شعر

ازهراتم کابلم همدرد محزون من است

ازهراتم کابلم همدردمحزون من است
دشمن بلخ وبدخشان دشمن خون من است

ازقناری تاکبوترزاغ راآتش زدند
میوه ای مان راربودن باغ راآتش زدند

های مردم کاری اینهاغیراخازی نبود
حرف های این جماعت جزکلک بازی نبود

این شعارحق شان آخردروغ ونابجاست
کشتن ودزدی وغارت درمسلمانی نبود

مسجدوآزادی وجدان راآتش زدند
من به چشمم دیده ام قرآن راآتش زدند

آتش اینجاشوله ورشددودآن تاآسمان
ازهمان روزیکه حرف صلح شان آمدمیان

صلح یعنی جنگ آتش ودردوفغان
صلح یعنی جنگ نافرجام من اینجابمان

تابکی باقدرت خودیکه تازی میکنید
تابکی حکت ادای حزب نازی میکنید

تابکی آتش این معرکه برپامیشود
تابکی بازی به خون ملت مامیشود

بس کنیدآخرهمی آشفتگی وپوچ را
بس کنیددیگربه مردم وعدهای پوچ را

صفره ات خالی دستت دایمن بی دانه باد
خانه راویران کردی خانه ات ویرانه باد

کشتن وبستن شده کاری خوش آنی تان
من به ولاشک نمودم برمسلمانی تان

هرچی بنویسم بدی ازنسل ایشان میرسد
ای گلویم بغض کرده شعربه پایان میرسد

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا