شخصیت ها

عوامل جوششی و کوششی مرثیه‌سرایی و زمینه‌های عاطفی آن در رثای استاد شهید

عبدالقیوم ملکزاد

قسمت دوم:

نگاهی به سوگ‌سروده‌های انشاد شده در رثای استاد ربانی (رح):

اینجا سخن از مرثیه ها و اشعار پرسوز وارده به مناسبت شهادت جانگداز استاد بزرگ (رحمت الله علیه) است، رهبر معظمی که به عنوان پیر خرد و پیشوای دلسوز معروف بود، پیر فرزانه ای با سفر همیشگی و دردآفرینش، دل غمناک ارادتمندان را به شیون و اشک قلم سخنسرایان با احساس و مومن را به چکیدن واداشت.

اینک، به پاس منزلت بلند عرفانی و ادبی استاد حیدری وجودی در میان فرهیختگان این سرزمین، شایسته است در بررسی مراثی استاد شهید، حق تقدم به ایشان اختصاص یابد.

استاد حیدری وجودی – عارف نامدار و از چهره‌های اثرگذار عرفان معاصر افغانستان، ملقب به «نجم‌العرفا» – مرثیه‌ای پس از شهادت جانگداز استاد شهید سروده بود که مطلع آن چنین است:

«حضورِ معنویِ اوستاد ربانی /   به حکمِ حضرتِ باری نمی‌شود فانی»

مطلع مرثیۀ استاد حیدری وجودی یادآور این بیت معروف شیخ اجل سعدی شیرازی است که گفته بود:

  « سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز  /   مرده آن است که نامش به نکویی نبرند »

قرنها پس از آن ملک الشعرای معاصر افغانستان (استاد خلیل الله خلیلی) نیز سروده بود:

«مرد نمیرد به مرگ، مرگ از آن نامجوست  / نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست؟»

شهدای راستین راه حق، عدالت و آزادی – که استاد شهید جزء آنها شمرده می شد-  با ایثار جان خویش، والاترین مراتب اخلاص، شجاعت، وفاداری به حقیقت و خدمت به خلق را به نمایش گذاشتند. در واقع، اگر نیک‌نامی را به مثابه نوری بدانیم که در تاریکی‌ها راه می‌نماید، شهیدان مشعل‌داران این نورند.

در فرهنگ اسلامی، آیه‌ شریفه‌ی «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی‌ سبیلِ اللهِ أمواتاً بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» (آل‌عمران، ۱۶۹) نجم العرفا در بیت دیگری می گوید:

«شکست تن نتوان بست بال پروازت  /   که در قلمرو دل‌ها شهود وجدانی».

همان قسمی که اشاره شد، این تعبیر شاعرانه بازتاب یکی از بنیادی‌ترین باورهای عرفانی و قرآنی دربارۀ بقای روح شهید است. در مصراع نخست، «شکست تن» ناظر بر فروپاشی کالبد مادی و عبور از عالم ناسوت است، اما شاعر بلافاصله با تصویر «بستن نتوانستن بال پرواز» این شکست ظاهری را به عنوان مانعی در برابر عروج معنوی نفی می‌کند. در مصراع دوم نیز «قلمرو دل‌ها» و «شهود وجدانی» قلمرویی را تصویر می‌کند که در آن شهید به گونه‌ای فرامادی و ماندگار حضور می یابد؛ حضوری که در وجدان جمعی مؤمنان استمرار می‌یابد.

این هم بیت دیگری از آن مرثیه:

«نَمُرده است و نمیرد هر آن‌که در رهِ حق
نموده است سر و جانِ خویش قربانی».

در این بیت، شاعر با زبانی روشن و قاطع، بر این نکته تأکید می‌ورزد که شهید، در معنای اصیل دینی، نه‌تنها نمی‌میرد بلکه زنده و الهام‌بخش باقی می‌ماند. پرواز روح از کالبد شهدای راه حق به معنای پایان زندگی نیست، بلکه آغاز حیاتی متعالی است.

از این رو، شاعر مسلمان و متعهد، فراتر از ستایش صرف، رسالت خود را در پاسداری از حرمت واژه‌ها و مفاهیم اصیل می‌داند و در قالب سروده‌هایش هشدار می‌دهد:

«بر ماست که نگذاریم حرمتِ واژه‌ها شکسته شود و به هر مرگِ حقیر، نامِ «شهادت» بنهند.»

این تأکید نشانگر حساسیت عمیق او نسبت به قداست مفهوم «شهید» در فرهنگ اسلامی است؛ مفهومی که به هر درگذشتی اطلاق نمی‌شود، بلکه تنها شایستۀ کسانی است که با قبای توحید و در مسیر ایمان جان خویش را نثار کرده‌اند. بدین‌سان، مرثیۀ استاد وجودی، و مرثیه های دیگری که در این نوشته به گونه نمونه تقدیم خواهد شد، افزون بر عاطفه و معنا، حامل پیامی روشنگر و پاسدار حرمت واژه‌ها و ارزش‌های بنیادین فرهنگ اسلامی است.

«نموی سبز بلوطی، به ریشۀ کوه  /  به دره‌درۀ دل‌ها بهار و بارانی»

 استاد حیدری، با تضمین مصرعی از نظیری نیشابور که می‌گوید: «گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست»، با شور خاصی پیام خود را ااینگونه بازتاب می‌دهد: «کسی که کشته نشد از قبیلۀ ما نیست»، شاعر مصراع دوم را این‌گونه می‌آراید:

 «چه دلکش است شعار تبار ربانی!»

اکنون مجالِ آن فراهم آمده تا نمونه‌هایی از مراثی و سوگ‌سرودهای ارادتمندانِ استادِ شهید را بخوانیم؛ مرثیه‌هایی که ده‌ها رهروِ راهِ آن فرزانۀ خوش‌نام، میانِ اشک و آه فریاد زده‌اند و کلماتِ آکنده از سوز و گدازشان را بر صفحه‌ دل نقش بسته‌اند. یکی از آن جمله سخنوران درد آشنا و دارای جایگاه ادبی بلند، استاد عبدالاحد  تارشی است که از ایشان دو مرثیه به مناسبت شهادت جانگداز رهبر فرزانه در دسترس داریم. وی در یکی از آنها می‌گوید:

“صد پاره شد دلی که در آن مهرِ خاک بود
این جرم هست بیرون از باورِ وطن
فرزندِ دردمند وی از پویه باز ماند
دردی‌ست بی‌کران به دلِ مادرِ وطن

و در بندی دیگر با همان ردیف و قافیه:

کشور هنوز غوطه خورد در سرشک و خون
بارد هنوز بارشِ غم بر سرِ وطن
مرهم چرا دگر نگذاری به زخمِ او؟
زخمی‌ست یا که دستِ تو، ای رهبرِ وطن!”

شاعر توانای کشور: استاد تارشی مرثیه‌ دیگری نیز در فراقِ استاد شهید (رحمت الله علیه) دارد که بسیار سوزناک و ژرف و حاوی مفاهیم گسترده است؛ در اینجا صرف به نقل یکی از بندهای آن اکتفا می‌شود:

“ای روحِ آرام ترا از عشق، طوفان در بغل
وی قلبِ محزون ترا غم‌هایِ ایمان در بغل
ای رهبرِ آزادگان در سنگرِ آزادگی!
شمشیرِ برّانت به کف، تابنده «قرآن» در بغل
بر ضدِّ اعدای وطن، ای مرشدِ رزمندگان
پیکارِ خونینِ ترا فتحِ نمایان در بغل
پیوند هر فکرِ ترا با اعتلایِ دینِ حق
عمر ترا با حریت پیوسته پیمان در بغل
تا سوخت میهن، سوختی؛ شمعِ جهاد افروختی
مامِ وطن را زین سخن صدگونه برهان در بغل
اندیشۀ سبزِ تو را بهرِ اعمارِ وطن
شوقِ چمن‌زاران به کف، احساسِ باران در بغل
علمت چو باغِ پُرثمر، حلمت چو انوارِ سحر

 لبخندِ پُرمهر ترا صد مهرِ تابان در بغل.”

چنانکه خواندیم استاد تارشی در این مرثیه، با زبانی سرشار از استعاره و عاطفه، تصویری آرمانی از شخصیت ایثارگر و مؤمن استاد شهید ترسیم کرده؛ کسی که در دل ایمانی به روشنایی خورشید تابان داشت.

شاعر با ترکیب‌های متضاد مانند «روحِ آرام» و «طوفان در بغل»، به زیبایی از تلاطم عشق در سینۀ رهبرش سخن گفته است.

«شمشیرِ برّان» و «قرآن در بغل» نمادی از جمع عقل و جهاد، دین و دفاع است؛ هم مبارز است، هم مصلح که واقعاً استاد دارای چنین اوصاف برازنده و عالی بود. در ابیات دیگر استاد تارشی، پیوندی میان آرمان‌های ملی و دینی برقرار شده؛ وطن‌دوستی در کنار دینداری. و کاربرد ترکیب زیبای «شمعِ جهاد» و «اندیشه‌ سبز» نشان از امید و سازندگی پس از سوختن و رنج دارد.

چه نیکو خواهد بود اگر با تکیه بر آموزه‌های انسان‌ساز قرآن کریم، بر بیت واپسین شاعر اندکی درنگ کنیم و آن را با آوردن تعلیقاتی، آراسته‌تر و اثرگذارتر بسازیم. شاعر می‌سراید:

«علمت چو باغ پُرثمر، حلمت چو انوار سحر  /   لبخند پُرمهرِ تو را، صد مهر تابان در بغل»

همان‌گونه که آشکاراست، گذشت از خطای مردم و فروتنی از برجسته‌ترین سجایای انسانی و از مصادیق روشن احسان و نیکوکاری است؛ اوصافی که ویژه‌ بزرگ‌مردان و انسان‌های شریف به شمار می آید. این صفت نیک و ارجمند، از جمله ویژگی‌هایی بود که استاد شهید-آن عالم و اندیشمند فرزانه-بدان تمسک داشت. استاد شهید در برابر بسیاری از پیشامدهای ناگوار و نامردمی‌های روزگار با صبر، شکیبایی و آینده‌نگری برخورد می‌کرد و بدی‌های دیگران را با نیکی پاسخ می‌داد و می‌کوشید تا مصداق این فرمایش قرآن عظیم‌الشان باشد:

«وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آل‌عمران: ۱۳۴)
ترجمه: «آنان که در گشایش و تنگ‌دستی انفاق می‌کنند، خشم خود را فرو می‌برند و از [خطاهای] مردم در می‌گذرند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد.»

نکته‌ مهم آن است که حلم، بردباری، وسعت نظر و آینده‌نگری استاد از سرچشمه‌ علم و دانش ژرف او می‌جوشید. روشن است که یک دانشمند مسلمان همواره می‌کوشد رفتار و سلوک خود را با الگوی رهبر عظیم‌الشان، حضرت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم، هماهنگ سازد. استاد شهید نیز بارها در ارشادات عالمانه و عارفانه‌ خود مردم را به سنجش رفتار خویش با موازین دینی و ارزش‌های اسلامی فرا می‌خواند و تأکید می‌کرد که یکی از مقتضیات دستورهای الهی و سیره‌ نبوی (صلی الله علیه وسلم) این است که آیه‌ شریفۀ زیر را سرلوحه‌ی رفتار خویش قرار دهیم:

«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» (اعراف: ۱۹۹)

این آیه‌ مبارکه یکی از بنیادی‌ترین دستورهای اخلاق اجتماعی برای مدارا، همزیستی و پرهیز از تندخویی است. خداوند در این آیه به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم-در برابر کفاری که ایمان نمی‌آوردند و حتی او را آزار می‌دادند – فرمان گذشت، چشم‌پوشی از بدی‌ها و گزینش راه اعتدال می‌دهد.

شادروان سید فضل‌احمد پیمان، از شاعران خوش‌قریحه، ادیب و سخنور نامدار بادغیس بود که با قلبی آکنده از مهر و لطافت، پیوندی استوار با رهبر و مراد فکری و سیاسی خویش داشت. او از یاران صمیمی و نزدیک استاد شهید به شمار می‌رفت و در نخستین سالگرد شهادت آن بزرگمرد، مرثیه‌ای بلند و جانسوز سرود و به نگارنده تقدیم داشت؛ سروده‌ای که بی‌هیچ اغراقی می‌توان آن را از نمونه‌های درخشان مراثی معاصر و جلوه‌ای از عشق راستین شاگرد یا مرید به مراد دانست.

بی‌گمان، مرثیه‌های بزرگ از دل‌های سوخته و روح‌های سرشار از ارادت می‌جوشند. این اثر نیز از همان جوهره زاده شده است: شعری است که نه از تکلف و صنعت، که از عمق اندوه و صداقت شاعر سرچشمه می‌گیرد. قصد داشتم پیرامون این اثر ادبی و سوگناک، شرح و گفتار مفصل‌تری بنگارم، اما به تأملی شایسته‌تر در اثری پژوهشی موکول می‌کنم که به بررسی همه‌جانبۀ مراثی استاد شهید اختصاص خواهد داشت.

در اینجا به اختصار، پیش از نقل این قصیده فخیم، بخشی از نثر شاعر را یادآور می‌شوم تا آینه‌ای باشد از ارادت عمیق و پیوند عاطفی او با استاد شهید:

« سالیان زیادی را با استاد شهید گذراندم؛ ویژگی‌های اخلاقی و صفات انسانی او منحصر به خودش بود. افغانستان هرگز سیاستمداری به متانت و صبوری او به خود ندیده است. استاد شهید معلم اخلاق و معرفت بود؛ خوب می‌شنید، کم سخن می‌گفت، در برابر مشکلات صبورتر از همه بود، احساساتی نمی‌شد، لبخندش آرامش می‌بخشید و بزرگ‌ترین آرمانش بازگشت صلح به سرزمینش بود.»

و نیز در عبارتی کوتاه اما ژرف می‌نویسد:

«استاد از دیار ما کوچ کرد و ملتش را در سوگ نشاند. کلام او هرگز رنگ تعلق به خود نگرفت؛ از این رو عشقش در سینه‌ها سبز و بر زبان‌ها جاری است.»

اکنون خوانندگان گرامی را به خواندن مرثیۀ بلندی فرا می‌خوانیم که پیمان آن را در قالب قصیدۀ غرا به روان استاد شهید اهدا کرده است؛ سروده‌ای که همچون شعله‌ای در شبان سیاه تاریخ، یاد و راه آن بزرگ را زنده نگاه می‌دارد:

ندارد مــرد حـق دل بستــگي در عـالم فــاني

جهــاني را كه بنـيـادش بـود مــعروض ويراني

جهـانـي را تمــامــي ارمغانش رنـج پيدائي

جـهــانــي را ســراسـر حـاصـلش اندوه پنهاني

نباشــد پنج روز زندگـي را هــديۀ ديـــگر

بغــير از درد و داغ و مــحنت و سوگ و پريشاني

فلک با آنکه چون خورشید قرصی در بغل دارد

نداده هیچ سائل را لب نانی به آسانی

بخاك افتد، بخـون غــلتد، به آب ديده تر گـردد

كـلاه خـسروي، تخت شهـي، اورنـگ سلــطاني

دليل حكمــت و برهــان ديـن و آيــت خــوبي

مـهيـــن آزاد مـــرد رزمـي و علمي و عرفاني

نماد رافـت و الگــوي حــلم و اســوة نيــكي

مثـالـي از وقـار و مظـهــري از خــوي انساني

نكــرده كــودكـي را مــادر ايــام دركـــشـور

بتــاريخ معـاصر همـــچو او گهواره جـنباني

نپرورد است در دامـان خــود با ايــن جـهانبـيني

كســـي را بعــد از ســيّد جـمال الدين افغـاني

ضميــر تابنــاكــش مــخزن افكــاراســلامي

دل آينـــه سـانـش واقــف اســرار قـرآني

لب گوهـرفشــانش در كــلام خــود پراكـندي

هـمه لعــل مـذاب، الــبتّـه از نـوع بدخشاني

محبت داشت با تاجيك و ترك و ازبك و پشتون

صـميمـي بــود با غـزنيچي و غوري و لغـماني

نمـــي تابـيد بر، پـندار تبـعيـض و تعـصب را

اســـاس بـينــش او بـود تقــواي مسلماني

پيامش چــلچــراغ مــحفل هـر عـارف و عامي

مـسيــرش مـــعبرِ آمـد شد، هر عالي و داني

موافق با ثبــات و آشـــتي و صلــح و امنيــت

مخـالـــف با فســاد و دشمنـي و نابساماني

قيــــام ملــت سـرباز مــارا كــرده سالاري

جهــاد مــلت منـــصور مـارا كـرده سرواني

صـرير خــامــة او عـالـمـي را داد بيــداري

نفـير انقـــلاب او جـهــان را كـرد تـوفاني

نهاده سر بكـف بهــر طـواف كعــبة مقـصـود

نمـوده جان خــود را در منـاي عشــق قرباني

دريـغ از سينــة لبــريز از صدق و صــفاي او

كــه بيرحمانه شد آمـاج ظلـم دشمــن جـاني

شهـيد صلــح كــردند آن ابر مـرد مجــاهد را

به خاك تيــره خفـت آن پاسـدار دين يزداني

كـسـي نتــوان گرفتن جاي آن گنج فضيلت را

كه آن عـّلامه را در عــصر مـا كـمتر بود ثاني

دريـغ از قـــوت تدبيــــر آن انديشـــة والا

دريـغ از قـدرت تـأثيــر آن سيـماي نوراني

بپـاس ميــزبان نيـك بـودن، قـاتـل خــود را

طلب فـرمـود در جنت خداوندش به مهماني

به كيـش اقــدس پيغمــبر اسـلام مذموم است

تـرور و انتــحار و اختطـاف و قـــتل و ويراني

چه جاي اينـكه مهـمان قـلب پـاك ميزبانش را

كـند صد پاره با اجــراي يك نـيرنگ شيطاني

بخــاك و خــون كشيدن نخبگان كـشور خود را

نمودار ستــم كرداري است و جهـل و نـاداني

به نفع دشـمن دون خـود فـروشي سخت ننگين است

بدا برآنـكه ســـايد، بــر در اغـــيار پيشاني

به نــام كــفر خصـم بـي مـروت مي كُشـد مـارا

“مسلمـانان ، مسلمانان، مـسلـماني ، مسلماني”

دريغـا رهبـر مــا رفـت و تـنها ماند ملــت را

به چنگــال حوادث انــدرين اوضــاع بحراني

دريـغ از اينكه مــدحــش را نگفتم در حيـات او

بســان رودكـي در بارگــاه شــاه سامانـي

به جای نوحه خوانی در غم او کاش می کردم

پئی تشجیع فوجش, باز در سنگر رجز خوانی

خوشا بر طایر روح فلکتاز زعیم ما

که دارد بر مدار عرش حق بال و پر افشانی

مسيرش تا ابـد پـر رهـرو و يادش گرامي باد

هــزاران رحـمـت حـــق بر روان پاكـش ارزاني.

پس از این مرثیه‌ ژرف و پرشور، نوبت سخن به شاعر بلندآوازۀ دیگری است: آقای محمد افسر رهبین. او در مرثیۀ خود، با تکرار نام فرخندۀ «پیر»-که مقصود از آن استاد شهید است-مفهومی ریشه‌دار و چندلایه را پیش چشم ما می‌گشاید. از همین رو، در این بخش می‌خواهیم دامنه‌ بحث را  اندکی گسترش دهیم و از رهگذر این ترکیب، به تحلیل «پیر از نماد عرفانی تا جایگاه اجتماعی و سیاسی در افغانستان» بپردازیم.

پیر از نماد عرفانی تا جایگاه اجتماعی در افغانستان:

در ادبیات فارسی و فرهنگ اجتماعی مردم افغانستان، واژۀ «پیر» از جایگاهی ویژه برخوردار است. این واژه ریشه‌ای کهن در سنت عرفانی و فرهنگی خراسان بزرگ دارد و با گذشت زمان، معنا و کارکرد آن از حوزۀ دین و عرفان فراتر رفته و وارد عرصه‌های اجتماعی و سیاسی نیز شده است.

جرقه اصلی این بحث از یک سرودۀ حاوی مضمون مرثیه‌ برخاسته است؛ سروده‌ای از شاعر توانای کشور، آقای رهبین، که در سوگ شهادت استاد شهید با زبانی پرشور می‌سراید:

«استوار ایستاد بر دستورِ قرآن پیرِ ما  /   داد بر باد فنا خاکسترِ جان پیرِ ما»

کاربرد ترکیب «پیر ما» در این مرثیه به‌ظاهر ساده، اما در واقع حامل لایه‌های عمیق فرهنگی، عرفانی، سیاسی و اجتماعی است. چنین واژه تداعی‌کنندۀ شخصیتی است که فراتر از یک فرد عادی قرار دارد؛ کسی که مراد است، راهنماست، خردمند است و در عین حال رهبر و تکیه‌گاه معنوی و اجتماعی نیز محسوب می گردد.

هدف این فراز نوشته، روشن ساختن معنای «پیر» و نشان دادن ریشه‌ها و کاربردهای گسترده آن در فرهنگ افغانستان است؛ مفهومی که از سنت عرفانی برخاسته، اما در زندگی اجتماعی و سیاسی کشور نیز حضوری پایدار دارد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا