زندگی، سفری است بهسوی آینده که در خموپیجِ کوچهها و بهروی جادههای همواروناهموار آن تجربیات متنوعِ انسانی نضج میگیرد. پردهٔ نقاشیای که در نبضِ آرام و ناآرام زمان، دستِ حوادث، در پسزمینهٔ سبز و فضای آبی و متلون و نورانی، لحظههای شادی و آرامش و امنیت و عشق و صمیمیت و رستگاری و صلح و کامیابی و یا درد و رنج و آشوب و خشونت و جنگ و خیانت و ناکامیهای انسانی را – که همچون موجهای توفانی بر کرانههای زندگی میکوبند – به تصویر میکشد.
در چنین فضای است که کودک بهیاری محبت و مهربانی پدر و مادر – بهسان پرندهای نوآموزی – یادمیگیرد در مواجهه با آبوهوای مختلفِ محیطِ پیرامونش بالوپر گشاید.
اگر تجربهٔ انسانی – میان خنده و اشک – پیوسته زمینهٔ رشد و یادگیری باشد، دوران کودکی، اما در باریکراههای زندگی، ماجراجوییهای کوچک جادویی است برای کشفِ “جهان”: بازی با باد، پریدن از روی آبهای پس از باران، غلتیدن بهروی تودههای برف… و تبسمهای معصومانه و خندههای شادِ سرشار از آزادی و رهایی از بند هر تعلقی.
وقتی خشونتِ بیرونی عرصه را برای کودک تنگ میکند، نوازشها و آغوش گرم مادر و پدر برایش پناهگاهی مطمئنی میشود در برابر هرگونه احساس بیامنی. هر زخم با یک بوسه و هر ترس با خواندن یک داستان و افسانهٔ شاد از یک کتاب و هر هراس با زمزمهٔ یک لالایی به یک خاطرهٔ آرامبخش تبدیل میشود.
چنین است که در یک جامعهٔ سالم، پایههای شخصیتِ انسانی از آوان کودکی قایم و تا سن نوجوانی و سپس سالهای بلوغ در گرو رخدادها و متأثر از حمایتِ پدر و مادر و تربیت خانوادگی و ناشی از اندوختن تجربههای بیرونی بهمثابهٔ یک فرد به قوام میرسد.
با رویکرد بالا، ویژگیهای انسانِ افغانستانی در ابعاد سهگانهٔ کودکی-نوجوانی-بلوغ با آنچه او در یک جامعهٔ خشنِ پدرسالارِ زنستیز و محروم از هرگونه ظرافت و لطافت انسانی تجربه کرده است، جز خشونت، چیزی دیگری نیست. خشونتی که اگر بهگونهٔ استثنایی در درون خانواده کموبیش از آن مصون بوده است، در اجتماع بیرونی و مکانهای عمومی به اشکال گوناگون درگیر آن شده است.
در ابعاد سیاسی: خشونتهای سهصدسالهای که در آینهٔ تاریخِ افغانستان منعکس میشود، بهویژه در اواخر قرن ۱۹ میلادی توسط امیر عبدالرحمن بهگونهٔ نظاممند در بدنهٔ قدرت استبدادیاش رسمیت پیدا کرد. خشونتِ نهادیای که بهمثابهٔ اعمال فشار بر هزارهها و مخالفان سیاسی غیرهزاره به پوگروم و قتلعامهای وحشیانه انجامید. در دوران ۴۵ سال اخیر دامنهٔ این خشونتها به اوج خود رسید و همانطور که همه میدانیم رقابتهای بیامان دو ابرقدرت بهتبانی و در اثر خیانتِ حزب دموکراتیک خلق و احزابِ اسلامگرای جهادی و بهبهایی خون افغانها بلاخره منجر به استقرار نظام فاشیستی-اسلامیست طالبانی شد. رژیم متجری که با احیای سیاستهای امیر عبدالرحمانخانی، نیروی حیاتیاش از ریشه و شیرهٔ عرف و سنتهای فرسودهٔ قبیلهای تغذیه کرده و به زن و اندام لطیفِ زنانه فقط بهعنوان اُبژهٔ جنسی نگاه میکند.
در عرصهٔ اجتماعی: از آنجا که این خشونتها چهبسا در کانون خانواده و در روابط درونخانوادگی، رابطهٔ قدرت میان اعضای آن را رقممیزند و بازتابِ آن از آنجا بهبیرون در مکانهای عمومی بروز میکند، پیشزمینهٔ خشونت در ذهنیتِ روحِ “افغانی” حضور دایم و ثابت دارد. واکنش او در برابر پدیدههای متفاوت در هرآن خودجوش و تدافعی است.
با یک مکثِ کوتاه بهروی شماری از متنها و کامنتهای فیسبوک، شما میتوانید، تراوش این خشونتها را در نفی و یا اثبات یک نظر و یا دیدگاه از اذهان گروهی از کاربرانی رویت کنید که جز دشنامپراکنی و اهانت و حرمتشکنی چیز دیگری نیست. در پای چنین متنها کسانی لایک میکنند که مدعیاند در عرصهٔ فرهنگ و ادبیات سرشان به تنشان میارزد، ولیکن در زمینههایی فرهنگی و ادبی بهجز اداواطوار چیزی برای گفتن ندارند.
درست است که یک وجهِ اساسی فیسبوک و شبکههای اجتماعی «اظهاروجودکردن» است و لابیگریهای رفیقانه و عرصهٔ نمایش و افاده و زیر عنوان آرمانهای نیکو و انسانی، «چاقوچلهکردن» شخصیتِ کاذب. ولی آنسوی دیگر فیسبوک کوچهٔ نمور و خاکیای تنگی است با چالههای فراوان در یک روز بهشدت بارانی که برای عبور از آن باید از روی احتیاط پاچههای را بربزنی تا از کثافت مصون بمانی. لایک کردن در پای پُستهای بازاری و عوامپسند یعنی با لجن درگیرشدن است.
با آنچه گفته آمد، باید به این واقعیتِ تلخ اذعان کنیم که لایههای ضخیم خشونت با پیشزمینههای آشکار آن در میان قشرهای متفاوت اجتماعی هم از فرهنگی و غیرآن – سوا از تعلقات قومی – متمایزترین شاخصهٔ ذهنیتِ مردسالارِ روحِ قبیلهای “افغانی” است.
برای درک عمیقتر ماهیت جایگاه روح “افغانی” ناگزیریم در کنار سه بُعدِ کودکی-نوجوانی-بلوغ، بُعدی چهارمی، یعنی «زمان» را اضافه کنیم تا از منظر فضا-زمان به جوهر و چیستی آن پیببریم. چون در جهان فیزیک زمان برای توضیح و توصیف پدیدههای هستی عامل مهمی بهشمار میآید.
از چشمانداز فضا-زمان صفحهٔ ساعتِ ذهنِ روح “افغانی” از روی غفلت و جهالت و سرخوردگی و بهویژه بهخاطر خشونتهای مستمر، بهمرور ایام رنگ باخته و زنگ برداشته است طوریکه عقربههای لق آن در یک نقطهٔ ثابت بهروی یکی از شمارههای ساعت گیرکرده است و هذیانگوییهایش در انعکاس صدای یکنواخت تیکتاکهای سمجآور و تکراری و خستهکننده – در رخوتِ مهآلودش – در گوشهای سنگینش طنینانداز است.