بخش سوم
فصل دوم
فقه الرأی و عناصرساختاری آن
فقه الرأی لقبی است که بر فقه حنفی و گرایشهای فقهی همگون آن از مکاتب دیگری فقهی اطلاق شده است و به این صورت محدود به یکی از مکاتب فقهی نمیگردد بلکه به صورت دایره وی، بر منظومهای از یک گرایش گفته میشود که توجه موضوعی بر «رأی »( عقل ) داشته اند. به این معنی نیست که دیگران از «رأی » یا همان عقل استفاده ننموده اند بلکه به این معنی است که «رأی»میتواند به صورت مستقل و نه حاشیهای در تیوری پردازی فقه اسلامی نقش ایفا نماید. دراین دایره، فقه حنفی در مرکز قراردارد و دیگران حول محور آن در این امر دور میزنند. به این صورت مرکز این منظومه رنگین تر مینماید در مقایسه به مدارهای دور و نزدیک آن و به هر اندازه که به مرکز نزدیک میشوید توجه به «رأی» بیشتر میشود. ما در صدد بررسی تمام این منظومه نیستیم بلکه توجه ما بیشتر به روشهای رأی گرایانه فقه حنفی و شخص امام ابوحنیفه متمرکز خواهد بود.
مبحث اول
تأسیس فقه الرأی
همانگونه که گفته شد، فقه الرأی به صورتی که امروز شناخته میشود، محصول سالهای هفتاد تا سیصد هجری است. سالهایی که به عصرتدوین و شکلگیری مکاتب فقهی مشهور میباشد. دراین عصر مذاهب فقهی متعددی شکل گرفت که امام ابوحنیفه مؤسس فقه حنفی، سرآمد آنها شناخته میشود.
در این عصر روایت قولی از پیامبر اکرم توسعه یافت و رفته رفته سنت تدوین گردید و بازار مباحثات کلامی که تا آن روز از فقه جدا شناخته نمیشد، گرم بود. امام ابوحنیفه تحت تأثیر شرایط و یا انگیزههایی، روش منحصر به فرد رأی گرایانهی خود را عملی نمود که دلایل مختلفی برای این تمایل ذکر نموده اند.
رأی گرایی او نیز در ابعاد مختلف توسعه داشت و گرچه از یک ساختار نظام مندی حکایت نمیکرد ولی به وضوح در اقدامات اجتهادی او بکار گرفته میشد.
الف، ظهورروایت
به گفتهی محمد خضری بک؛ در این عصر، روایت قولی از پیامبراکرم شیوع یافت و دلیل آن هم؛ یکی، برداشته شدن موانعی بود که در عصرخلفای راشدین برای نقل احادیث وجود داشت و دوم توسعه فرهنگی و اجتماعی جامعه یا جوامع اسلامی بود که به نوبۀ خود نیازمندیهای جدیدی خلق میکرد و رجوع مردم را به یاران پیامبر اکرم که در قید حیات بودند زیاد میساخت.
بزرگان صحابه به شهرهای مختلف جهان اسلام پراگنده شده بودند و به این صورت دیگران از آنها طلب روایت مینمودند که در نهایت این روایتها ثبت میگردید. ازدیاد فتاوی دراین عصر با توجه به کثرت روایت قولی از پیامبراکرم باعث شد که از یک طرف این روایتها برنقل حال پیامبراکرم غلبه یابد و از طرف دیگر این روایتها احکام یک دست را نشان دهی ننماید. در نتیجه این معضل اختلافات شدیدی در حوزه سیاست و احکام عملی بوجود آمد و هر یکی و یا هرگروهی برای خود مرجع یا مراجعی برای نقل قول پیامبراکرم را داشت درحالی که این گروهها بشدت باهم اختلافات سیاسی و فرقۀ داشتند.
تمام هم و غم گروهها این نبود که برای خود محملی روایی دست و پا کند بلکه در کنار آن به ثبت و تنظیم افکار و عقاید خود با رویکرد به منابع روایی خود نیز دست میازیدند. در نتیجۀ این جریان، تلقی مردم از یک روایت یا حدیث در یک محل متفاوت بود در مقایسه با کشوریا محل دیگر و مراجع روایی یک جامعه یا گروه متفاوت شد در مقایسه با مراجع دیگران مانند تفاوت مراجع روایی عراقیها با مکیها و شامیها.
تفرق سیاسی بزرگترین پیامد این وضعیت بود و برای تحکیم پایههای سیاسی خود، گروهها به سراغ و تقویه روایتهایی میرفتند که موضع آنها را تقویت مینمود و برعکس، موضعگیریهای سیاسی مانند داوری تاریخی بر مشروعیت و استحقاق خلافت و حکومت داری بعد از رسول خدا باعث شد که گروههای مانند شیعه و خوارج در صدد تقویه پایههای فکری خود که برنصب علی تاکید داشت، برآیند و از اینطرف اکثریت دیگر در صدد تضعیف مبانی فکری شیعه و تقویه پایههای مشروعیت خلافت آنطوریکه اتفاق افتیده، باشند. تفرق سیاسی برموضوعات روایی أثر میگذاشت و روایتها به لحاظ موضوعات خود که قابل تمسک برای اهداف سیاسی میبود اهمیت نقل و ثبت مییافتند..
از جانب دیگر، سلسلههای حاکم (أعم از امویها و عباسیها ) در تلاش تقویه جایگاه روایتهایی بودند که بر منافع سیاست موروثی شان أثر منفی نمیگذاشت و این مأمول از سه طریق بدست میآمد که برفضای کلی حاکم برروایت قولی تأثیرنمود؛
یک، روایتهایی باید شکل میگرفت که ارزش نظری برای برخی اقوام، محلات و شخصیتهای خاصی تولید مینمودند. سیاست مداران حاکم به لحاظ روایت حالی ( تاریخ واقعی وقایع صدر اسلام ) چندان جایگاهی نداشتند و در تاریخ واقعی وقایع صدراسلام که بسیار واضح و معروف بود نقش شخصیتهایی مانند خلفای راشدین و بزرگان مسلمان اولیه در آن روشن بود که شامل سلسلههای حاکم بعدی نمیگردید و از این رو باید روایتهایی شکل میگرفت که از طریق ارزش دادن به فلانی قوم، فلانی محل و فلانی خانواده میتوانست سلسله حاکم را نیز شامل شود مانند دادن ارزش نظری از طریق روایات به شام، یمن و امثال آنها.
دو، روایتهای که ناظر بر امور سیاسی و ارزشهای بزرگ اجتماعی بود کمتر باید نقل میگردید و این ارزشها بنیان قبیلهگرایی سلسله حاکم را زیرسوال میبرد و اصول سیاسی موروثی بودن و استبدادی بودن نظام را تحمل نمیکرد. بدین ملحوظ از چند صد خطبه ( سخنرانی سیاسی واجتماعی ) احتمالی پیامبراکرم، فقط یکی دو سه تا روایت شد و در نتیجه، سهم سیاست در روایات در مقایسه با سهم موضوعات سیاسی و اجتماعی در قرآن، بشدت کم گردید و آنچه از میان روایات موضوع سیاسی دارد، درضمن یک موضوع اخلاقی بدست ما رسیده است.
خطبه حجة الوداع که امروز بدست ما قرار دارد نشان می دهد که پیامبراکرم تا چه حدی در خطبههای ایشان موضوعات حاد سیاسی و اجتماعی را گوشزد مینموده است ولی از این دست خطبه تعداد بسیار اندکی نقل گردیده است و از آنطرف در بارۀ مسواک و آداب خوابیدن در بستر خواب، روایات کثیری نقل شده است.
سه، ادبیاتروایی نیز متأثر از فضای حاکم میشد. اصطلاحاتی مانند امارت و امیر، رعیت، اطاعت از حاکم، و … امثال شان بر اصطلاحاتی چون خلافت و خلیفه ( که اصطلاح قرآنی است )، اهل المدینه ( شهروندان که اصطلاح قرآنی است )، عدالت و قسط، شورا و امثال شان، غلبه یافت که در نتیجه سلطان سایه خدا دانسته شد و توهین به او معادل توهین به خدا تلقی گردید.
با توجه به این وضعیت، بعدا دانشمندان و شخصیتهای خلاقی تلاش نمودند که برای یک دست سازی این روایات و تفکیک درست از نادرست، مجموعههای مستندی را جمع آوری نمایند و در نتیجه مسانید حدیثی شکل گرفت و در پی آن مجموعههای دیگری مانند صحیح البخاری توسط ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری ( و 256) و مسلم بن الحجاج النیشاپوری ( و261) و امثال آن تدوین شد. این اقدامات، شاهکار اعجازآمیزی بود در خدمت جمع و ترتیب روایات نبوی، ولی نخست اینکه این عملیه بعد از تکثیر روایتها صورت میگرفت و دوم اینکه اجتهادات حقوقی ( فقهی ) قبل از آنها و یا موازی با آنها آغاز شده بود و نمیتوانست فقه روایی را از گزند روایتگرایی بی رویه محفوظ نگه دارد اما به هرصورت این اقدامات درحد خود تلاش و خدمت بسیار بزرگی بود ورنه امروز سنت پیامبراسلام در هالۀ از غیر مستند بودن ضایع میگردید.
ب، توجه به شهرت حدیث یا روایت
در روایت یحیی بن ضریس شرط پذیرش حدیث نزد امام ابوحنیفه، روایت حدیث از طریق ثقات بوده است و حسن بن صالح کوفی نیز میگوید که امام اعظم در صورتی که صحت حدیثی از پیامبراکرم نزد او ثابت میشد، هرگز از آن عدول نمیکرد ولی آنچه قابل توجه است این است که مقصود امام ابوحنیفه و امثال او از حدیث یا روایت صحیح، صحیح به معنی امروزی آن نبوده است؛ برای اینکه دسته بندی امروزی از ابتکار متأخران دانشمندان حدیث است و قبلا گفته شد که پیش از عصرامام اعظم، مجموعههای حدیثی یا روایی امروزی تدوین نگردیده بود و به شکل امروزی متداول نبود.
از نمونههای آن میتوان از قلت روایتهای حجازی درعراق یاد آورشد و از همین رو، نباید انتظار داشت که طرق گرد آوری احادیث وروایتها به شکل بعدی آن در عصر او متداول بوده است و منظور او از آحاد و مشهور به معنی امروزی آن بوده است.
در نتیجه، نشر و پخش برخی فتواها از طریق بزرگان صحابه و یا تابعین با إرجاع معرفت شناختی به دیدگاه رسول خدا، این روایتها مشهور شدند و شهرت آنها تا آنجا پیشرفت که اعتماد یک فقیه را به عمل کردن به آنها و استفاده از آنها در راستای استخراج احکام بدست میآورد.
شهرت روایات در حقیقت اعتماد به تلقی اکثریت جامعه از یک روایت بود که به لحاظ معرفتی، نوعی اعتماد بر عرف جامعه در تلقی یک روایت میشد. ولی با آنهم دسته بندی احناف روایات را برا ساس همین فرمول صورت گرفت و احادیث تقسیم گردید به متواتر، مشهور وآحاد. نگاه امام ابوحنیفه از این نوع برخورد تفکیک معرفت شناختی احادیث نیز بود به این صورت که متواتر مفید یقین، مشهور مفید ظن غالب و آحاد مفید ظن عادی شناخته میشد.
در پروسۀ اجتهاد و یا نظریه حقوقی تنها روایات با درجه یقین میتوانستند که مفید یک حکم قطعی باشد. از اینطرف مفید ظن غالب نیز میتوانست یک حکم را إفاده کند اما این حکم حالت پلورال مییافت به این معنی که احتمال خطای آن همیشه مد نظر بود. شاید اعتدال امام ابوحنیفه در باب کلام و کلام مشهور او:« یک شخص را با داشتن یک نشانه ایمان از صد نشانه کفر، نباید تکفیرکرد» نیز برخواسته از همین تفکیک معرفت شناختی روایات باشد که احتمال درست بودن جانب مقابل را همیشه محفوظ میدارد.
تفاوت معرفت شناختی احادیث غیر متواتر با متواتر موجب شکلگیری برخی احکام یا کد حقوقی خاصی در فقه حنفی شد مانند واجب و مکروه تحریمی که هردو به لحاظ إلزام عمل و جلوگیری به پایه فرض و حرام اند ولی به لحاظ قدرت معرفت شناختی خود پائین تر از فرض و حرام میباشد.
ج، شخصیت شناسی کلی امام ابوحنیفه
ابوحنیفه نعمان بن ثابت از بزرگترین مجتهدین فقهی ( حقوقی) تاریخ اسلام است وی بنیانگزار فقه حنفی و از موسسین فقه الرأی شناخته میشود.
امام ابوحنیفه را به لحاظ کلامی، ماتریدی مشرب میدانند که نوعی گرایش کلامی خاصی میان اشاعره ( با تسامح که درنامگزاری اشاعره وجود دارد) ومعتزله میباشد. گرچه ابومنصور ماتریدی متوفی سال 333 هجری است که به این صورت قبل از اینکه ابوحنیفه ماتریدی باشد، ابومنصور حنفی است ولی این نسبت به معنی ماتریدی بودن گرایش کلامی فقه حنفی است تا شخص امام ابوحنیفه. وی به لحاظ سیاسی عباسیان را نامشروع مطلق نمیدانسته ولی آنان را مشروعیت نیز نداده است. امام ابوحنیفه به لحاظ اجتماعی دریک جامعه شهری ـ مدنی آن روز زیسته است که دارای فرهنگ متنوع و اقتصاد تجارتی بوده است. درنهایت وی بنیانگذار روش خاص فقهیی گردید که میان نقلگرایی مفرط و عقلگرایی بی رویه، شناخته میشود و امروز به« فقه الرأی» مشهور است.
ابعاد فکر کلامی و سیاسی او یکجا با زندگی شهری و پیشه شخصی او، بر رأیگرایی او در اجتهاد فقهی اش تأثیر گذاشته است ولی دیده میشود که این تأثیر به صورت دیالیکتیک بوده و میتوان گفت که یک« نظام معتدل»را تشکیل میداده است و این نظام در تمام آن ابعاد ظهور یافته است. به هر صورت محور بحث ما رأیگرایی فقیهی است که مبنای کلامی معتدل، زندگی متعادل و اندیشه سیاسی اعتدالی داشته و در یک جامعه نسبتا مدنی میزیسته است.
د، دلایل رأی گرایی امام ابوحنیفه دراجتهاد فقهی
طبیعی است که گرایشهای فکری و نظری انسان تحت تأثیر یک سلسله عوامل بیرونی شکل میگیرد که ظرفیت شخصی و خاص هر انسان زمینۀ این تأثیرگذاری را شکل میدهد و بدین ملحوظ میزان تأثیرگذاری عوامل بیرونی بر یک انسان تا انسان دیگر فرق میکند. با توجه به این مسأله، دلایل زیادی برای رأیگرایی امام ابوحنیفه گفته شده است که نمیتواند هر یکی تمام دلیل باشد و همچنان نمیتواند کاملا بی أثر باشد. یکی از این دلایل میتواند عدم توسعه احادیث یا روایت قولی از پیامبر اکرم (ص) باشد. قبلا گفته شد که نقل و تدوین روایات قولی از پیامبراکرم به مرور زمان توسعه و انکشاف یافته است؛ گرچه توسعه نقل وروایات إلزاما به معنی رواج یافتن جعل احادیث نیست و میتواند به مفهوم توسعه شنیدههای افراد محدود از یک شخص(پیامبراکرم (ص) به افراد بیشتری باشد که در این صورت احادیث مستند و صحیح نیز ضرورت به توسعه داشته است و همچنان تدوین احادیث نیز یک توسعه است که به صورت کامل درعصر امام ابوحنیفه صورت نیافته بود. در نتیجه درست است که یکی از دلایل رأیگرایی امام ابوحنیفه عدم توسعه احادیث در عصر او بوده است ولی باید توجه کرد که توسعه احادیث همیشه به مفهوم مثبت آن واقع نگردیده و در مواردی این توسعه، جعل احادیث را نیز رواج داده است که در آن صورت برای بنیان یک نظام حقوقی دینی خطرناک خواهد بود.
برخی دیگر، نرسیدن احادیث به او و درکل به عراق را دلیل رأیگرایی امام ابوحنیفه میدانند. این ذهنیت درست نمیباشد به دودلیل؛ اول اینکه اگر هدف از آن نرسیدن مطلق احادیث به عراقیها و به امام ابوحنیفه باشد، معقول نیست و اگر هدف از نرسیدن احادیث به امام ابوحنیفه و عراقیها، روایات شخصیتهای مشهوری از یاران پیامبرباشد، نیز صحت ندارد برای اینکه اکثر یاران صاحب روایت حدیث از پیامبراکرم در عراق بوده است و میزیسته است. علی سایس میگوید که حدود سیصد تن از یاران پیامبر اکرم (ص) در عراق میزیسته که از این میان میتوان از ابن مسعود، أنس، حذیفه، سعدبن ابی وقاص، عمران بن حصین و دیگران نام برد.
از طرف دیگر اینکه شافعی با وجود که در عراق میزیسته تمایل نقلگرایانه دارد و مالک که در مدینه بوده است تمایل عقلگرایانه داشته است.
یکی دیگر از دلایل، میتواند شهری بودن جامعه امام ابوحنیفه باشد. امام ابوحنیفه در شهری میزیسته که در مقایسه با تمام شهرهای دیگر جهان اسلام آن روز پیشرفتهتر و با تنوع فرهنگی بیشتر بوده است. در این شهر به لحاظ اقتصادی تمام انواع اقتصاد شخصی وجود داشته است مانند باغداری، تجارت، صنعت، اداره و ….. ، به لحاظ گرایش فرهنگی اعراب، فارسها، یهودیان و …. میزیسته اند، به لحاظ گرایش فکری و دینی معتزلیها، اشعریها، ظاهریها و …. و مسیحیها، زردشتیها، جهودها (صابئین ) و یهودیها وجود داشته اند و شخص امام ابوحنیفه نیز قبل از اینکه یک فقیه باشد یک تاجر بوده است. تمام این تنوع در یک شهرممکن است باشد و یک جامعه شهری میتواند این تنوعها را تحمل نماید و زیستن در چنین یک جامعهای طبعا معقولیت بار میآورد.
یاد ما باشد که«دکترین حقوق فرضی» در عصر امام ابوحنیفه در حال انکشاف بود و گاهی تمام فقه اسلامی را یک «فقه فرضی» میانند برای اینکه بسیاری از احکام پیش بینی شدۀ آن بر واقعههای فرضی استواراند که اصلا واقع نشدند و یا پیش نیامدند. فقه فرضی به شدت نیازمند خلاقیتهای فقهی رأیگرایانه بود و روایات بیشتر ناظر برواقعههای گذشته و زمان ورود خود بود نه پیش بینی آینده.
علاوه بر دلایل فوق برخیهای دیگر به ویژگیهای فرهنگ قومی و خاستگاه اصلی امام ابوحنیفه توجه کرده اند که چندان معقول به نظر نمیرسد و همینگونه برخی دیگر به فقر تحلیلی او در حوزۀ اجتهاد اشاره دارند که به نوبۀ خود از پایههای معقول و درستی برخوردار نیست .