موانع اجتماعی دموکراتیزاسیون در افغانستان
پژوهشگر: جاوید راحل دانشجوی دکتری تخصصی اندیشه سیاسی
بخش دوم
- موانع دموکراتیزاسیون در افغانستان
1 – 2. نظام قبیلوی
ساختار قبیلهیی یک ساختار غالب و فراگیر در میان تمام اقوام افغانستان است. نظام قبیلوی بر بنیاد خانواده و اصل پاتریمونیال استوار بود، خانواده هسته مرکزی قبیله را تشکیل میدهد سلسله مراتب خانواده که یک مرد در راس خانوادههای گسترده قرار داشته و در زیر مجموعه آن تعداد زیادی از افراد که اعضای خانواده گسترده را شامل میشد و این سلسله مراتب با الگوی جامعه سنتی و بر اصل وابستگی عصبیت خانوادگی که همه خود را ملزم به محافظت از شرف و عزت خانواده میدانند، استوار است.
نظام ارزشی خانواده بر اصول اطاعت و احترام کوچکتران نسبت به کلان تران، تعهد کلانتران در دفاع از منافع و شرف اعضای خانواده و تلاش مشترک همگانی برای اقتصاد مشاعی استوار یافته است. خانوادههای به هم نزدیک یک طایفه را تشکیل میدهند که در رأس آن ها ملک قرار دارد و چند طایفه ه عشیره یک خیل را تشکیل میدهند که رهبر آن خان نامیده میشود.
خانواده خان را خان خیل میگویند ملکها معمولاً از سوی مردم از میان خانوادههای نجیب، ثروتمند و پر نفوذ انتخاب میشوند و خان از سوی ملکها و یا دولت بر گزیده میشدند. (عارفی، 1393: 151) چنین ساختار ارزشی متسلب تقریباً تمام اقوام و طوایف مختلف افغانستان را که عمدتاً روستا نشین هستند، بدون استثنا شامل میگردد. «پشتونوالی مجموعهای از قوانین و سنتهایی است که روابط میان اعضا در جامعهای قبیلهای تنظیم میکند». (عارفی، 1393: 152) در عرف اقوام پشتون مطالبات قبایل (پور اوغانی) به شدت قابل اعمال بوده و هیچ کسی توانایی مخالفت با آن را ندارد.
با توجه به نظریه ساختاری که بر دگرگونیهای بنیادی در ساختار قدرت طبقاتی، قدرت دولتی و قدرت بین المللی به عنوان شرط لازم برای گزار به مردم سالاری تاکید شده است: کثیر الاقوام بودن اقلیتهای افغانستان راه رسیدن به دموکراسی را مسدود ساخته است. موجودیت طبقات کوچک زمین دار تحت اثر حکومت به جای فیودالیسم گسترده راه مشارکت و گزار به سمت دموکراسی را مسدود ساخته است فرد دارای همان محرومیتی است که به گروه قومی تعلق دارد
در نظام اجتماعی قبیله سطح مطالبات فردی از سقف خانوادهها و حد اکثر قبیله فراتر نمیرود، تکیه گاه نظام قبیلوی بر دو امر استوار است جرگه و مقررات اجتماعی قومی مانند پشتونوالی، روابط اجتماعی قبایل با همدیگر تابع شرایط ویژه نظیر شرایط سیاسی و یا ظهور یک تهدید استوار است که منجر به دو نوع میشود: یک) رقابت و جنگ: بر سر امتیازهای سیاسی و دسترسی به قدرت دو) تعاون: بر بنیاد موجودیت دشمن مشترک و یا حس تعلق قومی در برابر یک گروه قومی دیگر.
نظام قبیلوی در افغانستان ادامه ساختار سنتی گذشته که به جای هویت ملی به هویتهای کوچک با مرزهای محدود هویتی قومی محصور گردیده است شناخته میشوند و چون در ساختارهای قبیلوی به جای تصامیم مردم فقط خانها اربابان و ملکها هستند که تصمیم گیریهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی و حتی اقتصادی را میگیرند. لذا انعطاف نا پذیر بودن جامعه افغانستان آنطور که کلاوس اوفه آن را از ویژگی اصلی جوامع پیچیده عنوان میکند جلو مشارکت سیاسی فراتر از ساختار قبیلوی را سلب نموده است. و جا به کنشهای مردم سالارانه را تنگ ساخته و زمینههای دموکراتیزاسیون سلب گردیده، بنابراین پس از دو دهه از ایجاد دولت جدید سا ختارهای مدرن آن که حامی دموکراسی در افغانستان است متاسفانه نتوانسته فضای مناسبی ایجاد نماید. اگر به آمار و ارقام مشارکت مردم در انتخاباتهای سه دوره ریاست جمهوری طی این بیست سال نگاه شود سیر نزولی داشته است طوری که در سال 1383 به تعداد 8.1 در صد از هفتاد در صد واجدین رای اشتراک نمودند، در سال 1388 به 6 ملیون رای و در سال 1393 به 6.6 ملیون رای و بلاخره در سال 1398 کمتر از 2.6 ملیون رای از جمله 9 ملیون واجدین شرایط رای دهی در صندوق ها ریخته شد.
2 – 2. سنتها
افغانستان کشوری که در اوج سنت گرایی قرار دارد. سنتها در افغانستان ارزشهای مقدسی اند که اغلب با ارزشها و باورهای دینی هم ریشه اند و در اغلب موارد سنتهای غیر دینی چون نظام قبیلوی، تقدیر گرایی، پدرسالاری و تمکین به داوری های قبیلوی بار سنتی داشته اند.
بنابراین سنتها، رسوم، عادات و غیره مواردی که مختص جوامع توسعه نیافته اند در افغانستان بگونهای برجسته نمودار شده اند. افغانستان از نظر فرهنگی بسیار مختلط است. کمربند قومی پشتونها فرهنگ قبیلهای و بسیار سنتی دارد، همراه با آداب و رسوم دقیقاً تعریف شده است که بر مناسبات خانواده گی و خارج از قبیله حاکم است. (مارسدن، 1388: 27) سنتها یا عنعنات ریشه در اخلاق اجتماعی و شیوهای زیست افغانها دارد و در طول هزاران سال شکل یافته است. (رسولی، 1386: 113) در منابع تاریخی افغانستان چنانچه مرسوم بوده است.
با تکیه بر نظریه ساختاری میتوان بحث سنتهای غالب در افغانستان و تاثیرات آن بر فرایند دموکراتیزاسیون را پی گیری نمود. طوری که بافت قبیلوی افغانستان و حاکمیت سنت گرایی و تفسیرهای قشری از مذهب مخالف جدی فرایند دموکراسی است. پیوند میان روحانیون (مولویها و خانواده ها متصوفین) و قدرت از گذشته مردم را از پرداختن به امور سیاسی باز داشته است.
سیاسی شدن مذهب باعث تفسیر های بنیاد گرایانه از دین گردید. فهم افغانها در مورد دموکراسی و فرایند دموکراتیزاسیون بسیار سطحی و نازل است. در این کشور دموکراسی را کالایی دانسته میشود که توسط غرب به کشور شان وارد شده است. علمای دینی افغانستان حساسیت جدی با دموکراسی و تجدد دارند، حرف آن ها فراتر از قوانین افغانستان بوده و واجب الاجرا پنداشته میشود.
جایگاه سنت که بیشتر مبتنی بر تلفیقی از باورهای دینی و عنعنات قبیلهای بوده جایگاه نیرومندی داشته است که در این زمینه پیتر مارسدن مینویسد: «باور مردم در افغانستان، مثل سایر نقاط جهان، ترکیبی از خرافات، اعتقاد به ارواح، پرستش اولیاء، تصوف و مذهب سازمان دار بوده است. بنا بر این اسلام با باورهای یقین از اسلام و آداب قبیلهای چون پشتونوالی آمیخته بوده است.» (مارسدن، 1388: 118) فشار روسیه تزاری و بریتانیا از شمال و جنوب و همینطور غرب ایران شیعه مذهب جامعهای سنتی افغانستان را اسلامی تر و به ویژه سنیتر ساخته است. با توجه به مناسبات و روابط متسلب که میان اقوام مختلف این کشور وجود دارد. چنین ارزشهای سنتی در تمام اقوام مختلف این کشور وجود دارد، در هر مقطع از تحولات تاریخی به عنوان یکی از عوامل اساسی تأثیر گزار نقش داشته است.
کثرت برداشتها و کارکردهای دینی در افغانستان باعث شده که اغلب این برداشتها و فرقههای مختلف تبدیل به جنبشهای سیاسی شوند که طالبان نمونهای برجسته از نوع گرایش بنیاد گرایی دینی سیاسی میباشد که «بیشتر بازگشت به ریشههای سنتی است تا الگوی از شیوههای مدرن». (رسولی، 1386: 125) علمای مذهبی در افغانستان دارای نفوذ و تاثیر گزاری عمیقی بوده اند. گرچه علمای مذهبی دارای کدام انسجام و سلسله مراتب نیستند و بیشتر بر بنیاد تعاریف غیر رسمی از موقف روحانیون شده و به اسم ملا، مولوی و مفتی تقسیم بندی شده اند؛ که پائین ترین مرتبه ملا و سپس مولوی و بلند ترین موقف مفتی میباشد. اغلب ملاها در مدارس غیر رسمی داخلی و برخی ها نیز طلبههای مدارس دینی دیوبند و خیبر پختونخواه بوده است.
در اواسط دهه 1950 پانزده هزار مسجد در افغانستان وجود داشت که تحت اداره روحانیون بودند. روحانیون سنتی از هویت دینی و سنتی جامعه در برابر نو آوریها دفاع میکردند. (عارفی، 1393: 129) حضور پر رنگ این گروه در سراسر افغانستان اتوریته مذهبی و سیاسی را برای ایشان ایجاد نموده است و هم چنان پیوند علما با دستگاه سیاسی تا 1340 به سود علما بوده و این گروه را به شدت پر نفوذ ساخته بود. ریشه اکثریت احزاب جهادی به روحانیون و علمای دینی بر می گردد. لذا اوج اسلام گرایی را نخست در احزاب جهادی و سپس شکل گیری جنبش طالبان و تسلط شان در افغانستان را میتوان یاد آور شد.
حفیظ منصور مینویسد: «اثر گزاری قرائتهای نادرست دینی در افغانستان باعث شده است که این کشور به نوسازی دست پیدا نکند.» بر اساس دیدگاه او «برای نوسازی و توسعهی افغانستان بیش از همه به بازسازی و نوسازی اندیشههای دینی باید پرداخت؛ زیرا تا این باورها دگرگون نشوند زندگی مردم دیگر نخواهد گردید و توسعهای در کار نخواهد بود. (منصور، 1392: 91) طالبان در افغانستان ادعا میکنند که خداوند به آنها دستور داده است تا یک دولت الهی بر خرابههای آکنده از فساد و تباهی ایجا شده بدست سکولارها برپا نمایند ولی تحقق چنین آرزوی جای تردید بسیار دارد. (رسولی، 1384: 11)
3 – 2. تبعیض و بی عدالتی
در این جا با تکیه بر نظریه نقش نخبگان سیاسی به عنوان کارگزاران اصلی گزار به دموکراسی توجه شده است که متاسفانه مسیر دموکراتیزاسیون را بسته است. میتوان گفت که متغیر داخلی تبعیض در افغانستان بر میگردد به زمان ایجاد حکومت ابدالیان در ۱۸ جون ۱۷۴۷ میلادی توسط احمدشاه ابدالی که در آن عساکر جنگجوی قبایل پشتون گردهم جمع شده و یک نوع وحدت قومی را شکل دادند تا منجر به اتحاد این اقوام و ایجاد دولتی مقتدر گردید. از همین دوره است که تبعیض در برابر سایر اقوام ساکن در این کشور و زبانهای دیگر آغاز شد.
در زمان ایجاد افغانستان کنونی توسط امیر عبدالرحمن خان در سال ۱۸۸۰ میلادی به اوج آن رسید و حتی اسکان قوم مشخصی در سرزمینهای که وطن اصلی شان به حساب نمیرفت، سرکوب سایر گروهها و اقلیتهای قومی، زبانی و مذهبی را نیز در قبال داشت. عامل خارجی این فرایند بر میگردد به یک سلسله مداخلات مستقیم کشورهای استعماری از یک گروه قومی و زبانی خاص در برابر سایر گروهها علیالخصوص انگلیسها و روسها در قرون نزدهم و بیستم و همچنان تشدید جنگها بر علیه شوروی سابق در افغانستان با حمایت مستقیم پاکستان و اعراب همراه گردید که این نوع حمایت قومی در جریان جنگهای افغانستان به شدت هرچه تمام آن جریان یافت و باعث بروز نا برابری حتی در حمایت از جبهات مختلف قومی و زبانی با شدت بیشتر و از نظر مذهبی در درجه کمتری توسط کشورهای ذکر شده به شمول ایران گردید. که در دوره ظهور طالبان با حمایت بی دریغ پاکستان از این گروه فقط به دلیل برتری قومی، زبانی و مذهبی دامنه رشد اوج تبعیض و در تبع آن نابرابری اجتماعی را فراهم نمود.
طبق تحقیقات واحد تحقیقات و بررسی افغانستان (AREU) گروهی از کارشناسان را ایجاد نمود که نتیجه دموکراتیزاسیون در این کشور را چنین مطرح نموده است: «دموکراسی به معنای حکومت مردم در جای که حقوق اولیه همه توسط آن حمایت شود. دموکراسی شامل امنیت، برابری، غذا و بهداشت کافی و حقوق برای زنان است». با توجه به این مسایل دموکراسی در افغانستان وجود ندارد. آنچه وجود دارد فقط شعار دموکراسی (Slogans of Democracy) است. (واحد تحقیقاتی افغانستان، 1398)
به دلیل این که ساختار جامعه افغانی به شکل قوم مداری و یا “سیاست قوم مدارانه” (سجادی، ۱۳۹۱: ۴۱) بودن آن باعث تبعیض و حس برتری خواهی در برابر سایر گروهای قومی میباشد چنانچه گفتیم افغانستان سرزمینی کثیرالاقوام است. نابرابری اجتماعی به بدترین شکل آن را بوجود میاورد. خاستگاه اجتماعی سیاستمداران قبایل است و وابستگی فرهنگی و فکری قبلوی بصورت منسجم وجود دارد. بنا بر این نخبگان قوم گرا در راس قدرت سبب رشد تبعیض سازمان یافته و بی عدالتی از بالا به پائین در ساختار جامعه گردیده است. تبعیض در ادارات دولتی به ویژه در سطوح وزارت خانهها به شدت جریان دارد. تبعیض در راه یابی به موسسات تحصیلات عالی و تبعیض در نهادهای امنیتی بصورت سیستماتیک وجود دارد.
4 – 2. فقر و توسعه نیافتگی
فقر و توسعه نیافتگی افغانستان ریشه درازی دارد که از زمان وابستگی افغانستان به عنوان یک کشور در کنار انگلیس و روسیه تا انقلاب کمونیستی ادامه داشته است. بروز جنگها که در نتیجه باعث برهم خوردن ثبات جامعه گردید و در مدت طولانی سه دهه این کشور تمام بنیادهای اقتصادی اش را از دست داد، و به دلیل موج گستردهای از مهاجرتهای شهروندان افغانستان به سایر کشورها، افغانستان از یک کشور در حال توسعه به یک کشوری مبدل شد که به تحلیل متفکرین توسعه در آن توسعه نیافتگی و فقر در حال رشد بود و از جمع کشورهای در حال توسعه عقب ماند و بیشتر از نیم قرن از کاروان تمدن عقب ماند. علاوه بر این که در ساختار جامعه سنتی افغانستان موجودیت فرهنگ سنتی قبیلوی که از موانع عمده نوسازی و توسعه سیاسی محسوب می شوند. (سجادی، ۱۳۹۱: ۲۳۵) عمده ترین عوامل فقر و توسعه نیافتگی افغانستان تا قبل از جنگهای داخلی را میتوان به دو عامل عمده یکی نسبتاً ثابت مانند عامل جغرافیایی و محیطی و دیگری عامل سیاسی که در حال گزار بوده است، بر شمرد. بر اساس گزارش اول توسعه انسانیUN (۱۹۹۰) از ده کشور لست شده با پائین ترین امید به زندگی افغانستان، ایتوپی، سومالی و چاد رنج میبرد. (موثقی، ۱۳۸۸: ۳۲۶)
مبارزات تاریخی قدرت در افغانستان صحنه را برای منازعات امروزین بر زمین فراهم آورده است. در سالهای اخیر، خشکسالی باعث افزایش نابرابریها شده است، به گونهای که ثروتمندان نیازمندیهای شان¬را به آب به بهای بی آبی برای فقرا تکافو کرده اند. با ادامه یافتن بازگشت بیجاشدگان داخلی و مهاجرین به خانه هایشان، منابع زمین و آب کشور تا نهایت خود مورد استفاده قرار گرفته اند، اما نتوانسته اند تا همه نیازمندی ها را تکافو کنند، و شرایطی فراهم آمده است که به صورت طیبعی مردم را به کشت گیاه سحر آمیز کوکنار آماده و امیدوار ساخته است.
بر اساس نظریه نو سازی که بر رشد اقتصادی، گسترش شهر نشینی، توسعه آموزش، ارتباطات و همبستگی این شاخصها با گسترش مردم سالاری تاکید مینماید. اما بر اساس واقعیتهای موجود در افغانستان فقر و تنگ دستی شهروندان افغانستان غیر قابل کنترل شده است. طبق آمارها درآمد سرانه افغانستان در سال 2019 بالغ بر 2202 دالر میرسید و میزان خط فقر 54 در صد در سال 1397 بود. با توجه به واردات 98 در صدی و در آمد سرانه بسیار پائین در برنامه توسعه سازمان ملل متحد بین 182 کشور در سال 2010 حائز رتبه 181 شده است. طبق آماری که جدیداً نشر شده است 93 در صد مردم افغانستان روزانه کمتر از 2 دالر درامد دارند. طبق آمار بدست آمده از بابت گسترش ویروس کرونا در جهان به ویژه افغانستان خطر آن غیر قابل پیش بینی و با تبعات گسترده پیش بینی شده بود چیزی که در این گزارش اهمیت داشت این است که این گزارش هشدار میدهد که به دلیل کاهش درآمد و افزایش قیمت مواد غذایی و سایر کالاهای حیاتی خانوار، ممکن است نسبت افغانهایی که در فقر زندگی می کنند از 55 درصد در سال 2017 به 61 تا 72 درصد در سال 2020 افزایش یابد. (گزارش توسعه انسانی 2020)
5 – 2. عامل جغرافیایی
آنچه در اینجا به عنوان عامل جغرافیایی مهم است بیشتر از نگاه این است که چگونه توانسته به گسترش فقر و توسعه نیافتگی افغانستان تاثیر داشته است.
الف – محاط بودن در خشکه: در این که افغانستان یک کشور فقیر است نمیتوان شک کرد، لذا فقیر بودن این کشور تناسب آشکاری با محیط جغرافیایی نیز دارد، چون شکلگیری کشوری به نام افغانستان در قرن نزدهم بر اساس اهداف استراتیژیک دو کشور استعماری روسیه تزاری و انگلیس شکل گرفت، بنابراین جغرافیای افغانستان به بزرگترین چالش این کشور در امر توسعه به شمار میرود. «گرچه از لحاظ تاریخی محلی را که دارای حدود اربعهی معین باشد، برای کشورمان جستجو کنیم بیشترینه ساحات افغانستان باستان محاط به خشکه بوده و همیشه رسیدن به بحر هم برای حاکمان محلی و داخلی و هم برای آنانیکه به قصد تسخیر آمده اند هدف بوده است.» (خاوری ۱۳۹۱: ۱۱۳)
ب – توسعه نیافتگی زراعتی و کمبود سرمایه اقتصادی: حدود ۸۰ درصد از اراضي افغانستان كوهستان، بيابان و نيمه بيابان است. حدود ۱۵% درصد از خاك كشور براي كشاورزي مستعد است كه قريب به نيمي از آن زير كشت است. با اين حال افغانستان كشوري كشاورزي است و چهار بر پنج حصه جمعيت از طريق كشاورزي و دامپروري ميگذرانند. دو سوم زمينهاي موجود بطور فصلي كشت ميشود. در قسمت اعظم افغانستان خاك مرغوب وجود دارد اما آب كافي موجود نيست. طبق آمار رسمی سال ۱۳۴۲ زمینهای زراعتی در این کشور در حدود ۱۴ ملیون هکتار محاسبه شده است که فقط از ۷۸۰۷۰۰۰ هکتار آن بهره برداری میگردد ۵۰۳۱۰۰۰ هکتار آن آبی و ۲۴۹۰۰۰۰ هکتار آن للمی است. بهره دهی آن وابسته به باران است و در سالهای کم باران محصولی ندارد. (یزدری، ۱۳۸۶: 76)
محصولات عمده كشاورزي و ميزان توليدات: گندم، برنج، جو، ذرت (جواری)، حبوبات، پنبه دانه، دانه آفتاب گردان، کنجد، چغندر قند، ميوه، سبزيجات و نيشكر را ميتوان از محصولات عمدة كشاورزي در افغانستان نامبرد. كه در ذيل ميزان توليد آنها را ياد آور ميشويم: گندم: ۱۵۰۰ هزار تن تا ۱۷۰۰ هزار تن،. ذرت: ۲۰۰ هزارتن،.غلات: ۲۱۰۰ هزار تن، برنج: ۳۰۰ هزارتن. هم چنان اراضي كشاورزي: زمينهاي زيركشت: بيش از ۳۰ هزاركيلومتر مربع، مراتع: حدود ۳۰ هزار كيلومتر، جنگل: حدود ۱۷ هزار كيلومتر و ساير زمينها: حدود ۳۰ هزار کيلومتر مربع. (یزدری، ۱۳۸۶: ۵۳)