نتیجه
شباهت های طالبان با خوارج قرون اولیه اسلامی بیشتر از آن است که از آن در بالا یاد نمودیم. یکی از شباهت-های این دو گروه فضای نابسامانی بوده که در آن نطفه بندی شده اند؛ طوری که هم خوارج و هم طالبان محصول بحران، و زادۀ جنگهای داخلی دولت اسلامی بوده اند. قرآن كریم در آیه نهم سوره حجرات می فرماید: «هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، در میان آنها صلح برقرار سازید و اگر یكی از آنها بر دیگری تجاوز كند با طایفه ظالم پیكار كنید تا به فرمان خدا بازگردد، هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو گروه بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه كنید كه خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.» سخن جالب اینكه سوره حجرات همانطوری كه مفسران می نویسند درباره هیئت قبیله تمیم كه نزد حضرت پیامبر به مدینه آمده بودند نازل گردیده است،قبیله ای كه در حوادث بعدی ستون فقرات جنبش خوارج را تشكیل دادند. اگر خوارج نخستین بجای تطبیق این آیه و مصالحه میان حضرت علی و معاویه، به روی آتش آن جنگ خونین هیزم افزوده، جبهه سومی را گشودند و مصیبت دیگری آفریدند، طالبان نیز در جنگهای داخلی افغانستان از همان شروع كارشان، هیچ قدمی برنداشته و هیچ علاقه ای به صلح و مصالحه نشان نداده اند. هم خوارج و هم طالبان در حالی كه مولود فتنه و محصول جنگ داخلی بوده اند نه تنها نقشی در صلح نداشته اند كه خود عنصر اصلی و كانون گرم فتنه بوده اند.
امروز یگانه گروهی که از خوارج در دنیا مانده است، اباضی های سلطنت عمان می باشند. اگر طالبان و اباضیه عمان را با خوارج نخستین مقایسه نماییم خواهیم دید که طالبان افغانی بیشتر از اباضیه عمانی به خوارج نزدیکترند.شاید خواننده ای با خود بگوید كه طالبان عباداتشان چون نماز و روزه و حج را بر مبنای فقه حنفی انجام می دهند و در این زمینه حتى جزئیات فقه حنفی را تطبیق می نمایند. در پاسخ به این اعتراض باید گفت كه ما دو نوع مذهب داریم؛ یكی در عرصه فقه و دیگرش در میدان عقاید كه آن را «فقه اكبر» خوانند. این درست است كه طالبان احكام ذبح گوسفند و شتر و گاو قربانی را از فقه حنفی می گیرند ولی آنها در زمینه احكام ذبح انسان به خوارج نزدیكترند. طالبان در زمینه احكام و مناسك حج، حنفی اند و در عرصه اداره و حكومت داری حجاج بن یوسف ثقفی. برهنگی سر را علامت تكبر می دانند و بریدن سرها را نشانه تواضع و بندگی. در پوشاندن سر از فقه حنفی پیروی می نمایند و در بریدن آن از شریعت خوارج نهروانی. تكفیر مرتكبان گناهان كبیره اصل دیگر اعتقادات خوارج بود. طالبان افغانستان گرچه ادبیات روشنی در این زمینه ندارند ولی آنها در اواخر دهه نود میلادی دشمنانشان را كفّار خطاب نموده و منطقۀ تحت كنترل آنها را دارالاسلام نه بلكه دارالحرب می نامیدند. اگر شریعت اسلامی قطع نمودن درختان و پر كردن چاه های آب و آزار دادن زنان و كودكان را در جنگ با كفار جایز نمی داند، طالبان در جنگ شان با مخالفان مسلمانشان تمامی این قوانین را زیر پا گذاشتند. لوایح جنگی طالبان نشان می دهد كه نحوه تعامل آن گروه با دشمنان افغانی شان سخت تر از برخوردشان با مخالفان غربی شان می باشد، امری كه هیچ تفسیری شرعی برای آن نمی توان یافت.در پهلوی شباهت هایی كه از آن یاد نمودیم، جنبش طالبان دو عنصر دیگر بر اصول فعالیت سیاسی خوارج افزوده اند که یکی انتحار و خودکشی است و دیگری معامله با استخبارات منطقه و جهان. عملیات انتحاری که از سوغات های جنگهای ژاپنی ها و امریکایی ها و طرفهای درگیر در جنگ دوم جهانی می باشد، با عقیده، فقه و اخلاق اسلامی بیگانه بوده و تاریخ و فرهنگ ما آن را به رسمیت نمی شناسد. یگانه دلیلی که مفتیان نظریه خودکشی و تئوری پردازان پروژه های ویرانی و مرگ به آن استناد می جویند، حکایت براء بن مالک در جنگ یمامه و معرکه حدیقه است که براء تقاضا نموده بود تا او را از بالای دیواری به داخل باغی که طرفداران مسیلمه در آن سنگر گرفته بودند بیفگنند. در اینجا ناگفته نباید گذاشت كه سرگذشت براء بن مالک رابطه ای به عملیات انتحاری ندارد چون که او در آن جنگ شهید نشد بلکه شش سال بعد در جنگ شهر بندری شوشتر ایران به شهادت رسید.شاید خواننده ای با خود بگوید كه طالبان چیزی جز محصول استخبارات نظامی پاكستان نیستند و مقایسه آنان با خوارج در حقیقت بها دادن به آنان و توهین به خوارج است. در پاسخ باید گفت كه استخبارات نظامی پاكستان و یا هر استخبارات دیگری یک پهلوی تراژدی خونین كشور ماست، اما سخن دقیق اینست كه طالبان محصول شرایطی شبیه به شرایط ظهور خوارج بوده اند كه در حالت فعلی كشور ما عنصر استخبارات نیز بر آن افزوده شده است. در كنار درک از پشتیبانی یک و یا چند جناح استخباراتی از یک گروه نباید عوامل ایدئولوژیک و اعتقادی ذی دخل در مسائل را فراموش نمود. آنكه خودش را در كنار جاده و یا در میان نمازگزاران انفجار می دهد، آیا خواننده گرامی تصور می نماید كه این كار را به این دلیل انجام داده كه گروهی استخباراتی برایش فرمان داده است. آنكه خون دانشمندان بی گناه دین را در اثر كینه های سیاسی می ریزد آیا فكر می نمایید كه كارش انگیزه ایدئولوژیک نداشته است؟! سؤال دیگری كه جواب می طلبد اینست كه چرا طالبان در حالی كه ایمان همه را زیر سؤال می برند و شخصیت-های كشور ما را ترور می نمایند ولی روابط بسیار نیكویی با محافل سیاسی و استخباراتی پاكستان دارند، در حالی كه مهره های آن محافل را نمی توان از نظر دینی و اخلاقی با شخصیت هایی كه توسط طالبان ترور شده اند مقایسه نمود؟ پاسخ این سؤال را تاریخ در اختیار ما می گذارد، به این مفهوم كه خوارج در مسیر تاریخ شان با آنكه خود را مسلمانانی دو آتشه معرفی می نمودند ولی بسیار واقع می شد كه عقده، كینه و انتقام بر مبادی دینی شان چربی می نمود. مورخان می گویند كه در جنگهایی كه میان زنبیل شاه و عربهای مسلمان صدر اسلام واقع شد، فردی از خوارج سیستان به نام عبید بن سبع بن أبی سبع در دربار زنبیل می زیست و او را در جهت كوبیدن لشكر مسلمانان مشاوره می داد. از سوی دیگر خوارج با آنكه دشمنان سرسخت دولت اموی بودند ولی آنها به دلیل دشمنی با عباسی های بغداد با دولت اموی اندلس روابط بسیار خوبی داشتند تا حدی كه عبدالرحمن فرزند معاویه، فرزند هشام، فرزند عبدالملك اموی مدتی در شهر «تاهرت» (الجزایر امروزی) در سایه دولت خوارج زندگی می نمود و این روابط چنان مستحكم بود كه عبدالوهاب بن عبدالرحمن بن رستم، پادشاه آن دولت خوارج سه فرزند خویش را به عنوان نمایندگان رسمی دولت خوارج به اندلس اموی فرستاده بود. جنبش خوارج اگر در شام و عراق و سیستان علیه اموی ها جنگیدند، همان خوارج در شمال افریقا روابط بسیار گرمی با اموی های اندلس داشتند.شاید خواننده دیگری بگوید که خوارج مربوط به دوره های صدر اسلام بوده اند، در پاسخ باید گفت كه خارجی بودن یك مسئله تاریخی و مربوط به قرن های اول، دوم و سوم هجری نه، بلکه پدیده ای است اعتقادی آگنده با تعصب و ناآگاهی و خشكی و خشونت که در تاریخ اسلام پیوسته تکرار می شود. در حدیثی که امام احمد روایت نموده این پدیده بیشتر از بیست مرتبه در تاریخ مسلمانان ظهور خواهد نمود.
اگر كسی بپرسد كه چه آینده ای را برای جنبش طالبان می توان تصور نمود، پاسخ آن را در سرگذشت خوارج پیشین می توان جستجو نمود. خوارج با آنکه نیروی نظامی هراس انگیزی به حساب آمده و برای مدتی طولانی استقرار جوامع اسلامی را تهدید نموده، از سیستان تا اندلس جولان داشته اند ولی امت اسلامی پیوسته خود را با این مذهب بیگانه احساس نموده است. آنها در اثر اتکا به زور، عدم انعطاف، اعتقادی مبالغه آمیز و افراطی به اصل امر به معروف و نهی از منکر، قبیله گرایی و علاقه جنون آمیز به خون و خشونت نتوانستند ریشه در تاریخ و جغرافیای اسلام دوانند. از سوی دیگر، هشدارهای مكرر و شدید پیامبر اسلام كه در احادیث مستند و صحیح شیعه و سنی درباره خوارج آمده مشروعیت دینی این گروه را پیوسته زیر سؤال برده است. این یورش چنان سنگین و سهمگین بوده كه در حدیثی خوارج «سگان جهنم» خوانده شده اند.خوارج هم در گذشته و هم امروز حرکتی ارتجاعی است که هیچ نقشی در تمدن اسلامی نداشته است. تمدن های هرات، بلخ، غزنه، بست، استانبول، بخارا، دهلی، بغداد، دمشق، اندلس، قاهره و قیروان چیزی را به نام خوارج نمی شناسند. دایرۀالمعارفهای حقوقی، عقیدتی، فقهی، لغوی و هنری مسلمانان هم با این گروه آشنا نیست. هر جایی که ساختارهای اجتماعی عقب مانده و منحط تا هنوز باقی مانده خوارج معاصر نیز بقای خود را در گرو همان ساختارها و سنت ها می بینند. جوامع شمال وزیرستان و صحراهای الجزایر و موریتانی و بیابان های یمن و سومالی و مالی، لانۀ دلخواه خوارج معاصر به حساب می آیند.همانطوری که امروز اسم طالبان به گروه های مختلف و متفاوتی از وزیرستان گرفته تا خیبر و بلوچستان و ارزگان و کنر و پکتیا و میرامشاه اطلاق گردیده، برخی را طالبان پاکستانی نامند، گروهی را طالبان هندی، دسته ای را طالبان امریکایی، جمعی را طالبان انگلیسی و فرقه ای را طالبان ایرانی؛ به همین شکل خوارج پیشین هم به گروه-های مختلفی تقسیم می شدند که می توان از ازارقه، نجدات، صفریه، عجارده، اباضیه، میمونیه، شیبانیه، حمزیه و امثال آن نام برد كه هر شاخه پروژه خاص خودشان را داشتند.هستند کسانی که انگیزه های سیاسی و فلسفه وجودی طالبان را با حضور نیروهای بیگانه در افغانستان پیوند می دهند، غافل از اینکه طالبان نه با آمدن نیروهای خارجی به وجود آمده اند و نه با رفتن آنها از میان خواهند رفت. كسانی كه تسلسل حوادث سه دهه اخیر را تعقیب نموده اند، می دانند كه طالبان خود علت اصلی سرازیرشدن این همه نیرو به افغانستان بوده اند. وجود نیروهای خارجی در افغانستان برای این گروه به مثابه آب حیات بوده که فعالیت نظامی شان را در نظر برخی مشروعیت دینی بخشیده و بر عمرشان خواهد افزود. مخالفت با برنامه های منفعت طلبانه سیاستمداران فرصت طلب امریکا و انگلیس در منطقه و قربانی نمودن ملتهای این حوزه قابل نكوهش است ولی این مخالفت با سیاست های مسلط غربی نباید ما را از یك پرتگاه به پرتگاه دیگری سوق دهد.سخن اخیر اینكه فرجام پروژه های خون و خشونت و جنگ و ترور چیزی جز ناكامی نیست زیرا تاریخ شاهد است که هیچ شاخه ای از خوارج نتوانسته است تا دولتی با ثبات تشکیل دهد. دسته های آدم كش در هر جای زمین كه بوده اند و به هر مذهب و اندیشه ای كه رابطه داشته اند نهایت شان از جنس اندیشه شان بوده است. قلعۀ اَلَمـوت خوارج افغانستان نیز چاره ای جز ویرانی ندارد، چه این ویرانی به دست هلاكوی خارجی باشد، یا مسلمانان خود كشور و یا هم قوانین جامعه و سنت خدا در نظام آفرینش.خوارج نوین بسان خوارج قدیم چاره ای جز نابودی ندارند، زیرا آنها نابودی خودشان را در بطن ایدئولوژی شان می پرورند. تفكر خوارجی و طالبانی با فطرت سلیم انسان و بدیهیات دین در تعارض است زیرا این ایدئولوژی هر آنچه را كه در این دنیا وجود دارد، حرام می پندارد جز یك چیز و آن ریختن خون انسان و آن هم انسان مسلمان.خوارج جدید هم بسان خوارج قدیم خواهند رفت ولی تا زمانی که رخت بربندند خدا می داند که چقدر خون دیگری بر روی این خاک مصیبت زده جاری خواهند نمود.خدایا چنین مباد!