مقالات

«چیستی و تاریخ مفهوم ایدئولوژی»

نویسنده: میرویس امین

مهفوم ایدئولوژی بسان بسیاری از مفاهیم دیگر در علوم اجتماعی از مفاهیم چندپهلو و مبهم است. یعنی ابهام معنایی دارد و معانی متفاوتی بر این مفهوم ابراز شده است و در بازه های زمانی متفاوت، کاربردهای متنوعی نیز برآن حمل شده است. به تعبیر بودُن، روی مفهوم ایدئولوژی اغتشاش عظیمی مستولی است و درتوضیح این مفهوم مشرب‌ های متفاوت فکری نظرداده اند. یعنی در توضیح این مفهوم با یک تعریف مواجه نیستیم بلکه با انبوهی از نظریه ها مربوط به آن مواجه هستیم که باهم جدل دارند (بودُن، 1378: 31). این مفهوم را برای نخستین بار«دستوت دُ تراسی» به کار برده است. نزد دُ تراسی ایدلولوژی به معنای «علم به عقیده» یا «ایده‌شناسی» و به طور کلی «علم عقیده‌ها» مطرح بود. این واژه از دو کلمه «ایده» به معنای عقیده، مرام و آرمان و «لوژی» به معنای شناخت و دانش ترکیب شده است(خسروپناه، 1402: 36).
ادوارد شیلز در دایره المعارف علمی علوم اجتماعی تحت عنوان ایدئولوژی می‌نویسد: که ایدئولوژی نوع نظام‌های اعتقادی مثبت و هنجاری هستند که در تمام جوامع بشری شوگوفا می‌شوند و در مقایسه با جهان بینی‌ها خصلت صراحت فورمول بندی شان مشخص می شود. اما در مقابل نوآوری، بسته‌تر، سخت‌تر و مقاوم‌تر اند. جنبه عاطفی در آن ها قوی است و سرسپردهگی همه جانبه و کاملی از پیروان خود می‌طلبند (بودُن، ۱۳۷۸: ۳۷).
دستوت ُد تراسی مفهوم ایدئولوژی را که برای جامعه شناسی معرفت و علم دارای اهمیت محوری است برای نخستین بار از طریق عناصر ایدئولوزی خود نامدار کرد. البته د تراسی از مفهوم ایدئولوژی به معنایی خنثی و بی طرف برای علم افکاری که او در صدد تاسیس آن بود استفاده می‌کرد. علم ایدئولوژی مورد نظر او می‌بایست روند تفکر درست را به ما نشان دهد و پیشنهاد او این بود که ایدئولوژی را بخشی از جانور شناسی تلقی کنیم(کنوبلاخ، 1400: 43-44). خود واژه ایدئولوژی در اصل، واجد هیچ گونه معنی ذاتی انتولوژیک نبود؛ درباره ارزش حوزه های مختلف واقعیت هیچ حکمی صادر نمی‌کرد، زیرا اساسا فقط بر نظریه عقاید دلالت داشت. ایدئولوژیستها چنان‌که می‌دانیم، اعضای یک گروه فلسفی در فرانسه بودند که، به سنت کندیاک، متافزیک را رد می‌کردند و برآن بودند که علوم فرهنگی را برشالوده های مربوط به انسان شناسی و روان شناسی مبتنی سازند( مانهایم، 1380: 117).
واژه ایدئولوژی در بیان مارکس همراه با نوعی طعن و مذمت استعمال شد. او ایدئولوژی را به معنای اندیشه ای دانست که در ارتباط با رفتار اجتماعی و سیاسی طبقه حاکم و برای توجیه وضعیت موجود سازمان می‌یابد و ایدئولوژی را اندیشه ای کاذب می‌دانست( پارسانیا، 1385: 42).
مفهوم ایدئولوژی در شناخت هم‌واره این پرسش را مطرح میکرد که معرفت غیر علمی منافع چه کسی را تامین می‌کند (کنوبلاخ، 1400: 28). مفهوم ایدئولوژی بازتاب کشفی است که از تضاد و تعارض سیاسی حاصل شد، این کشف که گروهایی حاکم در شیوه های تفکر خویش ممکن است چنان به شدت بسته بند یک موقیعت قرار گیرند که دیگر به آسانی نتوانند واقیعت های مسلمی را که بنیان حس سلطه جویی شان را ویران می‌سازد ببینند. در بطن واژه ایدئولوژی این معنی نهفته است که در برخی از موقیعت ها، ناخودآگاهی جمعی برخی از گروها وضع واقعی جامعه را هم برای خود و هم برای دیگران دست‌خوش تیرگی و ابهام میسازد و از این راه جامعه را به ثبات و سکون می کشاند( مانهایم، 1380: 80). مفهوم ایدئولوژی برای دیدگاهی که “جامعه شناسی شناخت” نامیده می‌شود مهم است. در چنین تحلیل هایی ایده هایی که آدم ها با آن ها کنش های خودرا ابراز می کنند که در پشت آن ها جز خود فریبی، بازارگرمی، نوعی “خلوص نیت” چیز دیگری نیست. این را “دیوید رایزمن” به درستی چونان چگونگی ذهنی آدمی شناسانده است که از روی عادت به شعارهای خود باور دارد (برگر، 1393: 57).
مفهوم جدید ایدئولوژی هنگامی پدید آمد که ناپلئون پس از پی بردن به اینکه گروهی از فیلسوفان مخالف بلندپروازی های امپراطوری او هستند، از سر نکوهش و اهانت به آنها لقب «ایدئولوژیست» داد. از آن پس کلمه ایدئولوژیست معنی توهین آمیزی به خود گرفت که مانند کلمه «نظریه پرداز» تا روزگار کنونی باقی مانده است. لیکن اگراشارت های نظری این اهانت بررسی شود، معلوم خواهد شد که ماهیتی اپیستمولوژیک و اُنتولوژیک دارد. آنچه تحقیر میشود صحت و اعتبار اندیشه رقیب است، زیرا که اندیشه غیر واقع بینانه تلقی می شود. اما اگر کسی بپرسد غیر واقع بینانه از لحاظ؟ پاسخ این خواهد بود: غیر واقع بینانه از لحاظ عمل؛ یعنی هنگامی غیر واقع بینانه نامیده می شود که با اموری که در صحنه سیاست روی می دهند تضاد داشته باشند. از آن پس هر اندیشه برچسب «ایدئولوژی» خورده ای چون به مرحله عمل درآید، پوچ و بیهوده تلقی می شود و یگانه راه دسترسی به واقعیت را باید در فعالیت عملی جستجو کرد(مانهایم، 1380: 117-118)
کلمه ایدئولوژی در مراحل بعدی تحول خود، به صورت حربه ای در دست پرولتاریا بر ضد گروه مسلط به کار برده شده است. به عبارت مختصر این‌گونه روشن بینی به بنیاد اندیشه که از راه مفهوم ایدئولوژی حاصل میشود ممکن نیست، در دراز مدت به صورت امتیاز ویژه و حق انحصاری یک طبقه باقی بماند. نظریه مارکسیستی بود که نخست مفهوم جزیی و کلی ایدئولوژی را با یکدیگر در آمیخت. همین نظریه برنقش موصع طبقاتی و منافع طبقاتی در اندیشه تاکید مناسب نهاد. مارکسیسم عمدتا به سبب آنکه از مکتب هگلی سرچشمه گرفته بود، می‌توانست از سطح صرفا روان شناختی تجزیه و تحلیل فراتر رود و مساله را در زمینه فلسفی جامعتری قرار دهد که مفهوم آگاهی کاذب از این راه معنی تازه ای به خود گرفت( همان، 121).
مارکس ایدئولوژی را با شعور یا وجدان کاذب برابر دانست. منظور از شعار یا وجدان کاذب این است که شخص مدعی آگاهی باشد، اما در حقیقت ناآگاهانه و به سبب داشتن نحوه خاصی از معیشت، واقعیت براو به نحو وارونه جلوه کرده باشد. بنابراین میان ایدئولوژی و علم راستین تفاوت است. علم نزد مارکس معرفت حقیقی است و ایدئولوژی معرفت فریبنده( سروش، 1375: 79)، مارکس برای اینکه برای ایدئولوژی بار ارزشی منفی قایل بود، تمام مکاتب زمان خود را نفی میکرد؛ لذا مکاتب دیگر را ایدئولوژی و مکتب خودرا علم میدانست. ایدئولوژی نوعی آگاهی کاذب و غیر واقعی است که انسان ها بر اساس آن عمل می‌کنند و خود نمی دانند‌ که این آگاهی دروغین است. در حقیقت آنان این گونه می اندیشند که آگاه هستند در حالی که اندیشه های آنان توسط سرمایه داران و به طور نا خود آگاه به آنان تزریق شده و انسان ها خود از آن بی خبر هستند( خسروپناه، 1402: 37).
از نظر مارکس ایدئولوژی تولید افکار، تصورات و آگاهی از هرچیز مستقیم و تنگاتنگ به فعالیت مادی و داد و ستد مادی برای مردم دارد که زبان زندگی واقعی است. تصورات و زندگی معنوی و داد و ستد مردم تحت تاثیر حیات مادی آن هاست. در تمام ایدئولوژی ها و روابط شان به نظرما سر و ته می آیند، همانند تصویری که در تاریک خانه دوربین مشاهده میشود، به دلیل فرآیند تاریخی زندگی آن‌ها است، دقیقا شبیه آنکه انعکاس اشیا در چشم ناشی از فرایند حیات مادی مستقیم آن هاست( بودُن، 1378: 32)، نزد مارکس ایدئولوژی ها اندیشه هایی نادرست هستند که داد و ستد مادی برای مردم تلقین میکند که هیچ کدام حقیقی نیستند، اما به نظر عادی می آیند. یعنی ایدئولوژی هارا افکار غلطی هستند که طبقه های اجتماعی بورژوا برای طبقه پرولتریا تعریف می‌کند( همان، 33). معنای کنایی آن، اندیشه های شبه حقیقی است که نوعی شعور و وجدان کاذب و معرفت فریبنده می‌باشد. منظور این نبود که هر شعور کاذبی ایدئولوژی است، اما هر ایدئولوژی همراه با نوعی شعور کاذب دانسته میشد. یعنی ایدئولوژی دستگاه باطلی است که معطوف به عمل و در خدمت قوم و حزب خاصی میباشد( خسروپناه، 1402: 37). در فلسفه سیاسی مارکسسیم، ایدئولوژی یک گرایش بی طرف نیست، بلکه هم‌واره در ارتباط با یک طبقه اجتماعی خاص، به چهار طریق قرار زیر است:
برآیندی است از شرایط تاریخی زندگی و حیات بشر.
نشانگر منافع یک طبقه خاص اجتماعی مورد نظر می‌باشد.
دارای کارکردهای اجتماعی مهمی است زیرا باعث تقویت همبستگی طبقاتی و کمک رسانی به آن طبقه در راستای یا دفاع از موضع طبقاتی اش می‌شود. بستگی به طبقه اجمتاعی دارد؛ استثمارگر یا استثمارشده. و لذا میتواند نقش پس‌گرایانه یا پیش رونده را ایفا نماید» (رایت‌ملیز، 1385: 102)، ایدئولوژی همچون آگاهی باژگونه می توانست صورت بندی های متعددی داشته باشد که مارکس و انگلس در آن ها در رابطه با دین از “آگاهی باژگونه از جهان”، ” ملکوتی مطلق ابرها”، “برداشتی تحریف شده”، “موضعی سروته” سخن می‌گفتند ( رمان، 1400: 42).
مارکسیست‌ها معتقد اند که دو نوع ایدئولوژی وجود دارد: بورژوایی و پرولتاریایی. همچنین به ایدئولوژی علمی نیز معتقدند، یعنی ایدئولوژی که منطبق با فرضیه های تئوریکی است که زیربنای فعالیت نیروهای اجتماعی مترقی را تشکیل می‌دهد. البته مارکسیسم تنها مکتبی است که میتواند این ایدئولوژی را عرضه کنند( رایت‌میلز، 1385: 102). از نظر آلتوسر ایدئولوژی یک نظام با منطق و دقت خاص خود صوری «تصویر‌ها، اسطورها، ایده‌ها یا مفاهیمی است که موجودیت و نقش تاریخی … جامعه‌ای معین دارد و به سبب تسلت کارکرد عملی- اجتماعی برکارکرد تئوریک یا کارکردی شناختی تمایز می‌گردد» و جوامع انسانی ایدئولوژی به عنوان عنصر ضروری برای تنفس حیات تاریخی خود بوجود میاورند (بودُن، ۱۳۷۸: ۳۴). از نظر ریمون ارون ایدئولوژی اغلب با شعار‌های ملموس و قضاوت‌های ارزشی آمیخته اند و چشم‌اندازی از جهان را توصیف می‌کنند و اراده معطوف به آینده دارند. مستقیما با درست و نادرست سروکار ندارند و حتی به سلیقه‌ها و مسلک ها تعلق ندارند (همان، ۳۵).
ایدئولوژی ها از یک‌سو مبتنی بر مجموعه ای از اصول و مبانی هستند. اما نکته مهم این است که از سوی دیگر شامل قواعد و ساختارهایی هستند که ایدئولوژی در قالب آن متجسد شده است و این قواعد نهادینه، نحوه خاصی از نظام اجتماعی را پیشنهاد و هدایت میکند. زمانی که از یک ایدئولوژی در عرصه اجتماع سخن می گوییم، انتظار میرود که این ایدئولوژی درباره ساز و کارهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مانند آن دارای پیشنهادهای عملی باشد؛ برخی سازوکارهارا مجاز و بعضی راغیرمجاز بداند؛ برخی فعالیت ها را مشروط و فعالیت هارا ترویج کند» ( خسروپناه، 1402: 44). ضابطه اساسی ایدئولوژی انحراف از عینیت علمی است. پدیده ایدئولوژی وقتی سر و کله‌اش پیدا می‌شود که تضادی میان اعتقادات و نتیجه‌گیری‌های صحیح عملی وجود داشته باشد (بودُن، ۱۳۷۸: ۳۹). پارتو بجای مفهوم ایدئولوژی از مشتقات استفاده می‌کند البته بدلیل اینکه از سنتی مارکسیسیم است. از نظر او مشتقات تمام ساختار‌های فکری که انسان‌ها برای احساسات شان بوجود میاورند و صرف نظر از نوع استدلال که بکار می‌برند سهمی از ابهام و اشتباه را دارند لیکن بسته به موارد و بسته به زمان استدلال سیاسی که مشتقات بر آنها تکیه دارند متغیر اند (همان، ۶۰).
منابع:
  •  بودُن، ریمون (1378) ایدئولوژی، ترجمه: ایرج علی آبادی، تهران: نشر شیرازه.
  •  برگر، پیتر، (1401)، دعوت به جامعه شناسی، ترجمه رضا فاضل، نشر: ثالث، تهران.
  •  پارسانیا، حمید(1394) سنت، ایدئولوژی، علم، ناشر: موسسه بوستان کتاب.
  •  خسروپناه، عبدالحسین(1402) مبانی، اصول و ساختارهای ایدئولوژی های اجتماعی، ناشر: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران.
  •  کنوبلاخ، هوبرت(1400) مبانی جامعه شناسی معرفت، ترجمه: کرامت الله راسخ، نشر: نی، تهران.
  •  مانهایم، کارل( 1380) ایدئولوژی و اتوپیا: مقدمه ای بر جامعه شناسی شناخت، ترجمه: فریبرز مجیدی، انتشارات سمت، تهران.
  •  سروش، عبدالکریم(1375) فربه تر از ایدئولوژی، نشر: موسسه فرهنگی صراط، تهران.
  •  رایت ملیز، چارلز(1385) مارکس و مارکسیسم، ترجمه، محمد رفیعی مهرآبادی، نشر: خجسته.
  •  رمان، یان (1400) نظریه های ایدئولوژی: قدرت های بیگانگی و انقیاد، ترجمه: مهرداد امامی، نشر چشمه، تهران.
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا