مقدمه
ایدئولوژی طالبان نظام اعتقادی معطوف به عمل و دارای مجموعهای از اندیشههای بههمپیوسته است که الهامبخش و محرک عمل سیاسی و اجتماعی این گروه است. این نظام اعتقادی که از ارزشهای اسلامی براساس قرائت طالبان و سنت پشتونوالی نشأت میگیرد، مانند هرمی است که رأس آن را باور و عقیده، میانهی آن را عمل و قاعدهی آن را شعارها و برداشتهای عامیانه تشکیل میدهد. چنین ایستاری بر پایهی تفسیر گذشته، حال را توضیح میدهد و تصویری از آینده ارائه میکند و اهداف و حدود قدرت سیاسی را مشخص میکند.
- مبانی اعتقادی
- 1. بنیادگرایی/ اصلگرایی
خاستگاه واژهی «بنیادگرایی» ایالات متحده است و پروتستانهای آمریکایی نخستین کسانی بودند که برای توضیح و توجیه باورهای مذهبی خود از واژهی بنیادگرایی استفاده کردند. این واژه که برگردانی است از اصطلاح انگلیسی (Fundamentalism) در اوایل سدهی بیستم میلادی در کالیفرنیا پدیدار شد. ظهور این مفهوم مقارن با تکوین صنعت فیلمسازی هالیوود بود که به باور پروتستانها بنیادهای ایمان مسیحی را ویران کرده بود. میلتن استیوارت و لیمن استیوارت، دو برادر مسیحی مؤمن که از راه استخراج و فروش نفت در کالیفرنیا ثروت هنگفتی اندوخته بودند، در سال 1910 برنامهی پنجسالهای را برای حمایت مالی از تولید و چاپ مجموعهای از جزوههای مذهبی جهت نشر رایگان در میان گروههای مسیحیان وفادار به مسیحیت در سرتاسر جهان آغاز کردند. این جزوهها با عنوان «بنیادها: گواهی حقیقت» توسط شماری از عالمان مسیحی سرشناس آمریکایی و بریتانیایی نوشته شده بود. هدف آنها متوقف کردن روند پرشتاب «زوال باورهای بنیادین مسیحیت پروتستان» بود. باورهای بنیادین از نظر برادران استیوارت و مسیحیان پروتستان عبارت بودند از: «خطاناپذیر بودن کتاب مقدس (انجیل)؛ خلق مستقیم کائنات و بشریت از عدم توسط خداوند- برعکس نظریه تکامل داروین- ؛ تولد عیسی از مادر باکره؛ واقعیت داشتن به صلیب کشیده شدن عیسی به خاطر گناهان بشر؛ رستاخیز و زنده شدن جسمانی مسیح؛ واقعیت داشتن معجزات او؛ تاوان کشیدن مسیح بهجای انسانهای گناهکار؛ و بازگشت قریبالوقوع عیسی برای قضاوت و حکومت در جهان.
در تعریف بنیادگرایی اسلامی میتوان گفت:
«حرکتی اعتراضی علیه آن دسته از نظامهای سیاسی است که ازنظر رهبران بنیادگرا، از راه دین منحرف شده و اصول اسلام، قرآن و سنت را به فراموشی سپردهاند و مانع اجرا و تطبیق شریعت در موضوعاتِ سیاسی و اجتماعی شدهاند». شعار اساسی بنیادگرایان در حوزهی دینی بازگشت به شریعت است[1]. در حوزهی سیاسی، اما دغدغهی کانونی آنها بازگرداندن حکومت خداوند بر روی زمین، یا دستکم در سرزمینهای اسلامی است».
بنیادگرایی طالبان بسیار سخت و رادیکال است و به شکل افراطی از سوی این گروه تطبیق میشود؛ ازاینرو در سرشت خود تعصببنیاد و خشونتخیز است. بنیادگرایی طالبان سه مؤلفهی عمده دارد که عبارتاند از: یک، اصالت تاریخی قرآن و رجوعِ لحظهبهلحظه به آن؛ دودیگر اقتدا به سیره و سنت پیامبر اسلام ؛ و سوم عمل بر طبق تفسیر مذهب حنفی از قرآن و سنت و تاریخ اسلامی و سنت پشتونوالی. شعار اساسی طالبان در حوزهی دینی بازگشت به شریعت است. در حوزهی سیاست، اما دغدغهی کانونی آنها بازگرداندن حکومت خداوند در سرزمین اسلامی است. از نگاه کسانی مانند هبت الله آخوندزاده و عبدالحکیم حقانی تاریخِ افغانستان در مسیری اشتباه و در سراشیبی انحراف افتاده و به بیراهه رفته و هنوز به حقیقت نپیوسته است و تنها راه نجات آن بازگشت به اصول شریعت است.
طالبان با تأکید بر بنیادگرایی آشکارا تکثرگرایی اسلامی را رد میکند؛ زیرا گمان میکند که تکثرگرایی دینی، سیاسی و فرهنگی هویت گروهی آنها را تهدید میکند.
- 1. فردمحوری
اندیشه و عمل طالبان بر پیروی محض از رهبر کاریزماتیک استوار است که درعینحال مفسر متون کلاسیک مذهبی آنها نیز خوانده میشود. ازآنجاییکه به باور طالبان، متنهای دینی خود نمیتوانند خود را تفسیر کنند، طالبان وابسته به یک چهرهی صاحب صلاحیت است که این نقش برتر مفسر را ایفا کند؛ هرچند تفاسیری ظاهرگرایانه و قشری از متون دینی ارائه دهد. بنابراین، گروه طالبان در عمل بیشتر به یک رهبر خاص متکی است تا به یک دکترین خاص. برای نمونه؛ در نحوهی ارتباط امارت با غرب، فصلالخطاب سخنان اخیر ملا هبتالله، رهبر طالبان بود. از زمان قدرتگیری دوبارهی طالبان، بسیاری از مقامات بلندپایهی این گروه مانند امیرخان متقی، سرپرست وزارت خارجه و سراجالدین حقانی، سرپرست وزارت داخله با الفاظ و اشکال گوناگون تمایل خود به ارتباط با غرب را مطرح کردند، ولی درنهایت ملا هبت الله آشکارا اظهار کرد که هرگز بر سر اصول شریعت اسلامی با هیچ قدرتی مصالحهی ایدئولوژیک نخواهد کرد و ارتباط با غرب را به قیمتِ نادیده گرفتن اصول و ارزشهای اسلامی و افغانی نمیپذیرد.
- 1. پیوند دیانت و سیاست
یکی از مبانی اعتقادی طالبان که در دورهی کنونی بهخوبی تئوریزه شده نظریهی پیوند دین و سیاست و رد نظریهی سکولاریسم است. براساس دیدگاه طالبان جدید یکی از زیانهای ویرانگر جدایی دین و سیاست در جامعهی اسلامی این است که بهموازات تضعیف دین و باورهای دینی، ارکان سیاست نیز متزلزل گردیده و مشروعیت حاکمان تضعیف میشود. عبدالحکیم حقانی در یک تقسیمبندی کلان نظامهای سیاسی را به دو نوعِ نظام سیاسی سکولار و مادی و نظام سیاسی دینی تقسیم میکند. ازنظر او نظامهای سیاسی سکولار تنها به فکر مادیات و جمعآوری مالیات و معیشت مردم هستند و بعد معنوی و هدایت و رستگاری مردم را نادیده میگیرند. در این نظامها اوامر و نواهی حکومت معطوف به جمعآوری و کنترل ثروت است ولی در نظام سیاسی دینی اوامر و نواهی بر روی اجرای مقاصد شریعت و قناعتپیشه کردن مردم در معیشت متمرکز است. توصیه و تأکید هبت الله و دیگر سران طالبان به صبر و قناعت در شرایط بد معیشتی را باید در همین چارچوب صورتبندی نمود.
- 1. جهادگرایی
جنگ و جهاد بخشی جداییناپذیر از مبانی اعتقادی طالبان است. ازنظر عبدالحکیم حقانی جهاد عامل بقا و دوام اسلام و یک فریضهی دائمی است، نه حرکتی موقتی و هدف از جهاد اقامه و تطبیق قانون خداوند بر بندگان و ساکنان افغانستان است. وی معتقد است که با خروج نیروهای خارجی از افغانستان جهاد به پایان نرسیده بلکه وارد فصل جدیدی شده است و مجاهدین امارت اسلامی باید برای جهادی جدید در راستای تطبیق شریعت اسلامی آماده شوند.
میان جهاد بهمثابهی یک اصل دفاعی و جهادگرایی بهمثابهی یک فریضهی شرعیِ دائمی تفاوت ماهوی وجود دارد؛ زیرا اولی یک تاکتیک موقتی و دفاعی و یک استثناء در دل قاعدهی زندگی است. جهادگرایی اما جنگ و جهاد را به قاعدهی زندگی تبدیل میکند و صلح یک استثناء است. ازاینرو، نظریهپردازان اصلی طالبان مانند مولوی شمسالله سالک در مقالهای مفصل و همچنین عبدالحکیم حقانی در کتاب «الاماره الاسلامیه و نظامها»، از تمام گزارههای ناظر به جهاد در قرآن تفسیری جنگافزاری ارائه میدهند.
- 1. بدعتستیزی
بدعت را اینگونه تعریف کردهاند: «وارد کردن چیزی در دین که جزء دین نیست و یا کاستن از آموزههای دین در جایی که آیه و روایتی در این مورد نیامده است». از دیرباز علمای اهل سنت بدعت را به دو نوع تقسیم میکردند: یکی «بدعت حسنه» و دیگری «بدعت سیئه». اساسا بدعت مستلزم نوآوری است. اجتهاد در فقه شیعه سازوکاری برای تفکیک میان نوآوری و بدعت است. به لحاظ منطقی نه هرگونه نوآوری مخالف دین است و نه تمام نوآوریهای بشر سازگار با دین؛ ازاین رو بسیاری از عالمان مسلمان برای پاسخ دین به تطورات زندگی و پرهیز از گرفتار شدن در دام بدعت، اصل اجتهاد را پایهریزی کردند. طالبان اما بدعت را در مقابل سنت قرار داده و هرگونه نوآوری را با نام و عنوان انحرافیِ «بدعت» در اسلام رد میکند و معتقد به اجرای دقیق و مطلقِ شریعت اسلامی است. ازنظر هبت الله، عبدالسلام حنفی و عبدالحکیم حقانی نوآوری و بدعت مطلقاً حرام است و اساساً در شریعت اسلامی بدعت حسنه و سیئه یا حمیده و مذمومه وجود ندارد. آنها در توجیه و تعلیل این دیدگاه غیرمنعطف خود، به روایتی از پیامبر اسلام استناد میکنند که چنین است: «کلُّ بدعهٍ ضلالهٌ: هر بدعتی گمراهی است». بنابراین، از منظر طالبان هرگونه بدعت و نوآوری باید نابود شود و بجای آن سنتی از سنتهای فراموششدهی اسلام احیا شود.
به نظر میرسد که بدعتستیزی طالبان بیش از آنکه مبنایی دینی برای طالبان باشد، انگیزهای سیاسی دارد؛ زیرا نوآوری در سرشت خود راه را برای ورود روایتهای جدید به عرصهی سیاسی و فرهنگی میگشاید و انحصار مرجعیتِ دینی طالبان را زیر پرسش برده و گفتمان طالبانیسم را تضعیف میکند.
- 1. انحصارگرایی مذهبی
انحصارگرایی مذهبی آموزهای است که به پیروان خود و دیگر مذاهب تلقین میکند که فقط یک مذهب مشخص و معین حقیقت مطلق است و به رستگاری آنجهانی میرسد.
انحصارگرایی مذهبی که با مذاکرات صلح در قطر آغاز شد و رهبران طالبان مذهب حنفی را شرط اساسی و معیار گفتگوها قرار دادند در امارتِ جدید طالبان بهخوبی تئوریزه شده است. عبدالحکیم حقانی استدلال میکند که چون اکثریت مردم افغانستان پیرو مذهب حنفی هستند، مذهب رسمی باید حنفی باشد و دیگر مذاهب محلی از اعراب ندارند. این مغالطهی اکثریت باعث شده است تا طالبان گمان کنند چون حنفیت مذهب اکثریت است، پس فهمِ عالمان حنفی از مذهب نیز فهمِ برتر و عاری از خطا و تفسیر آنها از اسلام نیز موجهترین تفسیر است. وی معتقد است که حکومت در تمام شئون باید براساس فقه حنفی عمل کند؛ زیرا مردم افغانستان از دیرباز پیرو این مذهب بوده و تمام کتب آموزشی فقه در مدارس دینی افغانستان و فتوی و شرحهای فقهی نیز همگی از مذهب حنفی هستند. درنتیجه ازنظر حقانی دادگاهها و محاکم شرعی باید در انحصار احناف باشد و امارت اسلامی نباید جواز امتیازات قضایی و قانونی به اقلیتهای مذهبی بهویژه شیعیان را بدهد؛ زیرا میدان دادن به مذاهب دیگر و به رسمیت شناختن تنوع و تکثر مذهبی باعث تضعیف دولت میشود.
- نقش سنت پشتونوالی در نظام فکری کنونی طالبان
پشتونوالی یک چارچوب ارجاعی اخلاقی- هنجاری است که برای همهی پشتونها صدق میکند. این کلمه اغلب بهعنوان «راه و رسم پشتونها» یاد میشود. پشتونوالی یک دال مرکزی دارد که عبارت است از مفهوم ننگ و دیگر مفاهیم بنیادین پشتونوالی همگی بر این مفهوم مبتنی هستند. مفهوم ننگ قانونی نانوشته است که از مجموعه بزرگی از اصول، قواعد و مفاهیم تشکیل شده است که ممکن است بهعنوان «قانون عرفی پشتونها» درک شود.
نظریهپردازان طالبان برای اینکه متهم به پشتونگرایی نشوند، سعی میکنند تا پیروی از اصول پشتونوالی را با عباراتِ دیگری توضیح دهند. برای نمونه؛ عبدالحکیم حقانی در بخشی از اثر خود از دو مفهومِ «طبیعت» و «عرف» برای توضیح ارزشهای پشتونوالی استفاده میکند. وی مینویسد دولت اسلامی در هر سرزمینی باید طبیعت و عرف و عاداتِ ساکنان آن منطقه را که با شریعت مخالفت ندارند مراعات نموده و به آن پایبند باشد. بنابراین، امارت اسلامی باید طبیعت افغانیت را در تمام شئون زندگی از نوع پوشش، زبان گفتاری و دیگر مواردی که با شریعت مخالفت ندارد، مراعات کند. حقانی از زبان سید جمالالدین افغانی به مواردی از طبیعت مردم افغانستان اشاره میکند که ترجمهی انضمامی سنت پشتونوالی است. این موارد عبارتاند از: شجاعت، ننگ و غیرت، تمایل طبیعی به جنگ، عدم انقیاد به دیگری، عمامه و ردا برای مردان و لباس بلند با پوشش کامل برای زنان، مهماننوازی، بیگانهستیزی و عدم پذیرش سلطهی اجنبی.
به نظر میرسد که اصول و ارزشهای پشتونوالی در میان طالبان جدید بهمنظور گذار از ناسیونالیسم سکولار به ناسیونالیسم مذهبی، در نظام معرفتی این گروه بازتاب یافته باشد. بااینوجود، اما از یاد نباید برد که این اصول پشتونوالی ظرفیت ملی ندارند و تنوع و تکثر اجتماعی را انکار نموده و تنها به سنتهای بخشی از مردم بهمثابهی یگانه منبعِ هنجارهای اجتماعی رسمیت میبخشد. مخالفت با تحصیل دختران در دورهی متوسطه را میتوان در ذیل مفهوم غیرت که دال مرکزی سنت پشتونوالی است، تحلیل کرد.
- نسبت نظام اعتقادی طالبان با مذهب حنفی
نویسندگان و نظریهپردازان جدید طالبان تلاش میکنند تا تمام اقدامات و مفروضات خود را درحوزهی سیاست، اجتماع و فرهنگ به اصول مذهب حنفی ارجاع دهند. با وجود این، در بسیاری از موارد رفتار طالبان برگرفته از سنت پشتونوالی است نه فقه حنفی. گرچه طالبان ازنظر فقهی به مذهب حنفی ارجاع میدهند، ولی به لحاظ کلامی هیچ نسبتی با احناف ندارند و از مذهب کلامی ماتریدیه و دیوبندیه پیروی میکنند. ازاینرو، باید میان مبانی سیاسی طالبان جدید و مبانی فقهی آنها تمایز قائل شد. به لحاظ فقهی مذهب حنفی به میانهروی و رواداری مشهور است، حالآنکه اقدامات حکومت کنونی طالبان تندروانه، خشونتخیز و تعصببنیاد است و نسبتی با میانهروی و رواداری ندارد. برای نمونه؛ رفتار سختگیرانهی طالبان در مورد پوشش زنان و شرایطی که برای خروج آنها از منزل مقرر کردهاند هیچ نسبتی با فقه حنفی ندارد، بلکه ریشه در سنت پشتونوالی و دال مرکزیِ «غیرت» و تعصبات دیوبندی دارد.
- تغییر یا ثبات در ایدئولوژی؟!
پس از شکست طالبان در سال 2001، رهبران آنها بارها اعتراف کردند که درزمانی که در قدرت بودند مرتکب «اشتباهاتی» شدهاند، اما هرگز بهصورت شفاف و مطمئن مشخص نکردند که در صورت بازگشت به قدرت، رویکردشان به حکومت چگونه تغییر خواهد کرد. از همین رو، از زمان بازگشت به قدرت در 15 اوت 2021، هنوز چشمانداز روشنی از چگونگی برنامهریزی برای ساختار دولت افغانستان بیان نکردهاند و عملاً براساس قانونی نانوشته حکمرانی میکنند. آنها بهصورت کلی گفتهاند که جنگ و مبارزهی مسلحانه را باهدف خروج نیروهای بینالمللی و ایجاد یک نظام اسلامی واقعی آغاز نمودهاند. طالبان این دو هدف را جداییناپذیر و غیرقابلمذاکره میبینند. عدم تمایل طالبان به ارائهی جزئیات برنامهی حکومت بازتابدهندهی عدم اطمینان آنها به الگوی مشروعیت دورهی نخست امارت است. در ششماههی نخست حکومت، مقامات طالبان در حال بحث و گفتگو بر سر این مسئله بودند که چه مقدار از آن الگوی قدیمی را حفظ و تطبیق کنند و چه مقدار باید از آن فاصله بگیرند یا تغییر دهند، ولی عمل و رفتار این گروه نشان میدهد که تاکنون کفهی ترازو به سودِ ثبات و عدم تغییر سنگین شده است. احتیاط و وسواس طالبان ازآنجا ناشی میشود که آنها رژیم قبلیِ خود را تحقق واقعیِ تئوری سیاسی کلاسیک اسلامی تلقی میکردند و در مقابل، براین باوراند که قانون اساسی نظام جمهوریت حتی حداقلهای یک نظام اسلامی را بازتاب نداده است.
در آستانهی به ثمر نشستن مذاکرات صلح با آمریکا، سراجالدین حقانی، سرپرست کنونی وزارت داخله در مقالهای که در نیویورکتایمز منتشر کرد آشکارا اظهار نمود که: «ما متعهد هستیم که با سایر احزاب به شیوهای مشورتی و با احترام واقعی کار کنیم تا در مورد یک سیستم سیاسی جدید و فراگیر توافق کنیم که در آن صدای هر افغان منعکس شود و هیچ افغانی احساس نکند که در آن طرد شده است …». با وجود این تاکنون هیچ متنی دال بر قانون اساسی و هیچ نشانهای از حکومت فراگیر دیده نمیشود.
طالبان در سیاستهای سلبی مانند مخالفت با قانون اساسی جمهوری، سلب حق تحصیل از دختران در دورهی آموزش متوسطه، حجاب زنان و مواردی ازایندست خوب عمل کردهاند، ولی در سیاست ایجابی تغییر چندانی در استراتژی آنان به چشم نمیخورد. در بدنهی رهبری طالبان تمایل جدی به تغییر و بازاندیشی در اصول ایدئولوژی وجود ندارد؛ برای نمونه مخالفت شدید با قانون اساسی جمهوری و دموکراسی و تأکید بر ایدهی امارت امیر که توسط گروه کوچکی از نخبگان اهل حل و عقد انتخاب میشود، در عمق ایدئولوژی و عمل طالبان قرار دارد و هرگز تمایل به تغییر و جایگزینی آن با سیستم دیگری را ندارند. مولوی شمسالله سالک در توجیه تداوم نسخهی امارت مینویسد: «قبل از حمله آمریکا، در افغانستان یک نظام شرعی و یک امیر مشروع دینی وجود داشت که با بیعت هزار و پانصد تن از علمای اسلام، امارت را اعلام کرده بود. متعاقباً کافران مستکبر جهان به رهبری آمریکاییها با کمک تعدادی از افغانهای نالایق ما به افغانستان حمله کردند و با این کار حکومت امارت اسلامی به عقب رانده شد. اما از منظر شرع، برکناری امیر شرعی در اثر تهاجم، عزل شرعی تلقی نمیشود. . . . [الف] بر اساس اصول شرع، حاکم مشروع پس از اشغال آمریکا بر سر جای خود باقی ماند و امارت همچنان ادامه دارد».
گروه طالبان با دموکراسی و حق رأی همگانی و یک قوهی مقننهی قدرتمند که میتواند هر قانونی را وضع کند، مخالفاند. ادعای تغییر در مسائلی مانند حقوق زنان، حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی مانند شیعیان و … که گاهی از سوی سخنگویان طالبان شنیده میشود بیشتر یک ژست دیپلماتیک و در خوشبینانهترین نگاه، تغییرات تاکتیکی است؛ بنابراین، بعید به نظر میرسد که تجدید حیات مذهبی طالبان به تغییر استراتژیک در اصول ایدئولوژی آنها بینجامد.