معرفی شخصیت ها

دفاع از حیات جمعی در میدان نبرد؛ سوی دیگر یک قهرمان

شکیب انصاری

دفاع از حیات جمعی در میدان نبرد؛ سوی دیگر یک قهرمان

همواره نگاه غالب به کارنامه مسعود دوگانه و عاطفی بوده است: قهرمان یا خائن، نجات‌دهنده یا ویرانگر، مقاوم یا شکست‌خورده و رهبر یا سردرگم. این دوگانه‌پنداری، به هستی وجودی مسعود ماهیت مقدس یا Profan ـ غیرمقدس تراشیده است. نوعی نگاهی که بیش‌تر احساسی و صفر و صدی است. چنان‌که ژاک دریدا هشدار می‌دهد: «هیچ دوگانه‌ای بی‌طرف نیست؛ همیشه یک قطب بر دیگری مسلط می‌شود و فهم ما از واقعیت را منحرف می‌کند.» هرچند مسعود عملکرد یگانه و تکین داشت، اما غبار چنین بینشی، مرز میان واقعیت و خیال را در کارنامه او خاکستری ساخته است. در واقع، چنین دیدگاهی باعث گردیده تا کار او در زمینه حیات جمعی کم‌تر دیده شود.

تجربه شخصی و تغییر دیدگاه 

من نیز تا زمان زیادی تحت تأثیر همین نگاه قرار داشتم. مسعود را فقط قهرمان جنگ، فاتح نبردهای سنگین و نقطه گسست در تغییر نظام می‌دیدم. در حدی که می‌خواستم نام فرزندم را مسعود بگذارم. ولی در نهایت فکر کردم پسرم از حیطه تصور قهرمانانه یا یک پیش‌فرض آزاد بماند؛ گذاشتم قهرمان داستان زنده‌گی خودش شود. با این حال، از چند سال پسین، دیدگاه عاطفی‌ام نسبت به مسعود تعدیل شده است. اکنون بیش‌تر به جنبه‌های عینی‌تر کارنامه او توجه می‌کنم. زمینه‌های پنهان نقش‌آفرینی او در میدان نبرد و تعامل انسانی با نیروهای زیر فرمانش برایم مهم‌تر شده است. چیزی که کم‌تر به آن پرداخته شده و زیر سقف رویکرد تجلیلی نادیده مانده است. برای همین، بیش‌تر به این می‌اندیشم: چه شد که از رهگذر مردمی، مسعود در جایگاه قهرمان ارتقا یافت؟ نقش او در خصوص انسجام اجتماعی، خدمات عمومی و حیات جمعی در آستانه نبرد چگونه بود؟ با همین چشم‌انداز، روایت‌هایی را نسبت به او می‌خوانم و حرف‌هایش را می‌شنوم؛ روایت‌هایی که بیش‌تر نشانگر نقش اجتماعی او باشد تا تبارز جنگی. این‌گونه یاد گرفته‌ام که دیدگاه‌های ـ ولو خصمانه ـ دیگران را نیز در خصوص او بخوانم.

جدا از ایده افسانه‌سازی یا بدنام‌سازی یک قهرمان، از دید جامعه‌شناختی، نکته مهم‌تر در کارنامه او پنهان مانده است: دفاع از حیات جمعی، انسجام اجتماعی و تعامل انسانی در میدان‌های نبرد و باروت. فهم مسعود از میدان نبرد چه بود و چگونه توانست روح جامعه را در تن میدان نبرد زنده نگه دارد؟

آن‌چه از لابه‌لای گفت‌وگوهای مسعود و نوشته‌های پیرامون او پیداست، این است که او در دوران جنگ و در حاشیه نبردهای نابرابر، فهم دقیق و جامعه‌شناسانه‌تری نسبت به بافت اجتماعی و اهمیت میدان مبارزه داشت. او می‌دانست که بی‌رابطه‌گی با مردم، تنها باعث مهاجرت و فرار مردم نمی‌شود، بلکه شبکه‌های اجتماعی، نهادهای محلی، اقتصاد و حتا مقاومت نظامی را نیز ضعیف می‌سازد. در کنار آن، مسعود به این درک رسیده بود که هیچ پیروزی‌ای در غیبت مردم و حیات جمعی آن‌ها معنادار نخواهد بود. برای همین، در آستانه هجوم چندملیتی نیروهای شر در دوران مقاومت، در برابر نابودی و ویرانی ساختارهای اجتماعی ایستاد و معنای جدیدی به مفهوم «میدان نبرد» داد.

سون‌تزو، نویسنده هنر جنگ، باور داشت: «قدرت واقعی فرمانده نه در کشتن دشمن، بلکه در حفظ مردم و سرزمین خود است.» مسعود نیز به‌جای تمرکز محض روی نیروهای دشمن، رو به مردم و آموزش نیروهای خودی آورده بود. در حالی که جبهه‌های مخالف مسعود مصروف پروپاگاندا علیه او بودند، او، در اوج فشار بر میدان جنگ، به زمینه‌هایی می‌اندیشید که فرهنگ و حیات جمعی را کمک کند، چون نگران رشد عناصر ضد حیات جمعی در میان مردم بود.

میدان جنگ به‌مثابه پناه زنده‌گی 

میدان جنگ برای مسعود چیزی فراتر از محل تجمع ابزار و نیروهای جنگی ـ جایی میان آزادی، تعامل انسانی و انسجام اجتماعی ـ شده بود. او میدان نبرد را تنها برای پیشروی جغرافیایی استفاده نمی‌کرد، بلکه در آن‌جا به زنده‌گی پاسگاه و پناه بخشیده بود: زنده‌گی روزمره مسعود با فرماندهانش در میدان‌های نبرد سپری می‌شد. خانه را در خط آورده بود. با نیروهای انسانی از ادبیات و تاریخ سخن می‌گفت. میان مردم و خاک نسبت حیاتی تعریف کرده بود؛ نسبتی که میدان نبرد را با حیات جمعی عجین می‌کرد. مسعود زیر آفتاب سوزان و در زمستان‌های سرد، از میدان‌های نبرد در خدمت تعامل با مردم بهره می‌برد. آن‌ها را روبه‌روی همدیگر قرار می‌داد. به تناسب تغییر رویکرد دشمن، بارها به اهمیت باهم بودن می‌پرداخت. همان‌قدر که از رویای پیروزی می‌گفت، از چپاول نکردن و دزدی نکردن دارایی مردم نیز سخن می‌زد. برای همین، مسعود بیش‌تر از بستر نرم، روی صخره‌ها خوابیده بود؛ همان صخره‌هایی که از او نه‌تنها یک چریک و قهرمان، بلکه یک معلم و کارگزار اجتماعی ساخت.

انسجام‌بخشی به حیات جمعی 

فهم مسعود از مفهوم میدان نبرد باعث شد که معنای زنده‌گی و باهم بودن را در نظم جمعی زنده نگه دارد. چگونه توانست حیات جمعی را درون میدان نبرد مهندسی کند؟ این پرسش نیاز به بازخوانی ژرف‌تری دارد، اما آن‌چه هویداست این‌که مسعود، خودش همچون پیش‌ران، پیوسته تلاش می‌کرد میان مردم بماند. از پراکنده‌گی نیروها جلوگیری می‌کرد. مانع گسست رابطه مردم با آینده و اکنون آن‌ها می‌شد. از آرمان‌های مردم پاسبانی می‌کرد. مردم را در تصمیم‌گیری‌های جمعی شریک می‌ساخت. استبداد رای را محکوم می‌کرد. آرزوهای عینی‌تر برای مردم می‌آفرید. اطلاعات پشت پرده را با آن‌ها شریک می‌ساخت. مناسبات نظامی و اجتماعی را به هم پیوند داده بود. اخلاق رفتاری فرماندهان را با مردم زیر نظر داشت. ساختارهای حکومتی محلی را حفظ کرد. به آموزش و خدمات اجتماعی توجه می‌کرد. نیازهای روزمره مردم را تا حدی تامین می‌نمود. در بدترین وضعیت، جای خالی دولت را در میان مردم پر کرده بود. به شکایات مردم رسیده‌گی می‌کرد و حرف دیگران را می‌شنید.

این اقدام‌ها که بیش‌تر حاصل مقاومت دوره اول بود، باعث شد مناطق تحت کنترل او نسبت به سایر نقاط افغانستان کم‌ترین میزان گریز، بی‌تفاوتی اجتماعی، ناهنجاری و ناامیدی جمعی را تجربه کنند. بنابراین، در زمان او نه‌تنها مردم از میدان نبرد مهاجرت نکردند، بلکه به انسجام استراتژیک و درونی همدیگر یاری نمودند. پس از آن‌ها چنین کارکردی به سایر نقاط نیز سرایت کرد و همچون الگوی اجتماعی جا باز نمود. چنان‌که جدا از نیروهای آموزش‌دیده خودش، بسیاری از رهبران و فرماندهان دیگر نیز زیر سایه او به پنجشیر و سایر نقاط پناه آورده بودند؛ به میدان‌هایی پناه آورده بودند که امن بود. میدان‌هایی که اکنون دوباره از امید خالی شده‌اند.

سخن پایانی

نگاه غیرقدسی و غیرعاطفی به مسعود فرصت این را مساعد می‌سازد تا وسعت نظر نسبت به او گشایش پیدا کند. در خوانش افسانه‌ای، مسعود فقط یک نخبه جنگی و یک قهرمان نظامی باقی می‌ماند. قهرمانی که آن هم به دلیل تلاش و کوته‌بینی خیلی‌ها در حال پاک‌سازی است؛ اما خوانش فکت‌ها و زمینه‌های اجتماعی، پهلوی مردمی‌تر و ملموس او را برجسته می‌سازد. سوی دیگر یک قهرمانی را نشان می‌دهد که تنها مسوولیت جنگ را بر عهده نداشت، بلکه برای حیات جمعی می‌جنگید. انسانی که در میان مرگ و زنده‌گی، خودش مرگ را به جان خرید: رهبر مقاومتی که میدان نبرد را در خدمت آرمان جمعی، نیازهای انسانی و حفظ شبکه‌های محلی قرار داده بود. در مرز میان افسانه و واقعیت، همین رویکرد او به انسجام اجتماعی و ساختارهای محلی، نکته کم‌تر شناخته‌شده اما بنیادین در رهبری اوست.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا