بخش نخست
مقدمه
امام ابوحنیفه را بنیان گذار« فقه الرأی» میدانند گرچه این تلقی تا حد زیادی محصول روش های ویژۀ او در عملیه اجتهاد می باشد تا پردازش یک تیوری منسجم.
ابوحنیفه دارای شخصیت چند بعدیی بوده که توانسته تا حدزیادی بر ماهیت اجتهاد حقوقی- فقهی در شریعت اسلامی تاثیر بگذارد . امام ابوحنیفه را امام اهل الرأی میشناسند و این لقب محصول گرایش خاص او به«رأی»درتفسیر، تلقی و استنباط احکام از متون دینی در اسلام است و این ویژگی اگر از یک طرف موجب برجسته شدن تیوری فقهی او در جهان اسلام گردیده، از طرف دیگر باعث نوعی سوء ظن نسبت به پابندی او به روایات نیز شده است.
توجه به«رأی»به صورتهای نخستین آن قبل از امام ابوحنیفه نیز دیده شده است و این روش برخاسته از ناگزیری در برابر پرسشهای جدیدی بوده که تکیه صرف برتفسیر لفظی نصوص کافی دانسته نمیشده است.
جغرافیای جهان اسلام ادامه یافته است و قطعا که« فقه الرأی» امام ابوحنیفه حلقۀ در این زنجیر میباشد و تمام این قضیه محسوب نمیگردد . اما آنچه وی را در طول این پروسۀ تاریخی متمایز ساخته در قدم نخست، ساختارمند سازی اولیه وی، رأی را به عنوان یک عملیه قابل اعتماد در کنار نقل میباشد که قبل از وی از این عملیه به عنوان یک ناگزیری محض استفاده میگردید. در قدم دوم شریعت محورسازی اموراجتماعی توسط ابوحنیفه میباشد که این قضیه جز از طریق اهمیت دادن ذاتی به« رأی» میسر نمینموده است. امروزه اسلام به صورت کل یک دین شریعتمحور شناخته میشود و در مقایسه با تمام ادیان دیگر، دارای طیف وسیعی از قواعد و اصول حقوقی برای توجیه و تبیین معاملات، روابط بین الملل، تعزیرات جزایی و اصول تجارتی شناخته میشود. این ویژگی محصول توسعه احکام اسلامی برقلمرو اجتماعی بوده که از طریق عملیه «فقه الرأی» بدست می آمده است. در یک مقایسه کلی میان تیوری فقهی مذاهب اسلامی، دیده میشود که امام ابوحنیفه پیشتاز توسعه احکام اسلامی بر قلمرو اموراجتماعی است و مذاهب فقهی دیگر معمولا بعد از او این عملیه را توسعه داده و مورد توجه قرار داده است. در قدم سوم امام ابوحنیفه به عنوان یک مرجع مورد اعتماد و اعتبار، برای توجیه و هدایت واقعیتهای اجتماعی جاری در جامعه شهری و متکثرالافکار محل زندگی خود ( بغداد )دست به توسعه فقه اجتماعی زده و برای تکمیل این عملیه، رأیگرایی را یگانه راه توفیق دیده است.
فصل اول
طلیعه توجه به«رأی»
امروز جامعه ما اگرچه در مضیقه«قلت جواب و کثرت پرسشهای واقعی» عصر امام ابوحنیفه قرار ندارد و رأیگرایی بیش از پیش میان تمام مذاهب فقهی اسلامی توسعه یافته است، ولی انحنای مجدد طیفی از مسلمانان بسوی گرایش افراطی به ظواهر و پشت کردن به«رأی فقهی»موجب بوجود آمدن پاسخهای شرعی در تقابل با واقعیتهای اجتماعی و جهانی گردیده است که خطر آن به مراتب بلندتر است نسبت به مضیقه«قلت جواب و کثرت مسأله» عصر امام ابوحنیفه. ما دچار قلت جواب نیستیم ولی گرفتار تکثر جوابهای یک بعدی استیم که در قدم نخست شریعت را در تقابل و یک جنگ اعلام ناشده در برابر نظامهای حقوقی جهانی قرارداده و در قدم دوم تعامل درونی میان خود ما را بشدت ملتهب گردانیده است که مشغول تکفیر همدیگر گردیده ایم و فقه اسلامی که یک وقتی کلیدی در جهت زدودن فضای کلامی خوارج و امثال آن بود، امروز خود گروگان فضای کلامی تکفیری ولی تحت عنوان روش فقهی شده است. درحالیکه اساسا دغدغه فقه اسلامی إثبات کفر و ایمان افراد نبوده بلکه ترویج احکامی چون صحیح، فاسد، باطل، مشروع و نامشروع بجای ادبیاتی چون کافر، مشرک، مؤمن و منافق و ….میباشد.
باتوجه به ضرورت فوق میتوان گفت که یکی از نیازهای فکری ما در حوزۀ استنباط احکام حقوقی در شریعت اسلامی، بازسازی« فقه الرای» امام ابوحنیفه میباشد تا توانسته باشیم با این بهانه از تفتیشی شدن فضای اخلاقی درون جامعه خود کاسته باشیم و توازن عقل و نقل را در حوزۀ احکام شرعی حفظ نماییم.
مبحث اول
مفهوم« اهل الرأی»
اصطلاح« اهل الرأی» برای طرفداران تیوری امام ابوحنیفه در عصر او کمتر مورد استفاده بوده و به معنی امروزی که مورد نظر ما میباشد، استفاده نگردیده است. کاربرد این اصطلاح بیشتر در اعصار بعدی در رابطه با ارزیابی دیدگاه و تیوری فقهی امام ابوحنیفه صورت گرفته و به این صورت میتوان گفت که این اصطلاح یک امر جدیدی است در رابطه با یک عملیه قدیم.
مبحث دوم
آغاز تعامل میان روایت و رأی
رأی به مفهوم کاربرد عقل و اجتهاد شخصی در همان دورۀ نبوی نیز معمول بوده و دیدگاه پیامبر اسلام را در برخی مسایل اجتماعی و یا تجربی برخاسته از همین قضیه میدانند مانند اظهار نظر ایشان پیرامون یک قضیه باغداری. به همین شکل در عصر خلفای راشدین و با گسترش پرسشهای جدید تکیه بر رأی نیز توسعه یافته است و به صورت و نوعی رفع نیاز توسط آنها، به ویژه خلیفه دوم اسلام، عمر فاروق مورد استفاده قرار گرفته است. درضمن این بحث میتوان به قضایایی چون بحث ثبت گفتار، عمل و سکوت پیامبراسلام به عنوان سنت، ماهیت رأیگرایی خلفای راشدین و سایر یاران پیامبراسلام و اختلافات به وجود آمده در قضیه استفاده از رأی، نیز اشاره کرد.
الف؛ سنت میان نقل قول، نقل حال و عدم نقل
در اوایل عصر بعد از رحلت پیامبر اسلام نقل و ثبت سخنان پیامبر اسلام معمول نبوده و حتی منع این عملیه وجود داشته است. همانطوری که ذهبی نقل میکند که ابوبکر صدیق برای مردم گفت« شما سخنانی را از پیامبر اکرم روایت میکنید که در روایت تان اختلاف وجود دارد و مردم بعد از شما به این اختلاف بیشتر دچارخواهند شد. بنا برآن، چیزی را از رسول خدا نقل نکنید و اگر کسی در این مورد از شما پرسید، بگویید: میان ما و شما کتاب خدا ( قرآن ) و جود دارد و حلال بدانید حلال او را و حرام بدانید حرام اورا ». به همین صورت از خلیفه دوم نقل کرده اند که گفته است« قرآن را مجرد بگذارید و روایت از رسول خدا را کمتر کنید» و گفته شده است که خلیفه دوم از این عملیه منع میفرموده است. انگیزهی این کار چند نگرانی میتوانسته باشد:
یک، تصور حاکم در جامعه مبنی بر اینکه تفسیر و فهم لفظی قرآن برای توجیه و رهبری حوادث کفایت میکند. مضاف برآن اینکه خود قرآن فرموده است« که قرآن تبیان از برای تمام چیزها است» اعتقاد به کفایت قرآن امروزهم نزد مسلمانان وجود دارد و در آینده نیز خواهد بود ولی منظور از اینکه ماهیت کفایت چیست؛ توجیهات مختلفی میتواند شود. برای اینکه امروز که از سنت، اجماع، قیاس و دیگران نیز استفاده میشود به معنی عدم کفایت قرآن نیست بلکه به معنی تجویز خود قرآن است استفاده از آنها را زیر چتر آن.
دو، نگرانی دوم یک نگرانی معرفت شناختی به این معنی که با نقل روایت از پیامبر اکرم ممکن است میان قرآن و حدیث خلط مفهومی صورت گیرد و این باعث گردد که مفاد حکم هردو، برابر تلقی شود در حالیکه بار معرفت شناختی هردو متفاوت است و قرآن کریم کلا قطعی الصدور شناخته میشود در حالیکه سنت این ویژگی را به صورت مطلق ندارد.
سه، نگرانی دیگر امکان خلط متنی میان قرآن و سنت بوده است به این معنی که مردم نتوانند میان جملات قرآنی و سخنان شخص پیامبر تفکیک نمایند و این باعث ازدیاد و یا خدا ناکرده تحریف ناخواسته قرآن گردد درحالیکه قرآن خود از این مسأله هشدار میدهد. گفته میشود که دستور شخص پیامبر نیز مبنی بر منع کتابت سخنان وی ( حدیث) با توجه به همین نگرانی صادر شده است.
ب؛ تحدید نقل قول از پیامبر اکرم.
با همه آنچه که در باب منع ثبت و روایت احادیث از پیامبر صورت گرفت بازهم نقل قول از او ادامه یافت و دلایل آن نیز واضح بود: نخست اینکه قرآنکریم خود نیز پیامبر را الگو معرفی مینمود و این توجه قرآن به پیامبر، باعث میگردید که مردم در باب شنیدن نقل سخنان و عملکرد وی علاقه نشان دهند و به سوالهای روز مره زندگی شان پاسخ بیابند.
دوم اینکه جغرافیای بشری مسلمانان به سرعت درحال توسعه بود و منع نقل قول از پیامبر نمیتوانست مو به مو اجرایی گردد و مردم به صورت روزمره و شخصی از یاران پیامبر می پرسیدند و نقل سخنان وی دست به دست میگردید.
ممکن نبود گفتهها و عملکردهای وی را که بسیاری اوقات شاهد بودند فراموش کنند و در زوایای زندگی شان از آن استفاده ننمایند.
با توجه به دلایل گذشته، روایت از رسول خدا ادامه یافت و برای اینکه توانسته باشند از تکثیر بی رویه این روند جلوگیری نمایند، روشهایی در پیش گرفته شد که برای توثیق روایات کمک میکرد و این روش را ما« تحدید نقل قول» نام گذاشتیم. گفته میشود که ابوبکر صدیق برای قابل پذیرش شدن روایتی از مغیره برای وی گفت یک نفر دیگر حاضرنماید تا چیزی را که وی می گوید از رسول خدا شنیده است، وی نیز از رسول خدا شنیده باشد. به این صورت با شهادت یک نفر، صحت روایت راوی مورد اعتماد قرار میگرفت و به همین صورت خلیفه دوم روایتی را از مغیره و ابوموسی نپذیرفت و مطالبه کسی را نمود که بر صحت روایت ایشان شهادت دهد که وی نیز از رسول خدا شنیده باشد.
معمول علی ابن ابی طالب خلیفه چهارم اسلام نیز این بوده است که راوی را بر صحت روایتش سوگند میداده است و بعدا آن را می پذیرفته.
ج؛ نقل قول و نقل حال پیامبراسلام (ص).
نقل حال پیامبر از وضعیت بهتری در مقایسه با نقل سخنان وی قرارداشت و به همین ملحوظ نقل حال وی مبین نوع اجرای بسیاری از احکام اسلامی شناخته میشود.
کافی بود که پیامبراکرم برای تبعیت از حالت اجرای احکام توسط خودش، فرموده بود« صلوا کما رأیتمونی أصلی» مانند من نماز بگزارید. این سخن برای مسلمانان تمام کیفیت عبادات مانند نماز، روزه، حج و سایرشعایر فردی را احتوا می نمود و کیفیت شعایر متذکره کمتر مورد اختلاف واقع گردید.
نقل حال مزیت دیگری نیز داشت و آن این بود که در نقل حال، اساس توجه به عملیه انجام یافته متمرکز میگردید و محور اصلی همان عملیه پنداشته میشد نه مدلول الفاظ و این مزیت در نقل قول و جود نداشت. مورد دیگری که باید به آن توجه صورت گیرد این است که نقل حال مقدم تر از نقل قول مورد توجه مسلمانان اولیه بوده است و نخستین نویسندۀ روایت زندگی پیامبر، یعنی ابن اسحاق درصدد مستند سازی سیرۀ عملی آنحضرت بوده است تا جمع میان سخنان نقل شده از وی.
این قضیه شباهتهایی را میان اسلام و مسیحیت در سنت سازی رفتار عیسی مسیح و پیامبراسلام، نشان میدهد. ولی بعدا آرام آرام نقل قول غلبه یافت و در نهایت سنت نبوی به صورت یک سنت« سخن محور»درآمد و تا آنجا که برعکس، اهمیت برابر سنت فعلی ( نقل حال ) با سنت قولی مورد پرسش و بحث قرار گرفت.