مقالات

آب در کوزه؛ پیام سید، عبور از قشر در بررسی اندیشه جمال الدین افغانی

نویسنده: عبدالاحد هادف

انسان معمولاً در دو حوزه به تعریف و بررسی گرفته میشود: یکی حوزه فردی و دیگری حوزه اجتماعی. یکی از چیزهایی که بررسی انسان در هردو حوزه را تسهیل میکند، محوریت خود انسان است که میتوان احوال او در یک حوزه را به احوال حوزه دیگر مقایسه کرد و به نتایجی دست یافت. انسان در مرتبه اجتماع یا بگو «اجتماع انسانی» همانند حالت فردی او به منابع انرژی برای تضمین بقا و استمرار خود ضرورت دارد. انسانی که آکسیژن برای تنفس نداشته باشد و یا انرژی کم بیاورد، بالاخره حیات خود را از دست میدهد. به همین منوال اجتماع انسانی نیازمند تجدید انرژی است که معمولاً از آن به «اصلاح» تعبیر میشود. مقوله «اصلاح» در ادبیات اجتماعی و سیاسی به همان قدر مهم و ارزش‌مند است که فرایند تنفس در فرد اهمیت دارد.

شاید به دلیل همین اهمیت و جذابیت مقوله اصلاح بوده که مکاتب فکری و اجتماعی و حتی ادیان و آیین‌ها، در هر زمان و مکانی، دم از اصلاح میزنند و تقریباً همه به یک نسبت و جدیت این مقوله را یدک می‌کشند و چه بسا افراد و جریاناتی که فقط خود را اصلاح‌گر میخوانند تا فضل بفروشند و یا انگار فضیلت خود را ثابت کنند. این اجماع شگفتانگیز بشری بالای داعیه اصلاح، از یک طرف گویای اهمیت خود داعیه است و از جانب دیگر نیاز اجتماع انسانی و یا نیاز انسان در مرتبه اجتماع به آن را مُتبارز می‌سازد. این مقوله را به همین اعتبار می‌توان در ردیف مقولات شریف آزادی و عدالت و مدنیت و امثال آن قرار داد که انسانها در اشکال تودهای و نُخبه‌ای در طول و عرض زمان و مکان به آنها اشتیاق نشان داده و حتی جان سپرده اند. از این رو داعیه «اصلاح» از خواستهها عمیق و ابدی بشر است که نیاز نیست برای تثبیت و تقدیس جایگاه آن، سند آسمانی بیاوریم.

در مرحله تعریف و تطبیق این داعیه است که انسان‌ها در هر جامعه‌ای از اجماع خارج شده و به هفتاد و دو ملت تقسیم می‌شوند و چون حقیقت از چشم شان پوشیده میماند، لاجرَم رهِ افسانه میزنند و به جنگ یکدیگر می‌روند. شاید یکی از مظاهر این تقسیم و اِنشعاب، شیوه اصلاح یا اصلاحات در جامعه باشد که در این راستا عمدتاً دو شیوه پیشنهاد میگردد:

۱. شیوه انقلابی، اعَم از روش‌های صلح‌آمیز (مظاهرات و اعتصاب و غیره) و یا قهرآمیز (قیامهای مسلحانه و کودتایی و امثال آن)

۲. شیوه آرام و غیر انقلابی که عمدتاً در فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی سیال و مستمر (مکتب و دانشگاه و رسانه و غیره) دنبال می‌شود.

محتوا و مضمون اصلاحات نیز از موارد به شدت اختلافی میان بشر است که از چپ افراطی گرفته تا راست افراطی در هر جامعه‌ای از چشم انداز خودش دم از اصلاح میزند و آن را ضرورت مرحله و نیاز مُبرم توسعه قلمداد می‌کند. به نظر من، چنانکه در چند نوشته اخیر به آن اشاره کردم، راه کوتاه و درستِ تشخیص مضمون و محتوای کارآمد برای فرایند اصلاحات در یک جامعه این است که ما به خواسته‌های ساده و دایمی مردم مراجعه کنیم. این خواسته‌ها را می‌توان از طریق ردیابی سلسله شعارها در جریان قیام‌ها و انقلاب‌های مردمی و هم‌چنان بررسی اُلگوهای مورد اجماع نخبه‌گان فکری و مکتبی پیشتاز جوامع در شرق و غرب (خصوصاً جریاناتی که طرح اصلاحی مدون ارایه کرده و در یک مرحله باعث تغییر و تحول شده اند) فهرست‌بندی کرد و آن را درونمایه فرایند اصلاحات قرار داد. در غیر آن، راه مقصود خیلی دراز و پُر از افسانه خواهد بود.

از جانب دیگر، بومی سازی این خواسته‌ها نیز به سهم خود در تعیین مُحتوا و مضمون اصلاحات موفق، خیلی مؤثر است. بومی‌سازی از طریق مراجعه به خواسته‌های مردم خود و مطالعه و ارزیابی تجارب اصلاحی گذشته جوامع متبوع به دست میآید. اتفاقاً همه ملت‌ها و کشورها (به شمول افغانستان) در گذشته و حال از تجارب غنی در این راستا برخوردار می‌باشند که می‌تواند در کنار تجارب ملتها و جوامع دیگر در شرق و غرب، به فرایند بومیسازی محتوا و مضمون اصلاحات، کمک شایانی کند.

شاید جالب باشد که آدمی به هنگام مطالعه بسیاری از تجارب اصلاحی و تحولات نهضتی در حوزه تمدنی شرق، به صورت عموم، متوجه حضور برجسته و پایدار فکری و شخصیتی سید جمال الدین افغانی در آغاز و اِمتداد این تجارب بخصوص در کشورهایی مثل مصر، ایران، ترکیه و غیره می‌شود که خواسته و یا ناخواسته سررشته نهضت‌های شان به اندیشه و راه این مبارز بزرگ می‌پیوندد و ناحق او را «پیشرو نهضت‌های شرق» لقب نداده اند. طرفه این‌که چنین شخصی هنوز در کشوری که منسوب به آن است، رنج غربت می‌کشد و تمام معرکه‌های فکری و پژوهشی ما بر ماحول او صرفاً متوجه زادگاه او بوده و از اندیشه و پیامش در جامعه افغانی خبری نیست و باید اعتراف نمود که مردم ما تنها وارثان قبر او بوده اند و در معرکه بر سر این سرمایه بزرگ، تنها پوست را برداشته و مغز را به دیگران گذاشته اند.

چه خوب خواهد بود که داعیه اصلاح در افغانستان، از میراث پیشرو نهضت‌های شرق که اتفاقاً منسوب به این کشور است، اِلهام گیرد و ما بایستی از خود بپرسیم که وقتی خانه ما میزبان یار و کوزه ما لبریز از آب باشد، پس چرا تشنه‌لبان در پی آب و سرگردان به دنبال یار بر گِرد جهان می‌گردیم؟ تجربه خودم این است که به هر اندازه آشنایی من با شخصیت و افکار سید افزایش یافت، متوجه شدم که آنچه را ما اینک پس از سالیان درازی از عمر تحولات فکری در حوزه اندیشه اسلامی شاهد هستیم و تازه‌ترین داده‌های آن را در مقولات و مقالات روشن‌فکران دینی می‌خوانیم، سررشته‌های اصلی و جوهری آن در واقع یکی دو قرن پیش توسط این مرد بزرگ مطرح شده و هرچه از پی و به تأخیر آمده است، چیزی جُز شرح این مجمل و حاشیه‌ای بر آن متن نبوده است.

همان گونه که اشاره رفت، سررشته بسیاری از تجارب اصلاحی و جنبش‌های نهضتی در کشورها و جوامع شرقی، به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم و به شکل خواسته و یا ناخواسته به سید جمال‌الدین افغانی بر می‌گردد. در افغانستان هم اگر تجاربی از این نوع بوده است، آن‌هم از دور یا نزدیک، به اندیشه و مبارزه سید ربط می‌گیرد. او را به گزاف، «پیشرو نهضت‌ها» و «نابغه شرق» نخوانده اند و بی‌دلیل به او«حکیم مشرق‌زمین» و «بیدارگر عصر» نگفته اند و از سرِ فضول به وی لقب «مارتن‌لوثر شرق» و «ناجی اُمت» نداده اند.

به نظر من کوتاه‌ترین طریقه رسیدن به یک شناخت کُلی و اِجمالی از شخصیت فکری و مبارزاتی سید جمال‌الدین افغانی به هدف عبور از قشر به جوهر در بررسی اندیشه‌ و اهداف او، همانا مراجعه به فهرست القاب و اوصافی است که به صورت شِبه اِجماع به او

نسبت داده شده و هرچه زمان می‌گذرد، بر ابعاد این اجماع افزوده شده و بر جدیت اوصافی که این مبارز قرن نوزدهم با خود حمل می‌کرده است، علاوه می‌گردد.

سید جمال‌الدین افغانی به حکم وسعت فکر و اندیشه‌اش در قالب هیچ نسبت و انتسابی نمی‌گنجد و حتماً خودش بیش‌تر از دیگران به این حقیقت واقف بوده که تلاش داشته تا از محدوده نسبت‌ها و انتساب‌ها، خصوصاً از نوع نژادی و جغرافیایی و زادگاهی آن، به نحوی آزاد باشد و یگانه نسبت او به راه و مکتبی حفظ شود که مُتعلق به همه انسان‌ها بوده و به درد مظلومان جهان، از هر قشر و قوم و منسوب به هر دین و آیین و یا قلمرو و جغرافیایی که باشند، می‌خورد. از همین جا بوده که بسیاری‌ها حوزه شرق را هم یک قالب کوچک و یا ظرفی محدودتر از اِمکان احتوای فکر و مکتب او تشخیص می‌دهند و در عین حال که او را بزرگ‌ترین انقلابی مسلمان می‌دانند، به عنوان بیدارگر عصر و زمان از او یاد می‌کنند که پیامی فربه‌تر از هر ایدیولوژی و مرامی به وسعت عشق به انسان داشته و در فلکی به فراخنای آزادی و عدالت می‌اندیشیده است.

مردم افغانستان معمولاً به خود می‌بالند که شخصیتی به این بزرگی و جاودانه‌گی از جغرافیای شان قد برافراشته و از همین آدرس، بذر اصلاح و سازنده‌گی در جهان کاشته است. هرچند معرکه طولانی بر سر زادگاه سید افغانی از دیر باز بدین‌سو با شدت و حِدت تمام جریان داشته و دارد که متأسفانه سبب شده تا انرژی فکری و علمی وافری صرف این موضوع گردیده و اصل پیام و رسالت او، خصوصاً در افغانستان، به باد فراموشی سپرده شود و به افکار و اندیشه‌های او خدمت شایانی صورت نگیرد، اما به نظر من اِدامه این معرکه در کل حاصلی جُز افزودن چند برگ پژوهشی دیگر بر اندوخته‌های مشابه قبلی نخواهد داشت و بر انزوای هرچه‌بیش‌تر محور اصلی معرکه خواهد افزود. از این رو آن‌چه در راستای پرداختن به شخصیت فکری و تاریخی سید از اهمیت و اولویت اساسی برخوردار است، توجه به خاستگاه و یا خواستگاه او قبل از عنایت مُفرط به زادگاه او می‌باشد.

شک نیست که معرکه بر سر کسب افتخار نسَب و نسبت شخصیت‌های بزرگ به خود، معمولاً از بابت عظمت افکار و مبارزات شان می‌باشد که به آن‌ها بزرگی‌ می‌بخشد و خود آن‌ها را به منابع افتخار و مباهات برای ملت و یا جغرافیایی مُبدل می‌سازد که نسبتی به آن دارند. حالا این نسبت می‌تواند از نوع زادگاهی باشد و یا خاستگاهی و خواستگاهی. اتفاقاً در قسمت سید افغانی می‌توان اِذعان نمود که خودش نخواسته زادگاهش مشخص شود و اراده‌اش بر این رفته که از جبر طبیعی زادگاه و یا هر نوع انتساب دیگری از این قبیل به کلی فارغ باشد و ظاهراً در امر کتمان چنین نسبتی خیلی موفق هم بوده است؛ چون هنوز خیلی دشوار است که با یقین از زادگاه او حرف زد و او را بی‌دغدغه ایرانی و یا افغانستانی دانست. من خودم هرچه بیش‌تر در این راستا مطالعه کردم، بیش‌تر از قبل مُتردد شدم و خود را ناتوان از رسیدن به نتیجه نهایی یافتم؛ هرچند قراین ایرانی‌بودن او در نظرم چربی می‌کند.

با این‌همه، چیزی که هرگز نمی‌توان در آن تردید داشت، خاستگاه و یا خواستگاه سید افغانی است. به این معنی که او خودش خواسته بود تا خاستگاه نهضتی‌اش افغانستان باشد و خواسته‌های اصلاحی خود را از همین خاستگاه به جهان صادر کند. هرچند این خاستگاه به چنان خواستگاهی وفا نکرد، اما خواست سید افغانی تا فرجام زنده‌گی‌اش به این خاستگاه وفادار ماند و علی‌رغم آن‌که نهضت آواره‌اش در بسترهای دیگر به بالنده‌گی رسید، ولی خود نهضت‌سالار همچنان علَم «افغانی» بر دوش داشت. پس به یقین می‌توان از بابتِ نسبت خاستگاهی و خواستگاهی سید جمال‌الدین به این جغرافیا مباهات کرد که چنین نسبتی به اراده خودش ثابت مانده و خلل‌ناپذیر است.

این امر به صورت ضمنی دال بر آن است که نسبت و هویتِ زادگاهی سید جمال‌الدین افغانی که بازهم به عزم و اِراده خودش در هاله‌ای از اِبهام به‌سر می‌برد، آن قدر مهم نیست که نسبت خاستگاهی و خواستگاهی او را تحت‌الشعاع قرار داده و ما را چنان درگیر خود سازد که اهمیت و برجسته‌گی پیام و مکتب او را قربانی اِبهام عمدی در حول و حوش این مسأله حاشیه‌ای کنیم و به جای افتخار یقینی، به دنبال مباهات موهوم باشیم. شاید شگفت‌آورتر از همه در امر معرکه بر سر انتساب سید افغانی، این باشد که کسانی بدون دغدغه به خود جرأت می‌دهند تا خواست و اراده سید را مُصادره نموده و او را در مرحله پس از مرگ، از نسبت خاستگاهی و خواستگاهی‌اش تجرید کنند و با عبور از خط هر حُرمت و تعهدی به شخصیت و تاریخ او، به سانسور نام و نشان او بپردازند و چیزی را که خودش خواسته و تا آخر با خود نگه داشته، از نام او حذف کنند و به جای آن با ذوق و مَیل خویش لقبی دیگر بگذارند و یا چیزی بر آن بیفزایند.

به کسی پوشیده نیست که خصوصی‌تر و یا شخصی‌تر از نام و نشان برای آدم‌ها حقی نمی‌توان سراغ گرفت که بیش‌تر از سایر مظاهر اراده آدمی در امور مربوط به خودش، از حُرمت و خصوصیت فوق‌العاده‌ای برخوردار می‌باشد که بایستی در زنده‌گی و پس از مرگ به آن احترام گذاشت و حرمت آن را همیشه پاس داشت. سانسور اسم یک انسان در همه حال به معنای مصادره حق تصمیم و اراده او در قبال خصوصی‌ترین حوزه حقوق شخصی وی می‌باشد و عذری بدتر از گناه را تمثیل می‌کند که معمولاً از جانب دایه‌های مهربان‌تر از مادر، اِعمال می‌گردد.

در این شکی نیست که برجسته‌ترین جنبه شهرت و مبارزه سید جمال‌الدین افغانی را «نهضت» و مشتقات آن تشکیل می‌دهد و ما باید بدانیم که او چه حرفی در این باب گفته و چه میراثی به‌جا گذاشته است. برای ما که اکنون کشور ما در اوج بُحران به‌سر می‌برد، بازگشت مُجدد به اندیشه‌های او، به عنوان یک پیشوای دینی و نهضتی منسوب به این سرزمین، خیلی ضروری به نظر می‌رسد تا از آن در استقامت تلاش برای حل بُحران موجود و پایه‌گزاری یک جامعه نوین و توسعه‌یافته، اِلهام گیریم و موانع دینی ستبری در راه توسعه را از این طریق دَور بزنیم که او خودش یک پیشوای دینی بود.

فرایند بازگشت به میراث نهضتی سید و الهام‌گیری از اندیشه و مبارزه او در عرصه پی‌گیری روند اصلاحات را بایستی از نقطه شناخت پیام و هدف او پی گرفت و بر مبنای چنین شناختی عمیق است که می‌توان اهداف و پیام‌های نهضتی او را درک کرد و با تحلیل همه‌جانبه آن به اِحیای خط مشی او در مرحله کنونی همت گماشت و از آن در جهت حل بُحران در کشور، مدد جست.

به‌رغم آن‌که سید در طول خط اهداف و مبارزاتش همیشه آواره بود و به‌اصطلاح یک «نهضت مُهاجر» را دنبال می‌کرد، اما بسترهای دیگری برای تجربه نهضت بر اساس اندیشه‌های او مساعد بود و هرچند خودش فرصت نیافت تا به تدوین طرحی نهضتی و یا ثبت تجارب اصلاحی خود به صورت منشور یا کتاب بپردازد، اما افراد و حتی جریان‌های زیادی در طول و عرض جهان اسلام به خدمت اندیشه و مکتب او همت گماشتند و عملاً در جهت تحقق ایده‌های نهضتی او در عالم واقعیت تلاش نمودند و جنبش‌های انقلابی و اصلاحی پایداری را در جوامع متبوع شان به‌راه انداختند که در این میان می‌توان از مصر به عنوان برجسته‌ترین صحنه تبلور اندیشه و مُبارزه سید نام برد.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا