بخش دوم
تعریف و تفسیر: «تفکر انتقادی، داشتن ذهن گشوده به سوی حقیقت گشوده» ذهنیتهای باز و گشوده همواره حقیقت را باز و گشوده میبینند؛ در حالی که ذهنهای بسته و منجمد همیشه حقیقت را بسته و مسدود میبینند. کسانی که با تفکر انتقادی عیار میشوند، دروازههای تمام حقایق زندهگی را مفتوح به روی همگان میدانند، اما کسانی که ذهن غیر انتقادی و سنتی و بسته دارند، دروازههای هر حقیقت را مسدود و بسته می بینند؛ فکر میکنند که تنها کلید این دروازههای حقیقت مسدود شده و گنجینههای در بسته در کف ایشان است و بس. به باور این دسته؛ سوای خود شان، احدی نمیتواند به دهلیزهای پُر خم و پیچ حقیقت گذار کنند. جزم اندیشی و مطلقگرایی و استبداد معرفتی و سیاسی همه ریشه در همین تفکر دارند.
هر گاه، ما به این پندار شویم که به کوچه باغ حقیقت، جز ما، دیگران راهی نیست و نمیتوانند سیر و قدم بزنند، ما در اصل راه به خیال باطل و عاطلی بردهایم. در حالی که حقیقت جوهر بازی است که همه را به سوی خود فرا میخوانده و مجذوب میسازد. این حقیقت هر چه که باشد؛ میتواند خدا باشد یا چیزی دیگر. به قول نیچه: «حقیقت مانند دریای شور و نمکینی است که هرچه بیشتر از آب آن بنوشید، تشنه تر و عطشناکتر میشوید».
پس کسانی که از شور صفتی و تشنهگیزایی و عطش آفرینی حقایق میدانند، هیچگاه ورود به پس کوچههای حقیقت را در انحصار و انحباس خود نمیدانند. برای دیگران هم فرصت و مجال میدهند که آنها هم به فرازهای این این شهر و دیار بروند و از تاریکیها و دشواریها و دیریابی و نایابیهای آن خبر بگیرند. حقیقت را باز و مفتوح دیدن یک گونه جهانبینی آورده و جهان میسازد، بسته دیدن و مسدود پنداشتن یک گونه دنیا و جهانبینی.
ذهن باز، در پیرامون و عالم بیرونی خویش، جهانبینی باز و همه پذیر و انسانی و همدیگر پذیر میآفریند، اما ذهن بسته، دنیای انجمادی و متصلب و خشن و دیگر ستیز خلق میکند.
ذهن باز، این باور را میپذیرد که به شهد وصل معشوق و حقیقت، هر طالبی و محبی خواهد رسید روزی، اما ذهن متصلب و بسته وصل محبوب را جز برای خود به همه منفصل و بعید و غیر قابل اتصال میداند.
در عینک و چشمدید ذهنیت بسته، همه گمراه و رو به ضلالت اند، اما در افکار باز دایرۀ هدایت به وسعت جهان گشوده است و همه میتوانند از نور هدایت و پرتو عنایت حق حظ و بهر ه ببرند(5: 53).
انحصارگرایی سیاسی، استبداد معرفتی، خودکامهگی، فوم مرکرزی، پیشداوری، خودبرتری بینی و مطلق نگری همه ریشه در بسته دیدن فهم حقیقت دارد که جامعۀ ما امروزه از این ناحیه بزرگترین لطمهها و صدمهها را میبیند.
اندیشههای جزمی زمینۀ هر گونه تغییر و تحول را محدود و حتا مسدود میکند، به قول معروف افزایش آگاهی انتقادی موجوب شناسایی کاستی و ضعفهایی میگردد که نیازمند دگرگونی و تنقیح عاجل هستند(7: 253).
«تفکر انتقادی، توان شناخت محدویتهای خویش و دیگران» هرگاه ما به محدودیتها، ضعفها و کاستیهای خویش منحیث انسان آگاهی حاصل کنیم، هیچگاه غرور بیجا و فخر بیپا به دیگران نمیفروشیم. از سوی دیگر، دیگران را محدود و محاط با مشکلات و کاستی میبینیم. مفاد و معنای تعریف فوق این است که کلیه خودخواهی و خودفروشی و بتانگاریها به یمن ترویج و تبسیط تفکر انتقادی در یک جامعه میتواند فروکش کند. ما باید به خطاپذیری و اشتباهات انسانی باورمند باشیم.
«تفکر انتقادی، توان شناخت و انتخاب بهترین گزینه، از میان گزینههای بدیل» هرگاه قدرت تشخیص و تفکیک این را پیدا کردیم که در میان چندین گزینه، بهترین گزینه را مطابق شرایط و متناسب با وضعیت خویش، انتخاب کنیم، در این صورت داریم خرد انتقادی را در ذهن و ضمیر خویش نهادینه میسازیم.
«تفکر انتقادی، علاوه بر چیستی مسایل، به چرایی و چگونگی پدیدهها میپردازد» بدون تردید، پرسشگری و مسأله آفرینی از مهمترین ویژهگیهای یک جامعۀ خردورز و فرهیخته است، اما تنها به پرسیدن نباید بسنده کرد، فراتر از مسألهزایی و پرسش از چیستی پدیدهها، باید در بارۀ چرایی، چگونگی، ساختار و بافتار پدیدهها سوال کرد. هر کجا که خرد انتقادی شگل گرفت، معیار و ملاک شناخت عوض میشود؛ یعنی استدلال و تحلیل جای را برای تجلیل و تعریفهای محض تنگ میکنند.
به عقیدۀ جان دیویی، «ماهیت تفکر انتقادی در معلق بودن آن است» در این آیین خجسته، شما هیچگاه تعریف قطعی، پایانی و فرجامی از پدیدهها بهدست نمیدهید. حرف نهایی را گفتن، بیشتر ریشه در جزم اندیشی و نگرشهای بسته دارد، که دروازههای تحقیق و تتبع را مسدود میدارد. در این سنت، همه جا و همه گاه سخن از گشودن پنجرهها و باز دیدن افقهاست. داوریهای منصفانه و خردمندانه همینگونه است. برای این که زمینههای پژوهش، نوآوری و نقادی در یک جامعه مفتوح بماند، باید تک آوایی و تک نوایی را به تکثرگرایی تعویض کرده و راه را به روی قرائتها و تقریرهای چندگانه از پدیدههای اجتماعی و انسانی هموار کنیم.(4: 66-70). همچنان کارل پوپر اندیشمند اتریشی خردگرایی و گسترش عقلانیت انتقادی را یک روند سیال و مستمر دانسته و در خصوص آن، این چنین مینگارد: «عقلانیت یکی از صفات و خاصههایی نیست که همۀ آدمیان به یکسان واجد آن باشند، و یا آن که کسی بتواند مدعی برخورداری ازآن به نحو اتم و اکمل شود. به عکس، وی براساس نظریۀ خاص خود در این باب تأکید دارد که عقلانیت صفتی است که آدمیان میباید برای دست یافتن آن تلاش مداوم و وقفه ناپذیر کنند، این تلاش در زندهگی فردی و اجتماعی به گونۀ یک حرکت و سیرِ پایان ناپذیر جلوهگر میگردد. عقلانیت در نظر پوپر قابلیت هرچه بیشتر برای درس آموختن از اشتباهات خود و دیگران است، تلاش مستمر و آگاهانه برای نقادی پیشفرضها و پیشانگارهها و معرفتهای پیشینی، تکمیل و تنقیح دانستههای کنونی است».(3: 14)
به سخن دیگر، تفکر انتقادی، توان ایجاد کردن، انتقاد کردن، استنباط کردن و ارتباط دادن پدیدههاست. پروراندن و تقویت تفکر انتقادی توان ایجاد و نوآوریهای نظری و عملی را به آدمیان بخشیده و ظرفیت سنجش و قابلیت پیوند دادن رویدادهای گوناگون که ظاهراً بی ارتباط مینمایند، اما در باطن امر باهم وابسته و مرتبط اند را در وجود وی زنده و مستحکم میکند. بههمین ترتیب، قوۀ استنباط و استدلال یک جامعه را افزایش داده و نیروی نکتهسنجی و ظرافتبینی آدمیان را بلند میبرد.
امروزه به بربنیاد نظریههای ادبی که مسألۀ بینامتنیت را مطرح کرده اند، ما کاملاً در یک شبکۀ از معنایی و منظومۀ فرهنگییی به سر میبریم، که در همتنیده با دیگر فرهنگهاست. ادعای هرگونه خلوصیت و اصالت و نابی فرهنگی منتفی میشود. نظریههای بینامتنی نخستین بار در عرصۀ ادبیات قدکشیده و اظهار وجود کردند، ولی حالا تمام شوون و شعب زندهگی فکری و فرهنگی آدمیان را فراگرفته است. طراحان این نظریه میپرسند که آیا میتوان بی یاری و کمک دیگر اندیشهها و افکار، اندیشید؟ آیا بدون درنظرداشت و اشارهیی به متنهای پیشین، میتوان متنی را رقم زد؟ پاسخ منفی است. نظریههای بینامتنیت نه تنها برخی از باورداشتهای سنتی که در فکر پیروان شان اصیل پنداشته میشدند، را به چالش کشیده است، بل این مسألۀ آزار دهند را پیش کشیده است، هر فرهنگی که ادعای اصالت هویت خود را مینماید، درحقیقت در نستالژی و انزوا وطن و مسکن گزیده و با بیماری جانسوز، در تنهایی سهمگین سرکرده است. خود بسنده انگاری و پندار استغنا، تَوَهُم و خیالِ باطلی بیش نیست. بینامتنیت پای مکالمه را به میان میکشد و مکالمه هم با دیگری تأمین میشود. دیگران را دیدن و خواندن، پلی است به سوی همدیگرفهمی و همدیگرپذیری!
بینامتنیت رابطۀ وثیق و عمیق زیستمانها و فرهنگهای مختلف را مطرح کرده و به ما میآموزد که فرهنگها و سبکهای زندهگی بشر همه باهم ممزوج و مخلوط شده و تلفیق و تقلید از یکدیگر اند و هرگونه دعوای خلوصیت و اصالت هویت و نابی سرشت و فطرت، مبنا و متکایی ندارد(1: 17). بنابراین، باید منطقِ مکالمه، سنت چندینه گرایی و چند آوایی را بسط و گسترش داد تا اینکه از باورهای جزمی و رزمی رهایی حاصل کنیم و به زندهگی بزممند و نظم تازهیی دست بیابیم؛ چون «هر گفتاری با گفتارهای دیگر مربوط بوده و در ارتباط تنگاتنگ است».(2: 100) از این لحاظ باید مجراها، معبرها و مسیرها را فرا روی تفکر انتقادی گشود، تا گلیم تکروی، انحصارطلبی و عشیره اندیشی آهسته آهسته برچیده شود. اگر به جنجالهای زمان و کشمکشهای روان در جامعۀ خود نگاه افکنیم، کاملاً هویدا و آشکار است، که جامعۀ ما سالهاست که درد جزمنگری و رنج مطلقاندیشی و زحمت قبیلهباوری را با شانههای خود حمل کرده و دارد از همین ناحیه مضروب و مخروب میشود، بنأً، به شکل و شمایلی که میشود باید در راستای فرزانه ساختن و فرهیخته گردانیدن مردم و جامعۀ خود تلاش کنیم تا اینکه این فضای گلوگیر و اختناقآور تعویض شود.
ویژهگیهای تفکر انتقادی:
- آگاهی به محدودیتهای شناختی خود و دیگران
- باز و گشوده نگریستن هستی
- ذهن باز به سوی گزینههای بدیل
- انعطاف پذیری در برابر پدیدههای نرم و درشت
- دلیری و رویارویی با دشواریها و مخاطرات باز
پیامدهای مثبت تفکر انتقادی در یک جامعه
- تقویت دلیلگرایی و نسبیگرایی به جای قطعی نگری
- کاهش برتری جوی و خودبرتربینیهای فرهنگی، قومی و اجتماعی
- ایجاد پیوندهای بینالذهنی
- شناخت پیوندهای بینامتنی در مسایل معرفتی
- کاهش پیشداوری در قضاوتها
- تقویت تفکر خلاق
- ایجاد رابطههای فعال و موثر میان شهروندان
- یافتن حسن و قبح در تمام اندیشه
- مثبت نگری به جای منفی بافی محض
راههای گسترش خرد انتقادی
- اعتراف به کاستیهای خود
- ترویج خطا پذیری آدمی عنوان یک اصل
- ترویج عقلانیت به عنوان یک ارزش فراگیر انسانی
- به تعویق انداختن داوریها و ترویج این سنت
- تحمل تقاوتها و تضادها در شؤن مختلف جامعه
- آزاد بود در قضاوتهای خود
- انصاف در داوریها
- ترویج و بسط منطق گفتوگو و فرهنگ مکالمه به جای مخاصمه
- گسترش ایدۀ تساهل و تسامح