نویسنده: دکتر زاهد آریا
منبع: مجله یور ایشیا
رابرت دی کپلان، متفکر برجسته و ژیوپولیتیسن امریکایی در کتاب مشهورش “انتقام جغرافیا” تنها راه ختم منازعه در افغانستان را ایجاد«پشتونستان بزرگ» و «تاجیکستان بزرگ» میداند. از این جمله میتوان چنین برداشت نمود که کپلان به این باور بوده علت اصلی همه بیثباتی افغانستان در موقعیت جغرافیایی و منازعه تاریخی میان قومی آن نهفته است. منازعه میان قومی همیشه خطر جدی بر امنیت ملی این کشور از زمان ایجاد آن تاکنون بوده است.
در مجموع 30 گروه قومی در افغانستان زندگی میکنند که از آن میان چهار گروه بزرگ قومی عبارت اند از: تاجیکها، پشتونها،هزارهها و ازبیکها هستند. تاکنون درصد دقیق این چهار گروه قومی معلوم نبوده تا میزان اکثریت و اقلیت آنها مشخص شود، اما برخی نوشتهها ادعا دارند که پشتونها اکثریت را تشکیل میدهند و استدلال شان بر اساس تسلط سیاسی آنها از سال 1747 تاکنون میباشد، ادعای که تاکنون تایید ناشده و بی اساس بوده است. مسلماً حاکمیت یک گروه بالای دیگران را نمیتوان ملاک بر تشخیص اقلیت و اکثریت میان اقوام نامبرده قرار داد؛ درحالیکه کشورهای وجود داشتند/دارند که توسط گروه های اقلیت با استفاده از زور و خشونت اداره میشوند.
حکومت پشتونها در افغانستان پس از تاج گذاری احمد شاه ابدالی در سال 1747 بر خاکستر امپراتوری صفوی در قندهار اساس گذاشته شد. احمد شاه، امپراتوری بزرگ و قویای پایه گزاری کرد که وسعت آن به مراتب بزرگتر از افغانستان امروزی بود. از شمال تا دریای آمو، از جنوب و شرق تا دهلی و از شرق تا مشهد ایران امتداد داشت و مرکز آن شهر قندهار افغانستان بود. گرچند که او با درایت و دور اندیشی به مدت 25 سال آن را اداره کرد، اما بدبختانه پس از مرگ او جانشینهایش امپراتوری را بین خود تقسیم نموده و به رقابت برای تصاحب تاج و تخت با یک دیگر پرداختند که این رقابت با فروپاشی امپراتوری ابدالی به اوج خود رسید. افغانستان به دلیل اختلافات داخلی بخش بزرگی از قلمرو اش را در جنوب به امپراتوری سیک¬ها بعد تر به کمپنی هند بریتانیوی، در شمال به روسیه تزار، و در غرب به ایران از دست داد.
پشتونها از زمان تاج گذاری احمد شاه به استثنای سالهای 1929-1930، 1980-1986 و 1990-2001 قدرت سیاسی افغانستان را در انحصار خود داشته اند. از آنجایکه آنها قدرت سیاسی را برای یک دوره طولانی در انحصار داشته اند، همیشه ادعا دارند که افغانستان سرزمین پشتونهاست و سایر اقوام که عمدتا در شمال ساکن هستند، اقلیتها بوده و همیشه تلاش میکنند تا حاکمیت پشتونها در این کشور را به چالش بکشند.
افغانستان در واقع سرزمین اقلیتهای قومی بوده و نفوس هیچ یکی از آنها به 50+1 نمیرسد. برعلاوه آن، تاکنون هیچ دولتی در این کشور در طول تاریخ نتوانسته تا نفوس شماری دقیق علمی را بخاطر شناسایی تعداد دقیق جمعیت کشور و شناسایی اقلیت و اکثریت بین اقوام را انجام دهد. تمامی آمارهای که تا امروز توسط نهادهای ملی و بین المللی در این باره ارایه شده، تخمینی بوده و فاقد اعتبار علمی میباشد.
منازعه میان قومی در کنار چالشهای دیگر مانند مداخلات خارجی، قاچاق مواد مخدر، و تروریزم که افغانستان درگیر آن است یکی از اساسیترین چالشهای حل ناشده در کشور میباشد. بنابراین، تا زمانیکه موضوع نابرابری قومی و منازعه قدرت حل نشود، مشکل بیثباتی در این کشور تا ابد باقی خواهد ماند.
افغانستان سرزمین متنوع با زبانها و اقوام گوناگون میباشد. از این رو، تنها راه برای پایان دادن به منازعه دیرینه این کشور تغییر ساختار نظام سیاسی متمرکز به مناطق خودمختار میباشد که توسط اکثریت گروههای قومی آن مناطق اداره شود، به این ترتیب بقای افغانستان منحیث یک کشور تضمین و منازعه طولانی مدت این سرزمین به پایان برسد.
افغانستان تنها کشور با اقوام گوناگون نیست، بل کشورهایی در همسایگی اش نیز وجود دارند که داری پیچیدگیهای مشابه قومی میباشند. مثلا پاکستان و هند که بخاطر حل اختلافات قومی شان، سیستم حکومتداری غیر متمرکز را پذیرفتند. این سیستم به آنها کمک کرده تا بر بیثباتی و اختلافات سیاسی شان تا حد زیادی فایق آیند.
در بیست سال پسین، توازن نسبی قدرت با مداخله جامعه جهانی ایجاد شده بود که با تسط دوباره طالبان، این توازن از بین رفت. با برگشت دوباره طالبان به قدرت، مشکل قومی بار دیگر داغ شده است. دلیل آن این است که طالبان عمدتا از میان پشتونها آمده و هیچ کسی را باخود برابر نمیدانند. زمانیکه طالبان در سال 1996 کابل را اشغال کردند، تمام گروههای قومی دیگر را منزوی کرده، هزارهها را در شهر مزار شریف ولایت بلخ و ولسوالی یکاولنگ ولایت بامیان قتل عام کردند و تاجیکها را از سرزمین اجدادی شان در شمالی – شمال کابل، کوچ اجباری دادند. آنها جنایات بسیاری را بر علیه اقوام دیگر مرتکب شدند. بناءً مردم امروز نگران این هستند تا بار دیگر طالبان سیاست پاکسازی قومی را که یکی از مولفههای اساسی ایدیولوژی قومگرایانه شان است، را روی دست گیرند.
بادرنظرداشت موارد یاد شده، سناریوهای زیر برای آینده افغانستان قابل پیش بینی میباشد:
سناریوی نخست:
تغییر ساختار/نظام سیاسی گذار از ساختار سیاسی متمرکز به ساختار نامتمرکز سناریوی خوشبینانه برای پایان دادن به معظله قومی در افغانستان و جلوگیری از جنگ داخلی در این کشور میباشد. این کشور از سال 1880 تا به امروز توسط ساختار سیاسی متمرکز ناکام اداره شده است. در زمان تنظیم قانون اساسی جدید در سال 2003، مردم افغانستان فرصت داشتند تا سیستم سیاسی ریاست جمهوری را به صدارتی تغییر دهند؛ اما بدبختانه قومگرایان سوگند خورده بار دیگر سیستم متمرکز را ایجاد نموده که از یک سو اشتباه تاریخی بود و از سوی دیگر تنفر قومی را میان مردم بیشتر از پیش شعله ور ساخت.
سیستم متمرکز تمام قدرت را در اختیار یک شخص قرار داده که منجر به تسلط قومی در حکومت میشود. نتیجه این تصمیم اشتباه در سه دور انتخابات ریاست جمهوری 2009، 2014، و 2019 رونما گردید که بحران سیاسی چندین ماهه را به همراه داشته و کشور را تا لبه جنگ داخلی نزدیک ساخت که با امضاء توافقنامه سیاسی تقسیم قدرت میان احزاب سیاسی با نفوذ از آن جلوگیری شد. در سه دور انتخابات یادشده مردم بر اساس تمایلات قومی شان رأی دادند که نشان دهنده همه پرسی روشن برای تغییر ساختار سیاسی میباشد، اما پشتونها گمان میکنند که تغییر ساختار سیاسی از متمرکز به غیر متمرکز سلطه آنها را در افغانستان برای همیشه پایان خواهد داد.
بطور نمونه، رییس جمهور اشرف غنی و دیگر پشتونها با تغییر ساختار نظام مخالفت کردند. او حتا با تعیین کردن اطرافیان پشتون اش در نهادهای ملی تلاش نمود همه چیز را در انحصار خود نگهدارد. او با این سیاست اش تلاش کرد تا گروههای قومی بزرگ دیگر را به حاشیه رانده و یک دولت خالص پشتونی تشکیل دهد. در نتیجه این سیاستهای غلط او افغانستان به یک آشفتگی جبران ناپذیر سوق داد و شکافهای قومی را بیشتر از هر زمان دیگر افزایش داد.
حال که طالبان دوباره به قدرت برگشته اند، سیاست آنها با دیگر حاکمان پشتون تفاوتی ندارد. آنها از جامعه مطلق پشتونی آمده اما با نقاب ایدیولوژی اسلامی خود را میپوشانند. بدون تردید آنها خواهان ایجاد یک حکومت پشتون محور بوده و میخواهند با ایجاد چنین دولتی شکوه 284 ساله حاکمان پشتون را دوباره احیا کنند. چنین سیاستی افغانستان را یک بار دیگر به جنگهای داخلی همانند دهه 90 سوق خواهد داد. بناءً یک ساختار سیاسی غیر متمرکز پیشنهاد میشود تا از یک سو بتواند فضاء اعتماد و درک متقابل میان اقوام ایجاد نماید تا همه خود را یکسان ببینند و از سوی دیگر از سیاستهای غلطی که باعث بیثباتی سیاسی میشود و پیامدهای ناگواری برای مردم و کشور خواهد داشت، جلوگیری کند.
سناریوی دوم:
افغانستان در آستانه تبدیل شدن به سوریه و عراق دوم زمانیکه ایالات متحده امریکا صدام حسین را در سال 2003 سرنگون کرد، آنها به شیعیان کمک کردند تا قدرت را در عراق انحصار کنند. صدام سنی مذهب بود و در زمان حکمرانی اش شیعیان که اکثریت را در این کشور تشکیل میدهند به گونه وحشیانهای سرکوب، قتل و شکنجه نمود. به همین ترتیب، زمانیکه شیعیان به کمک امریکا به قدرت رسیدند، آنها سیاست ضد سنی را روی دست گرفتند. آنها سنی مذهبها را از نهادهای دولتی به حاشیه راندند، آنها را منزوی و سرکوب کردند. در مقابل، این سرکوب و ظلم شیعیان، اعراب سنی مذهب را نخست به دامن القاعده انداخته و بعدتر با دولت اسلامی عراق و شام (داعش) بیعت نمودند.
با تأسف، افغانستان نیز در همین سناریو شناور است. طالبان پشتون تمام قدرت را در انحصار گرفته و تاجیکها و هزارهها را در مناطق مرکزی افغانستان مجبور به کوچ اجباری میکنند. از 15 آگست 2021 تاکنون کشتار سیستماتیک تاجیکها و هزارهها هنوزهم در شهرهای بزرگ بیداد میکند. بنا بر این، ادامه طولانی مدت چنین وضعیتی افغانستان را به سناریوی مانند عراق سوق خواهد داد. اگر چنین سیاست خصمانه ادامه پیدا کند، هزارهها که عمدتا پیرو مذهب تشیع هستند، به لشکر فاطمیون ایران خواهند پیوست، اسلامگرایان تاجیک و ازبیک به احتمال زیاد به شاخه خراسان داعش به بیعت میکنند، و همچنان تاجیکها، هزارهها و ازبیکهای با ایده مدرن به جبهه مقاومت ملی افغانستان به رهبری احمد مسعود تنها پسر فرمانده فقید احمد شاه مسعود خواهند پیوست. کاریکه عربهای سنی مذهب در عراق نمودند. این امر افغانستان را به عراق و سوریه دوم مبدل خواهد ساخت. در نتیجه چنین وضعیتی افغانستان را به چهار جبهه مبدل ساخته و گروههای نامبرده بر علیه یکدیگر خواهند جنگید.
برای جلوگیری از چنین سناریوی بد [خطرناک]، تنها راه حل سازش برای ایجاد یک حکومت غیر متمرکز و دموکراتیک در افغانستان بوده که به هر قومی اجازه دهد تا خود بر سرنوشت شان حاکم شوند. چنین حکومتی به اقوام ساکن در کشور کمک خواهد کرد تا در هرم قدرت سهیم شوند در غیر آن افغانستان بسوی فصل خونین دیگری از تاریخ خود خواهد رفت.
سناریوی سوم: تجزیه افغانستان
عدم سازش میان گروههای قومی افغانستان، این کشور را بسوی منازعه دیگری خواهد کشاند. بیثباتی دراز مدت در افغانستان نه به نفع همسایههایش است و نه هم به نفع کشورهای منطقه و قدرتهای فرامنطقهیی خواهد بود. ادامه چنین وضعیتی تهدیدات امنیتی مستقیم و غیر مستقیم را به منطقه و جهان به همراه خواهد داشت.
اثرات اولیه آن مهاجرت دسته جمعی، رشد رادیکالیزم، و قاچاق مواد مخدر میباشد. از این رو، چنین شرایطی با درنظرداشت میکانیزم ناکام حکومتداری گذشته، افغانستان را بسوی تجزیه احتمالی سوق خواهد داد.
بناءً در چنین وضعیتی، برای پایان دادن به منازعه قومی در این کشور تنها گزینه روی میز برای قدرتهای منطقه این خواهد بود که افغانستان به شمال و جنوب تجزیه شود. حتا امروز، گفتمان تجزیه افغانستان در میان نخبگان افغانستان و اندیشکدههای جهانی جریان دارد. واقعیت امر این است که افغانستان هیچگاهی کشور یکپارچه جز در زمان تهاجم خارجیها نبوده است، که به پس از شکست دادن متجاوزین، اقوام ساکن بهجای کنار آمدن با یکدیگر و ایجاد یک حکومت، میلههای تفنگ شان را به سینه یکدیگر بخاطر عطش کسب قدرت، نشانه گرفتند. مثلا پس از خروج نیروهای شوروی در سال 1989، مجاهدین با همدیگر به جنگ پرداختند. انتظار میرود که پس از خروج امریکا نیز چنین وضعیتی تکرار شود. حتا، نظریه بحث تجزیه در سال 2001 به رهبران ائتلاف شمال [جبهه متحد] پیشنهاد شد، اما آنها این طرح را نپذیرفتند. ناگفته نباید گذاشت که اینبار در صورت آغاز جنگ داخلی، تجزیه یک گزینه غیر قابل اجتناب خواهد بود.
سناریوی چهارم: انحلال/الحاق افغانستان میان کشورهای همسایه احتمال دیگر این است که افغانستان به چندین بخش بر اساس وابستگیهای قومی تجزیه شود. تاجیکها با تاجیکستان، ازبیکها با ازبیکستان، پشتونها با پشتونهای ایالت خیبر پختون خواه پاکستان و هزارهها که در مناطق مرکزی سکونت دارند بخاطر نداشتن پیوستگی جغرافیایی با ایران شیعه مذهب، خواهان ایجاد کشوری مستقل بر اساس مذهب اهل تشیع گردند. این الحاق جغرافیایی بدترین سناریو برای افغانستان میباشد. چون به کشورهای همسایه اجازه مداخله مستقیم را داده و برای بدست آوردن جغرافیا و منابع طبیعی مسابقه بزکشی راه خواهند انداخت. سناریوی انحلال یا الحاق منطقه را به سناریوی قرن هژده باز میگرداند که در آن افغانستان امروزی بخشی از امپراتوری مغل، صفویها، و ازبیکهای شیبانی بود.
با این حال، منازعه هرگز پایان نخواهد یافت، چون در صورت تجزیه به شمال و جنوب، مردم بر سر اختلافات مرزی با هم رقابت خواهند کرد و در صورت منحل شدن یا الحاق جغرافیایی، کشورهای همسایه رقابت شان را مستقیما بالای تعیین/حل و فصل مرزها و منابع طبیعی ادامه خواهند داد. بنا بر این، آینده افغانستان متأسفانه محکوم به این چهار سناریو است و تنها سناریوی که میتواند بقای این کشور را حفظ کند، حکومت غیر متمرکز و فدرالی است که ثبات را به کشور به همراه خواهد داشت. سه سناریوی دیگر افغانستان را به عنوان یک کشور متحد از نقشه جهان حذف خواهد کرد.
آدرس مقاله اصلی: https://www.eurasiareview.com/16112021-four-scenarios-and-the-future-of-afghanistan-oped/
نکته: این مقاله در سال ۲۰۲۲ نوشته شده است