تحلیل و تبصره سیاسی

شکست فرایند ملت شدن در افغانستان

نویسنده: مانی فرهمند

بهشت جای است که در آن نان برای گرسنگان، اشتغال برای مردم، قانون برای توده‌های مردم، آزادی برای اسیران یک آرزوی دست نیافتنی و یا دغدغه اصلی نیست و هیچ کسی به عنوان متولی بهشت دیگران را با زور به بهشت نمی‌برد. نه صدای انفجار است و نه فریاد انتحار؛ آن نا کجا آباد است وبرای مردم این سرزمین بهشت گمشده است و مردم این کشور دنبال همان بهشت گمشده خویشتن اند.

الف) پیش درآمد

دو سال از سقوط جمهوریت در افغانستان گذشت و بدور از گزافه گویی همه چیز بر گشت به جای نخست خویش و گویی این افسون گردابی شده که اجازه عبور از این مخمصه را نمی‌دهد. امنیت ظاهراً تأمین است ولی چرخ‌های اقتصاد مملکت خوابیده است، نظام بانکداری فقط با اغماض و اشاره آمریکا نفس می‌کشد و تا حال نمرده است، بر رونق بیکاری به شدت افزوده شده است، قطر نان خشک ده افغانی‌ برابر کف دست یک انسان بالغ است و قیمت یک لیتر تیل دیزل دو برابر نرخ جهانی شده است.

پشم و کلاه و دستار نماد فرهنگ غالب شده و دانشگاه‌ها تعطیل یا حداقل گهگداری شاهد حضور تک و توک دانشجویان بخاطر کارهای شخصی شان می‌باشد؛ مکاتب و مدارس آموزشی به روی دختران بالای صنوف ابتدایی بسته است و آن بخش پسران هم بی هدف می‌گذرد؛ و همچنان نیمی از پیکره افراد جامعه خانه نشین شده اند و تفریح‌گاه‌ها خالی از گردشگران و خانواده‌ها. در شهر و اماکن عمومی چون رستورانت‌ها، کافه‌‌ها و باشگاه‌های ورزشی دیگر صدای موسیقی شنیده نمی‌شود. شبکه‌های تلوزیون برنامه‌های تکراری با نام‌های مختلف اما محتوی یکسان پخش می‌شود و زنان نیز با صدای لرزان و دلهره و صورت‌های پوشیده پشت نقاب یادگارهای شیوع کرونا ظاهر می‌شوند.

کشورهای همسایه و سایر کشورهای جهان در دو سطح اقتدار گرا و دموکرات با مطالبات مبهم شان اما تظاهر به عدم شناخت رژیم طالبان دارند. با وجود این که شرایط داشتن یک دولت را با حاصل جمع سرزمین، مردم و حاکمیت دارا شده اند. اما به دلیل فقدان تجربه سیاسی و اداری کشور به خصوص در عرصه حکومت‌داری نتوانسته اند جهان را قناعت بدهند تا روابط دیپلماتیک با ایشان داشته باشند. گرچه طالبان سربازان راه خدا اند و با تکیه بر حمایت الله دیگر نیازی به شناسایی جامعه جهانی احساس نمی‌کنند. ولی هواداران قومی و تباری بیشماری در داخل و بیرون از کشور برایشان لابی‌گری می‌نمایند و با برگشت شان میخواهند برای جهان وضعیت را عادی نشان دهند تا مگر کشورهای جهان از خر شیطان فرود آمده و در کنار سایر دولت‌های اقتدارگرایی چون کره شمالی، سوریه، کوبا، چین، روسیه و ایران ایشان را نیز بشناسند اما تا حال که دو سال گذشت چنین اتفاقی نیافتاده است.

از آغاز دهه مشروطیت به نحوی آهنگ موجودیت سیاسی تمام اقوام (در کنار قوم حاکم) در این سرزمین نواخته شد اقوام ساکن در افغانستان در حالت گذار سیاسی آن زمان به یک نوع آگاهی غیر ارادی و به تبع آن خود باوری سیاسی رسیدند. و در تحولات سیاسی بعدی آن نیز نقش عمده‌ای داشتند. در زمان شکل‌گیری نخستین جمهوری کم از کم این خود باوری رشد کرد و زمانی این خود باوری از مرز آگاهی نسبت بر وضعیت خویشتن گذشت در محراق مقایسه با هژمونی قومی حاکم قرار گرفت. قوم حاکم در صدد مواجه با چنین فرایندی از همان زمان است که با استفاده از ابزارهای مختلف مانعی از دست دادن اقتدار خویشتن گردیده و دست به هر نوع برنامه ریزی زده است. و تا امروز نیز با توجه به ترس از دست دادن جایگاه هژمونی قومی تمام قوت خویش را به جای توسعه افغانستان و برون رفت از بحران به سرکوب و مهار سایر اقوام بکار می‌برد.

ب) بیان مسئله

افغانستان تا کنون نتوانست نه به عنوان یک کشور واقعی با دولت ملی عرض اندام کند و نه از ظرفیت‌های بیرونی (کمک‌های سایر کشورها) چه به شکل اشغال شده و یا کمک‌های بلاعوض جهان استفاده کرده توانست. این که چرا و چگونه افغانستان بر خلاف سایر کشورهای جهان و منطقه چنین ظرفیتی را ندارد دغدغه نخست ما محسوب می‌شود و آنطور که می‌توان به نتیجه یا مدعای ما دست پیدا کنیم لازم است به پرسش و یا پرسش‌های بنیادی که درین مقطع وارد است پاسخی دریابیم.

موضوع محوری این تحلیل بر توالی شکست‌های پروسه ملت شدن (مبتنی بر ظرفیت موجود داخلی) یا ملت سازی (با توجه به کمک جهان در امر ملت سازی) در افغانستان است و هرازگاهی پس از شکست افتضاح آمیز، دوباره به نقطه آغازین توسعه نیافتگی بر می‌گردد و تمام دست‌آوردهای چندین دهه یکباره با سرشت اجتماعی و نیازهای مردم این کشور بیگانه می‌شود.

با توجه به دغدغه نگارنده این تحلیل سوال اصلی ما چنین مطرح می‌شود که: چرا همیشه ما شکست می‌خوریم؟ با توجه به این سوال دنبال نتیجه و مدعای خویش پیرامون دریافت عوامل شکست در ابعاد مختلف سیاسی و فرهنگی هستیم که در این جا به صورت متغیر‌های مستقل شکست سیاسی ملت سازی و دولت سازی در افغانستان مطرح شده است که با درک مشکل اصلی کماکان بتواند روزنه‌ای باشد برای پژوهش‌های اکادمیک و دقیق‌تر علمی و دریافت راه حل برای برون رفت از این توالی شکست و پیروزی گروه‌های مختلف افغانستان که فقط مردم افغانستان قربانی آن را همیشه می‌پردازند.

بنابر این ادعای ما به عنوان فرضیه پژوهش در اینجا بر توسعه نیافتگی سیاسی و فقدان ظرفیت در نخبگان سیاسی افغانستان است که بصورت متوالی باعث شکست می‌شود. به منظور طرح پژوهشی تحلیلی در این بخش به یکسری متغییرهای توجه شده است که در ادامه به هر کدام بصورت مجزا توجه شده است.

متغیرهای پژوهش: یک – تعدد و تنوع اقوام بزرگ و کوچک؛ دو – تنوع زبان و نحوه تکلم در افغانستان؛ سه – جغرافیای پیچیده (اقلیم، آب و هوا)؛ چهار – اقتصاد سنتی و شدیداً وابسته؛ پنج – تاریخی مبهم (هویت ملی نا مشخص)؛ ششم – قوم گرائی شدید (قبیله سالاری، برتری طلبی)؛ هفتم –گرایشات افراطی مذهبی بر اساس ناسیونالیسم قومی و مذهبی. 

پ) چارچوب نظری

تا کنون پیرامون توسعه نیافتگی افغانستان کار تئوریک نشده است و متاسفانه درین خصوص به فقر منابع عمده مواجه هستیم اما با توجه به اشتراکاتی که با سایر کشورها در برخی تشابهات عمده دارند می‌توان با رویکردهای مختلفی به توسعه نیافتگی افغانستان نگاه کرد که در این جا به برخی از این نظرگاه‌ها بصورت فشرده توجه کرد:

نخست رویکرد ژئوپولیتیک: تمرکز بیشتر بر ژئوپولیتیک و تاثیر آن بر توسعه نیافتگی افغانستان بحث جدی است که کم و بیش به آن پرداخته شده است اما کاری جدی درین خصوص انجام نیافته است.

دوم رویکرد فکری فلسفی: این رویکرد که در امر توسعه نیافتگی به شدت تاثیر گذاشته است رویکرد فکری فلسفی است، که نبود سنت پرسشگری، نبود سنت عقلانی و نگاه عقلانی به پیرامون در افغانستان مانع جدی در مسیر توسعه و نوسازی را بیان کرد که متاسفانه تا حا کار اساسی نشده است.

سوم رویکرد دینی: رویکرد دیگر در توسعه نیافتگی افغانستان را مشکل در دین می‌دانند و فرهنگ دینی، نوع قرائت و خوانش و جهان بینی و وجود تفکر سلفی‌گری، اسلام متحجر و خشک را ایجاد کرد که جلو توسعه در افغانستان را گرفته است، درین خصوص مقالات زیادی توسط کسانی چون محق و عبدالبشیر فکرت و سایر اندیشنمدان روشنگر دینی همچنان جمعیت فکر در عصر جمهوریت انتشار دادند اما کافی نیستند.

چهارم رویکرد توطئه نگر: است که هر چیزی را در دست خارجیان و توطئه کشورهای همسایه، آمریکا و اسرائیل نگریسته است.

پنجم رویکرد اقتصاد سیاسی: این رویکرد در حقیقت به دولت‌های نوع رانتی یا تحصیل دار اشاره دارد که افغانستان تا سقوط جمهوریت از نوع دولت‌های رانتی به شمار می‌رفت که متکی به کمک آمریکا بود.

ششم مطالعات فرهنگ سیاسی نخبگان: که با این رویکرد فقط این نخبگان سیاسی بودند که فرصت‌های فراهم شده برای عبور از بحران‌های جاری افغانستان را سوختند و این کشور دوباره به جایگاه قبلی تنزیل یافت.

با توجه به رویکردهای که در بالا یاد شد هیچکدام در امر توسعه سیاسی افغانستان بی تاثیر نیستند و هرکدام با درجات کم یا بیش نفوذ داشته اند بنا بر این توسعه سیاسی در افغانستان که تا قبل از سقوط جمهوریت مبتنی بر دو نوع کارگزاران بود که یکی کارگزاران توسعه سیاسی نهادها یا کسانی که می‌توانستند این روند را دنبال کنند و بیشتر کارگزاران دولتی بودند که تحول در نهاد قانون گزاری را بمنظور تسهیلات لازم برای مشارکت سیاسی مردم فراهم نمایند. دوم کارگزاران جامعه‌ای مدنی بودند که رابطه ماین توسعه یا روند دموکراتیزاسیون را بوجود می‌آورند.

از آنجائیکه سرمایه اجتماعی عمده ترین ویژگی توسعه سیاسی است لذا میزان اعتماد و مشارکت مردم در سیاست، سهم مطبوعات، نهادهای مدنی و شبکه‌های مجازی نقش عمده‌ای در اعتمادسازی داشتند. طوری که امر توسعه در افغانستان منوط به فرهنگ سیاسی و استفاده از فرصت‌ها می‌توانست شکل بگیرد لذا مودل نظری خود را بر اساس همین رویکرد ششم یا فرهنگ سیاسی نخبگان دنبال می‌نمائیم.

فرهنگ سیاسی عبارت از مجموعه باورها گرایش‌ها، بینش‌ها، ارزش‌ها، معیارها و عقایدی که در طول زمان شکل گرفته و تحت تاثیر وقایع، روندها و تجربیات تاریخی از نسل به نسل متصل شده و در قالب اینها، نهادها، رفتارها و کنش‌های سیاسی برای نیل به اهداف جامعه شکل گرفته است. فرهنگ سیاسی انباشت تاریخی از ارزش‌ها و سنت‌های است که ما از ورای آنها نسبت به جامعه و اقتدار سیاسی، دولت و کارکرد دولت آگاهی پیدا می‌کنیم و به کنش‌گری و تصمیم سیاسی پرداخته می‌شود. فرهنگ سیاسی نه تنها روح ملی، خلق و خوی ملی و ایدئولوژی، روانشناسی یک جامعه را شکل می‌دهد بلکه فرهنگ سیایس به شخصیت انسان‌ها نیز شکل می‌دهد به خصوص شخصیت سیاسی نخبگان.

ماروین زونیس باور دارد بر یک جامعه سیاسی نهادهای که اهمیت ندارند افراد در کنش و واکنش خودشان جوهر فرایند سیاسی را شکل می‌دهند بنابراین اهمیت شان افزایش می‌یابد، برعکس در جامعه‌ای که نهادهای سیاسی قدرت داشته باشند افراد و شخصیت‌ها کمرنگ اند. مهمترین خصایص و ویژگی فرهنگ سیاسی در افغانستان عبارتند از:

  1. شخصی‌گرایی، احترام و اطاعت به پست و مقام، عدم اعتماد و سوء ظن و روحیه نا امیدی نسبت به اصلاح وضع موجود می‌باشد.
  2. گرایش قومی، سیاسی، مذهبی، زبانی، محلی و گروهی نجبگان سیاسی افغانستان به جای توجه به فرایند توسعه سیاسی موردی که نه تنها به سود قوم، زبان، و مذهب شان نیست بلکه به سود کل کشور نیز تمام نشده است.
  3. وابستگی نخبگان سیاسی افغانستان به کشورهای جهان و همسایه و عدم توانایی شان در استقلالیت منافع کشور شان.

بن بست سیاسی در افغانستان

طوری که در مقدمه و در قسمت مدل نظری نیز یاد آور شدیم مشکل افغانستان مشکل فرهنگ سیاسی بوده و به ویژه نخبگان سیاسی با توجه به زمینه‌های بن بست سیاسی عامل عمده به حساب می‌روند. برای حل بن بست سیاسی در افغانستان همواره دو گزینه مورد نظر بوده است نخست نوع حل بن بست سیاسی با فشار استبداد از داخل که طی دو قرن این سیاست بکار رفته است ولی هیچ کدام نتوانست به حل مشکل بیانجامد و همیشه استبداد باعث شکنندگی بیشتر سیاسی شده و در مقابل شکاف‌های اجتماعی را به ویژه در محور قوم، زبان، مذهب و سنت و تجدد شکل داده است. مثلاً استبداد عبدالرحمن در یک قرن گذشته و یا استبداد امارت قومی طالبانیسم در زمان کنونی که هردو نتوانسته اند پایه‌های ایجاد نظام سیاسی مبتنی بر فرایند ملت سازی را ایجاد نمایند.

و دوم حل بن بست سیاسی با حمایت قدرت‌های بیرونی که با روح جامعه در تضاد بوده و همواره در برابر موجی از بحران مشروعیت، مواجه شده است و چنین نگرش حل مشکلات منجر به جنگ‌های در برابر قدرت خارجی شده و در نهایت فاجعه انسانی و جنگ‌های داخلی را در پی داشته است. درین مورد محق ترین مثال آن حمایت شوروی از رژیم کمونیستی در افغانستان و یا حمایت آمریکا از جمهوریت گذشته که هردو با مقاومت مواجه شده و منجر به تشدید بن بست و گسترش جنگ گردیدند. متغییرهای که بن بست سیاسی را در افغانستان تشدید می‌بخشد عبارتند از قوم و مذهب که بصورت فشرده درین جا یاد آوری شده است:

  1. قومیت در افغانستان

مساله قومیت در افغانستان یکی از مسایل و متغیرهای عمده است که تاریخ معاصر افغانستان را در تمام تبعات آن به مشکلی جدی مواجه ساخته است بگونه ای که: ساختار قومی- قبیله‌ای جامعه‌ی افغانستان چالش‌های فراوانی را بر سر راه تعریف و تشکیل هویت و وحدت ملی قرار داده است. کثرت قومیت در این کشور از یک سو و ناتوانی در حل و هضم این واقعیت، زمینه و شرایط مساعدی را در جهت گرایشات و تعصبات افراطی قومی- قبیله‌ای خلق نموده است. بر هر کجای ساختار اجتماعی افغانستان که انگشت بگذاریم، ناله‌ی قوم‌مداری و طایفه گرایی از آن بلند می‌شود. در شرایطی که مسئله خون و رنگ در جهان در حال رنگ باختن است و قابلیت‌های فردی و جمعی جلب توجه می‌کند، مردم افغانستان کماکان خود و دیگران را با صبغه قومی- نژادی می‌شناسند و مرزبندیهای فرهنگی – اجتماعی‌شان را بر آن اساس تعیین می‌کنند.

تاریخ افغانستان به یاد ندارد دوره‌ای را که در آن اقوام و طوایف این کشور خویشتن را در یک نظام کلان ملی قرار داده باشند. بدون شک عامل اصلی این نقیصه فقدان آموزش و آگاهی عمومی است. میزان عقب ماندگی و فقدان آگاهی میان توده‌های افغانی به حدی است که امروزه افغانستان به عنوان یکی از عقب مانده‌ترین کشورهای جهان محسوب می‌شود چرا که از حیث توسعه انسانی شرایط نابسامانی داشته و دارد.

  1. مذهب در افغانستان

مردم افغانستان از همان آغاز ظهور اسلام و نفوذ لشکر به منطقه، اسلام آورده و مسلمان اند. به طور فیصدی می‌توان گفت بیشتر از 99% کل جمعیت افغانستان را مسلمانان‌ها تشکیل میدهد که در تمام قسمت‌های کشور حضور دارند و اما بیشتر از بیست هزار نفر از مذاهب دیگری چون هندو و سیک در شهرهای کابل، قندهار، مزار شریف، زابل، هرات، خوست و جلال آباد سکونت دارند. تعداد خانوارهای کلیمی در کابل و هرات و قندهار نیز زنده‌گی می‌کردند که اغلب افغانستان را ترک کرده اند. تعداد سیک‌ها و هندوها نیز درین اواخر به دلیل سخت گیری‌ها و تعصبات قومی و مذهبی افغانستان را ترک گفته اند بگونه نمونه بعد از استقرار حاکمیت طالبان در ماه جون 2001 هندوهای افغانستان مجبور بودند برای این که تشخیص شوند اهل هنود اند در لباسهای شان علامتی به رنگ زرد بگذارند. و پس از تسلط دوباره شان در 2021 بلآخره مجبور شدند وطن شان را ترک کنند.

اسلام قرآنی علمای افغانستان

این روش بر اساس مکتب حنفی سنی استوار است، که به شدت از مکاتب ارتودوکس صوفیانه متاثر میشود، چنان که در مدرسه‌های دیو بندی شبه قاره هند بعد از جنبش اصلاحی شاه ولی الله محدث دهلوی تدریس و تعلیم می‌شد. این مکتب فکری، پیش از جنگ در تمام مدرسه های افغانستان مهم و برجسته بود. این رویکرد مذهبی با رویکرد دیگری که در پاکستان و هند متداول بود دارای ریشه مشترک هستند که از آن به عنوان وهابیت و اهل حدیث یاد می‌کنند. جنبش تند روتر مذهبی توسط مدارس پاکستانی وارد افغانستان گردید و تاثیر گذاشت و هدف این جنبش بازگشت به عقاید و اصول قرآن و سنت میباشد. این جنبش چند فرایند را با خود آورده است:

1) جلوگیری از اضافات، اقتباسات، التقاط؛ 2) ضدیت با خرافات، جادو، جنبل و زیارت پرستی؛ 3) گرایش به اسلام اصولی با استفاده از روش امام ابوحنیفه به عنوان امام ارشد اهل سنت؛ 4) ضدیت با مکتب صوفیانه در بسیاری از موارد شدید تر این مکتب؛ 5) تمایل بیشتر بر اصول فقه و قانون به جای فلسفه، حکمت و کلام؛ 6) ضدیت با سایر مذاهب دیگر علی‌الخصوص مذهب شیعه جعفری، اسماعیلیه (پنج تنی) قادیانی و پنج پیری که این سه تای اخیر را اصلاً حکم کفر را به ایشان میدهند.

رویکرد اسلام سیاسی

این رویکرد کاملاً اقتباس شده از نوشته‌های ابوالاعلی مودودی پاکستانی، شیخ حسن البنا مصری و سید قطب است که در دهه 1960 در افغانستان به وسیله استادان دانشکده الهیات که در مصر تحصیل کرده بودند، معرفی شد. ساختار تشکیلاتی و ایدئولوژیک آن، از جنبش اخوان المسلمین و جماعت اسلامی پاکستان گرفته شده است. این جنبش نفوذ فوق العاده در جریان جهاد افغانستان داشت و بزرگترین احزاب سنی مذهب چون حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، و اتحاب اسلامی، شدیداً از آن متأثر بودند. همچنان احزاب دیگر جهادی را میتوان در پشاور پاکستان در دو جریان دیگری نیز سراغ داشت که یکی بر اساس برداشتهای اسلام سنتی رویکرد دومی احزابی چون حزب حرکت اسلامی افغانستان و حزب مولوی خالص و دو حزب دیگر که بر اساس رویکرد تصوفی استوار است که حزب محاذ ملی خاندان گیلانی و حزب جبهه نجات ملی مجددی میباشند که این چهار حزب اخیر چیز جدائی از رویکرد اسلام سیاسی داشتند.

رویکرد وهابیت

این رویکرد در طی جنگ‌های جاری به وسیله پول مبلغان سعودی در کشور پا گرفت. جنگ نیز اصطکاک، ادغام و اتحاد را در میان این گرایش‌ها به وجود آورد. اعراب (سعودی و اخوان المسلیمین اردن، سودان و مصر) تلاش کردند تا سه گرایش اخیر را با بنیاد گرائی جدیدی همآهنگ کنند. این جنبش نیز موفقیت‌های را در میان احزاب جهادی مستقر در پشاور و در میان اردوگاه‌های مهاجرین داشت و به اسلامی کردن جامعه افغان کمک کرد.

با ظهور وهابیت و گرایشات به اصول اولی اسلام تضاد و تقابل با رویکرد اسلام قرآنی پیدا کرد، زیرا رویکرد قرآنی با وجود تمایلات که بر زدودن خرافات و پیرایش دینی از آن داشت اما با تأکید بر تقلید از واسطه های چون امام ابوحنیفه و شاگردان آن با ظهور و تمایل عده به سمت وهابیت جایگاه امام خود را از اهمیت کمتری میدیدند.

گرایش اهل تشیع در افغانستان

از آنجائیکه 30 در صد مردمی که درین سرزمین زنده‌گی می‌کنند پیرو مذهب شیعه بوده و در تبع گرایشات و باورهای ویژه مذهبی تشیع را دارند که در نتیجه آن نقش عمده را در تحولات سیاسی مذهبی داشته اند، بنابرین برای درک بهتر این گرایش به متغیرهای عمده میتوان اشاره کرد. ایرانی شدن جریان تشیع در افغانستان در جهت انقلابی شدن مودل ایرانی در ساحاتی که پیروان مذهب شیعه زنده گی میکردند یعنی هزاره جات دارای نوع گرایشی اسلام سیاسی معمول بوده است که با احترام به سادات همراه بوده است اولیوا روآ مینویسد:

جنبش اصلاحی سیاسی اخیر تحت تاثیر ملاهای تحصیل کرده در ایران و یا عراق، از جوامع شیعی شهری (نه ضرورتاً هزاره) از دهه 1950 به هزاره جات گسترش یافت. این سیاست زدگی بعد از تجاوز شوروی سابق خاتمه یافت، و حتی ملاها، اعیان سنتی هزاره عمدتاً ملاکان را از قدرت محلی خلع کردند و بعد از جنگ داخلی در میان خود و به سر پروراندن اندیشه رادیکالی و سر و کار داشتن با رادیکالها و طرفداری از محافظه کاران ایران، شیعه های افغانستان بر مبنای خطوط نژادی تقسیم شدند. بدنه اصلی آنها یعنی هزاره ها (با تأسیس حزب وحدت در سال 1989 تحت حمایت ایران در آمد، در حالی که قزلباشها، اکثراً حمایت و پشتی بانی پاکستان را پذیرفتند.

نتیجه گیری

در نتیجه بن بست سیاسی افغانستان تابع شکاف‌های موجود قومیت و مذهب است که مجال شکل گیری فرایند ملت شدن را گرفته است. شکاف‌های متتاقطع در کشور افغانستان گاه‌گاهی شکل گرفته است که البته میتوان از شکاف‌های قومی و مذهبی میان پشتونها و هزاره‌ها در بسیاری از موارد، همچنان میان تاجیکان و هزاره‌ها در بعضی از موارد یاد کرد و یا شکاف‌های زبانی و مذهبی بین پشتون‌ها، و هزاره‌ها را ذکر کرد.

تعارضات مذهبی و یا شکاف مذهبی که بیشتر مورد نظر است شکاف مذهب میان اهل سنت و اهل تشیع می‌باشد که در حادترین عمق شکاف میتوان نمونه‌های تاریخی آنرا مشاهده کرد که به فجایع نسل کشی و جنگ‌های داخلی دانست. شکاف مذهبی در افغانستان بیشتر به عنوان متغیر وابسته بوده است که می‌توان آنرا متاثر از متغیرهای دیگری چون: زبان، قومیت و غیره تاثیر پذیر دانست ولی در نهایت امر شکاف مذهبی بگونه ای موثر موجود است ولی با حفظ شدت و ضعف‌های که در طول تاریخ معاصر داشته است. شکاف مذهبی را میتوان به گونه ذیل خلاصه کرد:

  1. شکاف مذهبی میان اقوام پشتو زبان و فارسی زبان بیشتر و برخورد از این ناحیه فعال تر و تبعات پیچیده تری دارد مثلاً فجایع زمان امیرعبدالرحمن خان در خصوص قوم هزاره که از نظر مذهبی شیعه مذهب هستند. که مهار این شکاف میان پشتونهای سنی مذهب و هزاره های شیعه مذهب بسیار مشکل است چنانچه در زمان جنگهای داخلی مجاهدین ائتلاف پشتونها با هزاره ها کمتر اتفاق افتید و زود تر از هم پاشید.
  2. شکاف مذهبی بین اقوام تاجیک سنی مذهب و هزاره های شیعه مذهب که هردو فارسی زبان هستند موجود بوده اما نه به شدت قبلی، اختلافات ناشی از مذهب بوده اما دو عامل عمده دیگر این شکاف را کمرنگر میسازد: اول اشتراک در زبان، دوم قرار داشتن در اقلیت بزرگ قومی در مقابل با پشتونها که زمینه را برای تفاهم و تضعیف شکافها بیشتر میسازد، مثلاً ائتلاف احزاب دو قوم رقیب قومی مشترک.
  3. شکاف مذهبی میان تاجیک های و پشتونها چون دارای مذهب مشترک هستند از ناحیه مذهبی وجود ندارد.
  4. شکاف مذهبی بین هزاره ها، تاجیک های شیعه مذهب (غیر اسماعیلیه) پشتونها به دلیل اشتراک مذهبی وجود ندارد.
  5. شکاف مذهبی میان هزاره های شیعه مذهب و سنی مذهب به دلیل اشتراک قومی و اختلاف مذهبی وجود دارد اما کمرنگ است و در شرایطی که دیگر عوامل تأثیر گذار باشد این شکاف قوت میگیرد.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا