکسی باعث شق عصای مسلمین گردد باید کشته شود» یعنی اینکه حکوتهای تغلبی بسادگی تحت توجیه حفظ وحدت امت مسلمه میتوانسته مخالفین خود را نابود کند (طبری، ج 4، 423).
بند سوم؛ تقلید از نظامهای موروثی غیراسلامی
این قضیه مورد اتفاق است که سنت مورثی بودن قدرت میان اعراب سابقه نداشته است و البته احراز قدرت از طریق زور معمول بوده است ولی نظام ولایت عهدی چیزی است که در ایران قدیم سابقه داشت و همینگونه در امپراطوری بیزانس. فلسفه عدم پذیرش پیامبراکرم (ص) لقب «شاه» (سلطان) را نیز میتوان در رد همین تقلید دانست. طبعا در عصر نبوی رفت و آمدهایی میان مسلمانان و دو قدرت همسایه (ایران وبیزانس) بود و این تعامل باعث میگردید که برخی سنتهای تشکیلاتی واداری آنها برای مسلمانان جذاب بنماید که در صدد پیاده سازی آن باشند. چون در امپراطوری فارس، شاه اختیاردار کل مردم تلقی میگردید و در اصطلاح مردم به او نگاه بندگی داشت، القابی چون «صاحب الرقاب»یا اختیاردارکل و امثالهم میان مسلمانان نیزکم کم ترویج یافت ودر کنار آن مسلمانان درصدد این بودند که پیامبر را نیز به عنوان یک شاه یا سلطان ببینند که پیامبراز کاربرد این اصطلاح بشدت منع فرمودند. قضیه تنها استفاده یا عدم استفاده از یک لقب نبود بلکه این القاب نمایانگر یک سیستم بود که تمام قدرت به صورت مطلق در اختیارشاه بود ومشروعیت نیز به شاه ختم میگردید. ادامه قدرت شاه نیز ازطریق نظام وراثتی صورت میگرفت. ابن خلدون به خوبی گفتگویی را میان حضرت عمر ومعاویه که والی شام بود نقل میکند که نشان دهنده تقلید وی از شکل و شمایل شاهان فارسی بوده است و ابن خلدون همین تقلید را عاملی برای اخذ وقبض قدرت از طریق زور وتوریث براساس ذهنیت عصبیت قومی میداند.( ابن خلدون، مقدمه، 360). گرچه صورت بیعت همیشه به عنوان یک توجیه در دربار حکوتهای متغلب باقی ماند ولی هیچ گاهی این نمایش بیعتها انتخاب واقعی مردم نبود چنانچه احمد ابن حنبل می گوید که اخذ بیعت از مردم برای یزید توسط حضرت معاویه با جبروإکراه بود ( ضیاءالدین الرئیس، النظریات، 190). امروز نیز نظامهای تغلبی با استفاده از قدرت خویش وازطریق برگزاریهای نمایشی مجالس و شوراهای ساختگی وانتخاب خویش از این طریق «انتخاب»یا بیعت صوری را به رخ میکشند ولی معلوم است که ” تغلب ” از بنیاد در تضاد با انتخاب وشورایی بودن نظام می باشد.
بند چهارم؛ شخص محوری ونبود نظام تقسیم صلاحیت
سنت خلفای راشدین نصب و تقرر قضات مستقل بود ولی به صورت یک تشکیل صلاحیتها میان خلیفه و وزرا تقسیم نبود و بنابر مواصفات شخصی خلفای راشدین همیشه «مشورت» با مردم و ذهنیت عدم سوء استفاده از قدرت وجود داشت که در نهایت برای قضات نیز قدرت حفظ استقلال شان باقی می ماند چنانچه در قضیه محاکمه خلیفه چهارم نقل گردیده است. این وضعیت بعد از عصرخلفای راشدین ادامه نیافت وتمرکز قدرت به شخص خلیفه یا همان ” شخص محوری ” برای خلیفه این اجازه را داد که خود از قدرت استفاده نماید وخود با استفاده ازهمین قدرت«غلبه» خود را توجیه شرعی کند. در یک نظامی که صلاحیت زعیم محدود نباشد وعدم سوء استفاده وی یک إعجاز دانسته می شود چانچه تمکین حضرت عمر در برابر یک خانم وتمکین حضرت علی در برابر قاضی شگفت انگیز دانسته می شود درحالیکه در نظامهایی مبتنی بر تقسیم قوا اساسا این چنین قضایا شگفت انگیز نیست و عادی دانسته می شود. ما روزانه میبینیم که در نظامهای مبتنی بر تفکیک قوا نخست وزیران و وزرا در عین حال قدرت محاکمه میشوند و هیچ شگفتی در کارنیست چون قدرت از طریق تفکیک قوا عملا تقسیم گردیده و صلاحیتهای زعیم نا محدود نیست. شخص محوری عصر اولیه تمدن اسلامی در دوره حکومتهای تغلبی باعث شد که آنها بسادگی بتوانند در پی احراز قدرت از طریق زور باشند و در ضمن برای شان شخصیتهای منحصر بفردی بتراشند. چنانچه در عصر عباسی دیده شد که خلفا اقتدار خود را نوعی «تفویض قدرت از جانب خدا» تبلیغ مینمودند و القاب خود را نیز به خدا نسبت میدادند. نقل جعلی بنام حدیث که میگوید «السلطان ظل الله»شاه سایه خداست؛ به گونه واضحی شخص محوری را در نظامهای تغلبی به عنوان یک تلقی جمعی تبلیغ میکند. درنتیجه ترویج این گونه فرهنگ است که بعدا خلفا میتواند یک کشوررا براساس یک خوابی که دیده ویران نماید ویا هرنوع اقدام نامشروع خود را از طریق تبلیغ ارتباط با خدا از طریق ” رؤیا ” توجیه کند.
بند پنجم؛ ترویج و توسعه جبرگرایی کلامی
اگر شما باورداشته باشید که تقدیر محتوم ما همین است که نظام حاکم برما تغلبی باشد، دیگرتلاشی در کارنیست و باید راضی به رضای خدا بود. ذهنیت تقدیرگرایی میان مسلمانان با غلبه کلام اشعری از یک جانب برای مردم رخوت وبی علاقگی در برابر تغییر سرنوشت شان بوجود آورد و از جانب دیگر برای حکومتهای تغلبی بسادگی این وسیله را فراهم نمود که قدرت شان را «جریان تقدیرالهی» به مردم تلقین نمایند و هرگونه ظلم را توجیه کنند.
نتیجهگیری
درپایان بررسی فوق میتوان گفت که پیشینه حکومت تغلب به پایان عصرخلفای راشدین میرسد وآنجا که سلسله اموی آغازیافت ونخستین سنگ بنای «ولایت عهدی» را براساس اخذ بیعت برای پسر و موروثی سازی قدرت گذاشت شد. نظام ولایت عهدی که برخلاف سنت خلفای راشدین بود از طریق اخذ بیعت جبری راه اندازی گردید که گفت میتوانیم عناصراصلی مشروعیت که عبارت بود از «محدودیت قدرت از طریق حاکمیت شریعت»، «رعایت انتخاب از طریق بیعت»، «بکارگیری شورا» و «رعایت عدالت»، درحکومت داری مبتنی بر تغلب و ولایت عهدی رنگ باخت وکم کم از میان رفت. ادامه این وضعیت برخی از علما را واداشت که نظامهای مبتنی برتغلب را به عنوان «امر واقع » بپذیرند وبرای آن توجیه شرعی دست وپا نمایند. این نوع نگرش از یک طرف برادامه حکومتهای تغلبی کمک کرد واز طرف دیگر اعتراض واقدام در جهت از بین بردن حاکمیتهای مبتنی برزور را به نوعی تحت فشار قرارداد وسخت کرد. درنتیجه دیده میشود که سلسله اموی به عنوان یک سلسله مبتنی برتغلب ومیراثی بودن قدرت توسط یک سلسله دیگر از طریق همین روش (تغلب) به زیرکشیده میشود وسلسله دیگری بنام عباسی روی کار وادامه می یابد ورفته رفته این سلسله نیز از همین طریق (تغلب) در قدم نخست توسط برخی سلسلههای دیگر در گوشه وکنار جهان اسلام تضعیف ودر نهایت بدست مغول سقوط میکند ودر پی آن بار دیگر در أثرکشمکش زور وقدرت میان سلسلههای بعدی تا امروز عملا بسیاری از سرزمینهای اسلامی شاهد حکومتهای قدرت یافته از طریق زورمی باشد. قطع نظر از کارکردهای این نوع حکومتها (مانند امنیت، رشد علم وصنعت و…) غالبا شیوه رسیدن به قدرت و انتقال قدرت میان مسلمانان فاقد یک سازوکار منظم شرعی بوده که هرمسلمانی از عصر خلفای راشدین به حسرت یاد می نماید. ذهنیت قبیلوی، حفظ وادامه قدرت، تقلید ازنظامهای موروثی غیراسلامی و توسعه تفکر جبری گری از عوامل نظری ادامه وبقای حکومتهای تغلبی در سطح نظری می باشد که با توجه به چنین پیشینه و عوامل میتوان گفت که «حکومت تغلبی» نشان دهنده یک روند عادی و دارای مشروعیت مورد اتفاق مسلمانان نمیباشد.