بخش اول
(آن زمان که افغانستان جزو سلطنت کابل بود!)
نامگذاری کشورها، پیآمد مرزبندی و تعیین سرحدات است؛ و چنانکه میدانیم این امر پدیدهی جدیدی است که بعد از ورود استعمار به شرق جاری گردید. در گذشته قلمرو ممالک بنام سلسلهها و خاندانها شناخته میشد: سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، … و بلاخره درانیان.
در عین حال نامهای تاریخی-جغرافیایی، موجودات سیال اند؛ وقتي مملکتي بنام شهري شناخته میشود؛ و زمان دیگر همان شهر جزو همان مملکت شمرده میشود: در اواخر دورهی باستان، قلمرو هخامنشیان، از روی نام زادگاه آنان، پارس خوانده میشد؛ در حال حاضر پارس نام ولایتي از کشور ایران است. از قرن دوم قبل از میلاد تا ربع اخیر قرن پنجم میلادی، روم نام یک امپراطوری بود؛ هم اکنون روم نام پایتخت کشوري بنام ایتالیا است. در قرون وسطی تا اوایل قرن بیستم، بخارا نام یک مملکت بود؛ اما هم اکنون شهري درجه دوم یک مملکت بنام اوزبکستان است. در دهههای دوم تا نهم قرن نزدهم، کابل نام یک سلطنت بود، که سرزمیني بنام افغانستان جزو آن شمرده میشد؛ هم اکنون کابل شهري و پایتخت کشوري بنام افغانستان است.
دُرانیان نامي برای قلمرو زیر ادارهی خویش نداشتند؛ آنان سرزمینهایی را که بر آنها تسلط داشتند، و یا باجدِه آنان بودند، «ممالک محروسه» میگفتند. «ممالک درانیه»، «قلمرو افغانیه» و در یک مورد «قلمرو تیمورشاهی»، اصطلاحات دیگري بودند که آنان بکار میبردند.
شاه زمان که در سال ۱۸۰۱م بدست برادرش شاه محمود، معزول و کور شد؛ سالها بعد از آن، یعنی در سال ۱۲۳۴ق/ ۱۸۱۸م، در نامهای که به رشید پاشا صدراعظم عثمانی نوشت، قلمرو متصرفهی خود را «مملکت افغانیه» خواند: «…بعد از تبلیغ دعا، مشهود رأی آن عالی میدارد که این نیازمند درگاه الله، بعد از فوت پدر به مسند شهریاری نشستم و مملکت افغانیه را که خراسان و بعض هندوستان تا کشمیر و لاهور و سند و ملتان و شکارپور تا کنار بحراعظم، و قندهار و بلخ تا لب دریای جیحون، حدود بخارا و دارالسلطنهی هرات و تا حدود ملک عجم و غیره و غیره-که شرح آن موجب تطویل کلام است- مسخر نمودم»[تیمورشاه درانی، ج ۲، ص ۵۴۸]. به هر حال، احمد شاه، تیمورشاه، زمانشاه، و شاه شجاع، هیچکدام، قلمرو زیر فرمان خود را افغانستان نه خوانده اند.
نام افغانستان برای بار نخست(آنهم بیش از سی بار) در «تاریخنامهی هرات» آمده؛ و به سرزمیني که از تیرا تا مستنگ و شال(جنوب کویتهی کنونی) امتداد داشته اطلاق گردیده. این کتاب در سال ۷۲۳ق در دربار ملک غیاث الدین از آل کرت نوشته شده؛ و مولف آن سیف الدین بن محمد یعقوب الهروی است.
پس از او این نام در کتب تاریخ بطور بلاانقطاع بهکار رفته: مطلع السعدین، بابر نامه، منتخب التواریخ، روضةالصفا، حبیبالسیر، تذکرة الابرار و تذکرةالاشرار، تواریخ حافظ رحمت خانی و برخی منابع دیگر؛ یعنی این نامواژه برخلاف ادعای الفنستن منشای ایرانی(به معنای جغرافیایی آن) ندارد.
«تواریخ حافظ رحمت خانی» نام کتابیاست به دو زبان(فارسی و پشتو)، در تاریخ جابجایی افغانان در مناطق دوآبه، هشتنگر، باجور، سوات، لنگر کوت و سایر نواحی و مضافات پشاور. رویدادهای مذکور از عصر الغ بیگ بن سلطان ابوسیعید، پیش از ورود بابرپادشاه به کابل(۹۱۰ق)، آغاز گردید، و تا عصر همایون فرزند بابر(متوفی۹۶۳ق) ادامه داشته است.
این کتاب خلاصهی کتاب حجیم تري بهنام «تواریخ افاغنه» بوده، كه مولف آن خواجو مليزى يوسفزی است؛ این شخص از مصاحبین خان کجو، رییس افغانان یوسفزی -که معاصر همایون بود- میباشد.
اما کتاب تواریخ افاغنه در دست نیست؛ کتاب مورد بحث ما، خلاصهی همان کتاب گم شده است، که به امر نواب حافظ رحمت خان( از سرداران جنگ پانی پت)، به قلم پیر معظم شاه در سال ۱۱۸۴ق تحریر گردیده است.
به قول مولف کتاب، خان کجو رییس قبیلهی نیرومند یوسفزی«که مثلش در تمام پشتون نگذشته؛ خاص و عام همه او را خان میگفتند. چون مرد کاردان و شایسته بود، کار او رو به ترقی گذاشت؛ چندانکه مردم به سوی او به دیدهی اخلاص میدیدند. تمامی اهل افغانستان مطیع و منقاد او شدند…»(ص۱۴۷).
فقرهی مذکور را از پشتو به فارسی برگردانیدیم؛ نويسنده تقریباً عين مطلب را به زبان فارسى نيز آورده: «القصه چون خان کجو بر مسند ریاست و امارت متمکن و در محافظت ملک مأخوذه و حراست بلاد مفتوحه و انتظام امور ملکی و بند وبست الوسی، از ملک احمد[رییس یوسفزی قبل از او] فایق تر گشت، و جمیع سکنهی دیار افغانستان و دهگان و گوجر، و هندی و نیلابی و سواتی و گبری و تینولی و کفرهی کوهی مطیع و منقاد او شدند»(ص ۱۴۷).
تواريخ حافظ رحمت خانى «ممالک متصرفهی خان کجو» یا افغانستان خان کجو را قرار ذیل میشمارد: تمام ناحیهی سم، هشت نگار، دریای کابل تا رود سند، سوات، تورواله، تیراته، پنجکورت، نیاکه، بونیر، چمله، تینوله، دوآبه، باجور، هندوراج، اسمار، ناوهگی، کنر، پشاور، کرپی، خیبر، ننگرهار، تیرا، کوهات، ملک ختک تا نیلاب و رود سند، سجندی، گهیپ، سوهان، مارگله، گکهر، پکهلی(ص ۱۸۵).
به نظر میرسد که جورج فورستر(۱۷۹۱-۱۷۵۲م)، نخستین اروپایی باشد که در سفرنامهی خود از افغانستان نام میبرد: سفري از بنگال به انگلستان، از طریق بخشي از شمال هند، کشمیر، افغانستان، و فارس؛ و ورود به روسیه از راه دریای خزر».
فورستر کارمند ملکی کمپنی هند شرقی مقیم مدراس، نویسنده، سیاستمدار و سیاح، سفر خود را در اگست ۱۷۸۲م از بنارس آغاز میکند؛ و در جولای۱۷۸۴م به لندن میرسد؛ و اندکي بعد به هند بر میگردد.
علاوه بر تذکر «افغانستان» در عنوان سفرنامه، فورستر کم از کم شش بار -به مناسبتهای مختلف – این نام را در متن کتاب آورده؛ و باید اذعان نمود که مراد او از بهکار گیری این نام، چیزي فراتر از «سرزمین یا خاستگاه افغانان» است: « احمد شاه، در پایان سال ۱۷۶۲م، به افغانستان که نیاز به توجه دقیق شخصی داشت برگشت، چون در ولایات تازه تصرف شده یا به دست آمده مردمان خشن و جنگجو به سر میبردند»(سفرنامهی فورستر، ج ۱، ص ۳۲۰).
نام افغانستان برای بار نخست(آنهم بیش از سی بار) در «تاریخنامهی هرات» آمده؛ و به سرزمیني که از تیرا تا مستنگ و شال(جنوب کویتهی کنونی) امتداد داشته اطلاق گردیده. این کتاب در سال ۷۲۳ق در دربار ملک غیاثالدین از آل کرت نوشته شده؛ و مولف آن سیف الدین بن محمد یعقوب الهروی است. پس از او این نام در کتب تاریخ بطور بلاانقطاع بهکار رفته: مطلع السعدین، بابر نامه، منتخب التواریخ، روضةالصفا، حبیبالسیر، تذکرة الابرار و تذکرةالاشرار، تواریخ حافظ رحمت خانی و برخی منابع دیگر؛ یعنی این نامواژه برخلاف ادعای الفنستن منشای ایرانی(به معنای جغرافیایی آن) ندارد.
او این نام را بر آن بخش از قلمروِ حكمرانى احمدشاه اطلاق مىكند، كه سكنهی آن افغانان اند؛ چون او میان «قلمرو های متفرق افغان نشین و فارسیوان نشین احمد شاه» فرق میگذارد[سفرنامهی فورستر؛ ج۱، ص۳۲۸].
فورستر تیمورشاه را «شاهزادهی افغانستان» میخواند[ص ۳۲۴]. او از رود سند عبور میکند، و وارد شهرک اکوره میشود؛ آنگاه برای ادامهی سفر به جانب غرب، او باید از رودي بگذرد که به نسبت نزدیکیاش با شهرک اتک، «رود اتک» خوانده میشود. اما او تذکر میدهد که این رود را در داخل افغانستان «رودکابل» میخوانند(ج۲، ص ۵۴).
در معاهدهای که میان دولت ایران با ناپلیون بناپارت در سال ۱۲۲۲ق/۱۸۰۷م به امضا رسید؛ ظاهراً حاکميت مستقل افغانان نيز ناديده گرفته شد: «مادهی دهم- آنکه اعلیحضرت پادشاه سپهر بارگاه ایران موافقت و مطابقت فرموده، از صوب افغان و قندهار و آن حدود تجهیز سپاه و تهیهی جنود فرموده، وقتي که مشخص شود و معین گردد، به جهت تسخیر و تصرف ممالک هندوستان متصرّفی انگلیس، عساکر و جنود منصورهی پادشاهی را مأمور و ارسال فرمایند و ولایات متصرّفى انگليس را ضبط و تسخير نمايند»[ناسخالتواریخ؛ ج ۲، ص ۷۴۷]. به گمان غالب آنچه نقل کردیم، اصل فارسی آن معاهده باشد؛ و الّا بى گمان كهنترين ترجمه از متن فرانسوى آن خواهد بود.
این ادعا که نام افغانستان برای بار اول در معاهدهای میان انگلیس و ایران، بر متصرفات درانی ها اطلاق گردیده، عاری از حقیقت است. در فقرهی دومِ معاهدهی جان مالکم نمایندهی انگلیس، با حاج ابراهيم خان كلانتر صدراعظم دولت قاجارى(۱۸۰۱م)، گسترهی تحت فرمان شاه زمان، «قلمروهای افغان»(Afghan’s Dominions)؛ و خود او «شاه افغانان»(King of the Afghans) خوانده شده است.
اِلفنستن سياستمدار، نويسنده و مأمور كمپنى هند شرقى انگليس، در سال ١٨٠٩م به پشاور آمد، تا شاه شجاع را -كه هنوز پادشاه سلسلهی درانی محسوب میشد- ملاقات کند.
او در پايان سفر، مشاهدات، تحقيقات و بازيافت هاى خود را از قلمرو و ممالكي كه درانى ها بر آنها حكمروايى داشتند، در يك كتاب نسبتاً قطور ثبت كرد. چون اين قلمرو نامي نداشت، او نام «سلطنت کابل» بر آن نهاد؛ و کتاب خود را که حاوی معلومات در بارهی این قلمرو بود، «گزارش سلطنت کابل» نام نهاد.
الفنستن سرزمینهای شامل این سلطنت را چنین تعریف میکند: «بر طبق نامگذاری آخرین نقشههای ما (Arrowsmith, Asia, 1801)، سلطنت کابل این سرزمینها را در بر میگیرد: افغانستان و سیستان، با بخشي از خراسان و مکران؛ بلخ با ترکستان و کیلان(Kilan)، کتور، کابل، قندهار، سند، کشمیر، با بخشي از لاهور و بخش بزرگتر ملتان»[افغانان، ترجمهی آصف فکرت، ص ۹۸؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۱۳، چاپ سال ۱۸۴۲]. او سپس حدود حکمرانی مستقیم افغانان را قرار ذیل معین میسازد؛ «از شمال به هندوکش و سلسلهی پاروپامیز؛ از شرق به سند تا نزدیک کوهها در عرض ۳۲ درجه و ۲۰ دقیقه(صحرای کرانهی راست سند، در جنوب آن مسکن بلوچان و سلسله کوه سلیمان با شاخههای آن و سرزمینهای دامنهی آن متعلق به افغانان است)؛ از جنوب به تپههای یاد شده که سیوستان را در شمال محدود میسازد. سرزمین افغانان که پیوسته به شمال این کوهها است، نخست به جانب غرب چندان امتداد نمی یابد که به سطح مرتفع کلات برسد؛ پس به شمال امتداد مییابد تا به بیابانی میرسد که مرز شمالغربی آن است»( افغانان، ص ۱۰۴؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۲۰).
الفنستن -چنانکه خود اعتراف میکند- به منابع فارسی کمتر دسترسی داشته؛ ازینرو وقتي نام «پشتونخوا» را (که بار نخست آخوند درویزه بکار برده)، از دکتر لیدن میخواند، با قاطعیت میگوید: «ولی من هرگز کاربرد آن را در جایی ندیدهام»(همان، ص ۱۵۸).
همینگونه او ادعا میکند: «افغانان نام عمومی برای کشور شان ندارند؛ اما افغانستان -که محتملاً در ايران بكار برده شده- مكرر در كتابها آمده است، و اگر بهكار رود، براى مردم آن سرزمين نا آشنا نيست»( ص ۱۰۵؛ متن انگلیسی، ج۱، ص ۱۲۱).
به هر حال، الفنستن به خود حق میدهد این نام را بر سرزمیني به مراتب گستردهتر از واقعیت تاریخی آن اطلاق نماید: «بنابراین من این نام[یعنی افغانستان] را برای کشوري به کار خواهم برد که هم اکنون حدود آن را شرح دادهام»( ص ۱۰۵؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۲۵).
اما در عمل این نامگذاری، به سرعتي که انتظار میرفت، کاربردي پیدا نکرد؛ زیرا «اسم بی مسمی» بود. افغانستان به معنای سرزمین و خاستگاه افغانان بوده، نه قلمرو حاکمیت درانیها.
چنانکه در معاهدهی سه فقرهای که میان هیئت انگلیسی به ریاست همین الفنستن، با شاه شجاع در پشاور به امضا رسید(سال ۱۸۰۹م)، نام قلمرو مورد ادعای شاه مذکور، «ممالک سلطانی» خوانده شده است.
شاه شجاع خود در کتاب «واقعات شاه شجاع»، از زبان میر مرادعلیخان از بزرگان حيدرآباد سند، افغانستان را به معنای سرزمین و مسکن افغانان به کار گرفته؛ چون شاه شجاع دعوی حکمرانی بر قلمروي را داشت که الفنستن آنرا سلطنت کابل نامیده بود.
حینیکه در سال ۱۲۴۷ق/ ۱۸۳۲م بعد از قریب دو دهه استراحت در لودیانه، به کمک اندک انگلیس، و وعدهی کمک میران خیرپور سند، به آرزوی دستیابی به تاج و تخت کابل، به قصد رفتن به قندهار وارد شکارپور میشود؛ میران مذکور شرطنامهای را با او به امضا میرسانند، که مطابق آن شاه بعد از اخذ نصف مبلغ معین نمیتواند بیش از پانزده روز در آن خطه توقف داشته باشد. از قضا آن موعد به سر میرسد، و شاه شجاع بنا بر طغیان آب سند، ناگزیر به توقف بیشتر میشود. میران مذکور جوانان تازه به دوران رسیده بودند، با شاه سر ناسازگاری در پیش میگیرند. از این معنا میر مرادعلیخان مذكور که هنوز رشتهی مودت با خانوادهی درانی نگسسته بود، خبر گشته، کسي را نزد شاه شجاع میفرستد، و به او پیغام میدهد که در موسم گرما به قندهار رفتن مناسبت ندارد؛ «این ملک در حقیقت ملک خاص پادشاهی است. فدوی به موجب معروضهی اعتقاد مفروضهی خویش، خود را از خدمتکاری و جاننثاری ذرهای معاف نمیدارم؛ این قدر شتاب به عزیمت افغانستان، حضرت خدیو جهان را چه ضرور…»[ص۱۲۰]. و از شاه میخواهد که تا فرونشستن طغیان آب سند، در قلمرو او رحل اقامت افگند.
اما پیشنهاد الفنستن وارد ادبیات سیاسی هندبریتانوی شده بود؛ لارد آکلند گورنرجنرال هندوستان در نامهی مورخ ۱۵ می ۱۸۳۷م خویش به امیردوستمحمدخان، از او میخواهدکه اجازه دهد زمینههای توسعه و تسهیل سوداگری میان هندوستان و افغانستان فراهم گردد[Life of Amir Dos Mohammad Khan of Kabul; vol. 1, pp. 255-256]. چنانکه میدانیم در این زمان هرات بدست کامران، قندهار (مطابق تقسیم نامهی پسران پاینده محمد خان) به سرداران قندهاری، پشاور به سرداران پشاوری، کشمیر به نواب جبارخان، دیرهی غازیخان به نواب صمدخان و نواب زمان خان تعلق داشت؛ و دوست محمدخان تازه (در سال ۱۸۳۶م) مقام امارت کابل را بدست آورده بود.
دوست محمد خان در نامهای که در سال ۱۲۵۳ق/ ۱۸۳۷م به ملاعباس ایروانی ملقب به حاجی میرزاآقاسی صدراعظم ایران نوشت، خود را امیر کابل خواند. موضوع نامه طلب کمک غرض «استخلاص دارالمسلمین پشاور و افغانستان این روی آب اتک» از دست سکهـ ها بود. (ایران و افغانستان از یگانگی تا تعیین مرزهای سیاسی؛ ص ۲۲۶، سند شماره ۱).
دوست محمد خان در نامهای که در سال ۱۸۳۸م به محمدشاه قاجار نوشت، و در آن نیز تقاضای کمک در برابر سکهـ ها نمود، کابل را پایتخت افغانستان خواند: «شهر قندهار که اشرف بلاد است و شهر کابل که پایتخت افغانستان است و بلاد و نواحی که با خراسان هم سرحد هستند و همچنین مملکت خراسان و مضافات ولایات مفصلهی فوق کلاً جزو ممالك محروسهی شاهنشاهی، نیک و بد این ولایات نیز از نیک و بد سایر اجزای مملکت ایران نباید جدا و سوا باشد؛ و نباید از منافع دولت علیه ایران محروم و بی نصیب بمانند»[امیرکبیر و ایران؛ ص ۶۳۳-۶۳۲]. از فحوای متن فوق به روشنی معلوم است که مقصد دوست محمدخان، همان افغانستان تاریخی است؛ از همینرو قندهار و حدود خراسان جدا نوشته است.
شاه شجاع در دور دوم سلطنت خویش(۱۲۵۸-۱۲۵۵ق)، حینیکه با اغتشاش و مخالفت قبایل در خیبر، جلال آباد، قندهار و باجور مواجه میشود؛ برای اقناع سران آنان، نامه هایی میفرستد. از آن جمله در نامهای که به سران قبایل باجور به تاریخ ۲۴ ماه صفر سال ۱۲۵۶ق، همان اصطلاح «مملکت افغانیه» به قلمرو محروسهی خویش بهکار میگیرد: «معلوم ارباب و کدخدایان و رعایا و برایای باجور بوده باشد: بندهگان همایون ما -که رهگشای لوای عزیمت این مملکت فرمودند- محض به سبب اینکه مملکت افغانیه به تصرف کفار نیاید؛ چونکه بندگان همایون ما از چندین سال در خانهی صاحبان انگریز متمکن بودند، و این طایفه را در اجرا و امضای احکام شریعت محمد(ص) مخالف ندیدند؛ نظر به اقتضای روزگار ممد و معاون اولیای این دولت ابد پیوند فرمودند، کابل و قندهار را به قبضهی اقتدار در آوردیم…»(دفتر ثبت احکام و فرامین شاه شجاعالملک؛ به نقل از بالاحصارکابل و پیش آمدهای تاریخی، ج۲، ص ۴۵۱).
الفنستن سرزمین های شامل این سلطنت را چنین تعریف میکند: «بر طبق نامگذاری آخرین نقشه های ما (Arrowsmith, Asia, 1801)، سلطنت کابل این سرزمین ها را در بر میگیرد: افغانستان و سیستان، با بخشي از خراسان و مکران؛ بلخ با ترکستان و کیلان(Kilan)، کتور، کابل، قندهار، سند، کشمیر، با بخشي از لاهور و بخش بزرگتر ملتان»[افغانان، ترجمهی آصف فکرت، ص ۹۸؛ متن انگلیسی، ج ۱، ص ۱۱۳، چاپ سال ۱۸۴۲]. او سپس حدود حکمرانی مستقیم افغانان را قرار ذیل معین میسازد؛ «از شمال به هندوکش و سلسلهی پاروپامیز؛ از شرق به سند تا نزدیک کوهها در عرض ۳۲ درجه و ۲۰ دقیقه(صحرای کرانهی راست سند، در جنوب آن مسکن بلوچان و سلسله کوه سلیمان با شاخههای آن و سرزمینهای دامنهی آن متعلق به افغانان است)؛ از جنوب به تپه های یاد شده که سیوستان را در شمال محدود میسازد. سرزمین افغانان که پیوسته به شمال این کوهها است، نخست به جانب غرب چندان امتداد نمی یابد که به سطح مرتفع کلات برسد؛ پس به شمال امتداد مییابد تا به بیابانی میرسد که مرز شمالغربی آن است»
دولت مردان ایران عموماً به وجود دو و سه افغانستان باور داشتند؛ و زمامدار هر كدام را امير يا حاكم مىخواندند، نه پادشاه. ناصرالدين شاه در نامهای که به تاریخ ذیقعدهی ۱۲۶۶ق/ ۱۸۴۹م به دوست محمد خان نوشت، او را «امیر کبیر با احتشام دوست محمد خان امیرکابل» خواند[همان، سند شماره ۸]. وزیر خارجهی وقت ایران به تاریخ ۱۲۷۴ق/ ۸-۱۸۵۷م، در نامهای عنوانی فرخ خان امین الملک سفیر آن دولت در استانبول، او را موظف میسازد تا مراتب ذیل را به مقامات انگلیسی بگوید: «بگویید حال که ما مداخله به افغانستان نداریم، لیکن صلاح شما صلاح ماست هرگز صلاح و صرفهی دولت انگلیس نیست که افغانستان در تحت حکومت واحده باشد. البته سه حکومت بهتر است، هر چه افغانستان در تحت حکومتهای متعدده باشد، از این احتمالات دور است و سازش افغانستان با روس در این صورت هرگز نمیشود»[همان، سند شماره ۱۳].
چنانکه دیده میشود، این اسناد حکایت از این دارند که در دههی پنجم قرن نزدهم، افغانستان نام یک کشور واحد نه، بلکه قلمرو یا سرزمیني بوده که توسط چند زمامدار افغان اداره میشده است.
منشای این باور یا سیاستْ انگلیس ها بودند؛ آنان در معاهدهی لاهور(۱۸۳۸م) مسما به معاهدهی سه جانبه، نامي از افغانستان نبردند؛ چون قرار نبود شاه شجاع که یک جانب این معاهده بود، پادشاه افغانستان شود؛ مادهی هفدهم در این امر صراحت دارد: «هرگاه شاه شجاعالملک در ملک کابل و قندهار عنان حکومت بدست کفایت خود خواهد آورد، آنگاه با ممالک محروسهی والی هرات برادرزادهی شاه موصوف[کامران]، به هیچ جهت متعرض و دست انداز نخواهد شد»[واقعات شاه شجاع، ص ۱۶۲؛ سراجالتواریخ، ج۱، ص ۳۴۲].
در مادهی پنجم: « شاه موصوف به ظهور انتظام کابل و قندهار اسپان نوعمر عمده و اعلی و خوشرنگ و خوشخرام، پنجاه رأس و یازده قبضه شمشیر اصیل ایرانی عمده و هفت قبضه پیشقبض اصیل ایرانی و… سال به سال علیالدوام به سرکار خالصهجی میرسانیده باشند. فقط»[همان، ص۱۶۰؛ سراجالتواریخ، ج ۱، ص۳۳۹]. يعنى او را براى حكمرانى كابل و قندهار آراسته بودند.
اما پس از شکست انگلیس در جنگ اول، تجزیهی قلمروهای زیر ادارهی افغانان، و بوجود آمدن جزایر قدرت در هرات، قندهار، کابل و پشاور، یعنی بعد از بازگشت دوست محمد خان به سلطنت (چنانکه در هر سه مادهی معاهدهی جمرود آمده)، او را «والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضهی او میباشند» خواندند.