قسمت دوم:
حدود ساعت 4 صبح از سفارت پاکستان در کابل به نظری زنگ آمد، گفتند که ویزای احمد مسعود آماده است، بیایید و بگیرید. نظری تعجب کرد! آیا سفارت پاکستان شبانه کار میکند؟ امیر جوان چون این خبر را شنید، نیز متحیر شد. دلیل این همه عجله چیست؟
نقشه حیلهگرانه
با این حال، بزرگترین مانعی که ایالات متحده و پاکستان قبلاً شناسایی کرده بودند و ترجیح میدادند در باره آن سکوت کنند، اما همیشه میخواستند آن را برطرف سازند ؛ مسعود، پسر احمدشاه مسعود بود. آنها هر حرکت او را با کمک ریاست امنیت ملی غنی دمبال میکردند که بر اساس برخی گزارشها، حتی در سفرش به دوشنبه و تهران بین سال های 2018 تا 2019، انتحاری ها را به دنبال او فرستادند. حضور او در صحنه سیاسی افغانستان نه تنها تمام توقعات و نقشههای استخبارات جهانی برای درهم شکستن دایمی مقاومت ضد طالبان در افغانستان را از بین میبرد، بلکه آتش امید را در دلها برای یک مقاومت تاریخی جدید که با مرگ احمدشاه مسعود فرو ریخته بود، شعلهور میکرد. پس از امضای توافقنامه بین طالبان و ایالات متحده، شخصیت احمد مسعود در پرتو رهبرانی چون عبدالله عبدالله، یونس قانونی، صلاحالدین ربانی و مردی که در آن روزها مؤثرتر از دیگران به نظر میرسید، امرالله صالح، بسیار کم میدرخشید. خورشید سیاسی مسعود جوان تازه در افق سیاست افغانستان طلوع میکرد. برخی او را جوان کمتجربه میدانستند و سادهدلی و صفای روحی او را ساده لوحی میدانستند. با این حال، استخبارات خارجی به این نتیجه رسیده بودند که طرح انتقال قدرت به طالبان و درهم شکستن مقاومت ایجادشده توسط احمدشاه مسعود و در نهایت تسلط کامل بر افغانستان به یک بار و برای همیشه، به هیچ وجه بدون برداشتن تنها مانع « احمد مسعود» امکانپذیر نیست.از آن جا طرحی تهیه کردند که طبق آن، زمانی که کابل به طالبان تسلیم شود، هیچ یک از رهبران ضدطالب نباید زنده میماند. همه باید در یک لحظه حذف میشدند. اجرای طرح باید به گونهای انجام میشد که طنین و شاک جهانی داشته باشد. جهان باید از وحشت میلرزید. این نقشه حیلهگرانه قرار بود در چارچوب نشست رهبران حرکت ضد طالبان در اسلامآبادکه توسط وزارت امور خارجه پاکستان برگزار میشد، اجرا شود. همه رهبران مقاومت ضد طالبان، از جمله احمد مسعود به آن دعوت شده بودند.
“روز محشر” در کابل
جلسه بزرگان پنجشیر در ساعت 3 صبح روز 15 آگست پایان یافت. احمد مسعود خسته به خانهاش در کارته پروان بازگشت. علی میثم نظری، مسئول روابط خارجی دفتر سیاسیاش و طارق محمدی، ماما اش او را همراهی میکردند. امیر جوان (لقب احمد مسعود) برای استراحت به اتاقش رفت.حدود ساعت 4 صبح از سفارت پاکستان در کابل به نظری زنگ آمد، گفتند که ویزای احمد مسعود آماده است، بیایید و بگیرید. نظری تعجب کرد! آیا سفارت پاکستان شبانه کار میکند؟ امیر جوان چون این خبر را شنید، نیز متحیر شد. دلیل این همه عجله چیست؟
در دفتر سیاسی احمد مسعود، خانه سامان، مسئول نظم داخلی دفتر به نام حافظ بود که همیشه لبخند بر لب داشت. او حتی خبرهای بدی را هم با لبخند ارائه میکرد. اما حوالی ساعت 6 صبح همان روز در اتاق امیر را زد و با اضطرابی که برای او کاملاً غیرعادی بود، گفت که در شهر محشریست و مردم به هم ریختهاند، همه جایی عجله دارند. امیر جوان با دوستانش تماس گرفت و فهمید که امرالله صالح کابل را ترک کرده است. بلند شد و بسمالله محمدی، وزیر دفاع زنگ زد. وزیردفاع گفت که همه (رهبران پنجشیر) در خانه او جمع شدهاند و خودش در وزارت است. امیر در محاصره یاران و نگهبانان به خانه بسمالله خان رفت. این نشست که در منزل وزیر دفاع در منطقه شیرپور کابل برگزار شد، ظاهراً ادامه جلسه در منزل احمدولی مسعود بود، اما در شرایطی متفاوت. شب هیچ کس باور نمیکرد که کابل به این زودی سقوط کند. طالبان تمام دروازههای شهر را به جز خیرخانه، دروازه شمالی کابل، تحت کنترل خود درآورده بودند. و در این جلسه نیز همه قول دادند که به پنجشیر رفته و مقاومت را آغاز کنند.در حالی که شرکتکنندگان از درب خانه بسمالله خان خارج میشدند، احمدولی مسعود که کاکای احمد مسعود نیز هست، برادرزادهاش را کناری گرفت و گفت که دیگر به پنجشیر فکر نکند و با او و کاکای دیگرش احمد ضیا مسعود و سایر رهبران به اسلامآباد برود. امیر قاطعانه رد کرد: « من در پاکستان کاری ندارم. حضور شما برای ما کافی است. بهتر است برویم و با مردم کار کنیم و برای مقاومت آماده شویم». اما کاکا اش با تاکید بیشتری تقاضا کرد: « اگر با من نروی، هرگز ترا نمیبخشم. همه کار خلاص شده است، با دست خالی و به تنهایی نمیتوانیم در مقابل دشمن بایستیم. ما هیچ چیز نداریم. ابتدا باید آماده شویم. تو باید با ما بیایی!» امیر جوان دوباره امتناع کرد و به محافظان خود دستور داد، تا برای رفتن به پنجشیر آماده شوند.
همه آماده بودند که خبر بد دیگری آمد: چاریکار، مرکز ولایت پروان نیز به دست طالبان افتاده، یگانه راه زمینی به پنجشیر بسته شده است.
تنها راه باقیمانده از راه هوایی بود. امیر جوان به بسمالله خان روی آورد که عملاً تنها مدیر اوضاع افغانستان بود و نیروی هوایی نیز تحت امر او بود. وزیر به او گفت که به فرودگاه برود و خودش نیز به زودی به آنجا خواهد رسید.اما رسیدن به میدان هوایی کابل نیز مشکل بزرگی بود. ساعت نزدیک به 12 – ا ظهر و خیابان های کابل پر از موترها و جمعیت بود. زمزمه هایی شنیده میشد که امریکایی ها بدون مدرک و رایگان مردم را از کشور خارج میکنند، به همین دلیل مردم راه فرودگاه را در پیش گرفته بودند. چیزی شبیه روز محشر و کابل غیرقابل تشخیص بود. سردرگمی عمومی، ترس، وحشت، لجامگسیختگی… مردم از دست طالبان فرار میکردند. شاهدان عینی این وقایع داستان های وحشتناکی از آن روز نوشتهاند که در این مقاله نیازی به ذکر آنها نمیبینیم.
پرواز سنگین
صبح همان روز دو هواپیمای شرکت پاکستانی PIA (Pakistan International Airlines) در میدان هوایی کابل به زمین نشستند. یکی بزرگ، برای 360 نفر و دیگری کوچک، برای 60-70 مسافر. هر دو منتظر مسافران شان بودند. طیاره بزرگ علاوه بر مسافران عادی، قرار بود رهبران جنبش ضد طالبان را در قسمت VIP خود به اسلامآباد تحویل دهد.طرح این دیدار در شهر تاشکند ریخته شد. در 15 تا 16جولای 2021، دقیقاً یک ماه قبل از تصرف کابل توسط طالبان، به ابتکار شوکت میرضیایف، رئیس جمهور ازبیکستان، کنفرانس بینالمللی «آسیای مرکزی و آسیای جنوبی: همبستگی منطقهای. چالش ها و فرصت ها» برگزار شدکه در آن رهبران افغانستان و پاکستان؛ اشرف غنی و عمران خان نیز حضور داشتند.رهبر پاکستان در دیدار انفرادی با غنی پیشنهاد کرد که نشستی با حضور رهبران همه اقوام افغانستان، تاجیک، پشتون، هزاره و ازبیک از حکومتی ها و غیرحکومتی ها در اسلامآباد برگزار شود و در چند روز آینده یک طرح صلح با طالبان تهیه کند. حتی عمران خان گفت که بعد از این کنفرانس تاشکند میتوانند مستقیماً به اسلامآباد بروند. اما غنی موافقت نکرد و خواستار تعویق این دیدار شد. وی خرابکاری میکرد. نمیخواست چنین جلساتی برگزار شود. اما تا 15 آگست پاکستان نظر خود را تغییر داد و تصمیم گرفت که فقط از غیرپشتون ها؛ تاجیک ها، هزارهها و ازبیک ها را دعوت کند. حتی یک پشتون هم دعوت نشد.صبح روز 15 آگست، رهبران تاجیک، یونس قانونی، صلاحالدین ربانی، میر رحمان رحمانی، احمدولی مسعود، احمدضیا مسعود، لطیف پدرام و محمد محقق در هواپیمای PIA نشسته بودند. کریم خلیلی، یکی دیگر از رهبران هزارهها، در یک ازدحام بزرگ میدان هوایی کابل گیر کرده بود و دیر میکرد.خالد نور، پسر بزرگ عطا محمد نور که قرار بود نماینده پدرش در نشست پاکستان باشد، بلیت پرواز به اسلام آباد را از تاشکند گرفته بود. 14 آگست مزار شریف سقوط کرد و خالد خود را به کابل رساند. اما برای او و همراه اش عمر یونسی، پسر زلمی یونسی، سفیر سابق افغانستان در تاجیکستان و مشاور رئیس جمعیت اسلامی استاد عطا محمد نور، جای در هواپیمای بزرگ وجود نداشت. آنها را در هواپیمای کوچک جای دادند. اما در آخرین لحظه آنها را نیز در هواپیمای بزرگ جای دادند، زیرا دو نفر از شرکتکنندگان در نشست پاکستان نیامدند. یکی از آنها باتور دوستم، پسر مارشال عبدالرشید دوستم بود؛ با وجود این که در کابل حضور داشت، از ملاقات در اسلامآباد اجتناب کرد. مارشال دوستم هرگز روابط خوبی با پاکستان نداشت و هیچ سودی در همکاری با این کشور نمیدید. پس از فرار غنی و ورود طالبان به کابل باتور دوستم حدود ساعت دوی بعد از ظهر خود را به میدان هوایی رساند. همان روز پس از عصر به استانبول پرواز کرد.هواپیمای پاکستانی قرار بود ساعت 11 پرواز کند، اما پرواز نکرد. کریم خلیلی ساعت 11. 10 سوار هواپیما شد. بیرون گرم بود، اما داخل طیاره به دلیل حضور ده ها مسافر (کسانی که به کابل رفتهاند، میتوانند تابستان گرم آن را تصور کنند) گرمتر و طاقتفرساتر بود.وقتی هواپیما به موقیع پرواز نکرد، مسافران اظهار ناراحتی کردند. همه میپرسیدند: چرا پرواز به تأخیر افتاد؟ یکی از مسافران VIP نزد خلبان ها رفت، تا بپرسد قضیه چیست. اما خلبان ها فقط شانه بالا انداختند.ظاهراً خود خلبانان پاکستانی متوجه نشده بودند که چه اتفاقی میافتد. بستگان در فرودگاه اسلامآباد سعی میکردند با مسافران تماس بگیرند و از دلایل تأخیر پرواز مطلع شوند، اما تلفن همه خاموش بود. در فرودگاه اسلامآباد به آنها گفته شد که خلبانان پاسخ نمیدهند و هواپیما هیچ سیگنالی در کابل ندارد. ارتباط میدان هوایی اسلامآباد با هواپیما در کابل به طور کامل قطع شده بود.یکی از مسافران که برادرش در فرودگاه کار میکرد، به دفتر فرودگاه رفت تا علت تاخیر را جویا شود. به او گفتند، این جا هواپیماهای امریکایی مشغول تخلیه مردم هستند و تا امریکایی ها اجازه ندهند، هواپیمای شما نمیتواند بلند شود. یک هواپیمای قطر ایروییز در کنار هواپیمای PIA در میدان هوایی ملکی کابل پارک شده بود. این همان طیارهای است که قرار بود بعد از ظهر عبدالله عبدالله و حامد کرزی را برای گفتگو با طالبان به دوحه ببرد. اما زمانی که طالبان وارد کابل شدند، این دو مسافر VIP در حصر خانگی قرار گرفتند. طرف دیگر مذاکرات کابل را تصرف کرد. وی که عملاً بازی را برده بود، همان جا بود. نیازی به رفتن به قطر نبود. بعدها هواپیمای قطری بدون عبدالله و کرزی پرواز کرد. اما تا آن لحظه این هواپیما نیز اجازه پرواز نداشت.دلیل قطع ارتباط تلفنی در میدان هوایی کابل بعداً مشخص شد. حوالی ساعت ۱:۳۰ بعداز ظهر، امریکایی ها ارتباطات فرودگاه را قطع کرده بودند. عملاً آنها امور فرودگاه را به عهده گرفتند و به کارمندان افغان گفتند که هر کس آمد، چه از مسئولین و چه از هر جای دیگر، ما را در جریان بگذارید. دلیل قطع ارتباط برای اطمینان از ایمنی پرواز هواپیماهای شان گفته میشد. اما بعد از آن روز آنها دیگر هیچ گاه ارتباطات فرودگاه را قطع نکردند.ایالات متحده امریکا هنوز قانون ارتباطات سال 1934 را دارد که استفاده، ساخت، فروش و تبلیغات مختل کنندههای تلفن همراه (جَمر یا بلوکتار) را ممنوع میکند. تخلف از این ممنوعیت جریمه سنگین (تا 11 هزار دالر) و حتی حبس (تا یک سال) دارد.در آن روز در میدان هوایی کابل، قطع شدن تلفن باعث شاک مسافران شده بود. همه ناگهان متوجه شدند که گروگان یک وضع غیرمنتظره شدهاند. آنهایی که تا ساعاتی پیش از انواع امتیازات، پول، قدرت و حتی گروه مسلح و محافظ برخوردار بودند، عملاً بیپناه و بیچاره شده بودند. آنها نمیتوانستند با کسی تماس بگیرند، نمیدانستند ماشین ها و محافظان شان کجا هستند و نمیدانستند اگر هواپیما پرواز نکند، کجا باید بروند. در واقع آنها تنها یک انتخاب داشتند: پرواز به اسلامآباد. در آن لحظات، بهترین چیزی که هر مسافری در این پرواز میتوانست آرزو کند، پرواز به اسلامآباد بود، زیرا پیاده شدن از هواپیما، تماس با دنیای بیرون و حتی فکر کردن به راه دیگری برای خروج از وضعیت غیرممکن بود. مشخص نیست که آیا این بخشی از نقشه بود یا نه، اما این واقعیت بود. آنها نمیتوانستند فرودگاه را ترک کنند، زیرا طالبان وارد کابل شده و به زودی خود را به دروازههای فرودگاه رسانیده بودند. اما همه به یک چیز دل خود را تسکین میدادند و آن این که فرودگاه همچنان در کنترل امریکایی هاست (یک ماه بعد طبق توافق امریکا فرودگاه کابل به طالبان واگذار شد).همه در ظاهر آرام بودند، اما در باطن در دنیای خود زندگی میکردند. هواپیما تاخیر داشت، ارتباط تلفنی قطع شد و طالبان، دشمنان خونی آنها، در دروازه فرودگاه ایستاده و آماده بودند که آنها را تکه-تکه کنند. هزاران نفر پشت دروازهای فرودگاه جمع شده بودند، آنهایی که حتی آماده بودند تا خود را در هواپیما آویزان کنند تا از افغانستان خارج شوند. یک کابوس، نه موقعیتی که حتی خودشان در خواب هم نمیدیدند….یکی از مسافرانی که بسیار آشفته و نگران به نظر میآمد، احمدولی مسعود بود. او سعی داشت برای برادرزادهاش پیامی بفرستد، اما پیام ارسال نمیشد. در واقع هواپیمای پاکستانی با رهبران جبهه ضد طالبان میتوانست پرواز کند، اما خلبانان هیچ تلاشی برای این کار نمیکردند. همه منتظر چیزی بودند، اما چه؟ هیچ کس واقعاً چیزی نمیفهمید. کسی حتی حدس نمیزد، که نقشه خاصی در حال انجام است و این “طیاره مرگ” فقط میتواند طبق این نقشه پرواز کند. طیاره منتظر مهمترین مسافرش-احمد مسعود بود.
انتخاب مسیر
حوالی ساعت ۱:۳۰ پس از ظهر در مخابرههای داخل فرودگاه اعلان کردند که احمد مسعود آمد. او با اتفاق همراهان و محافظان اش با هفت موتر وارد میدان هوایی ملکی شد و از آن جا به میدان هوایی نظامی کابل رسید.در فرودگاه نظامی، برعکس، هیچ بینظمی وجود نداشت، همه مشغول کار خود بودند. وی را فهیم رامین، فرمانده کل قوای هوایی افغانستان (باشنده روستای بازارک ولایت پنجشیر(در عکس)) بدرقه می کرد. یاسین ضیا، رئیس پیشین ستاد کل وزارت دفاع افغانستان و شماری دیگر از نظامیان بلندپایه نیز حضور داشتند. پنجشیری دیگر به نام عاصم امیری (از روستای تاواخ شهرستان عنابه و کاکای خالد امیری از فرماندهان فعلی جبهه مقاومت) فرمانده نیروهای امنیتی میدان هوایی بود.حوالی ساعت دوی بعد از ظهر بسمالله محمدی و تاجمحمد جاهد، وزیر پیشین داخله افغانستان نیز وارد فرودگاه شدند. دکتر حسین سعید رئیس دادگاه نظامی افغانستان نیز همراه آنها بود. در واقع سرشناس ترین ژنرال های تاجیک (و همه پنجشیری، به استثنای یاسین ضیا) در دفتر فهیم رامین در ساختمان اداره فرودگاه نظامی با احمد مسعود به مشورت نشستند.بر خلاف فرودگاه ملکی، در فرودگاه نظامی ارتباط تلفنی برقرار بود و این جا پارازیت پخش نکرده بودند (عجیب این که با هواپیماهای نظامی امریکایی تداخلی نداشت). در آن لحظات تلفن بسمالله خان محمدی بدون وقفه زنگ میزد. عبدالرب رسول سیاف، حامد کرزی، داکتر عبدالله و دیگران با او تماس میگرفتند و اوضاع را جویا میشدند. تماس های دیگری از سوی نظامیان بودکه وضعیت را به او گزارش میدادند و بیشتر پیامها حاکی از ورود طالبان به کابل بود. طالبان حدود ساعت 11 از طریق خیرخانه، ده سبز، چوک ارغندی، پلچرخی و کمپنی وارد کابل شده، پایگاه ها و واحدهای نظامی را تصرف کردند. پیش از این، وزیر دفاع یک نیروی ضربتی را برای جنگ خواسته بود. این واحد از ولایت لوگر آمد، اما کسی آن را قبول نکرد. سربازان تمام اسلحه و مهمات خود را به طالبان سپردند و به هر کجا که راست آمد، فرار کردند.وضعیت به سرعت تغییر میکرد و دوباره این سوال مطرح شد: چه باید کرد؟ یگانه تن از نیروهای ارتش واقعاً در برخی از نقاط شهر حضور داشتند. وزیر دفاع هم در حال انجام وظیفه بود. از او خواسته شد تا نیروها را در دروازههای شهر مستقر کند و با طالبان بجنگد. اما بسمالله خان گفت: «هیچ دفاعی فایده ندارد. همه چیز ختم شده است». پاسخ وزیر دفاع همه را غافلگیر کرد. باز هم این سوال پیش آمد، که چه باید کرد؟
کمی بعد خبر رسید که طالبان به دروازههای میدان هوایی رسیدهاند. این خبر نه تنها حال و هوای حاضران، بلکه کل فضای فرودگاه را تغییر داد. در فرودگاه سردرگمی به وجود آمد. فهیم رامین حضار را دعوت کرد تا سوار هواپیما شوند و کابل را ترک کنند. اما به کجا روند؟ دو راه وجود داشت: یکی تاجیکستان یا ازبیکستان و دیگری پنجشیر، تنها ولایتی که طالبان هنوز به آن نرسیده بودند.برای احمد مسعود راه سومی وجود داشت؛ پاکستان. در این میان عدهای به او توصیه کردند که به آنجا برود و عدهای، به خصوص از کشورهای دوست با او تماس گرفتند و گفتند که سفر پاکستان را حتی در فکرت اجازه نده. او قاطعانه تصمیم گرفت، که به پاکستان نرود.در دفتر فهیم رامین، احمد مسعود، بسمالله خان، تاجمحمد جاهد، حسین سعید و طارق محمدی (مامای احمد مسعود) حضور داشتند. همه به اصرار میگفتند که مقاومت در برابر طالبان بیفایده است، زیرا در پنجشیر امکانات وجود ندارد و به احمد مسعود توصیه میکردند که به خارج از کشور برود. گفتند، اول باید کشور را ترک کنی، اوضاع را تحلیل کنی، بعد برای مقاومت آماده شوی.
“وقتی همه گریختند” – خاطرهای ازجنرال آصف دلاور
اما تنها کسی که گفت، احمد باید به پنجشیر برود و اعلام مقاومت کند، حسین سعید بود. وی گفت که مردم آماده مقاومت و منتظر تصمیم او هستند. «حتی اگر شکست بخوریم یا کُشته شویم، سربلند خواهیم بود و مقاومت ادامه خواهد داشت، اما اگر فرار کنیم، تاریخ هرگز ما را نخواهد بخشید و این برای پسر احمدشاه مسعود مایه شرمساری تاریخی خواهد بود. هر اتفاقی بيفتد، باید به پنجشیر برویم».
یادداشت: حسین سعید از نوجوانی به نیروهای احمدشاه مسعود پیوسته، در جهاد و مقاومت اول در کنار او بوده است.
اما برخی دیگر اصرار داشتند که امیر جوان نباید اشتباه کند و انتخاب درست داشته باشد! می گفتند که در پنجشیر سلاح کافی نیست، جز چند تفنگ سبک و تانک که در کوه ها به درد نمیخورد. «چیزی برای جنگیدن وجود ندارد. گلوله هست، اما اسلحه نیست. نیروی جنگی وجود دارد، اما نه اسلحه و غذا به مقدار کافی. اگر چه مردم روحیه دارند، اما تجربه رزمی ندارند. پنجشیر در 20 سال گذشته اصلاً نجنگیده است».امیر جوان گفت: «طالبان به طور حتمی به پنجشیر حمله خواهند کرد، اما فقط از آنجا میتوان تلاش کرد تا از طریق مذاکره مشکل را حل کرد وگرنه، نه تنها پنجشیر، بلکه مقاومت برای همیشه شکست خواهد خورد و افغانستان از دست خواهد رفت. خوب، چه کسی حاضر است با من بیاید؟»همه موافق بودند، از جمله بسمالله محمدی بعد از این که دستور داد برای احمد مسعود چرخبال تهیه کنند، در آخرین لحظه به او گفت: «من هم با شما میروم». اما امیر جوان از او خواست که بماند، زیرا او وزیر دفاع است و در برابر مردم و سربازان مسئولیت دارد. بسمالله خان به او قول داد که حتماً به پنجشیر خواهد آمد.(نویسنده این سطور تعجب میکند که چرا بسمالله محمدی هرگز این داستان را با مردم در میان نمیگذارد تا از شر بدخواهان خود خلاص شود. شاهدان دیگری نیز در این گفتگو حضور داشتهاند. او خود علاقهای به در میان گذاشتن این داستان با من هم نشان نداد).بدین ترتیب حدود ساعت 4 بعد از ظهر احمد مسعود به اتفاق همراهانش سوار هلیکوپتر شده و به پنجشیر رفتند. این بالگرد از پایین در منطقه فرودگاه بگرام مورد حمله قرار گرفت. آن را از مسلسل یا پیکا مورد شلیک قرار دادند. هلیکوپتر آسیبی ندید، اما آیا این شلیک ها عمدی بوده یا تصادفی؟ منطقاً در سرزمینی که کاملاً تحت کنترل طالبان بود، این رویداد نمیتوانست یک تصادف باشد.اما جالبترین نکته این است که پس از پرواز چرخبال احمد مسعود به سمت پنجشیر، کار میدان هوایی کابل به حالت عادی بازگشت. مسدودیت ارتباطات از سوی امریکایی ها برداشته شد، تلفن ها شروع به کار کردند و هواپیماها به پرواز آمدند.پس از مشخص شدن اینکه احمد مسعود به پاکستان نمی رود؛ هواپیمای پاکستانی بلافاصله به پاکستان پرواز کرد. این پرواز 40 دقیقه به درازا کشید. وقتی مسافران به فرودگاه اسلامآباد رسیدند، احمدولی مسعود به تلفن همراه خود نگاه کرد. به پیامی که از میدان هوایی کابل برای برادرزادهاش فرستاده بود، پاسخ آمده بود. احمد مینوشت: «کاکا، من انتخابم را کردهام، به پنجشیر میروم و به مقاومتم ادامه میدهم ».احمد ولی به همراهش گفت: “خدا خیر ما را پیش بیارد. احمد رفت پنجشیر، حال ببینیم چه میشود”.
برگرفته از سایت سنگر