هنوز سه ماه و خوردهای از سال هزار و چهارصد هجری خورشیدی، سپری نشده بود که آوازهای سقوط شهرستانهای استانهای دوردست افغانستان، بهویژه استانهای «تخار و بلخ» دست بهدست گردیده و همینطور داستان غمانگیز برهمی مملکت زبانزد شده بود و چراغ قرمز مرگ جوانان روز بهروز شعلهورتر میگردید. دراینمیان بودند مادران، خواهران، برادران، پدران و همسران که روز شماری مینمودند برای برگشت عزیزان دلبند خویش تا از راه دور برگردند و آنهم تن سالم داشته باشند؛ اما دیدهها کور میگردید و پسری آغشته بهخون از راه میرسید. دیری نگذشته بود که دامنهی این داستان سیاه بهدامن مردمان شهرستانهای سهگانه خوستها، رقم خورد و مردم پاکطینت این خاکتوده درگیر وضعیت اسفباری گردیدند که گویا تنها سهم آنها از حکومت و زندهگی اجتماعی دراینکشور مرگ عزیزانشان است و بس.
مرگ ناخودآگاه و درگیر کنندهای که فقط باید شنا کنند و درمیان شرفههای خون شمشیرزنند تا نباشد سرسپردهی روزگاری شوند که امروز با آن دست و پنجه نرم میکنند. زدوبندهای درونی و «من و تو» شدنها درمیان مردمان دهکدههای پایین و بالا و زمینهسازی یک هولوکاست بزرگ مردمی و راهاندازی یک بزرگراه از کشتار و زیربار رفتن مردمان آن دیار پای وقایع دیگری از جمله طالب را بهنقاط مختلف مملکت بهخصوص خوستها کشانید. از دمشمشیر کشیدنهای دور و اطراف کشور کم بود که پای جنگ بهامنترین مناطق کشیده شد و بانگ جنگهای درونی ادا درآورد. نبود داشتههای انسانی و نداشتن فرهنگ یکدیگری دامنهی ناخوب پهن شده برای یک نسل را دراین محدودهای زمانی اندک پدیدار گردید و چنان انگاشتیم که خزان زندهگی انسانی رو بهراه است و فرزندان اصیل یک مردم دارند نابود میشوند. خودمداری و دیگر ناپذیری جزومسائل اصلی قدرتهای درونی گردید و فقط زیر تپه و بالای تپه حرف یکم میراندند. هنوز صدوچند شهرستان در افغانستان، زیر اسارت نرفته بود که طالبان بهکمک افراد داخلی وارد شهرک مرکزی شهرستان خوست گردیدند و بدون اندک مقاومت یکراه بهادارهی محلی آنجا دستیافتند و قدرت بهنحوی تسلیم مخالفین مردم گردید و مقامات محلی هرکدام بهراههای مختلف راهی مرکز کشور؛ یعنی شهرکابل، شدند و ماند مردم بیسرنوشت و چوب سوخت که سالها جهت تامین امنیت استانهای جنوبی وغربی شهید داده بودند. از اینکه درچند دوره، بهخصوص دورهی پیشین طالبان زیر اسارت آنها نرفته بود مردم بهصورت خودجوش دربرابر اینگروه موقف و شنگر گرفتند که نشود وضعیت دگرگون گردد و مردم نتوانند از خویشتن دفاع نمایند. اینکه زیر پرده چه جریان داشت فقط چندفرد محدود میدانستند که درمقام یکم حکومت مرکزی قرار داشتند و بقیه مردم برای آزادی دست و پا مینمودند. هنوز هفتهای نگذشته بود که طالبان برای نیروهای مقاومت خوستها پیامی ارسال نمودند که باید دست از سلاح بردارند و بهشکل برده زیرچتر امارتیان درآیند که اینسازنده نبود و اگر آنچه نمایندهگان حکومت خودمختار امارت میخواست چنان میشد، ممکن دیگر آزادی بهمعنای واقعی خویش از آندیار رختسفر میبست و برای همیشه دفن خاک میگردید. اما اندیشهی بزرگ آزادهگان و آزادیخواهان هنوز ریشهدار بود و بارورتر دیده میشد. از استبداد چشم میزدند و نمیخواستند تن بهمرگ تدرییجیی دهند که امروز دستکم نودوهشت درصد از مردم میبینند و توان دوری از آنرا ندارند. نخواستند بهگونهی نامردانه زیر تیغ جهل یک نسل بروند و گروه گروه زیرخاک شوند. آنچه از دستشان آمد انجام دادند، درس تارخیی برای دشمنان مردم خوستها دادند که درگذشته مانند، نداشت. با روحیه بلند میرزمیدند و ممکن ساعتها درمیان دود و آتش گیرافتاده باشند تا اینکه شلیکهای دوطرف خاموش میگردید و دمی آسوده میشدند. جنگ تحمیلی ممتد گردیده بود و اکنون دیگر راه و چارهای دیده نمیشد جزآنکه باید رزمید و پیروز میدان گردید. طالبان، با اینکه پابند اساسات و اصولی نبودند، ولی نیروهای مقاومت آن فرزندان دلیر یک گام پشتسر گذاشتند و اندکی خونسردی پیشه نمودند، چون حاصل یکساله زحمت مردم هنوز خرمن نگردیده بود و احیانا جنگ بیشتر دوام میکرد و آنچه کاشته شده بود از بین میرفت و گرسنهگی دامنگیر مردم عادی میگردید. مقاومت خوستها بیمانند بود و درتمام افغانستان، آنچنان رزمایش صورت نگرفته بود که جوانان دلیر خوستی جانفشانی نمودند و خونریختند. هیچ دستی برای کمک و پشتیبانی رزمندهگان مقاومت شهرستان خوست دراز نگردید و قطعا اشکی ریخته نمیشد برای مردمی که داشتند درمیان باروت و خاک جان میدادند. طالبان، برای این آموزش دیده بودند که بکشند و جنایت کنند. آن روزگار جان از مردم میگرفتند، نان از مردم میگرفتند و رژههای نظامی بهصورت مردم میرفتند؛ یعنی همین مردمی بود که آب و نان میدادند و بهزمین کشیده میشدند. برای مردمی روزها، هفتهها و ماهها کار مینمودند تا برای یک زمستان سرد و جانکاه آمادهگی بگیرند، پرداختن پول هنگفت جهت خرید گوشت و طعامهای لذیذ برای نیروهای جنگی امارت در روز سه وعده غذایی قطعا خوشایند نبود و شمار زیادی نمیتوانستند از مصارف آن بیرونزنند، چون توانایی مالی و قدرت نقدی آنها زیر صفر قرارداشت. اما نداشتن پول و اماده نکردن غذای مرتب یکی از مواردی بود که مردم بهسرنوشت خویش مهر پایان میکوبیدند.
فقر و تنگدستی از چهارطرف برمردم نزدیک گردیده بود و اما چشم بینا و منطق دانای دیده نمیشد که دست کم بهافراد ناتوان رحم نماید. فقط مردم بودند که درمیان هزاران غم گیرمانده بودند و دست حاکم بهصورت بلای بدون دلیل بهسر آنها کوبیده میشد. قدرت تفنگ بیشتر از هر قدرتی سخن میزد و هر سلاح بهدستی خود حاکم منطقه بود و روحانیون و مویسفیدان پیشکارهگان دربار محسوب نمیگردیدند. مزدوران و نفهمها بهعنوان سرداران درآمدند و چوپانان و دهقانان گذشته زراندوزان روز گردیدند. دانش و منطق خیلی دورتر از دهکدهی انسانی چادر انداخته بود و میلی نداشت بهسوی مردم ما ببیند، انگار سیهروزان گشته بودند که برای مرگ لحظهشماری میکنند. فقط آسمانی بود و زمینی که نمیشد از هردو کاری بسازند و دسته دسته بهمرگ محکوم میگردیدند.
روزگار جنگی و آتش جنگ خانمانسوز در داخل شهرستان خوست بلند گردید و هیچ انسانی درامان نبود، آنکه زنده بود و میدانست دردجانسوز آن روزها را احساس میکرد و دراین میان شمار دیگری دست بهسلاح بردند و از آزادی مردم خویش دفاع نمودند. فرزندان راستین و مردان نیکنام دیار خوستها، مانند گذشته برای اجانب سنگ تمام گذاشتند و نگذاشتند راهی برای نابودی و نقشهای برای زندانی ساختن خویشتن بهدشمن دهند. افتخارات روزهای پسا طالبان ازآن کسانی بود که شاهانه رزمیدند و رادمردانه شهید گردیدند. شهدای خوستها و یادوارهی آنها احساس غرور و مردانهگی میدهد، چون جوانمردانه از سنگرهای خویش دفاع نمودند و شهید گردیدند.
شهدای مقاومت خوستها
اینجا نگاهی گذرا و کوتاهی بهنام و نشان شهدای خوستها میشود، درست یادی از سنگرداران با شهامت و مردان سرسپردهای که سر دادند و اما سنگر نگهداری نمودند. با شکستن سنگر دولتی و گرفتن قدرت محلی توسط طالبان سنگرداران مردمی قدعلم نمودند و همچنان پس از بروز جنگ سازماندهیشده جوانان رشید و بزرگمنشی دربرابر آنها از دست رفتند. شهدا دراینجا بهاساس تاریخ شهادتشان کنار هم نانمنویسی گردیدند. اکنون میرسیم بهلیست شهدای گلگون کفن که پس از هفتشبانه-روز رزمایش نظامی و آتشباران جام شهادت مینوشند و نامشان بهخط زرین تاریخ نویسی میگردد:
یکم، شهید فرمانده تاجالدین فرزند عبدالرسول، ازدرهی چرخفلک، از جمله سنگرداران پیشینه و کهنهکار بود که در حکومت پیشین نیز کارنامهی بزرگ جنگی و پیروزی داشت که پس از چندین شب و روز پیکار بهتاریخ7/4/1400، درقسمت قرارگاه گردنتل/بالاحصار، بهشهادت رسید و رختسفر بست؛
دوم، دومین شهید که درنخستین روزهای پیکار ازمیان پیکارجویان جبهه مقاومت بهشهادت رسید، شهید فرمانده عبدالقدیر فرزند عبدالبصیر از درهی فرغانبل، بود. فرمانده نامدار و نشاندار بود که طی چندشبانه-روز، سنگر دشمن را زیر آتش و دود گرفته بود و درآخرین ساعات شب بهتاریخ7/4/1400، درپایگاه ثقیله دهن خوشدره از طرف قطعه ویژهی طالبان توسط سلاح لیزری بهشهادت میرسد و بهلیست شهدا میپیوندد؛
سوم، سومین شهید اینروزگار آموزگار توانمند و زبردست، شهید استاد عبدالاحمدخان میباشد. استاد عبدالاحمدخان فرزند حاج محمد از درهی خوشدره، از جمله آموزگاران نیکسرشت و زبردست آن دره پنداشته میشد که درنبرد رو در رو با دشمن بهتاریخ7/4/1400، در پایگاه گردنتل/بالاحصار، جام شهادت مینوشد و غرق درخون بهخانوادهای گرامیاش تسلیم داده میشود.
شهدای فوق بهسادهگی و خیلی بهزودی جان بهجانآفرین نداده اند، بلکه صدها تن از نیروهای دشمن را زمینگیر نموده اند و بهخاک و خون یکسان نموده بودند. اینها خارچشم بودند برای نیروهای طالبان و سنگر بزرگی بودند دربرابر هرنوع استبداد. مردم محل از شبهای روایت میکنند که جنگ میان دوطرف جریان داشت و از هردوطرف آتش بهمنطقه میریخت«طالبان کاروانهای از موتر مرده پر را بهسوی بیرون خوست انتقال میدادند و حتا یکهفته پس از آغاز نخستین نبرد جسد نیروهای طالبان از میان گندمزارهای مردم خوست، پیدا میگردید و به طالبان تسلیم داده میشد.» اینبود وضعیت طالبان دربرابر نیروهای رزمی و مردم خوستها.
طالبان پس از یک عقبنشینی بزرگ دوباره راهی سنگر گردیدند و درگیری ادامه پیدا کرد که دراینزمان پیکان حیدری با جمله یاران و قلم بهدستان روزگار خویش از کابل راهی آن دیار گردیده بود و عملا پا بهصحنهی رزم گذاشته بودند. جنگ جریان پیدا میکند و اینبار نظامی و غیر نظامی سلاح میبردارند تا اینکه پس از ساعتها جنگ و نبرد تنیچند از جوانان بارسوخ و تاثیرگذار مقاومت نعش زمین میشوند و طالبان خلاف موازین دینی و حقوقی جسدهای بیجان مقاومتگران را بهخودروی نظامی میبندند و تکه تکه مینمایند. پیکر خونین شهدا در محوطهی فرمانداری خوست، درمیان خاک و خاشاک انداخته میشود و مویسفیدام منطقه پس از ساعتها گفتوگو با طالبان جسدهای تکه پاره شدهی آنها را از روی خاک بلند مینمایند و بهخانواده شهدا تسلیم مینمایند. شهدای ایندوره عبارتند از:
یکم، شهید دکتر محیالدین پیکان حیدری ریس آموزش و پرورش زندانها فرزند خزانهدار غلامحیدر، از جمله مردمان نیکنام، قلم بهدست و سخن فهم فرغانبل، بود. پیکان، درآخرین نوارصوتی جاماندهی خود بیان میکند که «با تسخیر خوستها توسط طالبان هوای کابل، برایش تنگ گردیده بود و دیگر نتوانست تحمل کند و از راه کوهپارههای پنجشیر پیاده بهصف نیروهای رزمی مقاومت میپیوندد.» حیدری، پس از یک نبرد نفسگیر درپایگاه دهن خوشدره بهتاریخ11/4/1400، بهکاروان شهدا میپیوندد و چراغ دانشاش برای همیشه خاموش میگردد. فردای آنروز خاموشی همهگیر همهجا را گرفته بود و مردمان دور و نزدیک مات و مبهوت گردیده بودند که فرزانهای بنام پیکان را از دست داده اند و غمجانسوزی بهریشههای مردم جان گرفته بود.
دوم، شهید دیگری که دوشادوش پیکان حیدری میرزمید و تا آخرین نفس جنگیده بود، جوان برومند و شهکاری بود بنام جمشید. شهید جمشید فرزندتاج محمد از مرکز شهرستان(دوآبی/قرغن) بود. شهید جمشید تکفرزند خانوادهی خویش بوده است و درنظام افغاننستان نیز عنوان منصبداری داشته است. جمشید، پس از آنکه پیکان شهید میشود بدون درنگی بهنبرد میدانی میپردازد و سر ازپا بیخبر میرزمد تا اینکه چندین طالب کشته و خود جمشید نیز بهتاریخ11/4/1400، در نزدیکیهای پایگاه دهن خوشدره بهشهادت میرسد و جسد بیجانش بهاختیار نیروهای طالبان قرار میگیرد.
سوم، آخرین فرمانده که در ایننبرد زمینگیر میشود، شهید فرمانده معراجالدین میباشد. فرمانده معراجالدین ضمن نبردهای پسین درشهرستان خوست، درگوشه و کنار مملکت درپهلوی نیروهای رزمی حکومت آنوقت رزمیده بود و از خود کارنامهای بزرگ رزمی بهجا گذاشته بود. فرمانده معراجالدین فرزند مردانشاه از مرکز شهرستان خوست(دوآبی/قرغن) بهتاریخ11/4/1400، درپایگاه دهن خوشدره پس از ساعتها نبرد نفسگیر جام شهادت مینوشد و بهکاروان شهدا میپیوندد.
در این جریان پایگاههای دیگری که درخوستها ایجاد گردیده بودند نیز شهامت و مردانهگی از خودنشان دادند که در نتیجه جوانان رشید و با صلابتی نقش زمین گردیدند و خانوادههای بیشتری پای گلیم غم عزیزان خویش نشستند که شامل افراد زیر میشوند:
یکم، شهید عبدالهادی فرزند حاج محمد از دهکدهی عابدخیل-تگاب بازار بهتاریخ12/5/1400، پس از نبردهای سنگین و جانکاه در درپایگاه عابدخیل بهشهادت میرسد و با دنیای امید و آرزو دفن خاک گردید؛
دوم، دومین رزمندهی که درکنار سایر سرسپردهگان میهن سلاح برداشته بود و شاهانه رزمید شهید غلامرسول فرزند عبدالروف از دهکدهی عابدخیل-تگاب بازار بود که پس از روزها جانفشانی و نبرد دربرابر نیروهای طالبان بهتاریخ12/5/1400، درپایگاه عابدخیل، جام شهادت نوشید و بازماندگانش پای گلیم غم عزیزشان حزین گردیدند؛
سوم، شهید نورمحمد فرزند صفرمحمد از دهکدهی عابدخیل-تگاب بازار، یکی از رزمندهگان نامآور و سنگردار آن دیار و از جمله فرزندان قدرتمند بود که بهتاریخ12/5/1400، در پایگاه عابدخیل، پس از نبردسنگین با طالبان شهید گردیده بود و دفن خاک شد؛
چهارم، شهید عبدالحی فرزند عبدالوهاب از دهکده عابدخیل-تگاب بازار، چهارمین رزمی نیروهای مقاومت بود که پس از سقوط حکومت بهصورت داوطلبانه دربرابر نیروهای امارت دست بهسلاح برده بود و ماهها جنگیده بود تا اینکه بهتاریخ12/5/1400، در پایگاه عابدخیل، از سوی نیروهای دشمن بهشهادت میرسد؛
پنجم، شهید محمدانعام فرزند نجمالدین از دهکده دهنهی-تگاب بازار، پنجمین سلاح بهدست و رادمرد بود که دربرابر نیروهای دشمن از هیچ کوششی دریغ ننموده بود و بهگونهی رستمانه نبرد نموده بود که سرنجام بهتاریخ12/5/1400، درپایگاه عابدخیل شهید، گردید؛
ششم، شهید آیت الله فرزند خداینظر از دهکده دهنهی-تگاب بازار، منجمله سربازان رزمیی بود که سر ازپا بیخبر برای احیای آزادی و دور رفتن از زیربار اسارت جنگید و بهتاریخ12/5/1400، درپایگاه عابدخیل، جام شهادت نوشید.
پایگاه عابدخیل یکی از مهمترین پایگاههای رزمی درجنگهای پسین جبهه مقاومت دربرابر نیروهای امارت پنداشته میشد و ضربات زنندهای برای دشمن از سوی رزمندهگان این دهکده وارد گردیده بود و روحیهی جنگی چریکهای خوستها در اینپایگاه قابل تحسین و تقدیر است.
چرخفلک درهی زننده و یکسو کننده است در هرزمان و عصری، بزرگان نقل میکنند که تاریخ سه دورهی را بیاد دارد که مردمان نیکنام چرخفلک برای دشمن مشت کوبندهای بوده است که تاب و توان مقاومت بهوجود دشمن دیده نمیشد و سرنگون شده بهعقب بر میگردند که در این اواخر نیز نبردهای سنگین و شکنندهای را مردم این دره متحمل گردیدند و شهدای زیر نیز مربوط همین رادمردان میشود:
یکم، شهید عبدالاول فرزند عبدالظاهر از دره چرخفلک، مرد روزهای دشوار بود که در تنگترین حالت یکتنه دربرابر دشمن با یاران رزمیاش مقاومت نمود و پس از سپری نمودن نبردهای سنگین بهتاریخ17/5/1400، در پایگاه درهی چرخفلک، بهشهادت رسید و نعش زمین گردید؛
دوم، شهید عبدالرحمن فرزند محمدامان از درهی چرخفلک پس از چندین کارزار سربلندانه و وارد نمودن تلفات سنکگین بهنیروهای دشمن بهتاریخ17/5/1400، از سوی نیروهای طالبان در پایگاه دره چرخفلک بهشهادت رسید و بهکاروان مردان خدا پیوست؛
سوم، شهید شایق فرزند عبدالمجید از دره چرخفلک سلاح بهدست باصلابت و مرد با اندیشهای که توان قبولی اسارت را نداشت و با جمع دیگری یاران خویش درپی آزادی، عزتمندی و رادمردی برامدند و سرانجام بهتاریخ17/5/1400، در پایگاه چرخفلک بهصورت ناجوان مردانه از سوی زامبیهای امارت شهید گردید؛
چهارم، شهید ضمیرم فرزند معصوم از دره چرخفلک آزادهی نیکاندیش و آزدهخواه با عزت پس از روزها نبرد و پیکار بهتاریخ17/5/1400، درپایگاه چرخفلک از سوی نیروهای دشمن بهشهادت رسید؛
پنجم، شهید میراحمد فرزند عبدالمرید از دره چرخفلک سرباز بیبدیل و نامآشنایی بود که درجنگهای پسین مقاومت از رشادت و دلیری خاص خود شهره گردیده بود و سرانجام بهتاریخ17/5/1400، ازسوی ددمنشان خونآشام جام شهادت نوشید و مردانه دفن خاک گردید.
پایمردی و صفشکنی مردان مقاومت همیشه سرخط داستانها بوده و قرار میگیرد و اما سر بهزیر آنانی استند که زبونانه برای دیگران کار میکنند و از جوانان خویش خون میریزند. شهدای زبردست و رزمندهی خوستها دربرابر دشمن سرسختانه رزمیدند و شجاعانه عمل نمودند و همینطور سربلندانه شهید گردیدند که آنها شامل:
یکم، شهید فرمانده مصور فرزند محمدمسکین از دره چرخ فلک یکی از ارتشیان حکومت پیشین بود که در استانهای غربی و جنوبی شهره بود و طی دهسال جمهوریت از نام این فرمانده مردم سمت شمال افتخار مینمودند و همچنان یکی از سه برادر بود مشهور بچههای مسکین که در شجاعت و مردانهگی شهره بودند و درمنطقه از خود مردانهگی بهجا گذاشته بودند. شهید مصور پس از فراز و فرودهای زیادی درمیدان رزم و نبرد بهتاریخ4/6/1400، در یک جنگ غافلگیر کننده ازسوی نیروهای امارت درقسمت پوزه خواجه آفتاب، بهشهادت رسید و نام نیکاش همیشه جاویدان گردید؛
دوم، شهید محمداسحق فرزند رازمحمد از دره چرخفلک یکی چهرههای ضد طالبانی بود که در رادمردی و سنگرداری سرزبانها بود و درجریان پیکارهای روزافزون بهتاریخ4/6/1400، در منطقهای پوزه خواجه آفتاب از سوی نیروهای طالبان بهشهادت رسید؛
سوم، شهید حیات الله فرزند رحمت الله از دره چرخفلک منجمله شهدای سنگردار بود که در روزهای سخت نبرد کنار همرزمان خویش رزمید و بهتاریخ4/6/1400، در قسمت پوزه خواجه آفتاب جانانه بهشهادت رسید؛
چهارم، شهید نادر فرزند نورالله از دره چرخفلک چهره جنگی و ضد طالبانی که با کارنامهای درخشان رزمی وارد میدان نبرد گردیده بود بهتاریخ4/6/1400، در دهکده پوزه خواجه آفتاب از سوی نیروهای دشمن بهخاک و خون کشیده شد و بهکاروان شهدا پیوست.
طالبان نهتنها برای رزمیان، بلکه برای مردم عادی و خبرهگان که درمیدان نبرد حضور ندارند رحم نمیکنند و گاها کار بهجایی میکشید که از بستهگان نیروهای رزمی هرچه و هرکس که بهاختیارشان باشد سر زده شوند و این مهم نبود که چه کسانی از چه موقف باشند، فقط همین درست میشود که ربطی بهمقاومت داشته باشد و شهدای زیرین تنی چند از کسانی اند که برای زندهگی انسانی درجامعه کار مینمودند و قطعا درصف نبرد قرار نداشتند که اینها عبارتند از:
یکم، شهید عزیزالله فرزند حاج سنگی محمد از دره خوشدره جوان تازهکار و تازه وارد بهاجتماع بود، او تازه از کشور هندوستان با دست پر از دانش و فرهنگ وارد جامعهی خوستها گردیده بود. هنوز حال و هوای دانشجویی از سر و صورتش دور نگردیده بود که از طرف طالبان مورد پیگرد قرار میگیرد و طی چندساعتی جسد بیجانش بهشانههای مردم نزد مادر و خواهر دلبندش گذاشته میشود. طالبان ضمن اینکه شهید عزیزالله را زمینگیر نموده بودند میل تفنگ بهسینهی خواهر بزرگتراش میگذارند تا ناسزایی برای خونآشامترین افراد طالبان نگویند، چون تنها جرم عزیزالله شهید، برادر بودنش بود با یکی از فرماندهان ارشد مقاومت درخوستها. او از جنگ و دنیای جنگ متنفر بود و میدانست که چندین دهه جنگ برای مردم چهقدر سیاه و غمانگیز بوده است؛ اما دست اجل از گریبانش دور نبود و بهتاریخ22/8/1400، حین ورود طالبان از منطقه بهکوه پناه میبرد و در دامنهی کوه از سوی دشمن مردم بهگلوله بسته میشود و با تن خونین نزد خانودهاش میرسد؛
دوم، شهید امان الله فرزند عبدالحکیم از دره خوشدره؛ یعنی پسرکاکای عزیزالله شهید و یکتن از جوانان که از جنگ و دنیای جنگ قطعا بهدور بود و رابطهای این دو درحد دوستی و صداقت بود که هردو برای اینکه شریک جنگ نبوده باشند بهدورتربن دامنهی کوه میروند، ولی دست از سر آنها برداشته نمیشود و بهکام مرگ فرستاده شدند. شهید امانالله بهتاریخ22/8/1400، در دامنهی کوههای دره خوشدره، بهصورت ناخوداگاه از سوی نیروهای امارت شهید گردیده است.
همدستی با بیگانهگان و خاکزدن بهچشم یکدیگر ریشه درپای آنانی دارد که انسان زیستن را درگرو مقدار زر گره زده اند و آزادی را بهای خون جوانان نمیدانند. فرهنگ خودستیزی درمیان ناجوانان خیلی خوب دیده میشود و تا جایی پیش میروند که کارد بهاستخوان اثر نماید. شهدای راه آزادی تاریخ نمادین یک مردم استند که همیشه جاویدان و زرین نوشته میشوند. شهدای آزاده و سربلند حد و مرز نمیشناسند و برای آزادی از هفت خان رستم تیر میشوند تا راهی بیابند و جان فدای آزادی نمایند که شهدای زیرین شاخصه عمدهای آزادیخواهی بهذهن داشتند:
یکم، شهید فرمانده نظام الدین از شهرستان تخار که پس از سقوط راهی خوستها گردیده بود و با سربلندی تمام درکنار نیروهای رزمی مقاومت بهنبرد پرداخته بود و بهتاریخ5/11/1400، در پایگاه کهزر دره چرخ فلک از سوی نیروهای امارت بهشهاده رسید؛
دوم، شهید محمدهارون فرزند عبدالعلی از دره چرخ فلک، جوان برومند و رزمندهای راست قامت که ماهها با شکم گرسنه دربرابر دشمنان آزادی مردم رزمیده بود و بهتاریخ5/11/1400، درپایگاه کهزر شاهانه با نام نیک شهید گردید؛
سوم شهید ذبیحالله فرزند محمدبیک از دره چرخفلک یکی از نیروهای دلیر و سر بهکف مقاومت بود که با آمدن حکومت طالبان و همهگانی شدن آنها سلاح برداشت و بهپیکار پرداخت تا اینکه بهتاریخ5/11/1400، درپایگاه کهزر از سوی نیروهای دشمن نعش زمین گردید و شهید، شد؛
چهارم، شهید نورالله فرزند مصطفی از دره چرخفلک رزمی مبارز و جوان با ارادهای که از زندهگی تنها آزادهگی را پیروی میکرد و تن بهاسارت نداده بود، او رادمردانه جنگید و بهتاریخ5/11/1400، درپایگاه کهزر از سوی طالبان بهشهادت رسید؛
پنجم، عبدالبشیر مشهور بهمخدوم بشیر فرزند عبدالبصیر از دره فرغانبل یکی از شهدای رزمندهی مقاومت بود که پس از ماهها، روزها و ساعتها نبرد بالاخره درپایانترین ساعات که بهشهادت میرسید از فرط گرسنهگی بهدست نیروهای طالبان میافتد، البته با پادرمیانی مردم محل و همچنان امید اینکه اسیران جنگی سزاوار کشتن نیستند، ولی طالبان بههیچ ارزشی ارج نمینهند و شهید عبدالبشیر را بهصورت ناجوان مردانه بهتاریخ5/11/1400، تیرباران میکنند و پیکر بیجانش بهخانوادهاش تسلیم داده میشود؛
ششم، شهید فرمانده ولیجان فرزند صفرمحمد از شهرستان فرنگ، فرمانده شهید از جمله فرماندهان محلی و نامآشنایان بود که طی سالهای پایانی حکومت جمهوریت رشادت و دلیریهای ازخود بهجا گذاشته بود و درشجاعت شهره بود. فرمانده شهید پس از چندین نبرد سنگین درپنجشیر روانهی خانهاش میگردد و پس از اینکه از خانوادهاش خبر میگیرد دوباره راهی شهرستان خوست میگردد تا اینکه با نیروهای مقاومت یکجا گردد؛ اما همسایهگان ناخلفاش بهاساس مشکل داخلیی که داشتند از وجود وی درخانهی یکی از نزدیکانش در شهرستان خوست باخبر میشوند و برای طالبان خبر میدهد تا اینکه درتبانی با طالبان شهرستان خوست فرمانده شهید را دستگیر و پس از یک شب شکنجه توسط کارد و چاقو تکه تکهاش میکنند و سپس از سوی آنها تیرباران میگردد. شهید فرمانده بهتاریخ3/8/1400، در مرکز شهرستان خوست، از سوی طالبان منطقهای شهید میگردد و پیکر خونیناش درهمانروز بهشهرستان فرنگ منتقل میگردد و دفن خاک میشود.
درمجموع بیست و نه جوان پیکارجو و رزمندهی مقاومت طی چندماه پسین شهید گردیدند که دربالا بهشهرت آنها پرداختیم و از حال و هوای جنگی آنها نوشتیم که هرکدام درمحدودهی خویش بهسان رستم دستان صفشکنی نمودند و داستان شجاعت و دلیریی از خود بهجا گذاشتند.
شکنجه و کوچ اجباری
طالبان مردمان چرخفلک و درهی سچی و دره خوشدره و سایر درههای خوست را بهنحوههای گوناگون پایمال خویش مینمایند و درهر منطقهای که صدایی بلند میگردد گروهی از طالبان مسلح با امکانات مجهز وارد منطقه گردیده و بهمسکونین آنها از هیچ شکنجهای دریغ نمیکنند و مردم عادی بهعنوان پشیزی لای گامهای نیروهای طالبان ارزش ندارند و انسانیت برای طالبان قدر بیارزش است که نمیشود برآن بود تا احاساسات مردم جریحهدار نگردد. طالبان با خونخواری تمام برمردم حکمرانی میکنند و از مردم دربرابر حقوق انسانی آنها باجگیری مینمایند. هیچانسانی حیثیت انسانی ندارد، مگر اینکه درصفوف نیروهای طالبان باشد یا اینکه بهنحوی درچارچوب حکومت آنها از گذشته تا حال کار نموده باشد و یک میل سلاح بهشانه داشته باشد. نیروهای رزمنده مقاومت خار سر راه است که درهر محله دربرابر آنها سبز میشوند و مردانه میرزمند. طالبام پس از آنکه مقاومت درخوستها همهگیر شد و درهر گوشه و کنار شهرستان ظهور نمودند و با طالبان مشتویخن گردیدند و شکست آنها دربرابر نیروهای مقاومت حتمی شد دست بهجنایات بشری میزنند و مرم عادی را گرو گرفته بعدا شکنجه مینمایند و یا اینکه آغیلنشینان هرمنطقه را محبور بهکوچ اجباری مینمایند تا از کارهای تابستانی خویش بازداشته شوند و زیر نظر آنها قرار داشته باشند. از جمله موارد که مردم با آنها گیرافتاده اند یکی موقع است که نگهبان یکی از پایگاههای نظامی طالبان درقسمت سچی بالا مورد هدف مقاومت قرار گرفت که درنتیجه طالبان اهالی منطقه را اسیر گرفته شماری را بهدره جراب و قسمت دیگر نیز از سوی نیروهای آنها درداخل پایگاه مورد لت و کوب قرار گرفت و اذیت و آزار گردیدند. اشخاص ذیل «حاج عبدالرزاق، قاری عبدالرقیب، معلم سید محمد، مصطفی، میرزاسعید، معلم محراب و ملا سیف الله» منجمله مردمان استند که ازطرف طالبان درپایگاه خود آنها در دره سچی شکنجه گردیدند و روزهای زیادی را درقید آنها سپری نمودند و با دنیای درد و الم از قید آزاد گردیدند وهنوز زیر نظر طالبان کار میکنند. همچنان افراد چون؛ «قیامالدین، نصیراحمد، جمال، تاج محمد و شاه محمد» از جمله مردمان استند که بهجرم داشتن رشتهی خونی با مقاومتگران از سوی طالبان بازداشت گردیدند و در دره جراب شهرستان گذرگاه نور از سوی طالبان شکنجه گردیدند و دراسارت بهسر میبرند. با اینوضعیت مردمان چرخفلک نیز از شر اینها درامان نبوده و بهقدروحصهی خویش از ظلم اینها چشیده اند. مردمان که در درهی چرخفلک کوچاجباری شدند خیلی زیاد اند، ولی به گرفتن نام تنچند از آنها بسنده میکنیم، چون وضعیت و حالت مردم ایجاب میکند چنین گردد تا نباشد دوباره درگیر رنج و درد بیشتری گردند و دوباره زیر اسارت جان دهند. افراد که از سوی طالبان در دره چرخفلک بهجرم همکاری و عضویت درجبهه مقاومت شکنجه و لت و کوب گردیدند شامل: «هلالالدین فرزند عبدالکریم، محمدخاطیب فرزند عبدالحسیب، محمدطیب فرزند عبدالحی، مطیعالله فرزند حمیدالله و حفیظالله فرزند حمیدالله، از دهکده درهیده و شاهسلیمان و غلامنبی فرزندان محمدابراهیم، محمدرضا فرزند محمدمرزا، قمرالدین، ذبیحالله، بچه مسکین، بچه روحالله و بچه مصطفی از دهکده چغکان و مصباحالدین فرزند ملاشمسالدین، ویسالدین فرزند عبدالفتاح، مطلب و صدرالدین فرزندان جمعهخان، ملاباقی فرزند عبدالقهار، حبیب، محمدخان، مخدوم باری فرزند مولوی محمدمرزا، مصور فرزند عبدالقدوس، صحتالله فرزند حفیظالله، نجیبالله فرزند حاج محسن و صبغتالله فرزند محمدایوب میگردند که بیششان هنوز زیر تداوی قرار دارند.» و بقیه افراد از نوشتن نامشان دراین جزوه معذرت خواستند. مردمان که در دره چرخفلک بهجرم همکاری با مقاومت کوچاجباری داده شده اند، بیشترشان از جمله نزدیکان نیروهای مقاومت میباشند که شامل: «محمدالدین فرزند محمدنور از دهکده درهیده بهجرم همکاری با مقاومت، منتقل بهنهرین، خانواده مهرابالدین فرزند معراجالدین را برای اینکه مهرابالدین عضویت جبهه مقاومت را دارد کوچاجباری دادند، محمدحسن فرزند حاج عظیمالله بهجرم همکاری با جبهه مقاومت منتقل بهبغلان مرکزی، رحمانالدین فرزند حاج نظر از دهکده درهیده منتقل بهایران، عبدالجمیل فرزند عبدالجلیل از دهکده درهی ده منتقل بهشیراز-ایران، قمرالدین و ذبیحالله و برادرانشان از دهکده چغکان بهجرم همکاری و عضویت درجبهه مقاومت منتقل بهکابل، شاهسلیمان با برادرانش از دهکده چغکان بهدلیل عضویت برادرشان درجبهه مقاومت منتقل بهکابل، مطلب و صدرالدین فرزندان جمعهخان از دهکده گذر بهجرم همکاری و عضویت درجبهه مقاومت منتقل بهکابل و ارباب عبدالقدیر با هفت خانوادهای از نزدیکانش منتقل بهبغلان و کابل گردیدند» میشود. همچنان مردم دهکدههای: «گذر، درهیده، چغکان، چمتلی، درپشهیی، لروان و بندحوض را هر روز اخطار میدهند که ساحه را ترک نمایند. مردم بهاندازهی کافی زیر شنکنجه قرار دارند که نمیتوانند بهمسجد و دنبال زراعت و مالداری خویش بروند». مردم خوشدره و سایر درههای شهرستان خوست نیز سهم و حصهای خویش را از کوچاجباری و شکنجه طالبان گرفتند که «درخوشدره حاج سنگی محمد با تمام خانوادهاش پس از یک دوره شکنجهی سنگین مجبور بهکوچاجباری گردید و خانهاش اکنون بهیک پایگاه نظامی در داخل دره تبدیل گردیده است و خود حاج آواره بهتهران گشته است». گذشته از اینها طالبان درپی این برامدند که بهدورترین فرد خانواده یا اقارب مقاومتگران اذیت و آزار رسانند تا اینکه آنها مجبور بهتسلیم نمودن عزیزان دلبند خویش برای طالبان گردند. امروز درسراسر شهرستان خوست، صدها خانوادهای وجود دارد که بهخاطر بودن فرزندشان درصف نیرهای مقاومت از سوی طالبان شکنجه میگردند و روزگار بدی دارند تا اینکه مجبور نمایند فرزندانشان دوباره سلاح زمین بگذارند و درقید اسارت طالبان درآیند؛ اما مردم هرنوع ظلم و ستم را تحمل میکنند و تن بهگفتار طالبان نمیدهند و طالبان نیز دست از سر آنها برنمیدارند و همواره بهظلم خویش ادامه میدهند.
طالبان از هرنوع ظلم و سیهروزی دربرابر خانوادههای مقاومت چشمزنی نمیکنند و دست بههر جنایتی میزنند تا باشد آنها تن بهخواست طالبان دهند و از روزگار آوردهگی بربالای آنها دستبردار شوند که این خواهش قطعا سازنده و پذیرفتنی نیست، چون مردم آزاده نمیتوانند استبداد روان داخلی را بهگردن کشند و از همهچیز چشمپوشی نمایند. میانهی ماه رمضان بود که طالبان وارد ییلاقهای مردم گردیده بودند و شمار زنان که مربوط بهخانودههای مقاومتگران بودند با دار و دستهشان بهقریه آورده شدند و تصمیم گرفتند آنها را بهاستان قندهار انتقال دهند که با واکنش مردم محل مواجه گردیدند و مردم از روزگار پیشآمده سخت اندوهگین و بدحال بهچشم میخوردند. حالت تدارک دیده شده از سوی طالبان برای مقاومتگران و مردم محل خیلی بد و همچنان ناخوشایند است برای تمامی ساکنین خوستها، ولی توان و قدرت بزرگتری دراختیار ندارند که تن از اسارت در دهند، تنها امید که درآنجا وجود دارد تنچند از مقاومتگران است که با امکانات خیلی اندک میجنگند و شهید میدهند و انتظار صبح ظفر را میکشند.