
آرزو های روشنفکری و خسارات ناشی از آن
افغانستان/خراسان در طول حیات خویش به همان پیمانه که از قدرت های بیرونی صدمه دیده، روشنفکران درون کشور نیز بر آن لطمه زده اند.هر چنددر سرزمین مان روشنفکر بصورت مستقل آن وجود نداشته، شماری از تحصیل یافته ها در چارچوب احزاب سیاسی و یا در حوزهی نفوذ آن ها شعار های روشنفکرانه سر داده اند وبنام روشنفکر برسرزبان ها افتاده اند .ان ها با بهرهگیری از قلم و مکروفون همیشه سیاستمداران انحصار طلب و نظامی های مغرور را در کشور مسوول همه ویرانی ها قلمداد کرده اند و اکنون وقتی خیانت کاران کشور ردیف می شوند، همه کس در میان آن ها است، جز روشنفکران!
وقتی می گویم ،روشنفکران بیش از همه در ویرانی افغانستان/خراسان سهم داشته اند، و تقصیر آن ها سنگینتر از سایرین است، دو دلیل برای خودم دارم :
اول آن که مفاهیمی چون قیام، شورش، اعتراض، انقلاب، کودتا و نظایر آن نخست بوسیلهی روشنفکران اخذ و به درون مردم پخش گردید، بدین معنی که اگر نظامی ها اقدام آن را بجا آوردند، روشنفکران تئوری و نظر آن را ساختند،به زبان دیگر نظامی ها بیش ازسرباز در خدمت تیوری ها نبوده اند. در فرجام جالب است نظامی ها یا کشته و یا به نحوی مجازات می گردند، و سازندگان اصلی فاجعه (روشنفکران) به عنوان شخصیت های فاضل (!) فرهنگی و دانشمند با احترام پذیرائی می شوند.
دوم این که روشنفکران کشور مان هر وقتی که زمام امور دولت داری را بدست گرفته اند، بدون در نظر داشت بستر فرهنگی و اجتماعی، نسخه های آماده شده در بیرون را که به حال افغانستان/خراسان هیچ مطابقت نداشت، به منصهی اجرا نهادند که برآیند آن نارضایتی و قیام مردم در برابر دولت ها بود.
من در نیت خیر، هیچ دولت مردی تردید ندارم، اما برای دولت داری نیت خوب بسنده نیست، آن گونه که برای تداوی بیماری، دلسوزی طبیب شرط کافی نمی باشد، طبیب در کنار دلسوزی باید در فن خود ماهر و آگاه باشد. این نا آگاهی از وضعیت و شرائط جامعه، هم در عهد امان الله خان و هم در زمان ح.د.خ.ا ودوره جمهوریت قیام هایی را بار آورد، که کشور راتا امروز در سراشیبی زوال قرار داده است.
این ترفند کهنه است، که همهی تقصیر را بدوش بیگانه ها بیندازیم، و خود را تبرئه بداریم، در حالی که سیاسی اندیش های روشنفکر بیش از همه در این راستا مسوول اند و باید آن را بپذیرند.




