اخباراقتصادیسیاسی و اجتماعیفرهنگ و ادبیاتمدیامستندها

چنین گفت ابن خلدون

نویسنده: عبدالحفیظ منصور

ارسطوی علوم اجتماعی

ابن خلدون بزرگترین عقل علوم اجتماعی جهان اسلام و از بزرگترین نوابغ عالم است. در این عرصه او بالا تر از فارابی و ابن سینا پرواز می‌کند. و اثر او در دنیای علم و دانش بشری تنها با ارسطو قابل مقایسه است، شهرت وی به‌خاطر نگارش مقدمه است، که در میان پارسی گویان به مقدمۀ ابن خلدون شهرت دارد.

عبدالرحمن ابن خلدون ( 1406-1332 م) در تونس به‌دنیا آمد و در قاهره چشم از جهان بست. او در مقدمه طرح نوی در علوم اجتماعیی افگند و دانش‌های مهمی نظیر فلسفۀ تأریخ، جامعه شناسی و اقتصاد سیاسی را پایه گذاری کرد و آن چه در قرون بعدی از فرهیختگان اروپایی انجام دادند، در واقع گام، در نقش قدم او نهادند. کتاب معروف مقدمه، توسط محمد پروین گنابادی به پارسی بر گردان شده است و به‌وسیله انتشأرات علمی فرهنگی به طبع رسیده است. کتاب در دو مجلد به زیور چاپ آراسته گردیده، که شامل بیشتر از هزار برگ می‌شود. کتاب از ابتدأ برای من دلربا و جذاب بود، که در پی فرصتی بودم، تا فشرده‌ای از آن تهیه بدارم و تقدیم نسل جوان کنم، تا این که به لطف و یاری حضرت حق این فرصت به‌دست آمد، از این بابت؛ خدا را هزاران هزار شکر می‌گویم و سر بندگی به درگاه او خم می‌دارم.

اساس کار در این نوشته این است که هر فصل با اختصار و زبان ساده نگارش یافته است، تا برای جوانان دلگیر نبوده باشد، اما محققان هر گز با این نبشته قانع نخواهند بود، و عطش آن‌ها را فرو نخواهد نشاند، که جای آن‌ها، اصل کتاب دو جلدی است.

 از خداوند منان توفیق می‌خواهم.

  عبدالحفیظ منصور

9 حوت ( اسفند) 1400

مشهد

1-مسایلی که مؤرخان را به خطا می‌برد

تأریخ‌های پیشین نشان می‌دهد، که کثیری از مؤرخان در مورد اندازۀ ثروت و یا شمار سربازان و در یک کلام در مورد آمار به خطا افتاده اند، آن‌ها اخبار خویش را از کسی یا سندی نقل کرده اند؛ بدون آن که عقل خویش را در آن مورد به داوری گیرند، و در بارۀ صحت و سقم آن باندیشند. این مورد چنان شایع و فراگیر است، که در زمانۀ ما نیز شماری از تأریخ نگاران از این ناحیه به اشتباه می روند، درین باب آن چه امروز می گذرد گواه صادق این سخن است، که گذشته به آینده شبیه تر از آب به آب است.

روح آدمی شیفتۀ عجایب و غرایب است و گزافه گویی را دوست  می‌دارد، از این رو مؤرخ می باید آن چه را می‌شنود، باید به‌درستی ارزیابی بدارد، تا واقعیت‌ها از گزافه‌ها جدا گردند، و اندکی سهل انگاری تأریخ نویس را به‌دام می‌افگند و مورد هجوم نقادان قرار می‌دهد. از نیرنگ‌هایی که گاهی بر سر راه مؤرخان سبز می‌شود آن است که گفته شود، فلان مسأله  یا بهمان موضوع را عده‌ای از خواص دانند و به راز آن تنها جنیان واقف اند. چنین حرف‌هایی به خرافات شبیه‌تر است، تا به وقایع تأریخی .

آدمی تنها شیفتۀ گزافه‌گویی و مبالغه نمی‌باشد، از این رو کسانی از روی حسد و کینه در مورد رقبای نیرومند شان سخن‌های می‌سازند تا وجهه و اعتبار او را آسیب رسانند، و در این میان نظر به جایگاهی که زنان دارند، مورد اتهامات و افتراآت نا بجا قرار می‌گیرند، که باید مؤرخ سخت متوجه این امر بوده باشد.

مؤرخ نباید، کسی را به‌خاطر شهرت و آوازه اش مورد اعتماد قرار دهد، جز با دلیل و برهان. قیاس و تقلید از متداول ترین راه‌هایی است، که بشر در پیش می‌نهد، اما تأریخ نگار باید ملتفت بوده باشد، اوضاع و احوال اقوام و ملت‌ها از یگدیگر متفاوت اند، نباید نا آگاهانه یکی را با دیگری به قیاس گیرد. هر ملتی و هر قومی با توجه با وضعیت و شرایط خویش، دستخوش تغییر و تحول می‌گردد. به همین سان با گذشت زمان وضعیت یک ملت نیز دگرگون می‌شود. و یکسان باقی نمی‌ماند. در میان عوامل عدیده، عادات پادشاهان در تغییر و تحول اقوام مؤثر می‌باشداز همین جاست که گفته اند، مردم بر دین پادشاه خود باشند.

انسان وقتی به آیینی باور پیدا کرد، آن چه موافق آن بوده باشد. پذیرفتنش برایش آسان و آن چه مخالف آن باشد، پذیرفتنش دشوار می‌گردد. بر مردم است، که راویان اخبار را از این ناحیه به بررسی و کنکاش بگیرد، تا چه چیزی را بر زبان جاری می‌سازند و چه چیزی را سعی در نهان کردنش می‌دارند.

قدرتمندان همیشه در جست‌وجوی کسانی اند، تا برای او مدیحه سرایی کنند، از توانایی‌هایش بگویند و به او کرامات بتراشند، این جای دیگری برای دقت است، تا آن که تأریخ می نویسد، مدیحه‌گویی را از واقعیت‌ها تفکیک بدارد.

2-طبیعت اجتماع بشری

از نظر حکماء، انسان دارای سرشت مدنی است، نا گزیر است اجتماعی تشکیل دهد که در اصطلاح آن را مدنیت ( شهر نشینی) گویند و معنی آن عمران است.

خداوند برای هر جانداری ابزار و وسیله دفاع عنایت فرموده است، برای انسان دست و اندیشه اش مهمترین ابزار دفاع اوست. او فکر می‌کند و یا دستانش وسایل گوناگون خلق می‌کند. چون هر انسانی از این نعمت بهره‌مند است، در دفاع در برابر یکدیگر نمی‌تواند، به دست و اندیشه اش بسنده کند، زیرا نمی‌تواند موانع کافی برای انسان بوده باشد، لذا برای جلوگیری از تهاجم و تجاوز دیگر یا دیگران  چاره آن است، تا دست همکاری بهم داده و از میان خود کسی را که تسلط و زور مندی داشته باشد، بر گزینند، تا مانع از تجاوز دیگران گردد و به آن پادشاه گویند.

در میان بشر کسانی به‌نام نبی پرچم افراشته اند، سعی حکماء در شناخت اهمیت کار آن‌ها به‌جایی نرسیده و نظریه پردازی شان ناقص بوده است و تنها از راه شرع می‌باید به آن پرداخته آید.

پیامبری دارای علایمی است: (1) به او وحی دست می‌دهد. (2) پیامبران مردم را به امور دینی و عبادت دعوت می‌دارند، و خود در این راستا الگو و نمونه می‌باشند. (3) دارای خلق و خوی نیکو بوده، از بینوایان دستگیری می کنند و در دفاع  از ستمدیدگان قرار می‌گیرند، حضرت ابوبکر و حضرت خدیجه پیامبر را با این صفاتش شناختند و نیاز به معجزه نشد. (4) از میان اقوام بزرگ و با نسب بر می‌خیزند. (5) پیامبران برای اثبات مأموریت خدایی شان گاهی که نیاز می افتد، اعمال فوق العاده نشان می‌دهند، که هدفش هدایت مردم است و به آن معجزه گویند.

پیامبران به دو دسته تقسیم می‌شوند، نبی و رسول. رسول به پیامبرانی گویند که وحی دریافت می‌دارد، ولی، نبی آن است، که در خواب دستورهایی به‌دست می آورد. رؤیای صالحه بنا بر فرمایش حضرت رسولص  یکی از راه‌هایی است که انسان‌های صادق از اوضاع و احوال آینده با خبر می‌شوند.

در کتاب غایت الحکیم اثر مسلمه بن محمد مادریدی از طریقه‌ای یاد شده است که به‌وسیله‌ی آن می‌توان در عالم رؤیا از آیندۀ کار خویش آگاهی یافت. طریقه این است که شخص قبل از خواب این کلمات را بخواند حاجت خویش به‌یاد آورد و بخواب رود. ” تماغس، بعدان، یسواد، وغداس، نوفنا، غادس”

انسان‌ها میل شدیدی به دانستن آینده خویش دارند، از این رو شماری به فال و رمل مبادرت می‌ورزند، کسانی با دیدن آیینه و طاس‌های آب و یا استخوان حیوانات به پیشگویی می‌پردازند، همۀ این ها جزء علوم انسانی اند و در میان مردمان وجود دارد.

گروهی از متصوفه بهلول صفت اند و کم خرد اند و به دیوانه‌ها شبیه اند، تا به عاقلان، گاهی حرف‌هایی از این دسته نیز به صحت پیوسته است. هر چند متشرعان با آن از درِ مخالفت پیش می‌آیند و سخنان آن‌ها را  نمی‌پذیرند و مدعی اند که چنین مقاماتی تنها در پرتو عبادت حاصل می‌شود، اما این پندار نا درست است؛ زیرا خداوند احسان و کرم خود را به هر که بخواهد ارزانی می‌دارد.

3-بادیه نشینی

تفاوت عادات و رسوم و شئون زندگانی اقوام و ملت‌ها در اثر اختلافی است که در شیوه معاش ( اقتصاد) خود پیش می‌گیرند، اجتماع انسانی تنها برای تعاون و همکاری در راه به‌دست آوردن وسایل معاش است. این نیازمندی‌ها از مسایل ابتدایی آغاز می‌یابد و با توسعه زندگی، شاخ و برگ‌هایی به آن  افزوده می‌گردد.

زندگی بدوی و بادیه نشینی به منظور پرورش گله‌ها و کشاورزی از بنیادی‌ترین شیوهء زندگانی بشر است، که به شهرنشینی پایان می‌پذیرد. بادیه نشینان به‌خاطر این که در محیط سختی پرورش می‌یابند و از تجمل و ناز و نعمت به‌دور اند، نسبت به شهر نشینان دلیر و در صفای باطن دیندارتر اند. شهرنشینان جبون و در میدان رویا رویی با بادیه نشینان بی جرأت اند، آن‌ها خوی کودکان و زنان را دارا می‌باشند. زبان‌های شان آلوده و فاقد تمکین و وقار اند. زندگانی در شهر، ایجاب می‌دارد، تا شهر نشینان همیشه تابع قانون باشند، و پیوسته زیر نظارت حکام قرار داشته باشند، با مرور زمان این امر خوی دلیری و سرسختی را از آن‌ها می‌ستاند، اعتماد به نفسِ آن‌ها را زایل می‌سازد و از آن‌ها اشخاص ستم کش و زبون تحویل جامعه می‌دهد. به هر پیمانه که فرمان‌های دولتی با زور و تهدید همراه باشد، به همان اندازه خواری و ذلت را در میان مردم ترویج می‌بخشد. و از این رو؛ شماری از بزرگان تاکید بر این داشته اند که نباید بر دانشجویان سخت گیری کرد و آن‌ها را به شکنجه گرفت، زیرا چنین عملی روحیه اعتماد به نفس آن‌ها را می‌میراند و از آن‌ها انسان‌های ترسو و جبون می‌سازد. محمد بن زید در کتاب ” احکام المعلمین و المتعلمین” از قول شریح قاضی می‌گوید، معلم نباید کودکان را به‌منظور تنبیه، بیش از سه تازیانه بزند.

 در میان جماعات ابتدایی که همانا بادیه نشینان اند، پیوند خویشاوندی وقومی یک امر طبیعی است، به‌صورت ذاتی هر کسی در جانبداری از قوم و قبیلۀ خویش متمایل می‌باشد. هر قدر نسل در میان یک قوم و قبیله، خالص بوده باشد، و از شهرنشینی به‌دور باشد، همان اندازه از عصبیت برخوردار می‌باشد. عصبیت چیزی غیر از احساس یگانگی، همدستی  و همدردی نیست، که در نتیجه به آن توان دفاع و مقابله  با مخالفان را فراهم می‌شود، و قدرت فرمان‌روایی می‌بخشد و مردم‌داری می‌آموزد.

این قاعده طبیعی است که همواره ریاست به خداوندان عصبیت تعلق می‌گیرد و درون‌مایه عصبیت غیر از قدرت چیز دیگری نیست. در میان قبایل همیشه دیده شده که ریاست به دست نیرومندترین قبیله می‌باشد. قدرت ریاست می‌بخشد و ریاست بزرگواری و شرافت به‌دست می‌دهد واز آن به حسب یاد می‌شود. وقار و شکوه افراد وابسته به جایگاه نیاکان او در دل‌های مردم می‌باشد.

عصبیت به‌صورت معمول تا چهار نسل دوام می‌آورد؛ نسل اول، تاسیس می‌دارد. نسل دومی، به‌عنوان ناظر و مباثر عمل می‌کند. نسل سومی، مقلد است و از کنه مسأله  دور می‌افتد و چهارمی هم با عصبیت بیگانه می‌شود، و فکر می‌کند، اصل در نسب است، نه در قدرت و توانایی از آن رو، به زوال می‌رود و راه نیستی می‌پیماید. چهار پشت امر مسلم نیست می‌تواند، قدرت در کمتر از چهار پشت دست به دست شود و می‌تواند، بالا تر از چهار پشت دوام یابد. در کلیت قدرت همین مسیر را می‌پیماید.

قدرت دست به‌دست می‌شود و همیشه قبیله‌ای که دارای عصبیت بیشتر است، اقتدار را به‌دست می‌گیرد، با مرور زمان و آسایش رخنه می‌دارد و سرانجام عصبیت فرو می‌پاشد و قدرت نیر به‌دست قبیله‌ای که دارای عصبیت است، می‌افتد.

4-موانع پادشاهی

فراخی معیشت و فرو رفتن در ناز و نعمت از موانع پادشاهی است، زیرا رفاه و آسایش ریشه‌های عصبیت را سست می‌کند و در نتیجه قدرت را مضمحل می‌سازد. هر قدر که رفاه و آسایش بیشتر بوده باشد، از خشونت بادیه نشینی کاسته می‌شود و عصبیت و دلیری آنان به سستی و زبونی تبدیل می‌گردد. ازموانع رسیدن به پادشاهی یکی دیگر این است، ستم و خواری، ارادۀ انسان را مضمحل  می‌سازد و غرور و بلندپروازی را از طبقات ستم دیده سلب می‌دارد، و امید به مقاومت و توسعه‌جویی را در نهاد آن‌ها می‌میراند. اقوام خوار و ذلیل فاقد عصبیت و بهم پیوستگی بوده، به‌سان مهره‌های جدا از هم در دست اقوام با عصبیت عمل می‌دارند. پرداخت باج و خراج یکی از ابزارهایی است که قومی را به خواری و ذلت می‌کشد و دیگری را به جایگاه برتر قرار می‌دهد. وقتی این عمل به تکرار گرفته آید، روحیه و نشاط جای خود را به افسردگی می‌دهد و علو همت و بلندی جاه درنهاد آن‌ها می‌خشکد. اقوام و قبایلی که باج می‌پردازند، اخلاق عالی را از دست می‌دهند، و به دروغ و فریب و ثناگویی دست می‌یارند و رفته رفته بدان خو می‌گیرند. و چنین قومی هرگز شایستگی زعامت و پادشاهی را نمی‌یابند. تجربه نشان داده، که اقوام دارای خصلت‌های عالی می‌توانند به پادشاهی و سلطنت برسند، از جمله عفو و بخشش، مهمان‌نوازی، یاری‌رساندن به درماندگان و ستمدیدگان، شکیبایی در سختی‌ها، وفا به عهد و بخشیدن اموال در راه وطن و ناموس از خصایصی است، که اقوام و قبایل را به سروری و پادشاهی می‌رساند. خداوند کریم در سوره اسراء، آیه 17 می‌فرماید: ” و هر گاه بخواهیم اهل قریه‌ای را هلاک کنیم، ناز پروردگان آنان را فرمان می‌دهیم و در نتیجه آنان به نافرمانی و فسق و فجور می‌پردازند و آنگاه فرمان هلاک ایشان واجب می‌شود، و آنان را به سختی هلاک می‌کنیم”.

از نشانه‌های بارز زوال یک پادشاهی آن است، که در آن قوم یا قبیله، اخلاق پست و رذیلانه رخنه کند و در صورت مشاهده‌ی آن خصال  منتظر زوال و فرو پاشی آن قوم باید بود.

بسیار دیده شده، که اقوام مغلوب شیفتۀ تقلید از شعایر، زبان و آداب و رسوم ملت غالب می‌باشند، آن‌ها می‌پندارند که راز قدرت آن‌ها در لباس، زبان و عادات ظاهری آن‌هاست، و برای رسیدن به قدرت خود را به‌سان آن‌ها می‌آرایند و چه بسا که غلیظ‌تر نمایش می‌دهند، غافل از این که، قدرت آن‌ها در عصبیت آن‌هاست، نه در ظواهر شان.

خشونت و شدت عمل، مایه تباهی پادشاهان است، چه؛ سخت گیری و دروغ، مکر و فریب را در میان همکاران ترویج می‌دارد و زمینه همکاری مخلصانه را می‌زداید. آهسته آهسته دسته‌هایی علیه پادشاه را  به‌میان می‌آورد، و گاهی به‌شکل عدم همکاری این نقیصه سر می‌زند، و گاهی به‌شکل توطئه و کودتا پادشاهی را بر می‌اندازد. مملکت‌داری هوش وزیرکی سر شار نمی‌طلبد، زیرا این کار در مواردی به سخت گیری می‌انجامد. حضرت عمر فاروق رض  زیاد بن ابی سفیان و عمرو بن عاص را به‌خاطر زیرکی فراوان‌شان از وظایف‌شان سبکدوش کرد و گفت، هوشمندی فراوان شما گاهی مردم را به سختی می‌اندازد.  دولت‌داری مردانی با هوش و مزاج معتدل می‌طلبد، نه افراط و نه تفریط.

به گواهی تأریخ هرگاه قومی عرب به کشوری یا به ناحیتی استیلاء یابد، آن کشور به سرعت رو به ویرانی می‌نهد و دلیل آن این است که، (1) عرب‌ها قانون گریز اند، زندگی بدوی را دنبال می‌کنند، آن‌ها از اداره و مدیریت یک شهر عاجز اند، لذا نظم آن‌جا فرو می‌پاشد و آبادی‌های آن رو به خرابی می‌نهد. (2) عرب‌ها به‌سان هر بادیه نشین دیگر، غارتگر اند و هر چه بتوانند به تاراج می‌برند، بدون این که احساس مسئولیتی در قبال ملت مغلوب در امر اداره و مدیریت آن داشته باشند. (3) عرب‌های بادیه نشین به کار هنرمندان و متفکران پی نمی‌برند، در حالی که شهر و تمدن بدون هنرمندان موجب می‌گردد تا جوش وخروش شهر از رونق بیفتد، سکوت و سکون حاکم گردد. و این سکوت راه را برای ویرانی هموار می‌سازد. (4) قبایل عرب همه در هوای ریاست اند و کمتر به ریاست دیگران تن می‌دهند، در نتیجه دسته‌های مختلف شکل می‌گیرد، و منازعاتی میان آن‌ها به‌وقوع می‌پیوندد و منازعه چیزی غیر از تباهی در قبال ندارد. این ویژگی‌ها، عرب‌ها را قومی ساخته که از سیاست و کشورداری دورتر و تنها در غارت و شبخون زدن ماهر بوده باشند.

تأریخ شمال افریقا گواهی می‌دهد که هر گاه کشوری از تعدد اقوام و قبایل بر خوردار باشد، آسیب پذیری آن بیشتر است، زیرا هر یکی می‌کوشد، تا خود را بالاتر بکشد و قوم دیگر را زیر دست نگه‌دارد. این امر، کشمکش‌ها را به‌وجود می‌آورد، و ثبات یک کشور را بر هم می‌زند و چه بسا که موجب چندپارچگی نیز می‌گردد.

پادشاهی به‌طور معمول چهار مرحله را طی می‌دارد: مرحلهء نخست: دوران هجوم، همکاری، همدستی است. همه‌ی اعضاء بدون تعارف در کنار هم قرار دارند و در همکاری با هم از یکدیگر سبقت می‌جویند. همه خود را شریک قدرت می‌شمرند. کارها ساده و عاری از تجمّل است.

مرحلهء دوم، آن است که نسل دومی، که ناظر به فعالیت‌های نسل اولی بوده، روی صحنه می‌آید، قدرت مطلقه می‌خواهد، از یاران و همکاران اولی فاصله ایجاد می‌شود. مسأله  اداره و تشکیلات به میان می‌آید، اشخاص تازه‌ای را به کار می‌گیرد و از دوستان و همکاران اولی و پادشاه فاصله ایجاد می‌شود. حقوق و معاش مطرح می‌شود، و تقسیم وظایف شکل می‌گیرد. خود کامگی و مطلق العنانی پادشاه، تخم کینه و عداوت را در دل‌های اعضای خانواده و دوستان قبلی‌اش می‌کارد و کار به تشریفات و استخبارات می‌رسد. مطلق‌العنانی نشانۀ بارز آن است که دولت در سراشیبب سقوط قرار می‌گیرد.

در پهلوی آن، فراوانی ثروت، و فرو رفتن در نعمت، تن‌آسایی بار می‌آورد و تن‌آسایی کار را به توطئه‌گری‌ها و حرم‌سراها می‌کشاند و باعث بدبختی‌های فروانی می‌گردد. در مقابل عصبیت رو به زوال می‌نهد، خشونت و دلاوری جای خود را به ترس و جبن می‌دهد.

نسل سوم، چنان بادیه نشینی و خشونت را از یاد می‌برد که  گویی وجود نداشته است. و سران دولت به‌جای این که از مردم دفاع نمایند، خود به‌سان زنان و کودکان نیازمند حراست و دفاع به‌وسیله دیگران می‌باشند.

نسل چهارم، چنان فاقد شرایط پادشاهی می‌شود، که به سادگی قدرت به قوم و قبیلهء دیگری که دارای عصبیت بوده باشد، می افتد و به‌صورت عادی این دور به‌طور اغلب، مدت 120 سال را در بر می‌گیرد. در نسل چهارم، بسا دیده شده که پادشاه چنان ضعیف و ناتوان است که ادارهء امور را از دست می‌دهد، و شخص دیگری به عناوین مختلف کار پادشاهی را پیش می‌برد.

5-امامت و خلافت

اگر قوانین ملت‌ها به‌وسیلۀ خردمندان وضع گرد، به آن سیاست عقلی گویند و هر گاه از سوی خدا به‌وسیله پیامبری بر مردم فرض و واجب گردد، آن را سیاست دینی می‌خوانند. بر حسب اقتضای شرایع وادارکردن عموم به پیروی از احکام شرعی در احوال دنیا و آخرت ایشان فرض و واجب است، و این فرمان‌روایی مخصوص بنیان‌گذاران و خداوندان شریعت می‌باشد و آن‌ها پیامبران اند و کسانی که جانشین ایشان می‌شوند، خلفاء یاد می‌شوند.

علت نامیدن امام، آن است که به امام جماعت او را تشبیه می‌دارند که مردم به وی اقتدا می‌کنند و پیروی از او در نماز واجب می‌باشد. به همین خاطر منصب مزبور را «امامت کبری» می‌خوانند. و سبب نامیدن آن به خلافت بدین دلیل است که صاحب آن منصب در میان امت، جانشین پیامبری می‌شود.

تعیین امام بر مسلمانان واجب است، کثیری از علمای مسلمان اساس شرعی آن را از اجماع صحابه و تابعان می‌دانند، اما عده‌ای هم آن را واجب عقلی می‌شمارند، از جمله اصم از میان معتزله و برخی از خوارج نیز پیرو این عقیده می‌باشند.

گفتنی است، تعیین امام بر اهل حل و عقد واجب کفایی است و اطاعت از آن، بر جمیع خلق واجب می‌باشد.

بر حسب ظاهر احادیثی که روایت شده، منصب خلافت با امامت به دو تن در یک زمان روا نیست، اما وقتی کشورهای اسلامی از هم دور باشند و یک خلیفه نتواند بر همه مسلمان ها رسیدگی نماید، خلیفه دیگری بدین منظور تعیین شود، مانعی ندارد. استاد ابو اسحاق اسفرایینی و امام الحرمین جوینی در «الارشاد» به این رای متمایل شده اند. علمای اندلس نیز چنین نظری را پذیرفته اند.

 مواصفاتی که برای خلیفه و امام در نظر گرفته اند، عبارت اند از: (1) علم (2) عدالت (3) کفایت (4) سلامت حواس و اعضایی که در رأی دادن و عمل به‌کار می‌روند، (5) قریشی نسب. مراد از قریشی نسب آن است، که در آن زمان قوم قریش در میان اعراب از عصبیت بر خوردار بودند و برای قبایل عرب قابل پذیرش بودند، از این رو قریشی معنی خون و نسب را افاده نمی‌کند. قریشی فاقد عصبیت، شامل این امر نمی‌شود، او قادر به اجرای این مسؤولیت سترگ نبوده، و ناتوانی او موجب می‌شود، که شرط سوم (کفایت) نیز ساقط گردد. از زمره بزرگانی که قریشی بودن را شرط نمی‌دانند، یکی هم قاضی ابوبکر باقلانی است، زیر او در عهدی زندگی می‌کرد، که دریافته بود، قریش دیگر دارای عصبیت نمی‌باشد.

امام فخر رازی در مورد امامت زنان گفته است، زنان را در بسیاری از احکام شرعی تابع مردان قرار داده اند.

از نظر اهل سنت امامت یا خلافت از مصالح عامه است، که به نظر امت نهاده شده است، لیکن همه فرقه‌های تشیع امامت را از ارکان دین می‌شمارند. از نظر ایشان امام از گناهان صغیره و کبیره معصوم می‌باشد، پس از خلافت، نوبت به پادشاهی و سلطنت رسید و پادشاهی برای عصبیت غایت طبیعی است و وقوع آن از ره عصبیت امری اختیاری نیست، بل نظم و ترتیب عالم و جود آن را ایجاب می‌دارد و امری اجتناب ناپذیر و ضروری به‌شمار می‌رود. از جانبی هم شارع عصبیت را مورد نکوهش قرار داده، تفاخر به پدران و نیاکان را مردود شمرده است، در این باب باید گفت، که حکم شارع برای بر اندازی عصبیت نیست، که آن را از بیخ و بن بر اندازد. مانند این است، که شهوت‌رانی را منع فرموده، و راه‌های حلال آن را سد نکرده است. جنگ و خون‌ریزی را نهی فرموده، ولی آن جا که ضرور می افتد به آن اجازه داده است. برخورد شارع با پدیدۀ عصبیت از همین گونه است، تا اندکی به آن مهار زده شود و از غلظت و شدت آن کاسته آید.

آن چه میان علی و معاویه به‌وقوع پیوست، از روی اجتهاد در راه حق بودند، هر چند علی بر حق بود، اما معاویه هم مقصد باطلی نداشت. زیرا معاویه در عصبیت بنی امیه گیر افتاده بود، و نمی توانست از آن خود را رهایی بخشد. عصبیت قومی و خانوادگی بارها نشان داده، زنجیر محکمی است، که در موقع اش، کس یا کسانی را اسیر می‌سازد، و اختیار فردی او را سلب می‌نماید. تعیین یزید به‌حیث جانشین از سوی معاویه نیز در چنین فضایی صورت پذیرفت. در آن وضعیت، حفظ وحدت و یگانگی در میان اعضای یک خانواده یا قبیله چنان اولویت پیدا می‌کند، که بقیهء مسایل در ذیل آن جا می‌گیرند.

اولین کسی که به ولایت عهدی در میان مسلمانان دست یازید، حضرت ابوبکر صدیق بود، که عمر بن خطاب را  پس از مشورت با کبار صحابه به‌عنوان جانشین خویش منصوب کرد. اما با وقوع حوادث گونان گون، اندیشمندان مسلمان بر مسأله  ولایت عهدی دچار اختلاف نظر شدند. شماری آن را جایز و عده‌ای نا جایز خواندند و کسانی هم در این مورد، شروطی را پیشکش داشتند، به‌هرحال در تعیین ولی عهد عنصر عصبیت بسیار تعیین کننده است.

امام حسین و عبدالله بن زبیر در تشخیص عصبیت دچار اشتباه شدند، فکر می‌کردند، دارای شوکت و قدرت اند، در حالی که عصبیت در آن زمان، تنها در بنی امیه باقی مانده بود و نتیجه هم به سود یزید پایان پیدا کرد. این در حالی است، که سایر صحابه و تابعین همه عقیده داشتند، که هر چند یزید فاسق است، اما قیام بر ضد وی روا نیست؛ چه در اثر چنین قیامی هرج و مرج پیدا می‌شود، خون‌های فراوانی به زمین می‌ریزد.

6-آفات سلطنت

          سلطنت از دو ناحیه دچار آفت می‌گردد، یکی سپاه و دیگری پول. پس از آن که قدرت استقرار می‌یابد، سلطان برای آن که تمام قدرت را در دست خود در آورد، شروع می‌کند به حذف دوستان، همکاران و آن عده از اعضای خانواده اش که در قدرت با او شریک می‌باشند. کسانی کشته، کسانی راهی زندان و عده‌ای هم از صحنه کنار زده می‌شود، و در این میان شماری هم تبعید و یا به نقاط دور دست و غیر مهم توظیف می‌گردند. این اقدام هستۀ عصبیت را دستخوش هرج و مرج و کشمکش می‌سازد، و ابهت سلطان و قبیلۀ او را در نظر مردم لطمه می‌زند. از یک جانب آن‌هایی که مورد خشم سلطان قرار گرفته اند به تکاپو می‌پردازند، از سوی دیگر، عصبیت هم اتحاد و یکپارچگی خود را از دست می‌دهد، و زیر پرچم‌های متعدد در می‌آیند.

آفات پولی آن است، که سلطان و هم‌دستانش به رفاه و تجمل روی می‌آورند، بدین منظور نیازمندی‌شان به پول بیشتر می‌شود، سلطان برای دریافت پول بیشتر بیش از چند راه در اختیار ندارد؛

  1. وضع مالیات، به هر پیمانه که رفاه و آسایش بیشتر گردد، مصارف فزون تر می‌گردد و سلطان پول بیشتر خراج (مالیات) را بر مردم اضافه می‌سازد. به هر اندازه، مالیه بیشتر شود، رنج بیشتری بر مردم تحمیل می‌گردد، و اقتصادشان از رونق می‌افتد و در نتیجه مردم توانایی پرداخت مالیه را نیز از دست می‌دهند که به زیان دولت می‌انجامد.
  2. دولت برای پیشبرد برخی از امور، عامۀ مردم را بیگار می‌گیرد. این کار سود اندکی را متوجه دولت می‌سازد، در مقابل از یک‌سو مردم کینه دولت را به‌دل می‌گیرند و بنای خصومت در پیش می‌گیرند، از سوی دیگر خانواده‌ها از رمق می‌افتند، یا شهرها را ترک می‌کنند، یا در اثر بیکاری دوامدار دچار بیماری و مرگ می‌شوند، و اینست که با ضعیف شدن اقتصاد مردم، مدرک عایداتی دولت نیز تهی می‌گردد.
  3. بسیار دیده شده، سلطان به مشورت، شماری از ندیمان تجارت‌پیشه خود به کار بازرگانی رو می‌آورد، مداخلهء سلطان در امور بازار، رقابت را از بین می‌برد، زیرا هیچ کس نمی‌تواند با سلطان رقابت کند و جان خود را به خطر اندازد و یا تهدیدهایی را متقبل گردد. افزون بر آن وقتی سلطان، وارد تجارت می‌شود با سرمایۀ کلان می‌تواند، بازار را زیر سلطهء خویش در آورد، در آن صورت نیز کم‌ترین اثر آن این است که رقابت از میان می‌رود، و بازار را تاجران سلطانی در اختیار می‌گیرند و نرخ تعیین می‌دارند، که در نتیجه قیمت‌ها افزایش می‌یابد و مردم زیر فشار بیشتر قرار می‌گیرند.

باید آگاه بود، که سلطان با مالیات مردم توانگر می‌باشد. و مالیات هم در صورتی فزونی می‌یابد، که عدل و داد حکمفرما باشد.

  1. از اقدام‌های معمولی یکی هم این است، که سلطان برای حفظ خزانۀ دولت، معاش و مستمری کارکنان را پایین می‌آورد. این عمل نیز، قدرت خرید را کاهش می‌دهد. در ان صورت طبقهء کارگر و صنعتگر دیگر متاع شان به‌فروش نمی‌رود و زندگی شان از حرکت باز می‌ایستد. وقتی صنعتگری بیکار شود. و کالاهایش به‌فروش نرود، معلوم است، که چیزی برای دادن به عنوان مالیه هم ندارد، پس زیان این سیاست هم متوجه سلطنت می‌گردد.

دولت‌ها از سادگی  آغاز می‌یابند و باگذشت زمان پیچیده‌تر و زمام‌داران از نظر مردم غایب می‌شوند. حاجب وظیفه دارد که ساعت‌های دیدار سلطان را با رعیت و سایر کارمندان تنظیم نماید و در روزگار ما به حاجب، منشی و یا رییس دفتر می‌گویند. گاهی زیر نام تشریفات دربار و زمانی به‌نام تأمین امنیت سلطان، میان مردم و سلطان فاصله می‌افتد و ملاقات با سلطان دشوار و دشوارتر می‌گردد، که سرانجام این فاصله، دل‌ها را از هم دور می‌سازد و پیوند دولتی مردم با سلطان قطع می‌گردد.

برای موفقیت در امر تجارت، تاجر باید دارای دو خصیصه باشد: یکی گستاخی و سر سختی تا بتواند در موارد لازم از حق و اختیار خویش به‌دفاع پردازد. دوم این که، با صاحبان جاه و مقام دولتی پیوند داشته باشد، تا دولت در مواردی از او به‌حمایت و پشتیبانی بپردازد.

از آن جایی که بازرگانان همیشه به چانه‌زنی می‌پردازند، و گاهی به سخنان توام با سوگند متوصل می‌شوند، رفته رفته این خصوصیت بر آن‌ها متولی می‌گردد، عیاری و جوانمردی را در نهادها می‌کشد و به انسان‌های خسیس و پست تبدیل می‌شوند. بسیار دیده شده که بازرگانان به نیرنگ و خدعه متوسل می‌گردند و گاهی با تقلب و فریب‌کاری مبادرت می‌ورزند.  

دولت مانند سایر جانداران، زندگی و حیات دارد، مراحل کودکی، جوانی و پیری را طی می‌کند و این یک سیر جبری است و هرگز نمی‌توان دولت پیر را دو باره جوان گرداند. هر گاه خانواده‌ای با جامهء ابریشمی و سلاح‌های زرکوب و بر اسپ‌های به سیم آراسته سوار شوند، نشانۀ آن است که به پیری رسیده اند و انتظار زوال را دارند.

دولت ها در مدتی که زمام امور را به‌دست می‌گیرند، شهر یا شهرهای بزرگی تشکیل می‌یابد، در پایان عمر دولت‌ها، اجتماع در شهرها بیشتر می‌شود، که افزایش جمعیت هوا را آلوده می‌سازد، سامان اجتماعی را بر هم می‌ریزد، چه باوجود افراد فاسق و فاجر دست به اعمال خلاف می‌برند و ناراحتی اجتماعی افزایش می‌یابد. بیماری‌های واگیر زمینه ظهور و رشد می‌یابند.

7-چاپلوسی

فروتنی و چاپلوسی از موجبات سعادت است، و به‌صورت غالب روزی فراخ به چنین کسانی حاصل می‌شود. این گونه اشخاص به ارباب قدرت نزدیک می‌شوند و به خوبی می‌توانند، اسباب رضایت و قناعت او را فراهم دارند، بنا بر این، کارشان در سایۀ دولت رونق می‌گیرد و به نان و نوایی می‌رسند. بر خلاف بسیار دیده شده که اشخاص یا به‌خاطر نسب و جایگاه پدری خود و یا هم  به‌خاطر غرور شخصی شان، رفتار مناسبی با صاحبان قدرت در پیش نمی‌گیرند و فکر می‌کنند که قدرتمندان به آن‌ها نیازمند اند، در حالی که دولت‌ها به‌وسیله افراد دیگر امور خود را پیش می‌برند، و دانشمندان مغرور و بلندپرواز در عالم انزوا و فقر باقی می‌مانند.

اما این مسایل در مواردی، مصیبت آفرین هم بوده است، زیرا گاهی اشخاص نالایق و بی‌کفایت، تنها به‌خاطر چاپلوسی و چرب‌زبانی خود به جاهایی دست می‌یابند، که شایستگی آن را ندارند، و با گماشتن چنین اشخاص، کار دولت رو به خرابی می‌نهد.  

  پایان

نمایش بیشتر

سیمرغ افغانستان

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا