
استاد ربانی فرصتی که ار دست رفت
(قسمتی نخست)
مقدمه
استاد برهان الدین ربانی شهید بدون شک از رهبران تأثیرگذارنیم قرن اخیرافغانستان محسوب می گردد. استاد ربانی عالم دینی معتدل، اسلام گرای خردمند وسیاست مدارآرام وقاطع بود که در بسیاری از تحولات معاصرافغانستان نقش محوری داشت. وی ازبنیانگذاران نهضت اسلامی در افغانستان بود که در مبارزه وجهاد مردم افغانستان علیه تجاوزشوروی سابق نیزنقش محوری بازی کرد. استاد ربانی در رأس دولت اسلامی مجاهدین بعد از سقوط رژیم کمونیستی قرارگرفت واز مشروعیت دولت اسلامی دربرابر بغاوت گروهای دیگر وطالبان دفاع نمود که بعدا تنها دستآویزحقوقی برای مشروعیت دولت جمهوریت گردید. استاد دردورهی جمهوریت بیشترنقش مصلحانه وملی داشت در عین حالی که نمایندگی مردم در شورای ملی نیزبود. درپایان، استاد ربانی رئیس شورای عالی صلح تعیین گردید ودراین راه با صداقت کامل وامیدوار به صلح با گروه طالبان تلاش می نمود غافل از این که هدف اصلی گروه طالبان بود تا ازمیان برداشته شود چنین نیزشد. استاد ربانی به عنوان یک رهبراسلام گرا با معضل تعمیم سیاسی شدن گروه های مذهبی ورادیکال شدن نسل دوم عصرجهاد علیه تجاوزشوروی روبه رو گردید که برای او چالش سختی به شمار می رفت. این معضل استاد ربانی را دربرابرمطالباتی چون منع تعلیم دختران، تکفیرگری وقوم گرایی قرارداد ولی وی با درپیش گرفتن اعتدال فعال از این مشکل عبورنمود. سالها بعد از شهادت استاد ربانی روشن گردید که وی فرصتی برای خردورزی واعتدال فکری بود ومی توانست برای اهل اندیشه وتفکرالگوباشد، ولی از دست رفت. امروزما به پیگیری مُدل تفکرواندیشه استاد ربانی نیازداریم تا جلو افراطی گری معاصر، که دمارازروزگاردینداری وخردورزی درآورده، گرفته شود ودرعین حال، کشوربه تنفرقومی ومذهبی سقوط نکند.
- معضل اصلی پیش روی جریان های اسلامی در افغانستان.
جریان های اسلامی افغانستان درمبارزه علیه تجاوز شوروی سابق برافغانستان به شهرت رسیدند. باراصلی مبارزه وجهاد علیه تجاوز را جریان های یاد شده بدوش می کشیدند. استاد برهان الدین ربانی رهبرحزب جمعیت اسلامی افغانستان از مشهورترین رهبران جهادی عصرمبارزه علیه تجاوز شوروی محسوب می گردد. احزاب جهادی درعین حال توجیه مشروعیت مبارزه علیه تجاوز شوروی ودولت کمونیستی کابل، باعث توسعهی اسلام گرایی درمنطقه نیزگردید وتا آنجا که یکی از رهبران اخوان المسلمین مصر، آیندهی حکومت اسلامی در افغانستان را نخستین نمونهی حکومت اسلامی معاصرپیش بینی نموده بود که برای دیگران می توانست الگوی مثبتی باشد. گذشته از موفقیت یا ناکامی رسیدن احزاب اسلامی به این مأمول، به صورت نظری پیامد تحولات بعدی، پیوند یافتن روحانیت سنتی به سیاست، رواج سلفی گری معاصروپرسش قرائت قومی از قدرت ودین گردید که بعداهرسه مورد به لحاظ تیوریک معضل اصلی پیش روی جریان های اسلامی در افغانستان محسوب می گردد. درنهایت تشدید معضلات یاد شده باعث کاهش محبوبیت اسلام گرایی گردید وفاصله میان آن ها وجهان معاصر را بیش از پیش زیاد ساخت. حالا این جریان ها در دو راهی؛ همراهی با جریان های افراطی وقومی ویا با خریدن اتهام خیانت به مبانی آیدیولوژیک علیه خود شان قرار گرفته اند.
الف؛ سیاسی شدن اندیشه سنتی
تجاوز شوروی سابق برافغانستان باعث گردید که همهی مردم افغانستان علیه آن بپا خیزند وپیشاپیش آن قیام، روحانیون وجوانان قرارداشت. نخستین أثر این تحول، سیاسی شدن اندیشه سنتی فقهی در کشور بود. حزب حرکت انقلاب اسلامی افغانستان وجریان هایی چون محاذملی ونجات ملی افغانستان نمونهای از سیاسی شدن قشرروحانیون سنتی وصوفی در افغانستان بود. مسألهی اصلی این نیست که این تحول یک پیش آمد مثبت بود یا منفی؛ بلکه پرسش اصلی این است که بعد از جهاد، این پیوند چگونه کنترول می گردید. موضوع محوری جریان هایی از این قبیل، دعوت به مبارزه وجهاد بود که در نتیجهی آن دولت مورد نظر اسلامی قراربود تشکیل گردد ولی بعد از پایان جهاد ومشکلات که دامنگیردولت مورد نظرگردید، چنین یک دولتی قوام پیدا نکرد. با توجه به وضعیت پیش آمده، باید در مورد آیندهی پیوند روحانیت وسیاست وتصوف وسیاست چارهای اندیشیده می شد ورنه چنانچه دیدده شد، مبارزه وجهاد علیه تجاوز جای خود را به یک مبارزه وجهاد دیگر زیرعنوان جهاد علیه فساد وهرآنچه دست آورد معاصرشناخته می شد، داد. با این تحول، می توان گفت که نخستین معضل پیش روی جریان هایی مانند جمعیت اسلامی در افغانستان واخوان المسلمین در منطقه وجهان، شکل گیری مدلی دیگری از اسلام گرایی بود که افراطی تراز آن ها می نمود ومدعی برنامه هایی شده بودند که از مدل مورد نظر جریان هایی هم چون جمعیت اسلامی یک قدم اسلامی ترجلوه می نمود. سیاسی شدن روحانیت سنتی دو دهه بعد از جهاد خود را در قالب افراطیت نشان داد؛ گروه طالبان وجریان های مشابه، هم چنان خشونت گری برخی جریان های صوفی مشرب محصول پیوندی دانسته می شود که در آغاز جهاد بذرآن کاشته شده بود. بحث ما روی نقد ورد چنین جریان هایی نیست بلکه می خواهیم براین نکته تأکید نماییم که؛ اگر جریان اخوان المسلمین وشاخه های آن هم چون جمعیت اسلامی وحزب اسلامی را به دلیل ساختار معاصر وپذیرش اصل مردم سالاری در نظم سیاسی، جریان های مدرن بنامیم، قطعا گروه هایی هم چون گروه طالبان، حزب التحریروامثال آن، در مقایسه با اخوان المسلمین افراطی می نماید وبرای مقبولیت جریان هایی اخوانی یک معضل تلقی می گردد. معضل به این معنی که انتظار روحانیت سنتی – سیاسی این بود که؛ دولت متشکل از جریان های اسلامی بسان امروز گروه طالبان برضد همه چیز از جمله تعلیم زنان، تصویروتلویزیون باشد درحالی که تأکید استاد ربانی که گفته بود: درب ارگ را می بندم ولی دروازه مکاتب دخترانه را نمی بندم؛ نشان از عدم پذیرش نوع تفکر پیش گفته داشت. این جا بود که نوع تفکر روحانیت سنتی – سیاسی در برابر جریان هایی هم چون جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی به یک معضل تبدیل گردید که وی را بی توجه به تعهد اسلامی وفاسد می دانست. گروه طالبان برای مشروعیت جنگ شان علیه دولت استاد برهان الدین ربانی نیز به فاسد بودن ایشان تمسک نمود وجنگ شان را « جهاد علیه شرو فساد » اعلام داشت ورنه در ارزش های دیگری هم چون جهاد، شهادت، هجرت، دانش، تقوی، مبارزه ومعرفت به پای استاد ربانی نمی رسیدند. استاد ربانی با توجه به جریان هایی هم چون گروه طالبان در وضعیت سختی قرارداشت؛ از یک جانب باید این گروه ها را مورد تردید قرارنمی داد چون با خلوص نیت اسلامی شکل گرفته بودند ومبارزه علیه آن ها در حقیقت میدان دادن به سکولاریتهی سیاسی بود که در تضاد با اسلام گرایی استاد ربانی قرارداشت واز طرف دیگر باید در اتحاد با آن ها نیز نباید قرارگرفت چون مبرهن بود که چنین یک تفکری نه می توانست زیاد اسلامی باشد ونه امروزی. به همین دلیل می توان گفت که بنا بردیدگاه استاد ربانی، ضدیت با تعلیم دختران واندیشه هایی از این قماش، برخاسته ازقرائت بدوی وقبیله گرایانه از شریعت بود نه یک روش معروف وقابل قبولی از قرائت شرعی.
ب؛ ورود سلفی گری معاصر
سلفی گری معاصرمعضل پیچیده تری در مقایسه با روحانیت سنتی دربرابر استاد ربانی ونوع فکر وی دانسته می شود. در برخی مناطق شرقی افغانستان مذهب اهل حدیث ( که به وهابیت وسلفی گری نیز یاد می شود ) پیروانی دارد وداشته ولی زیاد بنیاد گرایانه نبوده اند که دلیل آن هم عدم دسترسی مالی ونبود قدرت سیاسی می باشد. با سیل کمک عربستان سعودی ونوع تفکر حاکم برروحانیت سعودی، سلفی گری به صورت یک نوآوری مذهبی وارد جریان های جهادی شد وهر ازگاهی این تفکرباعث ایجاد سوء ظن نیز می گردید آنجا که مفتی سعودی جهاد مردم افغانستان را « جنگ مشرک علیه بی دین » تلقی نموده بود. سلفی گری معاصرکه؛ بنا برگفتهی محمد بن سلمان برای مبارزه ومقابله با شیعه گری جمهوری اسلامی ایران روی کار شده بود، تمام تمرکز خود را برشاخصه هایی می نمود که به نوعی نماد شیعه گری شناخته می شد مانند مراسم تعزیه وتسلیت، تمسک به شخصیت های بزرگ از اولیاء وائمه، احترام به زیارت ومقابرو… . این تمرکز به نوبهی خود شاخ وبرگ زیادی به صورت انتزاعی در مباحث بدعت، ارتداد، تکفیروتوحید تولید نمود وتا آنجا که طرفداران زیارت مقابرونداء رسول خدا مشرک یا اندکی کافر خوانده شدند واشتهای تکفیرسلفی گرایانه ازآن هم اشباع نگردید وتکفیر مولانا وابن سینا را نیزصادر نمودند. گذشته از رُخ فرهنگی سلفی گری، روی سیاسی آن به دو دلیل؛ یکی وابستگی سیاسی بیشتر آن به حزب اسلامی حکمتیار ( که رقیب جمعیت اسلامی شناخته می شد ) دوم ارتباط آن با اسلام گرایان پاکستان وسعودی ( که در عصر مجاهدین از مخالفان دولت استاد ربانی شناخته می شدند)؛ استاد ربانی را به چشم خائن به جهاد می دانست. باری در یک مجلس، بنده خود شاهد بودم که یکی از مسئولین جمعیت اصلاح ( گروه فرهنگی – اجتماعی ) استاد ربانی را خائن به آرمان های مجاهدین دانست وبنده در مورد حکمتیار پرسیدم ولی ایشان وی را هنوزمتعهد به آن آرمان ها می دانست. این وضعیت نشان می داد که معضل سلفی گری معاصردرمعرکهی قدرت واعلام موضع که بعد از کنفرانس بُن فرصت آن به جمعیت اسلامی دست داده بود، سنگ بزرگی پیش روی استاد ربانی ودر کل جمعیت اسلامی دانسته می شد. سلفی گری معاصر از یک طرف خود به القاعده گری وداعش ختم گردید واز طرف دیگر، جایگاه فکری استاد ربانی را در جهان عرب به ویژه حوزهی خلیج فارس به شدت آسیب زد وتا آنجا که علیه استاد ربانی برخی از این سلفی ها کتاب نوشتند. گرچه استاد ربانی پیوند فکری خود را همیشه از طریق دوستی وهم سنگری با استاد سیاف که خود زمانی اندیشه سلفی داشته، حفظ نمود وهیچ گاهی به صورت مستقیم از آن ها انتقاد نکرد ولی سلفی های معاصر رحم نداشت وبه صورت سیستماتیک علیه استاد ربانی تبلیغات راه انداختند وهیچ گاهی دولت وی را به صورت یک دولت مشروع وشرعی ندانستند. اگر اصطکاک میان تفکر استاد برهان الدین ربانی وروحانیت سنتی – سیاسی را از قبیل تضاد نوگرایی وافراطیت سنتی بدانیم، رویا روی میان سلفی گری واستاد ربانی از باب تضاد افراطیت واعتدال بود. همان گونه که افراطیت چیزی بیشتر از اعتدال می باشد، اعتدال نیزچیزی کمتر از افراطیت است لهذا باید در اصل موضوع با هم مشترکاتی داشته باشند واین مشترکات باعث گردید که استاد ربانی از جانب مراکز سکولار وبیشتر غرب زده مورد تهمت افراطی گری قرارگیرد وامروز نیز از جانب گروه های رادیکالی مانند راوا، استاد ربانی در کنار سلفی های دیگر با اتهام مشابه روبه رومی باشد در حالیکه سلفی ها نیز وی را خائن به جهاد واسلام می دانست. ثبات استاد ربانی در برابر این وضعیت ناشی از سنگینی شخصیت وی بود که هیچ گاهی نلغزید وهیچ گاهی نا امید نگردید ورنه؛ این وضعیت، بسیاری از رهبران دیگر اسلام گرا را نابود کرده بود وامروز نامی از آن ها برده نمی شود.
ج، معضل قومی وتفکر قبیله گرایی
استاد ربانی را می توان شخصیتی دانست که در اوج بازی های قومی با وجود همه اتهام هایی که بر ایشان زده شده وهمه عقده هایی که علیه ایشان خالی شده، نشانهی از قوم گرایی از خود بروز نداده است. بنا برگفتهی مرحوم آیت الله محسنی؛ حکمتیار دلیل واضح خود را برای نپذیرفتن دولت اسلامی، تاجک بودن استاد ربانی اعلام نمود واستاد ربانی می توانست با استناد به این دلیل، میان قوم خود به جذب نیرو بپردازد ولی هیچ گاهی این کار را نکرد وحتی بدخشان بیشترین طرفدار حزب حکمتیار وجریان هایی از قبیل سلفی ها ودیگران را داشت. درانتخابات دوره دوم ریاست جمهوری آقای کرزی، استاد ربانی از نامزدی داکتر عبدالله حمایت نموده بود وبنده با تعدادی از استادان دارالعلوم عربی کابل خدمت ایشان رفتیم ویکی از استادان ( از بردن نام ایشان معذوریم ) با نام بردن از یکی از رهبران دیگر که از کرزی حمایت نموده بود، گفت: وی به دلیل قومیت از کرزی حمایت نموده است وباید ما هم از قوم ومردم خویش بخواهیم که بیشتر جمع شوند؛ استاد ربانی ناگهان کمی برآشفته شد وفرمود : وی ( با اشاره به آن رهبر سیاسی ) هیچ گاهی هدف قومی ندارد وما هم حق نداریم ومجاز نیستیم که با استفاده از کارت قومی به این انتخابات نگاه کنیم. قلب وی را خدا می داند ولی تا آخر تلاش نمود که از خود یک چهره ملی به نمایش بگزارد.
اما!
معضل تفکر قبیلوی وبه ویژه قرائت قبیلوی از اسلام چنان سخت بود که استاد ربانی را اجازه نمی داد تا صدای ایشان شندیده شود. قرائت قبیلوی از دین به محصولی انجامیده بود که هراندیشه متفاوت از یک قبیله خاص را نیز بیرون از اسلام وشریعت می دانست چنانچه هرتفکر متفاوت با اندیشه مذهب خاص را بیرون از دین می پنداشت. معجون بدویت ودینداری درحال تبدیل شده به یک قدرت بلامنازع بود. این قدرت یک بار پیشنهاد خود را به صورت منع تعلیم زنان به استاد ربانی من حیث رئیس جمهور داده بود ولی این بار به زور اسلحه داشت این تفکر را به کرسی می نشاند وخطر وجود استاد ربانی را از طریق ترور وی کم نمود. استاد ربانی این معضل را به خوبی در کنفرانس بیداری اسلامی منعقد در ایران گوشزد نمود ولی معلوم بود که هرکشوری تا رسیدن به بحران با یکی دیگر فرق داشت ونمی خواست بسادگی از کنار قابلیت استفاده گروه های این چنینی عبور نماید.



