مقالات اجتماعیمقالات

فقه مقاصدی مقاومت انقلابی از دیدگاه امام ابوحنیفه رضی الله عنه

نویسنده: علی المساوا

بخش چهارم فقه مقاصدی انقلابی
( پژوهش تحلیلی اصولی)
ترجمه: دکتر هجرت الله جبرئیلی

محور سوم: موقف­‌های امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر رخدادهای خروج و قیام مسلحانه انقلابی و حاکمان روزگارش

در ذیل این محور در باره موقف­های امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر رخدادهای خروج و قیام مسلحانه انقلابی و حاکمان روزگارش سخن می­رود، به خاطر اینکه تأکید برای تحقیق محل نزاع در نقل رأی او درمسأله موردی این پژوهش باشد و همچنان اینکه به گونه­ای بسترسازی برای سخن گفتن از فقه مقاصدی در مسأله خروج بر حاکمان یا قیام مسلحانه انقلابی باشد.

یکم: موقف‌های امام ابوحنیفه رضی الله عنه در باره رخدادهای خروج/ قیام  مسلحانه انقلابی در روزگارش:

امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر رخدادهای خروج/ قیام مسلحانه انقلابی در برابر حاکمان بنی امیه و بنی عباس موقف پشتیبان و تأئید­کننده خروج کنندگان/ قیام کنندگان مسلحانه انقلابی را درپیش گرفت، بلکه مسأله بدانجا رسید که برای آنان اموال ارسال کرد [25] و با خویشاوندان جوانانی که با خروج­‌کنندگان/ قیام­‌کنندگان مسلحانه انقلابی به خاطر جنگ با حاکمان عصر او پیوسته بودند، ارتباط برقرار کرد و جان­‌های خویشاوندان خروج کنندگان/ قیام‌­کنندگان مسلح انقلابی را آرامش می­‌بخشید و به آنان تذکر می­داد که این راه حق است. سخن بدانجا کشانیده شد که با برخی از آنان وارد مناقشه شد، به عنوان نمونه با برادر یکی از قیام­‌کننگان مسلحانه انقلابی ابواسحاق فزاری مناقشه کرد، زمانی که او آمد تا امام ابوحنیفه رضی الله عنه را سرزنش کند که به سبب فتوای او برادرش با ابراهیم بن عبدالله خروج کرده و درحال جنگ است. امام به او پاسخ داد که خروج برادرش از خروج او افضل­تر است – شاید هدف امام جنگ او همراه با کافران در مرزها باشد – و این که خروج برادرش با ابراهیم بن عبدالله با خروج با رسول الله صلی الله علیه وسلم در جنگ بدر برابری می کند [26].

امام ابوحنیفه رضی الله عنه اخبار و احوال خروج­ کنندگان را جویا می‌­شد و از اخبار کسانی که آن‌­ها را تأئید کرده بود در جریان قرار می­‌گرفت و از حال کسانی که با امام زید پیوسته بودند، خبرگیری می­‌کرد [27]. مسأله به فراتر از این کارها رسید تا آنجا که امام ابوحنیفه رضی الله عنه بر برخی از رویداران و رهبران دولت عباسی تأثیرگذاشت، با آنان ارتباط می­‌گرفت تا طرفداری آنان از بنی عباس را خنثی کند، به عنوان نمونه سرلشکر بزرگ منصور حسن بن قحطبه را تشویق کرد و در حالتی قرار دارد که با خروج‌­کنندگان سخت­‌گیری نکند، چنانچه قاعده رفتار سخت‌گیرانه با خروج‌­کنندگان معلوم است. به­ گونه‌­ای که به او فتوا داد که توبه او این است که از ریختن خون کسانی که مأمور به ریختن خون آن­ها شده است، امتناع کند، او از سخت­‌گیری با انقلاب کنندگان در خروج ابراهیم بن عبدالله خویشتن­‌داری کرد، چنانچه امام ابوحنیفه رضی الله عنه برای او گفت که: « الآن جاء وقت توبتك»، اکنون نوبت توبه تو فرارسیده است، او از کشتن انقلاب­‌گران امتناع کرد و با شجاعت تمام با خلیفه منصور مواجه شد، این از اسباب حبس امام ابوحینفه رضی الله عنه و قتل او با زهر بود، چنانکه در برخی از روایات آمده است، هنگامی که آگاهی یافت که حسن بن قحطبه در ارتباط با امام ابوحنیفه است، این کار را با امام کرد[28].
روش دیگری از روش­‌های تلاش امام ابوحنیفه در رویارویی با حاکم ظالم وجود دارد، در این روش او به خنثی­‌سازی رویداران و رهبران دولت عباسی بسنده نکرد، بلکه سخن بدانجا رسید که رهبرانی باید تولید شود و به اعتراض­‌کنندگان و قیام کنندگان بپیوندد، در صورتی که تعبیر درست باشد، چنانچه با ابراهیم صائغ (ت: 131 هـ) چنین شد. او از فقیهان خراسان و روایت‌­گران اخبار و صوفیان آن­‌ها بود. او هنگامی که از امام ابوحنیفه رضی الله عنه در باره امر به معروف و نهی از منکر پرسید، برای او پاسخ داد: فرض است و حدیثی از عکرمه از ابن عباس را برای او قرائت کرد که که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: « أفضل الشهداء حمزة بن عبد المطلب ورجل قام إلى إمام جائر فأمره بالمعروف ونهاه عن المنكر فقتله »؛ برترین شهیدان حمزه بن عبدالمطلب و مردی است که در برابر امام ستمگر قیام کند و او را امر به معروف و نهی از منکر کند و آن حاکم ستمگر او را به قتل برساند. پس از آن ابراهیم صائغ به مرو مراجعه کرد و نزد ابومسلم صاحب دولت ایستاد و او را امر کرد و نهی کرد و ظلم و خون­ریزی به ناحق  او را بدگفت و منکر کار او شد، ابومسلم چند بار او را تحمل کرد و سرانجام او را به قتل رساند[29].
از آخرین موقف­‌های امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر منصور خلیفه عباسی این بود، هنگامی که اهل موصل در برابر منصور به سال 148 هـ خروج کردند، و برخی سرچشمه­‌ها آن را سال 149 هـ گفته‌­اند، او فقی‌هان را فراخواند که در میان آن­ها امام ابوحنیفه رضی الله عنه نیز بود، منصور گفت: «أليس الحديث عن النبي صلى الله عليه وسلم صحيح المُؤمِنُونَ عند شروطهم، فقالوا بلى فقال:  إن أهل الموصل شرطوا أن لا يخرجوا عليّوذلك عند خروجهم المرة السابقةوقد خرجوا فقد أحل الله لي دِمَاءَهُم وَأَموالهم، فسكت أبو حنيفة، واستند بقية الفقهاء إلى العهد الذي أمضاه أهل الموصل على أنفسهم وقالوا: إن عفوت فأنت أهل العفو وإن عاقبت فيما يستحقون، فأشار المنصور إلى أبي حنيفة ليعرف رأيه فرد عليه بقوله: ألسنا في خلافة نبوة وأمان قال بلى قال إنهم شرطوا لك ما لا يملكون وشرطت عليهم ما ليس لك فإن اخذت ما لا يحل فشرط الله احق ان يوفى به فقال قوموا فقاموا فتفرقوا ثم أحضرهم فقال لأبي حنيفة يا شيخ إني فكرت فيما قلت فإذا القول كما قلت انصرف إلى بلادك ولا تفتي الناس بما يكون فيه شين على إمامك فتبسط على أيدي الخوارج – يقصد الثائرين من أهل الموصل – علي إمامک»[30] ؛ آیا این حدیث که از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل شده است که مؤمنان باید پای شروط شان بایستند و به آن عمل کنند، صحیح است؟ همه فقیهان گفتند: آری، گفت: همانا اهل موصل شرط کرده‌­اند که علیه من خروج/ قیام مسلحانه انقلابی نکنند، این زمانی بود که در نوبت پیشین علیه من خروج کرده بودند، حالا خلاف شرط­‌شان خروج کرده­‌اند، پس خون­‌ها و اموال آنان را الله متعال برای من حلال کرده است. امام ابوحینفه خاموش ماند و دیگر فقیهان به پیمانی که اهل موصل آن را بر جان­‌های شان امضاء کرده بودند، استناد کردند و گفتند: اگر آن­ها را عفو کنی، عفو شایسته توست و اگر مجازات­‌شان کنی، مستحق مجازات هستند.

منصور به امام ابوحنیفه رضی الله عنه اشاره کرد تا رأی او را بداند، امام این گونه پاسخ داد: آیا ما در خلافت نبوت و امان قرار داریم؟ منصور گفت: بله، گفت: آن­‌ها چیزی را با تو شرط بسته‌­اند که اختیار آن را ندارند و تو چیزی را برآنان شرط گذاشته­‌ای که حق تو نیست، اگر مالی گرفته شده است که حلال نبوده، شرط الله متعال شایسته‌­تر است که به آن وفا شود. منصور گفت: برخیزید، همه برخاستند و پراکنده شدند، سپس آنان را احضار کرد و به امام ابوحنیفه رضی الله عنه گفت، ای استاد! من در باره آنچه که تو گفتی، فکر کردم، سخن درست آنچه است که تو گفتی، به سرزمین خود برو و مردم را به چیزی فتوا نده که در آن توهین امام تو باشد و باعث دست­‌درازی خروج کنندگان بیشتر بر امام تو شود – هدف او انقلاب­‌کنندگان از اهل موصل بود-.

 دوم: موقف­‌های امام ابوحنیفه رضی الله عنه با حاکمان روزگارش

حاکمان بنی امیه و بنی عباس، جایگاه امام ابوحنیفه رضی الله عنه را می‌­دانستند، به این دیدگاه بودند که ایستادگی و همراهی همانند­های ابوحنیفه همراه با دولت آن­‌ها یک دست­آورد و تأیید قوی برای آنان است، از این رو تلاش کردند که تا آنان را عهده­‌دار مناصب دولتی بسازند تا مردم مشروعیت دولت آنان را از رهگذر تعامل علمای بزرگ مؤثر در محیط­‌شان همراه با دولت بدانند. بدین خاطر هر دو دولت سعی کردند که تا از علمای بزرگ فتوا اخذ کنند یا برای افزایش مشروعیت دولت­‌های پابرچای­‌شان آنان را عهده­‌دار مقامات دولتی بسازند. در این فراز دو موقف امام ابوحنیفه رضی الله عنه را با حاکمان روزگارش بیان می­‌کنیم. موقف نخست همراه با والی امویان ابن هبیره در آخرین روزگار دولت اموی، موقف دوم، همراه با خلیفه منصور در آغاز عهد دولت عباسی.

نخست: موقف امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر ابن هبیره والی عراق:

یزید بن عمرو بن هبیره متولی عراق از سوی خلیفه مروان بن محمد فرجامین خلیفه بنی امیه بود، ابن هبیره خواست تا فقیهان عراق را گردآورد و برای هر کدام منصبی را بسپارد تا کار دولت سامان بگیرد و از مشکلات ستیز با دولت در این روزگار کاسته شود، دلیل او این بود تا بدین وسیله مشروعیت حکومت بنی امیه با کار فقیهان در مناصب دولتی افزایش پیدا کند. در رأس فقیهان امام ابوحنیفه نعمان رضی الله عنه قرار داشت، او به امام پست مُهرداری والی عراق را پیشنهاد کرد تا هیچ نامه دولتی و هیچ چیزی از بیت المال بدون سرپرستی امام خارج نشود، امام عهده­‌دار شدن این منصب را رد کرد، رئیس نیروی انتظامی او را برای دو هفته زندانی کرد، سپس او را پی­‌درپی تازیانه زد تا آنکه نزدیک بود بمیرد. رئیس نیروی انتظامی ابن هبیره را آگاه ساخت، ابن هبیره گفت: «به او بگو – یعنی امام ابوحنیفه – که ما را از سوگند ما رهایی ببخشد»، این منصب را بپذیرد تا ابن هبیره حانث نشود، زیرا او سوگند یادکرده است تا او را بزند تا آنکه این منصب را عهده‌­دار شود. امام ابوحینفه با این گفتار به او پاسخ داد: «لو سألني أن أعد له أبواب المسجد ما فعلت»؛ اگر از من بخواهد که دروازه‌­های مسجد را برای او بسازم، این کار را نمی­کنم. سپس امام ابوحنیفه رضی الله عنه را رها ساخت، او به مکه گریخت. گفته شده است که سبب رهایی او این بوده است که ابن هبیره پیامبر صلی الله علیه وسلم را در خواب دید که برایش می­گوید: «أما تخاف الله تعالى تضرب رجلا من أمتي بلا جرم»؛ از الله متعال نمی­‌ترسی که مردی از امتم را بدون جرم تازیانه می­زنی. هم‌چنان گفته شده است که دلیل رهایی او آماس کردن سر امام ابوحنیفه رضی الله عنه  بود که او را رها ساخت، او به مکه فرار کرد تا اینکه منصور خلیفه عباسی ظهور کرد [31].

دوم: موقف امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر منصور خلیفه عباسی عبدالله محمد بن علی بن عبدالله بن عباس کاکای پیامبر صلی الله علیه وسلم:

هنگامی که زوال حکومت بنی امیه به گوش امام ابوحنیفه رضی الله عنه  رسید و این‌که منصور از بنی عباس خلافت را عهده‌­دار شده است، بشارت خیر داد و به کوفه بازگشت، خلیفه او را به گرمی پذیرفت و خواست که او را گرامی بدارد، ده هزار درهم برای او فرستاد، او هدیه را رد کرد و نپذیرفت. دیری نپائید که به سرعت خلاف بشارت خیر ثابت شد. موقف­‌های امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر منصور بسیار واضح است، به­‌ویژه آنچه که به عدل و ظلم ارتباط دارد. برخی از این موقف­‌ها عبارتند از:

یک. منصور از امام ابوحنیفه رضی الله عنه در باره حقانیت حکومت خود می‌­پرسد:

منصور امام ابوحنیفه رضی الله عنه، امام مالک و امام ابن ابی ذئب را نزد خود فراخواند و از آنان در باره حقانیت حکومت خود پرسید، امام ابوحنیفه از پاسخ گفتن، خویشتن را بازداشت و دیگران پاسخ دادند، هنگامی که منصور اصرار کرد تا پاسخ او را بشنود، او برایش گفت: «المسترشد لدينه يكون بعيد الغضب، إن أنت نصحت نفسك علمت أنك لم ترد الله باجتماعنا، فإنما أردت أن تعلم العامة أنا نقول فيك ما تهواه مخافة منك، ولقد وليت الخلافة وما اجتمع عليك اثنان من أهل الفتوى، والخلافة تكون باجتماع المؤمنين ومشورتهم، فهذا أبو بكر الصديق رضي الله عنه أمسك عن الحكم ستة أشهر حتى جاءته بيعة أهل اليمن»[32] ؛ «کسی که از بهر دین خود، رهنمائی می­‌خواهد، خشم خویش را دور می­افگند، اگر تو با نفس خود راست باشی، خودت می­دانی که ما را از بهر الله متعال این‌جا گردنیاورده‌­ای، همانا تو خواسته­‌ای که بدین وسیله به عامه مردم بفهمانی، این که ما در مورد تو چیزهایی، از ترس تو بگوئیم که خواست تو است. همانا درحالی‌که  تو عهده‌­دار خلافت شدی که حتی دو تن از اهل فتوا بر خلافت تو اجتماع نداشت، همانا خلافت از طریق اجتماع مؤمنان و مشورت­‌شان منعقد می­گردد، حضرت ابوبکر صدیق  رضی الله عنه، برای شش ماه از حکومت­داری خود­داری کرد تا آنکه بیعت اهل یمن به او رسید. »

در این پاسخ صراحت امام ابوحنیفه در تبیین عدم مشروعیت امامت منصور نمایش می­یابد.

دو. منصور از فقیهانی که در میان آنان امام ابوحنیفه رضی الله عنه نیز بود در باره اهل موصل که در برابر او خروج و قیام مسلحانه کرده بودند، فتوا می­خواهد:

منصور از فقیهان در مجلس خود در باره حکم خروج­‌کنندگان در موصل پس از آنکه آن‌­ها پیمان کرده بودند که اگر دوباره خروج کردند، خون­‌های آنان برایش حلال باشد، پرسید و یادآوری کرد که مؤمنان باید در پای شرط­های خود بایستند و به آن وفا کنند، امام ابوحنیفه رضی الله عنه این گونه پاسخ داد: «ألسنا في خلافة نبوة وأمان قال بلى قال إنهم شرطوا لك ما لا يملكون وشرطت عليهم ما ليس لك فإن اخذت ما لا يحل فشرط الله احق ان يوفى به فقال قوموا فقاموا فتفرقوا ثم أحضرهم فقال لأبي حنيفة يا شيخ إني فكرت فيما قلت فإذا القول كما قلت انصرف إلى بلادك ولا تفتي الناس بما يكون فيه شين على إمامك فتبسط على أيدي الخوارج – يقصد الثائرين من أهل الموصل – علي إمامک» [33]؛ آیا ما در خلافت نبوت و امان قرار داریم؟ منصور گفت: بله، گفت: آن­ها چیزی را با توشرط بسته‌­اند که اختیار آن را ندارند و تو چیزی را برآنان شرط گذاشته­ای که حق تو نیست، اگر مالی گرفته شده است، که حلال نبوده، شرط الله متعال شایسته‌­تر است که به آن وفا شود. منصور گفت: برخیزید، همه برخاستند و پراکنده شدند، سپس آنان را احضار کرد و به امام ابوحنیفه رضی الله عنه گفت، ای استاد! من در باره آنچه که تو گفتی، فکر کردم، سخن درست آنچه است که تو گفتی، به سرزمین خود برو و مردم را به چیزی فتوا نده که در آن توهین امام تو باشد و باعث دست درازی خروج کنندگان بیشتر بر امام تو شود – هدف او انقلاب کنندگان از اهل موصل بود-.

سه. موقف امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر بخشش­‌های منصور برای او:

امام ابوحنیفه رضی الله عنه بخشش­‌های خلیفه­‌ها را رد می­‌کرد، هنگامی که میان او و خلیفه منصور اختلاف پدید آمد، منصور از او پرسید که چرا بخشش‌­های مرا قبول نمی­کنی؟ امام پاسخ داد: « ما وصلني أمير المؤمنين من ماله بشيء فرددته ولو وصلني بذلك لقبلته، إنما وصلني أمير المؤمنين من بيت مال المسلمين، ولا حق لي في بيت مالهم، إني لست ممن يقاتل من ورائهم فآخذ ما يأخذ المقاتل، ولست من ولدانهم فآخذ ما يأخذ الولدان، ولست من فقرائهم فآخذ ما يأخذ الفقراء.» [34] ؛ امیر مؤمنان از مال خود چیزی برای من نفرستاده است که من آن را رد کنم، اگر از مال خود به من چیزی می­فرستاد، من را قبول می­‌کردم،‌ همانا امیر مؤمنان از بیت المال مسلمانان به من فرستاده است و در بیت مال مسلمانان هیچ حقی ندارم. من کسی نیستم که در پشت سر آنان بجنگم و آنچه را پیکارگر می­گیرد،‌ بگیرم، من از جمله فرزندان آنان نیز نیستم،‌که آن چه را فرزندان می­گیرند، بگیرم، من از جمله فقیران آنان نیز نیستم، تا آنچه را که فقیران می­گیرند، بگیرم.

تحلیل و ارزیابی:

پیش از این که به محور اصلی این پژوهش که فقه مقاصدی جواز خروج در برابر حاکم ظالم می‌­باشد، پرداخته شود، ضروری است که یک خوانش تحلیلی از آراء و موقف‌­های امام ابوحنیفه رضی الله عنه ارائه شود تا پاسخی باشد برای برخی از پرسش­‌هایی که در نزد پژوهش‌گران پدید می­آید مانند این پرسش­‌ها:

  • چرا امام ابوحنیفه رضی الله عنه در جنگ همراه با امام زید و دیگران اشتراک نکرد و فقط به تأئید و پشتیبانی بسنده کرد؟
  • چرا او عهده‌­دار شدن مناصب دولتی را رد می­کرد، در حالی‌که اگر در یک منصب دولتی می­بود، می­‌توانست تأثیر بیشتر مادی و پشتیبانی سیاسی در همکاری خروج‌­کنندگان داشته باشد؟
  • چرا او همان گونه که از نزد بنی امیه فرار کرد از نزد بنی عباس فرار نکرد؟
  • چرا دو دولت اموی و عباسی هر دو اصرار داشتند که امام ابوحنیفه رضی الله عنه عهده­‌دار مناصب دولتی شود، در حالی‌که او یگانه کسی نبود که از عهده­‌دار شدن مناصب دولتی عذر خواسته بود؟
  • به عبارت دیگر، چه کسی امام ابوحنیفه را در این جایگاه بزرگ قرار داده بود که هر دو دولت تلاش داشتند که او را در صف خود داشته باشند؟

 این پرسش­‌ها و پرسش­‌های دیگر در خوانش تحلیلی از موقف­‌ها و رأی­‌های امام ابوحنیفه در روزگار بنی امیه و بنی عباس روشن می­‌شود.

همان‌گونه که در پیشگفتار این پژوهش گفته شد، امام ابوحنیفه رضی الله عنه در محیطی زندگی کرد که در آن خروج کنندگان در برابر دولت بنی امیه و بنی عباس فراوان بودند، هم‌چنان استادان او از صحابه و تابعین در چنین محیطی زندگانی داشتند، چیزی که این ستیزه­‌ها را در زمان امام ابوحنیفه رضی الله عنه افزونی بخشید، دو عامل بود:

عامل نخسـت: این‌که حضور امام ابوحنیفه رضی الله عنه به عنوان امام و فقیه در بازه زمانی­‌ای بود که نسبت به هر دو دولت حساس بود، حضور او در آخر روزگار بنی امیه و آغاز عهد بنی عباس بود.

 عامل دوم: اندیشه دینی یا فرهنگی فقهی در مسأله مشروعیت حاکم فاسق موجود در نزد عامه مسلمانان از زمان خلفای راشدین تا زمان امام ابوحنیفه پرسش برانگیز بود.

توضیح عامل نخست: بازه زمانی آخر روزگار بنی امیه به گونه‌­ای بود که ثبات نداشت، این حالت هر دولتی است که پیش از سقوط شاهد ناآرامی­‌ها و شورش­‌ها می‌­باشد، حالت بازه زمانی نخستین روزگار دولت عباسی، حالتی است که هر دولت نوپیدا به تثبیت ارکان خود نیاز می­داشته باشد، به­‌ویژه این‌که همراه با یک تهدیدگر قوی و حقیقی تولد یافته باشد. عباسیان و طالبیان – پسران علی بن ابی طالب – با هم یک جا در یک صف واحد از زمان بنی­امیه مبازه می­‌کردند و هدف هر دوی آن­‌ها این بود که حکومت اموی­‌ها را ساقط کنند، تاریخ به ما یادآوری می­‌کند که هنگام مرگ ولید بن یزید (126 هـ) بنی­‌هاشم جمع شدند تا امامی را برای­شان انتخاب کنند، آن­‌ها محمد بن عبدالله نفس زکیه (ت: 145 هـ) را انتخاب کرده و با او بیعت کردند، در این مجلس نخستین و دومین خلیفه بنی عباس (سفاح و منصور) نیز حضور داشتند و با محمد بن عبدالله ملقب به نفس زکیه بیعت کردند [35].

بدین گونه درک می­کنیم که منصور خطر طالبیان یعنی فرزندان علی ابن ابی­طالب را بر دولت نوپیدای خود درک می­کرد و آنان نسبت به بنی­عباس از منظر قرابت نزدیک­تر به  پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند، به­ویژه آنکه شعار دعوت عباسیان (الرضا من آل محمد)؛ یعنی بدست آوردن رضایت خاندان محمد بود، و طالبیان نسبت به آنان از نظر نزدیکی به آل محمد نزدیک­تر بودند، از این جهت است که منصور اعمار شهر بغداد را ترک کرد و خودش به کوفه رفت تا با حرکت نفس زکیه و برادرش ابراهیم (ت: 145 هـ) رویارویی کند.

توضیح عامل دوم: عامل فرهنگ فقهی و دینی نسل اول صحابه و نسل تابعین که نسل امام ابوحنیفه می­باشد، این بود که طاعت از حاکم جایز نیست، مگر بدین شرط که حاکم از الله متعال اطاعت کند و نافرمانی او را نکند. اگر به سخنان خلفاء هنگام عهده­دار شدن امر خلافت نگاه کنیم این فرهنگ فقهی را بسیار واضح درمی­یابیم. ابوبکر رضی الله عنه می­گفت: «أطيعوني ما أطعت الله ورسوله فإذا عصيت الله ورسوله فلا طاعة لي عليكم » [36] ؛ تا هنگامی که از الله متعال و رسول او صلی الله علیه وسلم اطاعت کردم، از من اطاعت کنید، هنگامی که از الله متعال و رسول او اطاعت نکردم، آنگاه اطاعت از من بر شما واجب نیست.

هم‌چنان از  فاروق عمر رضی الله عنه این گفتار ثابت است: « فَمَن بَايَعَ أَمِيرًا عن غَيرِ مَشُورَةِ المُسْلِمِينَ فَلَا بَيْعَةَ لَهُ، وَلا بَيْعَةَ لِلَّذِي بَايَعَهُ، تَغِرَّةَ أَنْ يُقْتَلا » [37] ؛ كسي که با امیری بدون مشورهء مسلمانان بيعت  کند، این بیعت درست نیست، هم‌چنان بیعتی کسی که با او بیعت شده نیز درست نیست، تا مبادا اين كار موجب قتل آن هردو گردد. یعنی مبادا این بیعت سبب قتل هر دوی آنان گردد، زیرا آنان بیعتی را بدون شورایی مسلمانان پدیدآورده­‌اند، پس در این زمان به خاطر از بین ­بردن فتنه­ شان سبب قتل آن­‌ها می­‌شود.

از­این‌­رو زمانی که جامعه صحابه نافرمانی و معصیت را در میان حاکمان بنی امیه دیدند، با شمشیر در برابر آنان خروج کردند، و هیچ یک از علماء بر حسین بن علی رضی الله عنه و بر عبدالله بن زبیر رضی الله عنه و بر اهل مدینه هنگامی که در برابر بنی امیه انقلاب کردند، انکار نکردند، بلکه قاتلان آن‌­ها را تقبیح کردند و برای صحابه‌­ای که در برابر آنان خروج کرده بودند، از الله متعال رضایت خواستند، رضوان الله علیهم. از این جا اندازه گسترش این فرهنگ روشن می­شود که به تعداد بزرگی از فقیهان و عالمانی نگاه کنیم که در انقلاب عبدالرحمن بن أشعث در کوفه و بصره خروج کردند. در روشنایی این فرهنگ که علمای مسلمان قبل از عوام شان آن را حمل می­‌کردند، مجرد فقدان مشروعیت برای حاکم از رهگذر ظلم یا فسق، زمینه­‌ساز هر دعوت برای خروج ضد آن می­‌شد، زیرا محیط و فرهنگ آن، دعوت به خروج را تأئید می­‌کرد.

از این‌جاست که اندازه احتیاج حاکمان را به کسب آراء علماء و فقیهان درک می­‌کنیم، زیرا علماء و فقیهان در این محیط به عنوان اهل حل و عقد در نظر مردم نگریسته می‌­شدند، برابر است که حاکمان می­‌خواستند یا نمی­‌خواستند. به این خاطر اصرار هر دو دولت که نخستین درحالت سقوط بود و تلاش می­کرد که از فروپاشی خود محافظت کند و دومی که می­خواست که ستون­های حکوم‌ت­اش در آغازین روزگار تثبیت شود. راه برای این هدف بدست­آوردن مشروعیت برای خویشتن­ شان از رهگذر رضایت مردم به وسیله تأئید علماء بود و این طبیعی بود که در رأس این علماء امام ابوحنیفه قرار داشت و امام ابوحنیفه این شرایط را درک می­کرد و و این را هنگامی که منصور امام مالک (ت: 179 هـ)، ابن أبی ذئب (ت: 159 هـ) و امام ابوحنیفه را جمع کرد و از آنان در باره حقانیت حکومت خود پرسید و امام ابوحنیفه پاسخ داد : «المسترشد لدينه يكون بعيد الغضب، إن أنت نصحت نفسك علمت أنك لم ترد الله باجتماعنا، فإنما أردت أن تعلم العامة أنا نقول فيك ما تهواه مخافة منك، ولقد وليت الخلافة وما اجتمع عليك اثنان من أهل الفتوى، والخلافة تكون باجتماع المؤمنين ومشورتهم، فهذا أبو بكر الصديق رضي الله عنه أمسك عن الحكم ستة أشهر حتى جاءته بيعة أهل اليمن» [38] ؛ کسی که از بهر دین خود، رهنمائی می­خواهد، خشم خویش را دور می­افگند، اگر تو با نفس خود راست باشی، خودت می­دانی که ما را از بهر الله متعال این جا گردنیاورده­ای، همانا تو خواسته‌­ای که بدین وسیله به عامه مردم بفهمانی، این که ما در مورد تو چیزهایی، از ترس تو بگوئیم که خواست تو است. همانا درحالی‌که  تو عهده‌­دار خلافت شدی که حتی دو تن از اهل فتوا بر خلافت تو اجتماع نداشت، همانا خلافت از طریق اجتماع مؤمنان و مشورت‌­شان منعقد می­‌گردد، حضرت ابوبکر صدیق، برای شش ماه از حکومت­‌داری خود­داری کرد تا آنکه بیعت اهل یمن به او رسید.

افزون براین، جایگاه امام ابوحنیفه رضی الله عنه در دل­‌های مردم به سبب فقه و جایگاه علمی و ذکاوت او روز­به­‌روز افزایش یافته بود، سبب حقیقی تحقق این جایگاه علمی این بود که دولت پس از خلفای راشدین مشوره­‌گیری از علماء را از دست داده بود و پس از بیشتر از یک قرن گذشت زمان، به روشی حکومت­‌داری  خلفای راشدین که مشوره گیری از اهل فقه و علم به خاطر آسان­‌شدن امور دولتی بود، برنگشته بودند. به عنوان نمونه، عمر فاروق رضی الله عنه هنگامی که مسأله­‌ای نزد او می­آمد، علماء را گردهم می­آورد تا مشوره آنان را در باره آن مسأله بگیرد [39].امام ابوحنیفه رضی الله عنه با زیرکی‌­ای که داشت، این شکاف و خلأ را که به سبب ترک مشوره­‌گیری از علماء پدید آمده بود، درک می­‌کرد، ازاینرو تلاش کرد تا با پاسخ گفتن به این مسائل فوری در امور دولت، این خلأ را پر کند. چه بسیاری از مسائلی بود که برای جامعه مسلمانی به سبب ورود فرهنگ‌­های گوناگون و رنگارنگ به علت فتوحات اسلامی­ای که دولت انجام داده بود، پیش می­آمد، مردم نیازمند بودند که در این مسائل به صورت تفصیلی پاسخ داشته باشند. بنابراین، امام ابوحنیفه رحمه الله روشی را برای بررسی و مناقشه مسائل فقهی برگزید، به گونه­‌ای که از دانش پژوهانش می‌­خواست که در باره این مسائل رأی­زنی کنند و هر کدام رأی خویشتن را در این مسائل عرضه کنند، آنان رأی­زنی در باره یک مسأله را تا ساعات و گاهی وقت­‌ها برای یک روز و بلکه امام ابوحنیفه پیوسته با دانش پژوهانش یک ماه و گاهی بیشتر از آن مناظره می­کرد تا آنکه رأی بر یکی از قول­‌ها استقرار پیدا می­کرد، سپس قاضی ابویوسف (ت: 182 هـ) در اصول آن را ثبت می­کرد تا این که همه اصول ثبت می­شد و این گونه به مذهب تبدیل می­‌شد [40].

این مسائل که آنان در باره آن­ها رأی­زنی می­‌کردند، فقط منحصر به مسائلی که از فرهنگ­‌های ملت‌­های دیگر وارد جهان اسلام شده بود، باقی نماند، بلکه امام ابوحنیفه رضی الله عنه روشی دیگری را برای مسائلی هنوز بر روی زمین واقع نشده بودند، بلکه رخ­دادن آن‌­ها در آینده توقع می­رفت، که در پیش گرفت. آنان این مسائل را با این پرسش «أرأیت لو أنه کذا و کذا فما حکمه» یعنی اگر چنین و چنان دیدی حکم آن چی خواهد بود؟ شروع می­‌کردند، این روش به وسیله امام ابوحنیفه رضی الله عنه و سپس امام شافعی رضی الله عنه شهرت یافت، حتی حنفیان را مردم به «الأرأیتیین»؛ به خاطر قول شان «أرأیت» نام نهاده بودند [41].

شاید یکی از انگیزه‌­های این روش فقهی این بود که تغییرات قابل توجه در حیات مسلمانان به سبب تغییر زمان یا به سبب گوناگونی فرهنگ­‌های وارد شده در اسلام، پدید آمده بود. امام ابوحنیفه رضی الله عنه درک کرد که مسائلی است که به مسلمانان از رهگذر فرهنگ­‌های دیگر می­رسد یا ممکن است که در آینده پدید آید، از این جهت روش فقه فرضی یا روش فقه آینده‌­نگرانه را در پیش گرفت و مسلمانان در روزگاران بعدی پس از آنکه از روش او عیب­‌جویی کرده بودند، از آن به ره­بردند.

با این روش امام ابوحنیفه رضی الله توانست که از مجموع خردروزی­های دانش‌­پژوهانش به ره­ببرد، چنانکه برجسته‌­ترین­هایی این دانش­پژوهان معروف­اند، همچنان ثقه­‌سازی  و ثبت قول در باره هر مسأله نیز از بهره­‌های دیگر بود که تا هنگام نیاز به آن مراجعه شود، ازاین­روست که فقیه یحیی بن آدم (ت: 202 هـ) گفت: «إن أقوال الفقهاء الآخرين بعد أبي حنيفة كَسَدَتْ سُوقُهَا إِذْ كان عِلْمُه وَحْدُه قد انتشر في مختلف البقاع، وأصبح الخلفاء والأئمة والحكام والقضاة يقضون بمذهب أبي حنيفة » [42] ؛  سخنان فقیهان دیگر، پس از ابوحنیفه رضی الله عنه بازار خود را از دست داد، زیرا علم او به تنهایی در نقاط مختلف گسترش یافت و خلفاء و امامان و حکام و قضات بر اساس مذهب ابوحنیفه قضاوت می­کردند.

از اینجاست که معنای این گفتار امام شافعی را درک می­کنیم: « كل الناس عيال في الفقه على أبي حنيفة »؛ همه مردم در فقه ریزه­‌خوار امام ابوحنیفه رضی الله عنه هستند. هم‌چنین اکنون درک می­‌کنیم که چرا ابوجعفر منصور و ابن هبیره اصرار داشتند که امام ابوحنیفه رضی الله عنه یک پست دولتی را از طرف آنان عهده­‌دار شود، این بدان خاطر بود که او جایگاه بزرگ نزد مردم داشت.

اگر موقف­‌های امام ابوحنیفه رضی الله عنه را در باره خروج­‌کنندگان و در برابر حاکمان پی­گیری کنیم، درمی­‌یابیم که رأی امام ابوحنیفه رضی الله عنه در برابر حاکمان و مشروعیت­‌شان از آغاز بسیار واضح بود که در علت عدم عهده‌­دار شدن منصب قضاوت توسط او بیان شد و آن این‌که حاکمان نزد او مشروعیت امامت را نداشتند و هم‌چنان ظلم آنان آشکار و قابل دید بود، او در زمان ابن هبیره در روزگار اموی به صراحت گفت و هم‌چنان برای منصور در هنگام پاسخ­گویی به حقانیت او گفت، چنانکه گفتار او گذشت: « وَلَقَد وُلَّيتَ الخلَافَة وَمَا اجتمع عَلَيْك نفسان من أهل التَّقْوَى، والخلافة تكون عَن إِجْمَاعِ الْمُؤْمِنِينَ ومشورتهم »؛ همانا درحالی  تو عهده‌­دار خلافت شدی که حتی دو تن از اهل تقوی بر خلافت تو اجتماع نداشت، همانا خلافت از طریق اجتماع مؤمنان و مشورت­‌شان منعقد می‌­گردد. بدین‌­گونه از آغاز امر صراحت او را در این مسأله در می‌یابیم.

اما موقف او در باره خروج/ انقلاب مسلحانه در برابر حاکم فاسق، به شکل تدریجی صراحت و آشکارگی یافت. در آغاز او همانند آخر دوران زندگانی­اش، آشکارا دعوت به خروج/ انقلاب مسلحانه در برابر حاکمان نمی­‌کرد، به عنوان نمونه، در خروج/ انقلاب مسلحانه زید بن علی او  به پشتیبانی مادی و نصرت­دهی فکری با فتو میان دانش­‌پژوهانش در نصرت و همکاری بسنده می­‌کرد، کَردَرِی در عدم مشارکت امام در جنگ چند سبب را ذکر کرده است، مانع نیست که همه اسباب جمع شده باشند، از جمله این اسباب وجود امانت­‌های مردم در نزد او، ممکن مریض بوده باشد، هم‌چنان این‌که او به همکاری و نصرت عراقی­‌ها اعتماد نداشت و توقع می­رفت که آنان همان­گونه که امام حسین رضی الله عنه را رها کردند، زید را نیز رها خواهند کرد [43].

شاید سبب دیگر نیز این بوده باشد و آن این که در وقت خروج / انقلاب مسلحانه زید بن علی (122 هـ) امام در آغازین روزگار نشستن بر کرسی فتوا و تدریس پس از مرگ استادش حماد (ت: 120) رضی الله عنه قرار داشت، یا اینکه امام ابوحنیفه رضی الله عنه در آغاز پروژه پُرکردن خلأ نیازمندی فقهی در جامعه اسلامی برای پاسخ­گویی مسائلی بود که بر اسلام همراه با فتوحات و همراه با تغییر زمان پیش­‌می­آمد. به هر حال، همانا امام ابوحنیفه رضی الله عنه پشیمانی­اش را در ترک امر به معروف و نهی از منکر [سیاسی] بیان می­کرد و هرگاه که داستان زید یادآوری می­‌شد، اشک می­ریخت، ازاین‌­روست که در روزگار نفس زکیه و برادرش ابراهیم صراحت و آشکارگویی بیشتر برای رفع ستمگری و ظلم‌­زدایی داشت، به صورتی که دانش­پژوه و همدمش امام زفر رحمه الله گفت: « والله ما أنت بمنته حتى توضع الحبال في أعناقنا»؛ سوگند به الله متعال! تو رها کردنی نیستی تا این که در گردن­‌های­‌مان،‌ ریسمان­‌ها انداخته شود. بدین­گونه دیده می‌­شود که مبارزه آشکار او در باره کنارگذاشتن حاکمان ستگر و ظالم در حیات او روند تصاعدی داشته است.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا