چکیده: اریک فروم روان شناس اجتماعی در کتاب «جامعه سالم» این اصطلاح را در مورد جامعه سرمایه داری جوامع غربی استفاده میکند و بیماری های سرمایه داری را ذکر میکند که چگونه نفوذ و گسترش سرمایه داری انسان ها و نهادهای اجتماعی را خنثی و ناکارا میسازد. نویسنده این اصطلاح را از اریک فروم وام گرفته است و بر مبنای رویکرد جامعه شناختی نگاهی به وضعیت موجود در افغانستان تحت حاکمیت گروه طالبان و بیماری های اجتماعی در افغانستان میپردازد.
مفهوم جامعه
جامعه به عنوان موضوع مطالعاتی علم جامعه شناسی از دیرگاهی مورد توجه جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی بوده است. همه جامعه شناسان توافق دارند که جامعه محصول کنش و واکنش های معنادار انسان است یعنی انسانها به عنوان فاعلان کنشها خالقان جامعه اند، این کنش و واکنش ها در جامعه باید بر مبنای هنجارهای اجتماعی که حیثیت قانون و قواعد اجتماعی را دارند عمل میکنند. به این معنی که انسانها برای زیستن بصورت مطلوب در کنار هم نیاز به ارزشها و هنجارهای دارند که زندگی اجتماعی را منظم سازد، جامعه شناسان این قواعد را به عنوان محرکه نظم اجتماعی مدنظر دارند و آرمان شان تحقق و سلامت جامعه یا همان جامعه سالم است.
بیماری اجتماعی چیست؟
از منظر جامعه شناسی بیماری یا انحراف اجتماعی به شکل زندگی گفته میشود که در آن افراد و نهادها کارایی درست و مطابق به واقع را انجام نمیدهند، یعنی انتظاراتی را جامعه از نقشهای که برای اعضایش محول کرده است نبیند و بی قاعدگی و هرج و مرج وجود داشته باشد و از سوی دیگر نهادهای اجتماعی پنجگانه که شامل نهاد آموزش و پرورش، خانواده، دین، اقتصاد و حکومت داری میشود، کارایی و اثربخشی خود را از دست بدهند و ارتباط و کارکردهای اصلی شانرا نداشته باشند، در این شرایط میشود که جامعه را از منظر جامعه شناسی یک جامعه بیمار و آفتزا معرفی کرد که نظم و انضباط از حیات اجتماعی رخت بسته، انحراف و کجروی های اجتماعی زمینه های بهتری را پیدا نموده است.
افغانستان بعد از گروه طالبان
در افغانستان بعد از حاکمیت گروه طالبان، روابط اجتماعی با یکدیگر کمرنگ شده است. ترس و وحشت از فضای بوجود آمده، نگرانی از آینده و وضعیت جنگی موجود، وضعیت بد اقتصادی، عدم دسترسی به حقوق و امتیازات مادی و از همه مهمتر از بین رفتن کارایی نهادهای اجتماعی است که برای بقای یک جامعه نیاز جدی و اساسی پنداشته میشود. ما در این نوشته به چهار نهاد اجتماعی و تأثیرات آن بر نظم و یا بی نظمی بر جامعه اشارتی کوتاهی میکنیم.
نهاد آموزش و پرورش
افغانستان در حاکمیت طالبان تبدیل شده است به یک جامعه مخالف علم و دانش. این تعریف زمانی وارد شد که طالبان آموزش و پرورش را که یکی از حقوق اصلی و طبیعی هر انسان است از دختران افغانستانی سلب کردند و آنرا مخالف شرع و اخلاق جامعه دانستند. در این رویکرد منفی نهاد آموزش و پرورش کارایی و اثربخشی اش را از دست داده است. صف بندی های ایدیولوژیک و بر مبنای جنسیت از مواردی بود که طالبان بعد از روی کار آمدن شان در افغانستان به نهاد آموزش انجام دادند. این مسأله سبب شده است که چراغ علم و دانش از میان نصفی از نفوس جامعه « زنان » خاموش شود و نهاد آموزش تبدیل شود به نهادی که علم و دانش ماهیت اصلی شانرا از دست دهند و در حد یک ابزار برای تولید سلایق و علایق گروه طالبان عمل نماید.
نهاد اقتصاد: اقتصاد به قول مارکس و لینن زیربنای یک جامعه را شکل میدهد، نهاد اقتصاد مسوولیت تولید و توزیع کالا را عهده دارد. منابع داخلی و خارجی در قسمت بهبود شرایط زندگی مادی نقش محوری را در اقتصاد دارد. با آنکه افغانستان یک اقتصاد مصرفی و قاچاقی داشت اما با حضور گروه طالبان اقتصاد و سیستم نیمبند اقتصادی ازهم پاشید و جامعه بیش از هرزمانی در یک وضعیت بحران و تورم قرار گرفته است. اقتصاد مصرفی و جامعهای نیازمند به بحران مالی و اقتصادی در افغانستان شدت بیشتر بخشیده است. طالبان متاسفانه هیچ برنامهای برای کنترل و مدیریت این وضعیت ندارند و منتظر اند که چگونه از کمک های بشردوستانه کشورهای جهان برای منافع فردی و گروهی شان استفاده کنند. نبود شرایط کار، تورم، نبود بازار و منبع تولیدی در افغانستان مردم از دلسرد و نگران کرده است که حتی موجوددیت نهادهای مانند، وزارت اقتصاد را زیر پرسش برده است.
نهاد دین: با آنکه طالبان یک گروه دینی و قومی در افغانستان هستند، اما در ساز و کارهای حاکمیت شان بیشتر بر حاکمیت دینی تاکید میکنند. اینکه از دین چگونه بر محور منافع قومی استفاده میشود بحث دیگری است. اما اینکه تفسیر و رویکردی که طالبان از دین دارند، دین مبنای خشونت و افراطیگری قرار گرفته است. طالبان با انحصار فکری که دارند در برخورد با سایر مذاهب راه خشونت و حذف را پیش گرفته اند، از میان برداشتن فقه جعفری و مخالفت صریح با جریان های اخلاقی و معرفتی نشان دهنده دگم و افراط در دین است که طالبان با افتخار و هیبت در راس قرار دارند. این وضعیت سبب شده است که موج بزرگی از مخالفت علیه رویکرد یا قرایت دینی طالبانیسم در افغانستان شکل گیرد و مردم در یک فضای بحران هویت دینی زندگی کنند.
نهاد سیاست یا حکومت داری
طالبان در افغانستان با چندین معضل بسیار عمده مواجه اند، گروه قومی اند و سایر اقوام به عنوان ابزار و وسایل در اختیار شان قرار دارد، این بحث سبب شده که مخالفت و تضاد در جامعه بیشتر شود و مردم به عنوان سازندگان حکومت نقش نداشته و تکثر و تنوع نادیده گرفته شود. مردم با گروه حاکم همکاری و مراوده ندارند و طالبان از مقبولیت و محبوبیت اجتماعی برخوردار نیستند و میان مردم و به اصطلاح حاکمیت طالبان هیچ نوع پیوند شهروندی وجود ندارد و همه از سر جبر و اکراه اعمال میشود. مشکل عمده دومی عدم به رسمیت شناختن طالبان از سوی جامعه جهانی است که طالبان در یک انزوای سیاسی و بینالمللی قرار گرفته اند. این منزوی بودن و عدم تعامل با دنیا در مسایل دیپلوماتیک مرگ یک دولت به حساب می آید، از سوی دیگر طالبان در یک جنگ بسر می برند گروهای مخالف طالبان مانند: جبهه مقاومت ملی و ده ها جریان های مخالف حاکمین طالب عملن در صف مبارزاه و ایستادگی علیه طالبان قرار گرفته اند. از این منظر طالبان هردو عنصر دولت داری را در افغانستان در اختیار ندارند و مکانیزم دولت داری شان کارایی ندارد و این موضوع شگاف و بی اعتمادی را میان توده مردم و حاکمیت گروه موجود بیشتر ساخته است و ای نشان دهنده این است که طالبان پتانسیل حکومت داری در افغانستان را ندارند و نسخهی طالبانی برای مردم قابل نیست.
نتیجهگیری
از موارد فوق میشود چنین نتیجه گرفت که افغانستان و فضای موجود فعلی یک وضعیت آشفته و بحرانی است که ما در قالب بیماری اجتماعی از آن یاد آوری کرده ایم. تمام موارد و مشخصات که برای یک جامعه سالم ذکر میشود، عناصری اند که ما در فقدان آنها بسر میبریم. پس جامعه افغانستان در شرایط موجود یک جامعه بیمار است که نظم اجتماعی از میان رفته است و نهادها کارایی و اثربخشی شانرا از دست داده اند.