مصاحبه ها

همیشه برای شروع عجله دارم؛ زیاد می‌نویسم و کم مطالعه می‌کنم

گفتگوکننده: مرلین گوبیل

مصاحبه‌ی مارلین گوبیل با سیمون دوبوار
برگردان به فارسی: محمد نسیم نصوح
تاریخ مصاحبه : بهار سال 1965‌
بخش نخست
مقدمه
مصاحبه سیمون دوبوار فیلسوف و رمان نویس فرانسوی با « مرلین گوبیل» خبرنگار کانادایی در پاریس پس از یک دوره امتناع، سر انجام به اثر اصرار گوبیل انجام می‌گیرد و در آن خانم دوبوار ناگفته‌های زیادی از ابعاد مختلف زندگی خود و دیگر شخصیت‌های برجسته‌ی قرن بیستم مانند«جان پل سارتر»، «جان جنیت» و … را فاش می‌کند.
به قول گوبیل، در زمان مصاحبه خانم دو بوار زنی میان سال است که هنوز برق روزگارجوانی در چشمانش پیداست، فضای اطرافش را به با یادگاری‌های گوناگون تزیین کرده است، اما به ماندگاری هیچ یکی امیدی ندارد. از فنا شدن و عدم ماندگاری خود و کارهایش هراسان است و همیشه از حس ماندگاری و نامیرایی سارتر سخن می‌گوید. دوبوار در این مصاحبه از چهره‌ی تنهای«ویرجنیا وولف»، ساده نویسی« همینگوی» و تخیل عجیب «الکساندر دوماس» و« ویکتور هوگو» ستایش  می‌کند. نویسنده‌ی که با مساله‌ی زمان درگیر است، از دوره‌ی طفلی به مرگ می‌اندیشد و از آن هراسان است …
«مرلین گوبیل» در مورد مصاحبه اش با «سیمون دوبوار»می‌گوید: سمین دوبوار مرا با جان جنیت و جان پل سارتر معرفی کرد تا با آن‌ها نیز مصاحبه کنم. ولی راجع به این که خودش مصاحبه شود دودل بود.  می‌گفت:«چرا راجع به من صحبت کنیم؟ فکر نمی‌کنید به اندازه کافی در سه کتاب خاطراتم کار کرده ام ؟» بالاخره پس از تبادل نامه‌ها و گفتگوهای زیاد راضی شد که مصاحبه کند اما با این پیش شرط که خیلی طولانی نباشد».
مصاحبه در استدیوی خانم دوبوار چند دقیقه دورتر از محل سکونت سارتر صورت گرفت. ما در سالن بزرگ و آفتاب‌گیر که اتاق نشست و محل مطالعه خانم دوبوار بود صحبت کردیم، قفسه‌هایش با کتاب‌های نه چندان جالب پرشده بود و بهترین‌های شان گفت: در نزد دوستانش هستند که دیگر هرگز بر نمی‌گردند. میزها با اشیای رنگی که از سفرهایش با خود آورده تزئین شده و تنها چیز ارزشمند اتاق« لامپی» است که«جیا کومتی»برایش ساخته است.
گذشته از شاخصه‌های کلاسیک چهره‌ی دبوار، چیزی که جلب نظر می‌کند، چهره شاداب، و چشمان شفاف و آبی او که خیلی جوان و سرزنده است.
آدم را به این فکر می‌اندازد که او همه چیز را می‌فهمد و این باعث کمرویی آدم می‌شود. صحبت‌هایش صریح، رفتارش رک اما نه خشن، چهره‌اش خندان و برخوردش دوستانه است.

  • در هفت سال گذشته راجع به خاطرات تان نوشته اید و در آن به تکرار نسبت به انتخاب حرفه و کار تان احساس حیرت کرده اید. من فکر می‌کنم پس از دست دادن عقیده‌ی مذهبی تان به نویسندگی رو آوردید؟
  • خیلی سخت است راجع به زندگی گذشته‌ی آدم‌ها بدون کمی تقلب صحبت کرد. اشتیاق من به نوشتن به گذشته‌های دور بر می‌گردد. من وقتی هشت سال داشتم داستان‌هایی می‌نوشتم که خیلی از اطفال این کار را می‌کنند و این به این معنی نیست که آن‌ها وظیفه‌ی نوشتن دارند. اما در مورد من چون عقیده‌ی مذهبی ام را از دست داده بودم به عنوان حرفه ام تاکید شده است. و این هم‌چنان درست است من وقتی کتاب‌های چون«آسیاب روی رودخانه» اثر «جورج الیوت» را خواندم تاثیری عمیقی روی من گذاشت. شدیدا می‌خواستم مانند او باشم کسی که کتاب‌هایش خوانده شود و خوانندگان را به وجد بیاورد.
  • آیا تا کنون تحت تاثیر ادبیات انگلیسی قرار گرفته اید؟
  • دوبوار: مطالعه ادبیات انگلیسی از علاقه مندی‌های کودکی‌ام بوده است. بخش ادبیات کودک انگلیس غنی تر از ادبیات کودک فرانسه است. من عاشق خواندن آلیس در سرزمین عجایب  از «پیتر پن»، کتاب‌های«جورج الیوت»و حتی از «روزاموند لمان» بودم.
  • کتاب«جواب مبهم»چه؟  
  • دوبوار: علاقه‌ی زیادی به آن کتاب داشتم. هرچند کتابی متوسطی بود. دختران همسن من عاشقش بودند. نویسنده خیلی جوان بود و هر دختری خود را در شخصیت«جودی»قهرمان داستان آن کتاب می‌یافت. کتاب خیلی دقیق و معقول نوشته شده بود تا جایی که من به زندگی دانشجویی دانشگاه‌های انگلیس حسادت می‌کردم. در خانه زندگی می‌کردم که اتاق خود را هم نداشتم و در واقع هیچ چیزی از خودم نداشتم. باوجودی که زندگی دست و پاگیر بود اما با آن هم کنج خلوتی داشتم و این به نظرم عالی بود. نویسنده‌ی «جواب مبهم» تمام اسطوره‌های دختران و پسران جوان و نوجوان، پسران خوشروی با حال و هوای افسانه‌ای را می‌شناخت. بعدها البته «خواهران برانته» و کتاب‌های ویرجنیا وولف از جمله «ارلندو» و «خانم دالوی» را خواندم. «خیزاب‌ها» یش را دوست ندارم اما عاشق کتاب او درباره‌ی «الیزابت برت برونینگ» هستم.
  •  راجع به خاطراتش چه نظری دارید؟
  • دوبوار: کمتر مورد توجه ام است چون خیلی ادبی است. جذاب است ولی برای من یک کمی بیگانه می‌نماید. او خیلی نگران این است که آیا آثارش چاپ خواهند شد؟ و درگیر این است که مردم در مورد او چه خواهند گفت. من کتاب«اتاق از آن خود» را خیلی دوست دارم که وولف در آن، راجع به شرایط زنان صحبت می‌کند. این کتاب تالیف کوتاهی است اما میخ به سر آدم می‌کوبد. او در آن در رابطه به این که چرا زنان نمی‌توانند بنویسند خیلی توضیح می‌دهد. ویرجنیا وولف از آن جمله زنان نویسنده‌ای است که من علاقه‌مندی زیادی نسبت به او دارم. تا حالا عکسی از او را دیده‌اید؟ چهره‌ی فوق العاده تنهایی دارد به طریقی که او بیشتر از«کلوت» مرا مجذوب می‌کند. کلوت خیلی با مسایل خورد و ریز زندگی درگیر بود، از جمله عشق بازی، کارهای خانه، شستشو، و حیوان‌های اهلی منزل اش. اما ویرجنیا ولف خیلی گشاده نظر است.
  • ترجمه کتاب‌هایش را می‌خواندید؟
  • دوبوار: نه، به انگلیسی. مهارت خواندن انگلیسی ام بهتر از صحبت کردنم است.
  • در مورد تحصیلات دانشگاهی یک نویسنده چه فکر می‌کنید؟ شما خودتان دانشجوی ممتاز دانشگاه«سوربن» بودید و مردم انتظار داشتند که شغل مهم استادی در دانشگاه را انتخاب کنید.
  • دوبوار: تحصیلات دانشگاهی تنها دانش سطحی را نسبت به فلسفه نصیبم کرد. اما علاقه‌مندی ام را نسبت به آن بیشترتر. وظیفه استادی فایده‌ی زیادی برایم داشت، چون قادر شدم وقتی زیادی را صرف خواندن، نوشتن و یادگرفتن کنم. در آن روزها استادها برنامه‌های سنگین درسی نداشتند. مطالعاتم بنیادی بود. چون برای قبول شدن در امتحان‌های دولتی مجبور می‌شوید حوزه هایی را تحقیق و تفحص کنید که اگر تنها با فرهنگ عامه سر و کار داشتید به آن نمی‌پرداختید. همه‌ی این مطالعات، روش علمی را یادم داد که بعدا با استفاده از آن کتاب «جنس دوم» را نوشتم. و این روش در تمام مطالعات بعدی ام سودمند واقع شد. به این معنی که سریع مرور کردن کتاب‌ها، سره کردن و طبقه‌بندی کارهای مهم از کار های نامهم و انتخاب کار های مهم،خلاصه نویسی و … را یادم داد.
  • استاد خوبی بودید؟
  • دوبوار: نه، فکر نکنم. چون من تنها به دانشجویان ممتاز توجه می‌کردم و نه به همه؛ در حالی که یک استاد خوب باید متوجه همه باشد. اما اگر کسی فلسفه تدریس کند کاری کرده نمی‌تواند همیشه همه‌ی صحبت‌ها را چهار یا پنج نفر از شاگردان انجام می‌دادند و بقیه خود را هیچ زحمتی نمی‌دادند. و من نیز نسبت به آن‌ها بی توجه بودم.
  • ده سال قبل از نشر اولین اثر تان در 35 سالگی، می‌نوشتید، دل‌سرد نبودید؟
  • دوبوار: نه، در زمان من چاپ کردن اثر هنوز که خیلی جوان بودی مرسوم نبود. البته یکی یا دو مثال داشتیم مانند«رادیگیت»که یک نابغه بود. حتی خود سارتر هم تا سن 35 سالگی هیچ اثری چاپ نکرده بود. تا این که کتاب‌های«تهوع»و «دیوار» را به چاپ رساند. وقتی اولین کتاب‌هایم که کم و بیش چانس چاپ شدن داشتند، رد شدند. اندکی دل‌سرد شدم. زمانی که اولین نسخه«مهمان» رد شد، خیلی ناخوشایند بود. بعدا فکر کردم که باید بیشتر کار کنم. نویسنده‌های زیادی را می‌شناختم که کار شان را خیلی دیر و آهسته شروع  کردند و مردم همیشه از«استندال» صحبت می‌کردند که در سن 40 سالگی نوشتن را شروع کرد.
  • آیا تحت تاثیر هیچ نویسنده‌ی امریکایی بودید، وقتی اولین داستان‌های تان را می‌نویشتید؟
  •  در نوشتن«مهمان»تاجایی تحت تاثیر همینگوی بودم و او بود که دقیقا سادگی گفتگوها و اهمیت چیزهای جزئی در زندگی را برای ما یاد داد.
  •  هنگام نوشتن رمان، پلان دقیقی را طرح ریزی می‌کنید؟
  •  نکرده ام. می‌دانید که در طول ده سال هیچ رمانی ننوشته ام، مصروف کار کردن روی خاطراتم بوده ام.بعنوان مثال وقتی«ماندرین‌ها» را نوشتم شخصیت‌ها و صحنه‌ها را در گرد و اطراف یک موضوع خلق کردم و بعد قدم به قدم طرح داستان شکل گرفت. ولی عموما نوشتن رمان را خیلی قبل تراز نوشتن طرح آن شروع می‌کنم.
  • مردم می‌گویند شما شخصیت با دسیپلینی دارید و  اجازه نمی‌دهید حتی یک روز را هم بیکار سپری کنید، در چه زمانی از روز کار را شروع می‌کنید؟
  • همیشه برای شروع عجله دارم، با وجود آن هم عموما شروع کار در اول روز را دوست ندارم. در قدم اول چای می‌نوشم و سپس حدود ساعت 10 کار را شروع می‌کنم تا ساعت ۱ . بعدا به دید و بازدید دوستانم می‌پردازم و پس از آن راس ساعت ۵ دوباره سر کار می‌روم و تا ساعت ۹ ادامه می‌دهم. با شروع دوباره کارم پس از عصر مشکلی ندارم. عصرها روزنامه می‌خوانم و یا هم به خرید کردن می‌روم. اغلب کارکردن برایم لذت بخش است.
  • سارتر را چه وقت می‌بینید؟
  • هر روز عصر، بیشتر اوقات موقع ناهار اغلب بعد از ظهر ها درخانه او می‌نویسم.
  • مصاحبه گر: رفتن از یک آپارتمان به آپارتمان دیگر اذیت تان نمی‌کند؟
  • دوبوار: نه. وقتی کار اکادمیک ندارم، کاغذ و کتاب‌هایم را بر می‌دارم و می روم و خیلی خوب هم کار می‌کند.
  • خیلی زود غرق نوشتن می‌شوید؟
  • تا حدودی بستگی دارد به موضوع که دارم می‌نویسم. اگر کار به خوبی پیشرفت، یک ربع یا نیم ساعت را صرف خواندن مطالب روز گذشته می کنم و اصلاحاتی به آن وارد می‌کنم. بعد از ادامه آن شروع به نوشتن می‌کنم به منظور گرم شدن باید چیز هایی را که روز قبل نوشتم را مرور کنم.
  • آیا عادات نوشتاری دوستان نویسنده تان هم شبیه شماست؟
  •  نه. این کاملا یک مساله شخصی است. بگونه ی مثال«جنیت» کارش کاملا متفاوت است. او وقتی شروع به نوشتن می‌کند. شش ماه دوازده ساعت در روز را صرف نوشتن می‌کند وقتی هم که کارش تمام شد، شش ماه دیگر دست به نوشتن نمی‌زند. چنانچه گفتم من همه روزه کار می‌کنم به استثنای دو یا سه ماهی که به تعطیلات می‌روم. هر روز می‌نویسم. در جریان سال خیلی کم مطالعه می‌کنم و وقتی هم که سفر می‌روم کیسه‌ی را پر از کتاب می‌کنم، کتاب‌هایی که وقت خواندن شان را نداشتم. اما اگر سفرم دو هفته تا یک ماه طول نکشد، احساس ناراحتی می کنم، مخصوصا زمانی که به انتخاب میان دو کتاب قرار می گیرم. از بیکار نشستن خسته می‌شوم.
  •  آیا دست نوشته‌های تان همیشه به دست خط خودتان است؟ آن‌ها را کی خوانده می‌تواند؟ «نلسون الگرین» می‌گوید او از معدود کسانی است که می‌تواند خط شما را بخواند.
  • دوبوار: تایپ کردن را یاد ندارم، اما دو نفر تایپست دارم که خط مرا خوانده می‌توانند. وقتی روی متن نهایی یک کتاب کار می‌کنم، دست نوشته‌هایم را کاپی برداری می‌کنم، روی این مساله خیلی محتاط هستم. سعی زیادی به خرج می‌دهم، دست نوشته ام تقریبا خوانا است.
  • در کتاب‌های«خون دیگران» و«همه می‌میرند» با مساله زمان درگیر هستید. فکر می‌کنید در این مناسبت از «جویس» یا فالکنر متاثر شده اید؟
  •  نه، این مساله یک دغدغه فردی بود. همیشه هوشیارانه از گذر زمان آگاه بوده ام. همیشه فکر می‌کردم که پیر شدم حتی وقتی که دوازده سال  داشتم از سی ساله شدن هراس داشتم. احساس می‌کردم که چیزی را از دست می‌دهم و در عین حال از چیزهایی را که به دست می آوردم هم با خبر بودم. مراحل مختلف زندگی درس های بزرگی به من آموخت. ولی با وجود همه چیز همیشه از گذر زمان و از این حقیقت که هر آن مرگ به ما نزدیک می‌شود در هراس بوده ام. در نزد من مساله زمان با موضوع مرگ با این اندیشه که ما ناچار رفته رفته به آن نزدیک می‌شویم گره خورده است. از هم پاشیدگی و به زوال رفتن نیز وحشت ناک است با وجود آن هم من شخصا نگران آن نبوده ام. زندگی ام همیشه سیر عالی داشته است. همیشه هم در پاریس زندگی کرده ام، بیشتر در همین همسایگی‌ها. رابطه ام با سارتر خیلی طولانی شد. دوستان قدیمی زیادی دارم که مکرر می‌بینم شان. خوب به این معنی نبوده که احساس کنم زمان همه چیز را متلاشی می‌کند. در واقع همیشه موقعیت خود را به خوبی تعریف کرده ام. منظورم این است که سال‌هایی زیادی را پشت سر گذاشته ام و سال‌هایی را هم پیش رو دارم، آن‌ها را حساب می‌کنم.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا