بخش دوم
گفتاردوم؛ پیشینه حکومت تغلب دراسلام
همانگونه که آغاز عصرخلفای راشدین نقطه عطفی برای مسلمانان در امر تعیین یک حکومت بود و عصرخلفای راشدین بزرگترین سازوکار مشروعیت تشکیل یک حکومت با انتخاب ازطریق بیعت دانسته میشود، پایان عصر آنها آغاز کم رنگ شدن راهکار انتخاب از طریق بیعت آزادانه تلقی میگردد وراه «ولایت عهدی» و«تغلب»بیشتر جا پیدا میکند که در نهایت قرنهای متمادی مسلمانان را از یک نظام مبتنی برشیوه انتخاب خلفای راشدین محروم میگرداند که کار تا جنگ برسر قدرت میان قبایل و روی کارشدن سلسلههای خاندانی تا امروز میکشد. درنتیجه پیشینه حکومت تغلب به پایان عصرخلفای راشدین میرسد و در سلسلههای اموی و عباسی و بعدیها ادامه مییابد و شاخ و برگ بیشتری پیدا میکند.
بند اول؛ پایان عصرخلفای راشدین.
براساس حدیثی منسوب به پیامبراکرم (ص) به روایت احمد و دیگران که میفرماید«الخلافة بعدی فی أمتی ثلاثون سنة، ثم یکون ملک عضوضا»خلافت بعد ازمن میان امت من سی سال خواهد بود و بعد ازآن پادشاهی و گرفتاری خواهد بود، پایان عصرخلفای راشدین درحقیقت پایان نقش بزرگترین عنصرمشروعیت دهنده خلافت که «انتخاب امت» است، بود. این پایان آغاز عصر «ولایت عهدی» و«تغلب»شمرده میشود. مقریزی به نقل از جاحظ میگوید که «سال آغازسلسله اموی در حقیقت سال تفرقه، جبروغلبه بود» ( مقریزی، النزاع والتخاصم، 124). براساس تحول که در احراز قدرت در عصراموی رخ داد دیده میشود که ارزشهای موجود و مرعی در عصرخلفای راشدین دیگر رخت میبندد و بجای آن بیشتر شیوه حکومت داری در اسلام از مدل سلطنت موروثی فارس پیروی میکند. اقدامات مبتنی برإلزامیت «شورا»که در عصرخلفای راشدین پایه اصلی حکومت داری را تشکیل میداد از میان میرود، انتقال قدرت موروثی میگردد در حالیکه هیچ یکی از خلفای راشدین در میراثی سازی قدرت اقدام ننمودند و جدا از این کار إحتراز کردند، معیار اصلی مشروعیت احراز قدرت انتخاب و بیعت آزادانه امت بود تا آنجا که حضرت علی خلیفه چهارم رضایت انتخاب مردم را اصل حق خلافت اعلام نمود و این قضیه جای خود را به دستورتظاهر به بیعت میدهد ورعایت شایسته سالاری بدون توجه به وابستگیهای قبیلوی به تقسیم قدرت میان افراد قبیله تغییرمی یابد.به گفته مورخان اسلامی با پایان عهد خلفای راشدین در حقیقت خلافت صحیحه وجاری برمنهج نبوت پایان می یابد ونقش امت تاحد یک نقش نمایشی در می یاید که درنهایت آن هم از میان میرود.( ابن طباطبا، الفخری فی آداب السلطانیه، 66).
بسیاری از علمای مسلمان آغاز عصراموی را پایان «امامة عظمی» میداند وابن تیمیه حضرت معاویه نخستین امیرسلسله اموی را امام نمیداند ومیفرماید «لم یکن معاویة اماما بحال» معاویه به هیچ صورت یک امام نبود.( منهاج السنة، جلد 1، 537). دانشمندان تاریخ سیاسی آغاز عصراموی را بنام ” الملک العربی ” نظام سلطنت عربی یاد میکنند که بجای عقیده قومیت عنصرمحوری دانسته می شود. آنچه به عنوان آغاز عصرتغلب دانسته می شود مورد اتفاق است که با پایان عصرخلفای راشدین، انتخاب آزادنه امت نیزپایان می یابد ولی در مورد اینکه سلسله اموی را میتوان خلافت ناقصه گفت ویا اینکه اساسا سلسله سلطنتی موروثی نامید ویا اینکه این گونه دولتها را کاملا غیرمشروع دانست یا اینکه می توان از طریق استدلال عقلی مبتنی برمصالح و اساسات عام برای آن مشروعیت توجیه کرد، مورد اختلاف است. به همین ملحوظ تعدادی از علما در صدد توجیه شرعی استخلاف پسران خلیفه (ولایت عهدی) و«تغلب»( حاکم شدن از طریق زور) برآمدند وارزشهایی چون گردید( نظریة الخلافة وتطورها السیاسی، محمد نوار، 95_105).
عطف ولایت عهدی به تغلب
در عصرحاضر نظامهای مبتنی بر وراثت با نظامهای برخواسته از کودتا یا غلبه قابل تفکیک است و نظامهای مبتنی بروراثت دارایی نوعی قانون وراثت میباشد که براساس آن پادشاه ولی عهد خود را در زندگی مشخص می نماید واگر ولی عهد تا مرگ پادشاه معزول یا متوفی نگردید بعد از مرگ پادشاه به صورت خودکار ولی عهد متذکره شاه قلمداد میگردد ولی در نظامهای برخواسته از کودتا هیچ قاونی حاکم نیست وهیچ نظمی پیش آمد یک کودتا را پیشبینی نمی کند بلکه کودتاها یا غلبه رخ میدهد که در نتیجه آن نظام قبلی سقوط میکند و کودتا چیان ویا همان زورگیران حاکم میگردند وبعدا در صدد توجیه اعمال گذشته خود ( که جنگ وبغاوت علیه نظام ساقط شده است ) وحکومت داری بالفعل خود می برآیند واز مردم با زورویا با حیله قناعت میگیرند؛ در گذشته تاریخ اسلام این تفکیک وجود نداشت وبا پایان عصرخلفای راشدین سلسله اموی از یک طرف با نظام ولایت عهدی پسران خلیفه شروع گردید واز جانب دیگر برای اخذ بیعت وقناعت ظاهری از مردم از زوروجبرکارگرفته شد که میتوان گفت نوعی تلاقی و ترکیب ولایت عهدی با تغلب بود. با عبوریزید از جنگ وقیامها علیه حکومت سلسله اموی وسرکوب مخالفان تا پایان سلسله اموی، عنصرولایت عهدی جا افتاد و غالبا به صورت خود کار با مرگ یک نفرازاین سلسله پسراو روی کارمی شد تا اینکه این سلسله از طریق جنگ خالص وغلبه مطلق به پایان رسید وسلسله عباسی آغاز گردید. انتقال قدرت از اموی به عباسی از طریق تغلب مطلق بود وهیچ سازوکاری دیگری بکارگرفته نشد که روی همین ملحوظ میتوان گفت آغاز سلسله عباسی عطف ولایت عهدی به تغلب مطلق است. به این معنی که دیگررسیدن به قدرت حتی به تظاهر به اخذبیعت از مردم نیز نیازنداشت ومردم دیگر اساسا تصور انتخاب حکومت را نیز نداشتند. یادما باشد که تغلب به معنی حاکمیت فضای جنگی به صورت دوامدار نیست بلکه حاکمیت عنصر «زور» در تمام حوزههای حکومت داری است در آن حوزها که مردم برخلاف مذاق حاکمیت فکریا اقدام نمایند ولی در حوزههایی چون ارایه خدمات عامه به مردم، حمایت از علم وصنعت، توسعه کشورداری وهمیاری مردم با حکومت، همیشه حکومت تظاهر به همراهی با مردم وتبلیغ حضورمردم می نماید. به همین ملحوظ بحث مشروعیت وپیشینه تغلب جدا از بررسی خدمات علمی وعامه ای است که درعصرعباسی رخ داده است وقابل إغماض نیزنمی باشد اما همه اینها نمی تواند برای تغلب وحاکمیت زوراز طریق سلب اراده آزاد مردم را توجیه نماید وبرای تغلب مشروعیت دهد؛ چون ارایه خدمات کارکرد حکومتها است وانتخاب از طریق بیعت و اخذ قدرت از طریق تغلب بحث مشروعیت رسیدن به قدرت است که بحث «قدرت» وسلطه میباشد.
بند سوم؛ مشروعیت دهی تغلب
مشروعیت دهی تغلب در قدم نخست از مشروعیت دهی «استخلاف» آغاز یافت. عضدالدین ایجی می گوید ” اجماع وجود دارد که ممکن است تعیین یک خلیفه از طریق نص باشد ویا استخلاف خلیفه قبلی.( سید شریف جرجانی، شرح مواقف، 234). درعین حالیکه هیچ گونه اجماعی عملا براین قضیه دیده نشده است، استخلاف نیز به دو صورت مد نظر فقها ومتکلمین مسلمان بوده است. یک، استخلاف درجه نخست؛ به این معنی که ولی عهد از اقارب خلیفه برحال نباشد، اهلیت خلافت را داشته باشد، مبتنی برمصلحت عامه باشد وهیچ خطری برای میراثی شدن قدرت نباشد. این نوع استخلاف در حقیقت بر پیشنهاد ابوبکرصدیق حضرت عمر را برای انتخاب مردم و همچنین پیشنهاد حضرت عمر برای انتخاب ازمیان شش نفر، إرجاع داده میشود که به گفته سنهوری این پیشنهادها استخلاف نبوده است بلکه صرف یک پیشنهاد شخصی بوده است که هیچ الزامیتی در آن بر مردم دیده نمیشود ودرنتیجه نمی تواند یک سند شرعی برمشروعیت استخلاف باشد ( فقه الخلافه، سنهوری، 129). چنین استخلافی در شریعت اسلامی مبتنی برقیاس بر سایر عقود مدنی قابل توجیه بود و سابقه در عقود میان مسلمانان داشت ولی استخلاف وراثی قدرت اساسا سابقه میان اعراب قبل از اسلام و میان مسلمانان صدراسلام نداشت.
دو، استخلاف درجه دوم آن است که شرایط فوق را ندارد و آنچه در سلسله اموی و عباسی رخ داده است میباشد که میان علما بشدت اختلاف است و هیچ دعوای برای مشروعیت آن با ارجاع به کار خلفای راشدین صورت نگرفته است. به گفته الحمداوی در استخلاف درجه دوم برخی علما موافقت با رضایت اهل حل و عقد را شرط گرفته اند، برخی دیگر استخلاف پدر پسر را درست و برعکس را درست ندانسته اند و برخی دیگر اساسا آن را باطل دانسته اند و در نهایت برخی نیز این گونه استخلاف را نیز با فرض اینکه خلیفه قبلی مشروعیت داشته و خالی از تهمت عصبیت است، درست دانسته اند ( الحمداوی، فقه الاحکام السلطانیه، 72_75). با همه آنچه در مورد توجیه استخلاف رخ داده است، سیستم انتقال قدرت در سلسلههای اموی وعباسی براستخلاف محض باقی نماند وقضیه اخذ قدرت از طریق زور و غلبه بوجود آمد که برخی علما را به آن داشت تا برای توجیه شرعی «تغلب» محض نیز وجه مشروعیت دست وپا کنند گرچه توجیه مشروعیت تغلب محض بسیار سخت تر بود در مقایسه با توجیه استخلاف.
توجیهات ارایه شده غالبا نشان دهنده ناچاری و خطرسرکوب منتقدین توسط سلطه گران میباشد که در نهایت به صورت یک «توجیه بعد از واقع»قابل بررسی می باشد نه استدلال شرعی ومبتنی بر روش اجتهاد فقهی. از این میان ابن خلدون عنصر” عصبیت قدرت ” را پیش میکشد وبه صورت جامعه شناسانه به این نظر است که قدرت غالب به لحاظ داشتن عصبیت حفظ سلطه وقدرت حفظ سلطه که منجربه حفظ کیان سیاسی میگردد، قابل توجه ومورد قبول است والا ممکن است تمامیت نظام به خطرروبه رو گردد. از جانب دیگر، غلبه تمایل نسبتا جبری گرایانه اشعری نیزقدرت غالب را به نوعی تقدیرالهی دانست ومبتنی برحدیثی منسوب به پیامبراکرم (ص) که فرموده بود«اگر برشما یک سیاه حبشی نیز مقررمیگردد شما از آن اطاعت نمایید»، اطاعت از آن را نوعی پیش آمد الهی قلمداد می نمودند. این نوع توجیهها رفته رفته به گونه ای رنگ افلاطونی به خود گرفت تا آنجا که نظام الملک طوسی گفته بود «خداوند خود ازمیان بندگان خود کسی را لیاقت احراز قدرت میدهد وشرف حکومت داری»که در نتیجه نباید دیگران از آن سرپیچی نمایند. ازمیان معاصران دکتورضیاءالدین الرئیس نیز به نوعی تحمل قدرت تغلب را توجیه میکند ودر مورد قبولی مسلمانان تغلب عصراموی وعباسی را می گوید که ” اقتدرا آنها نوعی واقعیت بود ومردم نیز به عنوان یک واقعیت آنها را باید میپذیرفت وهیچ گونه ظرفیتی دیگری به عنوان راه بدیل وجود نداشت” آنگونه که امروز نیز قدرت برخی گروههای جنگی به عنوان یک واقعیت تبلیغ میگردد واز مردم خواسته می شود که با آنها کنار بیایند. گرچه چنین توجیهی برعکس نظرجامعه شناسانه است که مردم وجامعه واقعیتها را به وجود می آورند ومردم تنها ظرف پذیرنده واقعیتها نیستند بلکه خود عناصرواقعیتهای اجتماعی اند که باید با اقدامات شان جلو اثرگزاری یک عده محدود را برکل جامعه بگیرند.( فقه الخلافه، سنهوری،296).
گفتارسوم؛ عوامل ایجاد حکومت تغلب درتاریخ اسلامی
داشتن قدرت بخودی خود عامل مهمی در استفاده از زوروتغلب برای رسیدن به قدرت می باشد وتا آنجا که بسیاری از فیلسوفهای علوم سیاسی رسیدن وداشتن قدرت را یک کشش ذاتی برای انسانها میدانند که قانون برای کنترول این تمایل ذاتی است. به هرصورت، آنچه در تاریخ اسلامی دیده میشود، برای استفاده از حاکمیت مبتنی برتغلب، رسیدن وحفظ اقتدار قبیلوی، حفظ قدرت وسلطه شخص، تقلید از سنتهای اقتدار سیاسی در تمدنهای غیراسلامی وشخص محوری اقتدار بیشتراز عوامل دیگربچشم میخورد و این عوامل در حقیقت عناصرذهنیت استفاده از تغلب را برای رسیدن به قدرت برجسته میکند.
بنداول؛ حفظ سلطه قبیلوی
اعراب قبل از اسلام از جنگهای قبیلوی بشدت در رنج بودند و این جنگها در قدم نخست رنگ قبیلوی داشت و متأثر از فرهنگ قبیلوی حاکم بر اعراب بود. دین مقدس اسلام در نخستین مبارزه خود ارزشهای قبیلوی را رد کرد وطبقه بندی قبیلوی را صرف راهی در جهت تعامل و تعارف بیشترمیان انسانها دانست «یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر وانثی وجعلناکم شعوبا وقبایلا لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم»این آیت قید ارزشهای قبیلوی را زد وارزش ” تقوا ” را که درعملکرد انسانها تبارز می یابد، جاگزین ارزشهای قبیلوی نمود. همچنان پیامبراکرم (ص) فرمود «لافضل لعربی علی أعجمی ولا لأبیض علی أسود»هیچ برتریی عرب نسبت به غیرعرب ندارد و هیچ فضیلتی سفید برسیاه ندارد. تمایلات قبیلوی در درعصرپیامبراکرم (ص) بشدت کوبیده شد وبه عنوان یک ویژگی جاهلانه مورد نکوهش قرارگرفت. ولی بعد از خلفای راشدین این تمایل دوباره کم کم در مناسبات قدرت جان گرفت وباردیگرکشمکش قدرت میان افراد رنگ قبیلوی به خود گرفت. نسل نخست مسلمانان در این دوره کم کم تاثیرگزاری خود را از دست داد ونسل دوم در تلاقی فرهنگهای دیگر باردیگر باز یافت تمایلات قبیلوی خود را آغازنمودند. به گفته جابری، شریعت اسلامی نزد مسلمانان نسل نخست به عنوان مرجع اقدامات واحکام شناخته می شد به این معنی که نخست یک مسلمان درتصمیم گیری خود به شریعت مراجعه می نمود وبا توجه به حکم آن اقدام به عمل میکرد ولی در دوره دوم نخست اقدام به احراز قدرت صورت میگرفت ودرقدم دوم بعد از اقدام از شریعت به عنوان راهی یا وسیله ی در جهت توجیه اقدامات خود سود برده می شد. به این معنی که شریعت دیگر مرجع نبود بلکه غالبا توجیه گر وضعیت پیش آمده به نظر می آمد. به گفته مقریزی تمایلات قبیلوی از یک جانب عامل قبض قدرت از طریق تغلب وزور بود که از بیعت غالبا به گونه صوری استفاده می گردید واز طرف دیگر چون این اقتدار برخواسته از اتفاق ورضایت مسلمانان نبود ومخالفین زیادی داشت ودرضمن تازه مسلمانان از جنگهای شدید میان خود درپایان عصرخلفای راشدین فارغ شده بودند، تمایل قبیلوی عامل دفاع از قدرت نیزتلقی میگردید که حکام نا گزیر به این تمایلات دامن میزد وتقسیم قدرت براساس قبیله صورت میگرفت تا اعضای قبیله از نظام فعلی با عرق قبیلوی دفاع نمایند که این قضیه گرایش قبیلوی را در محور قدرت وانتقال قدرت قرارداد ودر حقیقت عقیده جای خود را به قبیلهگرایی داد وخود به عنوان توجیه گرقبیله ظاهرشد ( مقریزی، النزاع والتخاصم، 59).