معرفی اثری از حمزه واعظی«افغانستان و سازههای ناقص هویت ملی»با رویکرد انتقادی
نویسنده: شریف الله سنگین دانشجوی دکتری علوم سیاسی
بخش دوم
فصل چهارم
در این فصل به منازعات بیست ساله و تولید مفاهیم و تحول ساختارها بیشتر پرداخته شده است. این بخش در بر گیرنده حوادث و رویدادهای دو دههی اخیر و جامعه شناختی سیاسی احزاب مجاهدین و خاستگاه اجتماعی و قومی آنان است. در این فصل کوشش شده است که علل و عوامل بیرونی و درونی بحران به کنکاش گرفته شود.
پدیده تحزب هرچند موضوع بیپیشنه نیست، اما آنچه احزاب دوره بیست ساله را از احزاب و دستهجات سیاسی ماقبل آن متمایز میسازد، برآیند دوعامل میداند:
نخست؛ پرشمار بودن احزاب که از خصلت سیاسی و نظامی برخوردار بودند که سازنده تغییرات خشونتبار و ترویجگر ویرانی سیاسی قرار گرفت، درحالیکه احزاب ماقبل با گرایشهای سیاسی و شعارهای ایدیولوژیک برمبارزات اصلاحطلبانهی سیاسی میپرداختند.
تحولات بیستساله، تغیرات عمودی در ساختار طبقاتی جامعه بوجود آورد. در این تحولات طبقهی جدیدی از نخبگان در هرم ساخت اجتماعی قرار گرفت. رهبران احزاب، نخبگان سیاسی، قوماندانان و روحانیون طبقات جدید بودند، که جاگزین ساخت سنتی ایلی، قبیلهای و خانی گردیدند. در زیر ساختهای این تغیر، صعود برخی از عناصر متعلق به طبقات پایین مثل دهقانان، مزدورزادگان و فرودستان به مدارج بالای سیاسی و نظامی قرار گرفتند و عامل تنشها و تعارضات قرار گرفت.
ناسیونالیزم که از موضوعات چالشی دیگری افغانستان است که پیشینه آن به سال 1749 بر میگردد، ناسیونالیزم دولتی است و تاسیس حکومت پشتونی و نام گذاری کشور افغانستان ریشه در آن دارد.
ظهور ناسیونالیزم غیر پشتونی عمدتا پس از پیروزی مجاهدین است، که از دوخاصیت شتابزدگی و فراگیری برخوردار است.
نویسنده ناسیونالیزم را در میان هزارهها و ازبیکها ناپایدار و فرسایشی میداند که ریشه آنرا در فاکتور تعدد رهبری سیاسی و کم تجربگی سیاسی عنوان میکند. اما ناسیونالیزم را درمیان تاجیکها بر خوردار از شکل مندی و انسجام رهبری و نیز پیشینه مشارکت و تجربه دار میداند که شانس بیشتر برای دوام یافته است. و ناسیو نالیزم پشتونی در قالب جنبش افراطی طالبانیزم بر احیای ناسیونالیزم پشتونی منجر شد.
به عقیده نویسنده، ناسیونالیزم قومی و مبنای مشارکت بر دو اصل عمده که:
اول؛ انحصار قدرت و حاکمیت که، تکاپو و توصل جویهای پشتونها و تاجیکها به جنگ، ستیزهجوی و بازیگری رهبران این دو گروه قومی را داشت، که تاجیکان به دنبال بدست آوردن قدرت و سپس بیمه کردن آن از طریق اعمال انحصار و پشتونها در صدد ادامه میراث انحصار قدرت بودند.
دوم ؛ به دست آوردن سهم عادلانه در حکومت راهبرد هزارهها و ازبیکها بوده است.
مدل حکومت مجاهدین تفسیرگنگی از مشارکت گروهها، اقوام و طوایف کشور را ارایه داد. حقوق اقلیتها هم چنان پامال بود، تا این که بحث حقوق اقلیتها از جانب رهبران در ظاهر مطرح که عبدالعلی مزاری باجدیت به پیگیری آن مبادرت ورزید.
نویسنده چهار گروه قومی را در افغانستان عمده و اصلی به ترتیب ذیل میداند:
نخست پشتونها، دوم هزارهها، سوم تاجیکها و چهارم ازبیکها که در قلمرو جغرافیایی مرز بندی شده ای مسکن گزین اند. پشتونها درجنوب و جنوب شرقی( قندهار، پکتیا، پکتیکا، کنر، ننگر هار) هزارهها در مرکز کشور ( ارزگان، غزنی، غور، میدان وردک، بامیان) تاجیکها در ولایات شمالی(بدخشان، تخار، پروان و کاپیسا) ازبیکها (فاریاب، جوزجان، سمنگان و بادغیس)
دوره جهاد را دورهای طلایی از همبستگی و تساهل میان اقوام میداند که با پیروزی مجاهدین سه نوع اندیشه و سه نوع خواسته شکل گرفت که در تقابل هم بودند.
اندیشه اول؛ که کسب قدرت و حاکمیت و انحصار بود که راهبرد تاجیکان قرار گرفته. اندیشه و خواسته دوم؛ باز یافتن قدرت موروثی بود که راهبرد پشتونها را شکل میداد. خواسته و اندیشه سوم؛ که راهبرد هزارهها و ازبیکها به رهبری مزاری را شکل میداد، مشارکت عادلانه سیاسی اقوام را در قدرت در بر میگرفت.
در این مبحث اشارهای به پیمان جبل السراج که میان مسعود تاجیک، مزاریهزاره و دوستم ازبیک صورت گرفته بود، مینماید و تبعات بعدی آنرا ناشی از پیمان شکنی مسعود و پیوستن مزاری و دوستم را نخست با گلبدین و در گام بعدی شکلگیری حکومتهای مستقل در چهار گوشه کابل از جانب طرفهای متذکره میداند.
نویسنده شکل و ساختار حکومت گروههای سیاسی جهادی را تشبه به دولت شهرهای اولیه میکند، چون هرگروه در ساحه نفوذ خود دولتهای کوچک محلی را داشتند، اما در تیوری و تعامل اجتماعی از دولت مدرن میلافیدند. به قول نویسنده در پایتخت کشور سه نوع دولت و اداره مستقل همزمان وجود داشت، که سیستم قضایی، مالی و اداری خود را داشتند.
نقد:
الف: از نظر شکلی رنگ، نقشه و عکس عقب جلد کتاب را به محتوای متن کتاب هم سنخ و هم معنا نیست.
ب : از نظر محتوا
این کتاب تحلیل اجتماعی از بافتها و مناسبات اجتماعی اقوام افغانستان است ،که کتاب استنادات درون متنی ندارد و 31 استناد پاورقی دارد که در تمام فصل چهارم کتاب که 63 صفحه است، صرف 1 مورد استناد شده است.
اگر از مفاهیم نظری و تعاریف ها و پیشینه آن بگذریم، در جاهايی که نویسنده خود را یا قلم خود را نشان داده است، به تاثیر گذاری شرایط، جغرافیا، تبار، تبعیض آشکارا در قلم زنی او مشاهده می شود. نویسنده علی رغم این که اصل بی طرفی را رعایت نکرده است، عقدههای خویش را در قالب حقایق تلخ اجتماعی طرح نموده است که مستند آن را به معرفی میگیرم.
فصل اول:(گروههای قومی افغانستان با تاکیدی بر تاجیکها و هزارهها)
دراین فصل در مبحث تاثیر گزاری زبان بر هویت ملی، گویندگان زبان فارسی را در افغانستان نخست هزارهها و در مرحله بعدی تاجیکها معرفی داشته است و همچنان هزارهها را دومین قوم بزرگ افغانستان برشمرده است (واعظی، 1381:37). و هیچ معیار و منبع برای این ادعا ندارد.
اولین سرشماری رسمی که از افغانستان صورت گرفته است سال (1979) جمعیت افغانستان را به 15551358 برابر میداند که آن منابع معتبر خارجی جمعیت تاجیکها ( فارسیوان ها) را 4500000 و جمعیت هزارهها را 1500000 برشمرده است (هی من، 1979 :14). همچنان در سال 1808 مونت اسوارت الفنستون مطالعات و پژوهش را در مورد قبایل افغانستان انجام داد، که در کتاب افغانان جای، فرهنگ، نژاد (گزارش سلطنت کابل) جمعیت تاجیکان را 1500000 و جمعیت هزاره هارا 350000 برشمرده است (الفنستون، 1808 :292). محمد حیات افغان نیز در کتاب حیات افغانی بر پژوهش الفنستون صحه می گذارد(افغان ، 1370: صص292-264) به تعریف فیلدز و احمد (2011) از گروههای قومی افغانستان، پشتونها را یکی از بزرگترین قوم عنوان میکند که حدود 40 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهد (محمد نسیم اعظمی و سمیه حمیدی ، 1402).
به تعریف حسینی (2021) و بار فیلد (1398) تاجیک ها دومین گروه قومی بزرگ در افغانستان بشمار می روند که در حدود 30 در صد جمعیت کشور را شکل می دهند(محمد نسیم اعظمی و سمیه حمیدی ، 1402).
واژه تاجیک در اصل تاخ و تاح که همه مربوط به کلمه تخاری یا تخارستان است، بر گرفته شده است (محمد نسیم اعظمی و سمیه حمیدی ، 1402).
پیرامون منشا تبار و شجره تاجیکها دیدگاههای متعددی ارایه شده است اما اکثر پژوهشگران به آریایی نژاد (مشرقی، 1398 :148). همچنان به آریاییهای که پیوند شان به تورانیها و ایرانیها است (جمال ، 1398: 15) بر مبنای دادهها میدانند.
هزارهها سومین گروه قومی افغانستان شمرده میشوند (سجادی، 1395 :78 ). بر مبنای دادههای منتشر شده جمعیت این گروه قومی در حدود 20-25 در صد میباشد(مشرقی، 1397 : 43).
نویسنده مدعی است، که لهجههای هزارگی، کابلی و هراتی در زبان فارسی وجود دارد که تحقیر و توهین لهجه هزار گی از جانب تاجیکان عامل شگاف میان خانوادههای زبان فارسی شده است( واعظی، 1381 : 38).
در حالی که اشتراکات فرهنگی و زبانی میان تاجیکان و هزارهها از هر قوم دیگر بیشتر است. اینجا نفرت پراگنی نویسنده است که ناشی از عقده پنهان موصوف میباشد.
نویسنده از هزارهها مظلومنمایی و نگاه تاجیکان را نسبت به هزارهها دشمنانه معرفی میکند. واقعه 22 حوت و چور و چپاول هزارهها را و شعار تشنه به خون بودن هزارهها را ذریعه تاجیکان مثال می آورد(واعظی، 1381 :42 و 43).
22 حوت 1371در افشار کابل به اثر ایستادگی مسلحانه حزب وحدت اسلامی در برابر دولت اسلامی، جنگ خونین صورت میگیرد و علاوه بر نظامیان، تعداد از زنان، کودکان و سالمندان در افشار کشته میشوند. افغانستان از این دست وقایع تلخ و هولناک زیاد را گذرانده است و هنوز هم متاسفانه دوام دارد. و هر جنگ که در آن حقوق غیر نظامیان رعایت نشود، قابل تقبیح است. چرایی مساله این است که عدهای از واقعه 22 حوت برساخت تاریخی میخواهند بسازند، تا واقعیت تاریخی و فهمیده و نافهمیده به دنبال نفرت پراگنی قومی دست و آستین بر زده اند.
نویسنده ایماقها راکه یک طایفه تاجیکها هستند در نوشتههای خود قوم مستقل از تاجیکان معرفی میکند (واعظی، 1381: 46).
نویسنده متذکر میشود، که مجاهدین بعد از پیروزی در اعلامیهی رسمی و بیپروا خویش متذکر شدند که زنان و شیعیان حق مشارکت در انتخابات آینده را نخواهند داشت ( واعظی، 1381 صص 47 و 48). در حالیکه در تمام سخنرانیهای ریس دولت اسلامی و سخنگویان آن از برابری جنیست و مذهب در حق مشارکت و اعمال رای ادعاهای صورت گرفته است و سخنرانی احمد شاه مسعود در پارلمان اروپا نیز مبین این ادعا است. این که جنگهای داخلی و مداخله پاکستان مجال برای شکلگیری حکومت بر اساس رای مردم را نداد قابل بحث است.