متن مصاحبهی کاکتوس با جنرال عتیق الله بریالی عضو ارشد جبهه مقاومت ملی افغانستان
محمد نسیم نصوح

در جهانی که اینقدر به هم نزدیک است، طالب ها همانند یک بمب دستی هستند که ضامن شان کشیده شده که دیر یا زود انفجار می کنند. آن ها با ایجاد بستری برای تروریسم دنیا را تهدید می کنند و یقینا که دنیا هم نمی تواند راجع به قضیهی افغانستان بی اعتنا باشد.
سلام و وقت بخیر، به برنامه کاکتوس پلس با لشکری از طریق تلویزیون آشنای صدای آمریکا خوش آمدید، در این برنامه قرار است با یکی از تأثیرگزارترین چهره های جبهه مقاومت صحبت کنیم.
خانم ها و آقایان مصاحبهی امروز من با عتیق الله بریالی معاون اسبق وزارت دفاع افغانستان است.
لشکری:
سلام و وقت بخیر آقای بریالی، ممنون از اینکه امروز مهمان برنامهی کاکتوس پلس با لشکری از طریق تلویزیون آشنای صدای آمریکا شدید، از شما سپاگزار هستم. معمولا زیاد مصاحبه نمی کنید؛ اما مطمئنا مصاحبه امروز بسیاری از زوایای تاریک تاریخ را برملا خواهد کرد.
بریالی:
من هم خدمت شما و بیننده های محترم سلام عرض می کنم.
لشکری:
سپاسگزارم. می خواهم در شروعِ برنامه بیشتر با خودتان آشنا شوم، طبیعتاً بیننده های ما هم همینطور. کسانی که دستی در امور نظامی و سیاستِ افغانستان دارند، با شما و پیشینه تان آشنا هستند؛ اما اکثر مردم افغانستان به دلیل این که کمتر در رسانه ها حضور داشتید، مخصوصاً نسل جوان کشور نمی شناسند که عتیق الله بریالی کیست.
بریالی:
من عتیق الله بریالی هستم. متولد زمستان سال 1343 در «میدان شهر» ولایت وردک که آن زمان از توابع ولایت کابل بود و پدر مرحوم من قوماندانی امنیه آن منطقه را بعهده داشتند. بعد، مکتب ابتدایی را در مزار شریف و به تعقیب آن به قندز، پنجشیر و کابل خواندم و در نهابت زندگی ما در کابل بوده است. محل اقامت ما «خیرخانه» بود که بعد ها به «کارته پروان» منتقل شدیم. پس از آن به پنجشیر رفتم و جزء مجاهدین قرارگاه چمال ورده شدم و به تعقیب آن به پاکستان در دفتر نمایندگی جبههی پنجشیر در بخش فرهنگی کار کردم. و سپس به تعقیب حصول تحصیلات و تعلیمات در پاکستان به وطن برگشتم.
در طول جهاد، در رکاب و خدمت جناب آمر صاحب (رح) احمد شاه مسعود بعنوان سرباز شان در معیت آن ها بودم. در ابتدا جزء قطعات مرکزی و بعد ها هم عضو قطعات اردوی اسلامی که تا زمان سقوط داکتر نجیب الله در این چهارچوکات خدمت می کردم. البته مسؤولیت های من جدا از سربازی در تشکیلات و قطعات، فرماندهی عملیات ها در ولایات مختلف شمالشرق از تخار گرفته تا قندز و بغلان را نیز شامل می شد و چنانکه در هنگام سقوط داکتر نجیب الله مسؤول جبهات جنگ و جهت همکاری مجاهدین تخار و بغلان در ولایت بغلان بودم. به تعقیب آن، بعنوان نمایندهی آمر صاحب (رح) در معیت جناب استاد عطا محمد نور در جبهات ولایت بلخ رفتم و پس از آن هم مسؤول جنگ ها در بخشی از ولایت های سمنگان و بغلان تا اینکه به کابل برگشتم. احتمالا یکی دو سال از سقوط داکتر نجیب الله گذشته بود و این امر مصادف بود به ورود طالبان به دروازه های کابل که آمر صاحب (رح) مرا به صفت سرپرست قومندانی عمومی گارد ملی که در واقع تمام نیروهای اصلی شان در آنجا تنظیم شده بودند، تعیین کردند و پس از شهادت قومندان پناه شهید که خیلی مصادف بود به ورود من به کابل و آغاز جنگ ها با طالب ها، مسؤولیت جبهات غرب کابل را در سرحد ولایت وردک در منطقهی ارغندی و بریدگی غینا و بعد جنوب و جنوب شرق کابل را به من سپردند تا اینکه به پنجشیر عقب نشینی کردیم.
در آن هنگام بصفت معاون تخنیکی وزارت دفاع تعیین شدم و سپس بصفت معاون وزیر دفاع، مسؤول جبهات در ولایت های شمالی، قندز و تخار و ضمنا مسؤول احیای اردوی ملی بیست هزار نفری که آمر صاحب پلان کرده بودند، بودم. در آستانهی سقوط طالب ها و شهادت آمر صاحب (رح) مسؤول تنظیم و ترتیب و سرپرستی نیروی چند هزار نفری اردو که تا آن زمان به بیست هزار نرسیده بود و هم مسؤول جنگ در ولایت های تخار، قندز و بغلان ماندم. پس از سقوط طالب ها در سایر ولایات که نقطهی تمرکز شان قندز بود، حدود شش ماه دیگر هم من در آن ولایات بخاطر تنظیم و ترتیب امورات اداری و امنیتی ماندم و پس از دوسال نزد خانواده برگشتم.
پس از یک انقطاع در اواخر تابستان 2002 تا 2003 بصفت معاون وزیر دفاع مسؤول احیای اردوی ملی و ریفورم وزارت دفاع اجرای وظیفه کردم. برای مدت یکسال من در دولت جمهوری بودم و از آن به بعد هژده سال دیگر را به فعالیت های خارج از نظام پرداختم، در صورتی که شما بخواهید خدمت تان مهم باشد، عرض کنم.
لشکری:
بسیار خوب، در لابلای صحبت های تان چندین سوال برایم خلق شد که امیدوارم بتوانیم به همهی آن ها بپردازیم، اول این که سال های حضور تان در پاکستان، کدام سال ها بود؟ و در پاکستان دقیقا چه کارهایی به عهدهی شما بود؟
بریالی:
احتمالا سال های 1363- 1364 بود، در دفتر نمایندگی پنجشیر مسؤولیتی کوچکی در بخش فرهنگی داشتم.
لشکری:
بسیار خوب. این موضوع بر می گردد به سال های ایجاد «دفتر خدمات» از سوی عبدالله انس و شیخ عبدالله عزام؟
بریالی:
واقعیتش این است که من شخصا کدام تحقیق آکادمیک و نوشتاری در آن عرصه نکردهام؛ اما در آن زمان احتمالا آن ها نبودند، تازه اگر هم بودند چنان نقش من کوچک بود که زیاد شناختی از آن ها نداشتم.
لشکری:
ارتباط میان دفتر شما و دفتر خدمات سال های بعد برقرار شد، به یاد می آورید؟
بریالی:
نخیر. عرب هایی که آن زمان در پاکستان بودند به همراهی آی اس آی و آقای حکمتیار دید مثبتی نسبت به آمر صاحب و جبهه پنجشیر نداشتند.البته در مورد خدابیامرز عبدالله عزام شهید من ایشان را زمانی که به پنجشیر و ولایت های شمال آمدند، دیدم.
لشکری:
در مصاحبهی من با آقای شیخ عبدالله انس که ادعا می کند بعنوان یک عرب الجزایری رهبری مجاهدین عرب در جهاد افغانستان علیه شوروی را نیز به عهده داشته، از صحبت های ایشان معلوم می شد که بسیار زیاد تحت تاثیر احمد شاه مسعود هستند و هنوز یاد ها، خاطره ها، برخورد ها و رفتار های احمد شاه مسعود را بسیار به نیکی یاد می کردند و نیز احساس کردم در لابلای صحبت های شان علاقه دارند تا فاصلهای که میان احمد شاه مسعود با دیگر رهبران مجاهد افغانستان در آن زمان ایجاد شده بود را بیان کنند که بسیار زیرکانه از زیر آن موضوع در رفتند؛ اما احساس می شد که آن زمان رابطه ای به هیچ عنوان مثبتی میان احمد شاه مسعود و اکثر رهبران جهادی وجود نداشته و یک یکه تازی عجیبی در رفتار ها و سیاست های وی دیده می شده که بقول معروف دوست داشته یکه تاز میدان باشد، می خواهم تایید یا رد این موضوع را از شما بشنوم آقای بریالی؟
بریالی:
در قدم اول، اجازه دهید برداشت اخیر شما را تعدیل و اصلاح کنم. آمر صاحب شخصیتی بود که به اجماع به سیاست و به اجماع در جنگ معتقد بودند و عملکرد ها و استراتژی شان هم بیانگر همین است. ایشان هیچوقتی علاقهی نداشتند که وارد جنگ شوند و اگر مجبور می شدند، می خواستند که با جمعیت بزرگی وارد جنگ شوند تا در نهایت به تنهایی، این سیاست مبنایی آمر صاحب بود. اما در زمان حضور اتحاد شوروی و جنگ هایی که در آن جا صورت گرفت اکثریت مطلق رهبر ها به دلیل این که محراق جنگ در برابر شوروی پنجشیر بود، احترام خاصی به آمر صاحب و مجاهدین پنجشیر داشتند و آمر صاحب هم پاس آن ها را می دانست. یگانه کسی که با آمر صاحب مخالفت داشت او شخص آقای حکمتیار بود که جای بحث ندارد. مابقی همهی رهبر ها روابط خوبی داشتند. البته پاکستان، حکمتیار و تعدادی از اعراب که میانهی خوب نداشتند احتمالا به تبلیغات و یا تحریک تعدادی از رهبران نقش داشتند که اثر جدی را در روابط آمر صاحب با مجاهدین نداشت.
لشکری:
آقای بریالی چرا یک مثلث ایجاد گردید: آقای حکمتیار، پاکستان و اکثر اعراب؟ مگر دیگر رهبران مجاهد به پاکستانی ها وصل نبودند؟ مگر خود آقای احمد شاه مسعود در پاکستان حضور نداشت؟ مگر خود آقای احمد شاه مسعود طرح یا تئوری مبارزه و مجاهدت در برابر شوروی را از پاکستان آغاز نکرد؟
بریالی:
اول، آمر صاحب قبل از این که شوروی ها به افغانستان هجوم بیاورند، وارد افغانستان شده و جهاد را از نورستان و کنر شروع کرده بودند. دوم، رابطه آمر صاحب با آی اس آی یک رابطهی خصمانهی تاریخی بود. در مورد اعراب، آن ها یا در مناطق جنوب بودو باش داشتند که بیشتر رفت و آمد شان به پاکستان بود و یاهم در پاکستان بودند که در آن فضا رهبر بسیار فعال و با انرژی آقای حکمتیار بود، آقای حکمتیار ذهن آن ها را به نحوی تسخیر کرده بود که جای هیچ شکی وجود ندارد و آقای عبدالله انس که خداوند ایشان را زنده داشته باشد نیز در تغییر اذهان نقش داشت.
سرانجام، با آمدن عبدالله عزام شهید و کتابی که آن ها راجع به جهاد نوشتند و آمر صاحب را بزرگتر از ناپلئون توصیف کردند، این امر تغییر نسبی را به دیدگاه بخشی از اعراب به وجود آورد. اما متاسفانه آقای اسامه بن لادن تا آخر به این خصومت دوام داد.
لشکری:
و آقای بن لادن در حوزهی افغانستان از لحاظ فکری شدیداً تحت تأثیر صحبت های آقای حکمتیار بود، درست؟
بریالی:
البته، بن لادن یک شخصیت استراتژیک بود، کسی که خودش هم تحلیلی از قضایا داشت و البته تحلیلش به پیش فرض های غیر واقعبینانهای استوار بود که به آمر صاحب با دید مثبت نمی نگریست و به همین خاطر هم به شهادت آمر صاحب اقدام کرد. و بدون شک حکمتیار و تعاملات او با اعراب به سوء برداشت بخشی از اعراب خاصتا بن لادن خیلی نقش داشت.
لشکری:
به هر حال، آقای شیخ عبدالله انس در کاکتوس در مصاحبهای با من گفتند که زمینه ساز حضور اسامه بن لادن در پنجشیر شده بودند. قرار بود که آقای بن لادن در پنجشیر سفر نموده و با احمد شاه مسعود از نزدیک ملاقات کند. به قول آقای انس در روز سفر به پنجشیر آقای بن لادن به آقای انس می گوید که : «من نمی توانم به پنجشیر بروم به دلیل این که دیدار من با مسعود، مهندس را ناراحت می سازد» از مهندس منظور شان آقای حکمتیار بوده و نشان می دهد که آقای بن لادن چقدر از لحاظ فکری تحت تأثیر آقای حکمتیار بوده و افغانستان و جهاد افغانستان را از عینک های حکمتیار می دیده و این برای من هم جالب و هم جذاب بود این که چقدر اتفاقات افغانستان در هم تنیده هستند، مثلا در هم تنیدگی کشور های عرب و پاکستان، القاعده، داعش، طالب، مجاهدین و حتی شوروی و حکومت آقای داکتر نجیب الله؛ اما معاون صاحب یک کمی با شما به پیش حرکت کنیم بحث دیگری که شما عنوان کردید می خواهم این گونه پرسشم را مطرح کنم که اگر کارتهی پروان در جغرافیای کابل و افغانستان نمی بود، احتمالا خیلی از اتفاقات تاریخی هم نمی بود به دلیل این که من با هرکسی که دستی در تاریخ نظامی و سیاسی افغانستان داشته مصاحبه کردم، در کارتهی پروان زندگی می کردند، از آقای داکتر نجیب الله گرفته و خانواده شان، برادران شان، از آقای احمد شاه مسعود گرفته، خانواده و برادران شان، از آقای انجنیر صاحب عارف گرفته تا شما تا خیلی کسانی دیگری که از این کارته پروان برخاستند و تاریخ رقم زدند. چه بوده داستان کارتهی پروان آقای بریالی؟
بریالی:
البته «کارته» یک اصطلاح فرانسوی است. داستان آن از این قرار است که در حکومت ظاهر شاه می خواستند که طبقهی متوسط را ایجاد کنند و چون مبناهای اقتصادی افغانستان ضعیف بود این طبقهی متوسط را از مامورین دولت انتخاب کردند و آن ها را در کارته ها جابجا کردند. استاندارد های مدرن تری را ایجاد کرده بودند شاید یکی از مبانی حضور تعدادی از شخصیت ها در این کارته ها خاصتا کارته پروان همین بوده که این ها از قشر متوسط بودند. البته در مورد ما، ما بعد تر در کارته پروان نقل مکان کردیم که آمر صاحب (رح) سال های قبل و سال های زیادی در آن جا زندگی کردند.
لشکری:
من فکر می کنم اگر درست بررسی کنیم افراد برجستهی تاریخی که در کارته پروان زندگی کردند فقط جای فیدل کاسترو و چگووارا خالی است! یعنی واقعا اگر آن ها را هم بررسی کنیم از کجای کارته ی پروان برخاستند، شاید دستی در این اتفاق داشته باشند!
به هر حال، آقای بریالی من یک مصاحبه با آقای عبدالطیف پدرام داشتم، در آن مصاحبه ایشان تأکید کردند که: «جنگ جبهه مقاومت، جنگ ناکامی است، این را رهبران جبهه مقاومت هم در حال حاضر می دانند که هیچ چانسی برای پیروزی ندارند و وقتی که شما در جنگی چانسی برای پیروزی ندارید وارد شدن تان به آن یعنی خودکشی و خودکشی در اسلام حرام است.» گفتم چرا؟ گفتند: «استناد می کنم به یک برههی تاریخی بسیار با ارزش، و آن اینکه احمد شاه مسعود باوجودی که یک چهرهی فوق العاده کاریزماتیک در رهبری جنگ بود و فرماندهان دلیر و شجاعی همچون مارشال قسیم فهیم، عطا محمد نور، بسم الله محمدی، قومندان پناه و … بسیاری کسانی دیگر را با خود داشت و این ها با تمام قدرت شان نتوانستند که از تخار یک وجب به طرف کابل نزدیک شوند و سال های سال در یک جغرافیای محدود گاهی پنجشیر و گاهی تخار محبوس ماندند و زور شان به طالب نرسید، طالبی که آن روز چیزی هم نداشت، چطور جبهه مقاومت که امروز احمد شاه مسعود در میان شان نیست و حتی کسی از نظر کاریزماتیک نزدیک به او هم نیست با دست خالی در برابر طالبانی بجنگند که بیست سال تجربهی جنگیدن دارند؟ در حال حاضر یک حکومت در اختیار شان است، یک اردو را از امریکایی ها تحویل گرفتند و تجهیزات پیشرفته ی نظامی دارند.» اول، می خواهم از شما بپرسم چقدر روایت آقای پدرام از آن مقطع تاریخی درست است؟ دوم، چقدر مقطع تاریخی امروز با بیست و چند سال پیش شباهت دارد که دوباره نشان دهد تا چه حد این جنگ ناکام است؟
بریالی:
اول این که من شخصاً به آقای پدرام احترام دارم. یک شخصیت سیاسی مبارز هستند. اما ایشان تجربهی جنگی ندارند و بیشتر مطالعات شان روی نوشته ها و تحلیل های روشنفکرانه است. واقعیتاش این است که مگر جنگ در برابر اتحاد شوروی و حزب دموکراتیک خلق و قوتی را که در گذشته طالبان داشتند کار آسانی بود؟ اما شوروی شکست خورد، حزب دموکراتیک خلق شکست خورد، طالبان و پاکستان شکست خوردندو این ناشی از ارادهی ملت و از گستردگی مقاومت بود. حالا هم، شکی نیست که طالب ها به یک بخش بزرگی از افغانستان مسلط اند؛ اما آیا جنگ انتخاب ما بود یا از آن ها؟ آن ها جنگ را تحمیل کردند. آیا جایگزینی برای جنگ وجود دارد؟ خیر. افغانستان هیچ راه حلی بدون مقاومت مسلحانه ندارد. اولین دلیل آن منطقی است که طالبان به آن باور دارند، آن ها به تعقل و دور اندیشی باور ندارند بلکه به زور باور دارند مثال های موفقیت همان طور که گفتم در تاریخ معاصر افغانستان و در همه جای دنیا وجود دارد. ملتی که اراده کند، ملتی که از عزت و شرافت خود دفاع کند یقینا که به سرمنزل می رسد. فراموش نکنیم در قرآن آنقدر تاکیدی که به استقامت و مقاومت شده به شجاعت نشده باوجودی که استقامت و مقاومت ماحصل شجاعت است ولی اصل شجاعت در پایداری است، کسی برنده می شود که تسلیم نشود، کسی برنده می شود که مقاومت کند، هر نیرویی که بیشترین مقاومت را کرد همان نیرو برنده می شود. و این فرضیهای که مقاومت امروز خودکشی است به هیچ صورت جا ندارد، چرا؟ طالبان یک سیستم متحجر و سیطره طلبی را ایجاد کرده اند که آن را نه تنها جبهه مقاومت بلکه هیچ یکی از آحاد مردم ما نمی پذیرند.
بر می گردیم سر جبهه مقاومت، جبهه مقاومت یکی از محوریت های مقاومت است. شما می بینید که روز به روز پایگاه ها و متحدین آن بیشتر می شوند، بطور نمونه، امیر صاحب اسماعیل خان عضو جبهه مقاومت نیستند، جبهه آزادی عضو جبهه مقاومت نیست؛ اما آن ها می جنگند، مثلا در کنر حتمی نیست که جبهه مقاومت وجود داشته باشد ولی در آن جا جنگ وجود دارد و روز به روز مقاومت در برابر طالب بیشتر می شود. استراتژی جبهه مقاومت هم گسترده ساختن جغرافیای مقاومت در برابر طالب است و این براساس تجربهی است که همه رهبران جنگ، رهبران مقاومت و رهبران سیاسی افغانستان دارند و آن را بعنوان یک امر معقول و پسندیده می شمارند.
از لحاظ قومی، واقعیتاش این است که جبهه مقاومت اولاً منحصر به یک قوم نیست و جبهات دیگری هم که چه در دور مقاومت اول و در حال حاضر بوجود آمده اند هیچ کدام شان منحصر به یک قوم نبوده اند. بعنوان مثال، برادران هزاره، ازبک و پشتون ما ضد طالب هستند و ایستادگی می کنند.
بر می گردیم سر مهاجرت هایی که صورت گرفته است، چند روز قبل آماری را دیدم که 6.8 میلیون نفر در این دو سه سال حاکمیت طالبان از افغانستان مهاجر شدند، مهاجرین مربوط به همه اقوام افغانستان اند و برای فرار نرفتند، شکی نیست که در نتیجهی یک شاک رفتند، شکی نیست که این حالت را طالب برای شان تحمیل کرده؛ اما آن ها بر می گردند، بعید است زیر سلطهی طالب بروند، بخشی اعظمی از این جوانان حتما در برابر طالب ایستادگی می کنند.
در رابطه به بحث خارجی، البته من به اساس تجربه، علاقهی زیادی به بحث های خارجی ندارم با وجودی که یک نیاز حتمی است. در این جهانی که اینقدر به هم نزدیک است، طالب ها همانند یک بمب دستی هستند که ضامن شان کشیده شده که دیر یا زود انفجار می کند. طالب ها دنیا را تهدید می کنند، بستر تروریزم را ایجاد کردند، یقینا که دنیا هم نمی تواند راجع به قضیهی افغانستان بی اعتنا باشد. اما ما به دنبال خارجی نباشیم ما باید به دنبال مقاومت خود ما باشیم. فرض بگذاریم که این پیروزی به زودی به دست نیاید؛ اما باید با افتخار کشته شویم و در این افتخار حد اقل نسل های بعد بدانند که یک جمعیتی این سیستم متحجر را نپذیرفتند و تسلیم نشدند و این خواهینخواهی راه به مقصد می رساند.
لشکری:
آقای بریالی شما در جایی از صحبت های تان گفتید که در اسلام تاکیده به استقامت و پایداری شده؛ اما من فکر می کنم به همان اندازه شاید هم بیشتر تاکید به تدبیر و بردباری شده باشد، جنگ بدون تدبیر اگر تنها با استقامت همراه باشد، فکر نمی کنید که در نهایت چیزی شبیه خودکشی است؟
بریالی:
استقامت، بدون استراتژی و تعقل ممکن نیست. استقامت به معنای تحمل بی دلیل و غیر منطقی زور نیست.
لشکری:
پس شما فکر می کنید که در جنگ روز های اول پنجشیر، رهبران جبهه مقاومت تدبیری برای جنگ با طالبان داشتند؟ چون در نهایت بیشتر از دو هزار جوان پنجشیری کشته شد، خانه ها آتش زده شد، رهبران جبهه مقاومت فرار کردند و به دوشنبه رفتند و پنجشیر و پنجشیری، افغان ها و افغانستان را رها کردند.
بریالی:
در قدم اول، جنگ در پنجشیر تحمیل شد و این را رهبر جبهه مقاومت هم بار ها گفتند. چرا تحمیل شد؟ برای این که طالب ها فکر می کردند همهی افغانستان را گرفتیم نباید یک نقطه را بعنوان نقطهی که قابل انکشاف در برابر ما است، رها کنیم. آن ها واقعا بصورت نابرابر از تمام جغرافیای افغانستان احتمالا حدود سی تا چهل هزار نفر را جمع کردند و از تمام استقامت ها وارد پنجشیر شدند اما یک مقاومت احساسی و جانانه در برابر شان صورت گرفت.
لشکری:
همین را می گویم آقای بریالی که یک مقاومت شعوری ایجاد نشد برعکس یک مقاومت شوری بوجود آمد، مردم با شور و هیجانی که این دره پنجشیر و دره ی احمد شاه مسعود قهرمان ملی افغانستان است، ایستادند و مبارزه کردند؛ اما آیا در پشت این مبارزه تدبیری وجود داشت که طالبان در هر صورت پنجشیر را خواهد گرفت، و جهان دیگر از پنجشیر و مقاومت حمایت نخواهد کرد و در نهایت طالبان مردم را قتل عام خواهند کرد؟
بریالی:
تأکید حرف شما این بود که مقاومت در نتیجه شور و هیجان صورت گرفت نه در نتیجهی تدبیر؛ اما اگر با تدبیر همراه نمی بود تا امروز دوام نمی کرد و چه در پنجشیر و خارج از آن گسترش پیدا نمی کرد بنا، اساس مقاومت با منطق، تدبیر و تعقل بوده و بلی در کنار آن شور و هیجان هم وجود داشت. حالا چرا ما متحمل تلفات بیشتر شدیم؟ یک دلیل آن این بود که این نیروها تجربه ی نظامی نداشتند یک قسمتی از آن ها تجربه نظامی داشتند، تازه آن هایی هم که تجربه نظامی داشتند، تجربه جنگ چریکی را نداشتند و به علاوه، مهمات و اسلحه شان در مقایسه با طالب خیلی نابرابر بود.
لشکری:
بسیار خوب آقای بریالی. قبول دارم در پنجشیر مشکلاتی داشتید و حتی جبهه مقاومت و رهبران آن در جنگ با طالبان دست به دامن نام هایی شدند که صاحبان آن نام ها از نظر اخلاقی در نزد مردم افغانسان انسان های مشروعی نبودند و حتی در نظام جمهوریت تحت تعقیب پولیس قرار داشتند. سرانجام همان ها آمدند و داعیه دار مقاومت در پنجشیر شدند! به هر حال، آقای بریالی، شما گفتید که جبهه مقاومت قومی نیست و جنگ شما به دلیل عدم تجربه ی کافی نظامیان تان در جنگ های چریکی شکست خورد، در هر دو صورت بحث این است: اول، من با معاون قطعات خاص پولیس افغانستان که اکنون در خارج از کشور هستند، صحبت کردم، ایشان گفتند: «ما در روز های نخست حضور طالبان در کابل به پنجشیر رفتیم و من به نمایندگی از قوای خاص پولیس افغانستان به دفتر احمد مسعود رفتم، وی بعد از ساعت ها انتظار من را ندید و در نهایت کسی را فرستاد تا به من بگوید که شما همان کسانی هستید که ثارنوال کرام الدین کریم را می خواستید دستگیر کنید و من حاضر نیستم با شما دیدار کنم. وقتی احمد مسعود حاضر نیست معاون قوای خاص پولیس افغانستان را که یک تعداد کومندوهای زبده در قالب قوای خاص کار می کردند را ببیند، این بیانگر چیست؟
دوم، شما می گویید جبهه مقاومت قومی نیست، من می گویم چطوری می تواند قومی نباشد وقتی احمد مسعود، امرالله صالح، بسم الله خان محمدی و ده ها نمونه ی دیگر از پنجشیر و از یک ولایت هستند و وقتی جنرال مراد علی مراد، جنرال چهار ستاره افغانستان می گوید که: « ما پیغام فرستادیم، احمد مسعود پاسخ نداد، بالاخره پیکی فرستادیم، یکی از نزدیکان جنرال مراد علی مراد که در روز های نخست مقاومت به پنجشیر رفته بود می گوید: در جلسهی جبهه مقاومت، رهبر جبهه احمد مسعود گفت: «درحال حاضر نیازی نمی بینم که در کنار ما باشید، شما می توانید مقاومت خودتان را ایجاد کنید؛ اما در زیر یک چتر واحد فکر نمی کنم که نیاز باشد.» و به نحوی آقای احمد مسعود حضور هزاره ها در کنار خود را رد می کند. با این حال، چطور می توانید بگویید که جبهه تان یک جبهه قومی نیست آقای بریالی؟مگر شما چند روز پیش نشنیدید یک تعداد کسانی که از پیکرهی جبهه جدا شدند، شکایت شان از برخورد کاکاها و ماما های احمد مسعود و خیلی کسانی دیگر بود؟
بریالی:
امیدوار هستم اگر کدام جزئی از سوال تان فراموشم شد، دوباره بپرسید!
لشکری:
ببخشید کمی طولانی شد!
بریالی:
اول، در مورد شکست جبهه پنجشیر فرمودید، پنجشیر شکست نخورد، بلکه شکل جنگ آن تغییر کرد. همین حالا هم مجاهدین ما در کوه ها هستند و حتما شما مطلع هستید و در طول این مدت در زمستان و تابستان نه تنها در کوه های پنجشیر بلکه در اندراب، خوست و فرنگ، در ارتفاعات ورسج، فرخار و در نورستان بودند.
برگردیم بر سر موضوع آن دوست ما که از قوای خاص بودند، واقعا شما فکر می کنید که احمد مسعود با این شرافت و با این نجابت بخاطر ثارنوال صاحب کرام در برابر ایشان همانگونه پاسخ گفته باشد؟ آیا ثارنوال صاحب کرام در کنار احمد مسعود بودند؟ هیچ وقتی. پس آن دوست مان یا حرف را اشتباه شنیدند یا هم این حرف را اشتباه به عرض مردم رساندند.
بر می گردیم به مورد جنرال صاحب مراد علی مراد که یکی از عزیز ترین دوستان ما هستند، شخصیت قابل قدر، شجاع و آدم با اراده می باشند. یقینا که سوءتفهامی رخ داده است، احتمالا حدس می زنم ممکن است حدس من واقعی نباشد، آقای مراد علی مراد شاید خواسته باشند که در پنجشیر بیایند و مقاومت کنند، واقعیت اش این است که آمدن مردمی که به اراضی نابلد هستند، جز ایجاد مشکل خیر دیگری برای خودشان و جنگ نمی رساند. ولی آقای مراد علی مراد یک رهبر است چنانکه در مقاومت اول هم نقش محوری داشتند، ایشان می توانستند بیایند در بامیان و یکاولنگ جبهه ایجاد کنند، من نمی دانم چرا نرفتند.
برگردیم سر نحوهی جواب احمد مسعود، احمد مسعود به ادب و اخلاق معروف است. جدا از این، بگذارید یک مبنای تاریخی را خدمت تان نقل کنم که با سوال چند لحظه قبل تان هم ارتباط دارد، در جریان تهاجم های روس در پنجشیر، بخش اعظم مجاهدین و رهبران جهاد افغانستان حاضر به کمک بودند از جمله مولوی صاحب حقانی که بعد ها البته فرزند شان آقای سراج الدین حقانی از خط پدر شان تغییر مسیر دادند، در آن زمان ایشان آماده بودند که بار ها به پنجشیر بیایند و در کنار آمر صاحب بجنگند. همینطور مجاهدین قندهار از ملا صاحب نقیب گرفته تا خان محمد خان و حتی احزاب دیگر آمادهی این همکاری بودند؛ اما حرف آمر صاحب این بود که بهتر است شما در جغرافیای خود تان بجنگید تا به یک اراضی نابلد و این گونه دشمن را پراکنده بسازید. بنا، پیشنهاد یا طرح احمد مسعود هم نمی تواند خارج از این چهارچوکات باشد.
نکتهی آخر حرف های تان، بحث قومی بودن جبهه مقاومت است. امرالله صالح وقتی که از آقای غنی برید و حدس من این است شاید وقتی متوجه شد که غنی با بخش از طالب ها در تعامل است، ایشان شجاعانه آمدند و به مقاومت پرداختند و مناسب ترین جای شان هم جبهه پنجشیر بود.
لشکری:
آقای بریالی، طوری که داستان روایت می شود، به دلیل این که این برنامه امکان دارد صد سال بعد هم در سوشال مدیا دیده شود، سعی من این است که خلطی در این جا صورت نگیرد و آن این که آقای امرالله صالح از آقای غنی نبریدند و بلکه با روایت و استناد به تاریخ آقای غنی آقای صالح را با خود به ابوظبی نبردند و آقای صالح وقتی که از پرواز جا می ماند یا احساس می کند که در پرواز فردا سهم ندارد، بنا، یک روز قبل یا دو روز قبل ترجیح می دهد که کابل را ترک کند. من فکر می کنم بیشتر یک همچین اتفاقی افتاده باشد وگرنه آقای صالح کسی است که در کمپاین انتخابات گفت:«آقای غنی نسخهای بسیار واضحی از احمد شاه مسعود است» و با این حال آقای غنی را احمد شاه مسعود امروزی خطاب کرد.
بریالی:
خوب، من روی همهی دیدگاه های آقای امرالله صالح بحث نمی کنم؛ اما آنچه که در مقاومت اتفاق افتاد، آقای امرالله خان صالح در اولین روز به پنجشیر آمدند، در حالی که آقای غنی همان روز یا روز بعد بخارج رفتند. من دقیقا به یاد ندارم. چرا؟ چون با مقامات دولتی ارتباط نداشتم و بیشتر با مجاهدین و خاصتا با مجاهدین شمال همچون مناطق اندارب و خوست مصروف بودم. در نهایت، آقای غنی به بیرون رفت و امرالله خان در کنار دیگر مقاومتگران نقش فعالی داشت و از جبهه حمایت اقتصادی، نظامی و سیاسی کرد و تا آخر هم در کنار مقاومتگران ایستاد و حالا هم تحت امر رهبر جبهه مقاومت در کنار آن ها هستند.
لشکری:
واقعا تحت امر است؟
بریالی:
بلی حتما هستند. جبهه مقاومت یک رهبر دارد که او احمد مسعود است مابقی همه عضو هستیم.
لشکری:
آقای بریالی، بلی از لحاظ تشکیلاتی احمد مسعود رهبر است؛ اما آیا واقعا امرالله صالح کسی که خود را تئوریسن استخباراتی منطقه می دانست، معاون اول رئیس جمهور بود، رئیس امنیت ملی افغانستان بود و با اکثر بزرگان سیاسی افغانستان که به مراتب بزرگتر از احمد مسعود بودند مشکل داشت و حاضر نبود که به هیچ کسی هم تمکین کند، امروز تحت امر احمد مسعود جوان کم تجربه است، آقای بریالی؟ مایی که در میان شما و جلسات تان حضور نداریم این موضوع را قبول کنیم؟
بریالی:
شما اگر به حرف های امرالله خان صالح مراجعه بکنید آن ها جز اطاعت و عضویت جبهه مقاومت چیز دیگری نگفتند و در جلسات در کنار سایر اعضای جبهه مقاومت حضور دارند، از مشورت های شان استفاده می شود و از ظرفیت هایی که ایشان داشتند همواره به نحوی در جبهه مقاومت بهره برده شده است. در مورد اسامی دیگری همچون کاکاهای امیر صاحب جوان گفتید، واقعیت اش این است که هیچ یکی از کاکا های ایشان نقش رسمی در جبهه مقاومت ندارند. یکی از کاکا های ایشان احمد ضیا خان است که در بیرون هستند، کاکای دیگر شان که پدر خانم شان هم هستند مسوول بنیاد مسعود شهید می باشند و در چهارچوکات رسمیات، جزء از مقاومت نیستند. بنیاد ها معمولا فعالیت های فرهنگی و اجتماعی می کنند. البته آن ها به دلیل سابقه ی سیاسی شان فعالیت های سیاسی هم دارند که آنهم در چهارچوکات مقاومت است اما بعنوان یک عضو نه در سطح رهبری.
بر می گردیم سر سایر اعضا، گروه اول افرادی هستند که در منطقه حضور دارند و می جنگند چنانکه تجربه ثابت کرده و ترجیح ما هم این است که این فراد باید از خود محل باشند تا باشناخت از اراضی بتوانند موثر عمل بکنند و این گروه عمدتا نظامیان هستند؛ اما در عرصهی سیاسی به استثنای رهبر جبهه مقاومت مابقی ما چه در بخش نظامی چه در بخش سیاسی چه در روابط استراتژیک و چه در بخش های اداری هیچ یکی از پنجشیری ها را نداریم. وزیر صاحب بسم الله خان، آقای تاج محمد جاهد، من و دیگر عزیزان عضو شورایی هستیم که شورای عالی نظامی گفته می شود و در بسا موارد ما صرفا نقش مشورت دهنده را داریم.
بحث آخر، شما می بنید که از اعضای بزرگ جبهه مقاومت آقای زکریا مشکور کابلی، آقای میثم نظری، آقای خنجانی، آقای احمدی و … هستند. هریک از این برادران از نقاط مختلف افغانستان هستند و ما این مهم را نه بعنوان یک ابزار بلکه بعنوان یک واقعیت هم باید به آن تمسک بکنیم تا موثریت کار ما در داخل افغانستان بیشتر شود. البته ما چرا از قندهار عضو نداریم؟ چرا از غزنی عضو نداریم؟ دلیل آن این است که هنوز حوزهی فعالیت های جبهه مقاومت محدود است. با گسترش آن حتما باید این تشکیلات بعنوان یک تشکیلات فعال و داینمیک گسترش پیدا کند.
لشکری:
بسیار خوب، آقای بریالی شما در جایی از صحبت های تان گفتید که هیچ راهی بجز از جنگیدن در برابر طالبان وجود ندارد و گفتید آنقدر باید جنگید یا به موفقیت و پیروزی رسید یا کشته شد. این تئوری چقدر برای مردم افغانستان آشناست آقای بریالی؟ دهه هاست که همین تئوری وجود دارد، وقتی که آقای مسعود در برابر داکتر نجیب الله می جنگید، وقتی که آقای مسعود در برابر طالبان می جنگید، وقتی که آقای ملا عمر در برابر مسعود می جنگید، وقتی که آقای مزاری در برابر احمد شاه مسعود می جنگید، وقتی که آقای سیاف در یک کمپ در پشاور برای حزب اتحاد نیرو جمع می کرد و در برابر حکومت آنوقت می جنگید و همه ادعا داشتند که جان اسلام در افغانستان در خطر است، بیایید برای این که اسلام را نجات بدهیم بجنگیم و درکنار آن عزت و غیرت و مردانگی و شهید پروری ماهم بنام است و افغانستان گورستان امپراتوری های بزرگ است و ما یک ملت و یک مردم غیور و با شهامتی هستیم که خوب بلدیم همدیگر را بکشیم، این بحث از نظر شما چگونه است؟ هنوز هم این حرف را گاهی از زبان احمد مسعود، گاهی از زبان پدرش احمد شاه مسعود، گاهی از زبان آقای مزاری، گاهی از زبان آقای ملا عمر، گاهی از زبان دکتر نجیب الله، گاهی حتی از زبان عبدالله انس الجزایری که در قضایای افغانستان خود را دخیل می دانست که باید مبارزه و جهاد کند، می شنویم و در نهایت نتیجهی آن چه شد؟ به نظرم در نهایت نتیجه ی آن بقول شما این شد که در سه سال اخیر بیشتر از شش میلیون افغان مهاجر و آواره شدند، خانه ها در افغانستان ویران شد، اقتصاد از هم پاشید و دهه هاست ما یک کشور خیرات خور، فقیر و درهم شکسته هستیم نتیجه ی این صحبت ها فکر نمی کنید که ما را یکبار دیگر به قعر یک پرتگاه بسیار خطرناک پرت می کند، آقای بریالی؟
بریالی:
بازهم اجازه می خواهم از شما که برداشت تان از صحبت خود را تعدیل بکنم. حرف من این بود که: هیچگونه راه حل سیاسی در برابر طالب بدون مقاومت مسلحانه ممکن نیست و این استراتژی با استراتژی که در برابر سایرین اعمال شده بود فرق دارد. در مورد احمد شاه مسعود (رح) فرمودید، آن ها هیچ وقت انتخاب شان جنگ نبود، مگر این که مجبور می شدند و استراتژی شان هم همیشه دفاعی بود.
لشکری:
آقای بریالی، همین لحظه وقتی با زینب مزاری صحبت کنیم، هرچند در زمان حیات آقای مزاری عمر چندانی نداشت؛ اما ایشان هم می گویند که مرام آقای مزاری جنگ نبود بلکه صلح بود، ایشان حالت دفاعی داشت و به نمایندگی از یک ملت مظلوم و کم برخوردار از رفاه اجتماعی ایستادند و جنگیدند. همچنان شما هم می گویید که آقای احمد شاه مسعود حالت دفاعی داشت، آقای حکمتیار همین را می گویند، مثلا چندی پیش با پسر آقای حکمتیار مصاحبه کردم، ایشان دقیقا همین حرف را در مورد پدر خود می گفتند، ممکن همین لحظه با فرزندان اسامه بن لادن هم مصاحبه شود، دقیق آن ها هم تایید می کنند که پدر آن ها هم حالت دفاعی داشت. آقای بریالی، من می گویم نتیجه ی این دفاع ها و حمله ها ویرانی افغانستان بود. جدا از آن مقطع زمانی که شوروی در افغانستان بود، پس از آن همواره یک افغان حمله کرد و افغان دیگر دفاع و در نهایت همدیگر را کشتند، این را می پذیرید؟
بریالی:
شما به نکات متعددی اشاره کردید که اجازه می خواهم به هر کدام حداقل کوتاه جواب بگویم. درمورد جنگ هایی که با آقای مزاری صورت گرفت که خداوند جنت را نصیب شان کند، ما کمترین جنگ را با ایشان داشتیم آن ها بیشتر با خود برادران هزاره ی اهل تشیع ما در جنگ بودند و این را مردم می دانند. در آخر آمر صاحب بی حد تلاش کرد تا ایشان با طالب ها متحد نشوند؛ اما برخلاف آرزوی آمر صاحب و خلاف تلاش هایی که صورت گرفت ایشان به طالب ها اعتماد کردند؛ اما درکل اگر آقای مزاری حیات می داشتند به خیر مردم بود.
برگردیم بر سر بحث آقای حکمتیار ویا سایرین، ایشان هرچه بخواهد می تواند بگوید؛ اما عقل سلیم باید قضاوت کند که آیا آقای حکمتیار موقوف دفاعی داشت؟ آیا نقطهی ننگین در تاریخ جهاد نبودند؟ آیا آقای حکمتیار واقعا دست از این لجاجت بر می داشت؟ آیا واقعا ناموفق در خدمت گزاری به مردم می بودند؟ بر می گردیم سر اصل ماهوی حرف های شما که: آیا جنگ یگانه راه حل است؟ تاریخ را کنار می گذاریم. آیا طالب بجز جنگ به چیزی دیگری معتقد است؟ اگر چنین می بود هیچوقت کسی جنگ را ترجیح نمی داد و چنانکه شما می بینید تمام تلاش های جامعه مدنی، سیاسیون و دنیا معطوف به صلح است؛ اما یگانه آدرسی که باید پاسخ مثبت بدهد او طالب است. پس جنگ انتخاب ما نبوده بلکه این انتخاب طالب بوده و ما مجبور هستیم به دفاع از شرافت مردم، تاریخ و ضمنا نجات کشور بجنگیم. اگر این حرف غلط است، من شما را چلنج نمی کنم، چرا خبرنگار حق دارد دیدگاه های مختلف را بپرسد اما از کسانی که معترض به مقاومت مسلحانه هستند که هدف نهایی آن هم صلح است، آیا راه حل دیگری دارند، بسم الله عرضه کنند!
لشکری:
من باز هم می خواهم به تاریخ برگردم، آقای بریالی چند بار دیگر قرار است این دور تکرار شود؟ تا جایی که شباهت های زیادی میان تاریخ پدر و پسر دیده می شود و تنها تفاوت آن این است که در آن زمان دکتر نجیب الله متهم به مسلمان نبودن و کمونست بودن بود و اتفاقا امروز ملا هبت الله در قندهار متهم به تندرو بودن و داشتن قرائت های متفاوت از دین مبین اسلام است. در آن هنگام احمد شاه مسعود و امروز احمد مسعود در برابر شان است. حرف من این است که تا چه زمانی این کشت و کشتار و خونریزی در افغانستان ادامه داشته باشد تا بالاخره یک گروه قانع شده و سلاح اش را به زمین بگذارد؟
بریالی:
اول این که، متاسفانه ماهیت جنگ های داخلی همین است که این جنگ ها طولانی می باشند و چه بسا خیلی طولانی تر نسبت به جنگ های متعارف و بین کشوری، در لحظه ی که انتخاب هیچ کسی نباید جنگ بلکه مصالحه باشد؛ اما تاریخ ثابت کرده است که اگر شما مجبور به جنگ بودید باید بجنگید، معمولا شما جنگ را انتخاب نمی کنید بلکه جنگ دنبال تان می آید؛ و اما نقطهی ماهوی حرف شما این بود که تا چه زمانی؟ چقدر افغانستانی باید کشته شود؟ آرزوی ما این است که هیچ شهروند افغانستان کشته نشود. امیدوار هستم که طالب ها به این واقعیت پی ببرند. شما راه حل دیگری را که ما آن را دنبال نکرده و کنار گذاشته باشیم و جنگ انتخاب اول ما باشد، نشان داده می توانید؟
لشکری:
به گفتهی کسانی همچون آقای عطا محمد نور که شما خود تان در میان صحبت های تان از تجربه همکاری با ایشان یاد کردید، آقای سیاف، آقای دوستم، آقای محقق، آقای خلیلی، آقای دانش و خیلی کسانی دیگر که در حال حاضر دست به سلاح نبرده اند و از طرفداران خود هم نخواسته اند که وارد میدان شده و مبارزه نظامی کنند، این ها همه می گویند مذاکره راه حل است؛ اما قبول دارید شما از همان اول شمشیر را از روی بستید و دست به سلاح بردید آقای بریالی؟
بریالی:
اولا این که آنطوری که شما می فرمائید نیست و سوال تان را قبلا هم پاسخ داده ام. بر می گردیم سر موضوع اسامی که شما نام بردید، من هریکی از این شخصیت های بزرگ را می شناسم، جناب استاد عطا محمد نور که عزیز و همسنگر من بودند و تا محقق صاحب، استاد خلیلی، استاد صاحب سیاف و سایر برادران، هیچکدام این ها جنگ را کنار نگذاشتند؛ اما استراتژی شان فرق دارد. این ها اعتقاد دارند که ابتدا باید امکانات جنگ فراهم شود و بعدا بجنگند؛ ولی چون جنگ بر ما تحمیل شده است ما می خواهیم آن را با حداقل امکانات و در حد معقول و مقدور آن پیش ببریم و الی هیچکدام این شخصیت ها مخالف جنگ نیستند. مخصوصا استاد عطامحمد نور که یکی از سمبول های شهامت هستند و من شاهد فداکاری های ایشان در دور مقاومت اول بودهام؛ چنانکه ایشان در یک محاصرهی مطلق بوده و بیشترین نیروی دشمن را در جنگ می کشیدند یا مثلا محقق صاحب و استاد خلیلی عملا در یکاولنگ رفته و تا آخرین لحظه مقاومت و ایستادگی کردند. جناب استاد سیاف که با وجود کبر سن عملا کمر بسته و در خطوط مقاومت قرار داشتند. این ها جنگ را کنار نگذاشتند بلکه بیشتر به اجزای مادی جنگ تمرکز دارند و تصور شان این است که چون این شرایط مساعد نیست، بنا جنگ را می گذارند به زمانی که امکانات فراهم شود و الی اصل را دور نگذاشته اند.
بر می گردیم سر بحث مذاکره، اگر فرض را بر این بگذاریم که احیانا این شخصیت ها جنگ را کنار گذاشته و از مذاکره با طالب حرف زده باشند، آیا طالب تا به حال با این ها وارد مذاکره شده است؟ آیا طالب یک قدم هم برای تعامل برای وفاق و همبستگی ملی پیش گذاشته است؟ خیر. حتی نه این ها، بلکه آن هایی هم که طالب ها را به قدرت رساندند و در واقع پدر خوانده های طالب بودند، آن ها هم حالا با طالب به مشکل رخوردند. بنا اصل و محراق حرف شما این است که آیا جنگ به نتیجه می رسد؟ آیا انتخاب جنگ یک امر صائب است یا خیر؟ وقتی که شما ناگزیر شوید بجنگید باید بجنگید. همانطور که گفتم این جنگ نیست که شما انتخاب می کنید بلکه جنگ به دنبال شما می آید و این یک دفاع است، دفاع ملی.
لشکری:
بسیار خوب آقای بریالی. صداقت با مردم و حداقل کسانی که به شما از لحاظ راه و رسم مبارزه ایمان و اعتماد دارند و بقول خود تان اینکه مردم در افغانستان از شما حمایت می کنند امر بسیار زیاد مهمی است. موضوع دیگری که در فعالیت های جبهه مقاومت تاریک است سر و صدا های اخیر است که گفته می شد نزدیکان احمد مسعود در جبهه مقاومت فساد مالی به راه انداخته اند و حاضر هم نیستند از پول هایی که دریافت می کنند و قرار است در جنگ هزینه کنند به کسی حساب پس بدهند. سپس سخنگوی جبهه مقاومت و خیلی از کسان دیگر آمدند این مورد را گاهی رد و گاهی تایید کردند. اما می خواهم از شما بپرسم که این امر چقدر در فضای جبهه مقاومت وجود دارد و آیا پول قابل ملاحظه ای در اختیار تان است که بتوانید از آن فساد مالی داشته باشید؟ به دلیل این که خودتان بحث پول را پیش آوردید و گفتید که مثلا عطامحمد نور معطل است تا کسی چند میلیون دالر بدهد و بعد به افغانستان رفته و جنگ کند؟
بریالی:
خوب، اول اینکه در مورد استاد عطا محمد نور من آنطور نگفتم!
لشکری:
نه نه من نتیجه گیری صحبت های تان را به مردم بیان کردم، این را من برای آقای عطا محمد نور گفتم.
بریالی:
مثلا استاد عطا محمد نور به مکان های امن، آموزشگاه ها و امکانات لوژستیکی که جزء اصلی ملزومه های جنگ هستند، تاکید دارند. بر می گردیم سر اصل ایراد و سوال شما، واقعیت اش این است که پول چشمگیری در دسترس جبهه نیست، در محور معنویت، کاریزما، تقوا و جاذبه ای احمد مسعود کمک هایی از سوی دوست ها و هموطنان بگونه ی پراکنده صورت می گیرد و این پول در دسترس ایشان می رسد و تحت نظر و محاسبهی شخص خودشان مصرف می شود. این پول به فرد دومی که جدا از مبارزین و مجاهدین و مقاومتگران داخل بوده باشد، نمی رسد.
بنا، به صورت مطلق این گپ تبلیغ است و من آن را به صورت اساسی رد می کنم. کسانی هم که در دور و بر احمد مسعود زندگی می کنند بخشی از آن ها که توانمندی دارند مخارج زندگی خود را از احمد مسعود نمی گیرند، به استثنای مامورین پایین رتبه که تعداد بسیار محدودی در کنار احمد مسعود هستند. تشکیلات جبهه مقاومت هم نامتمرکز است، شخصیت های تاثیرگزار زیادی در داخل و بیرون از افغانستان وجود دارند که در یک مرکز نیستند و هزینهی را بالای جبهه تحمیل نمی کنند.
لشکری:
آقای حضرت علی را می شناسید؟
بریالی:
بلی بلی
لشکری:
ایشان در مصاحبهی با من گفتند که: پاکستان برای کنترل گروه طالبان و مخصوصا طالبان پاکستان مشهور به تی تی پی رهبران و فرماندهان مجاهد افغانستان را به پشاور و اسلام آباد فراخوانده تا در رابطه به یک جنگ نیابتی در افغانستان صحبت کنند. من چندین بار از آقای حضرت علی پرسیدم که کدام رهبر؟ کدام فرمانده؟ گفت: من نمی توانم نام بگیرم اما همان کسانی را که شما می شناسید، هرکسی را که فکر می کنید پاکستانی ها دعوت کرده و وعدهی حمایت های پولی و تسلیحاتی علیه طالبان داده اند. من این صحبت را از آقای حضرت علی یکی از فرماندهان بنام و وکیل پیشین پارلمان افغانستان نقل قول کردم، صحت و سقم آن مربوط به ایشان می شود. می خواهم از شما بپرسم که این حرف چقدر راست است؟ و اگر راست است آیا از آقای احمد مسعود هم دعوت کرده اند؟ خوب اگر قرار است دشمن طالب را فرابخوانند نام اول احمد مسعود است.
بریالی:
من صرف می توانم به نمایندگی از جبهه مقاومت و احمد مسعود صحبت کنم، از تماس پاکستانی ها با دیگر رهبران اطلاعی ندارم. احمد مسعود به هیچ صورت با پاکستان وارد تعامل نشده است، رابطهی ما با [پاکستان] بصورت تاریخی پیچیده بوده، طوریکه استاد ربانی شهید، آمر صاحب (رح) و صد ها و هزار ها شهید دیگر ما توسط ایادی آن ها به همکاری آی اس آی شهید شدند و ما پاکستان را بعنوان یک کشور خارجی تا حد زیادی مقصر اوضاع متاسفانه نابسامان کشور ما در چهل سال اخیر می بینیم. بنا، حتی اگر پاکستان بخواهد سیاست های خود را اصلاح کند در آن صورت هم برگشت اعتماد خیلی پیچیده و زمان بر خواهد بود. با این وصف، تا این زمان نه احمد مسعود و نه هیچ یکی از اعضای جبهه مقاومت با پاکستانی ها در این عرصه ملاقات و تفاهمی نداشته اند.
لشکری:
بسیار خوب. آقای بریالی، در شروع صحبت های تان گفتید، در سال 2003 به وزارت دفاع آمدید و معاون وزیر دفاع شدید. یادم می آید در آن شب و روز روی ایجاد اردوی ملی افغانستان با کمک نیروهای خارجی و امریکایی بحث ها زیاد بود؛ اما چرا یکسال و شاید هم کمتر از وظیفه خود را سبک دوش کردید و رفتید که رفتید و دیگر به نظام بر نگشتید؟ این فاصله خود خواسته بود یا این که نخواستند شما برگردید؟
بریالی:
واقعیت اش این است که این فاصله را خودم خواستم. چرا؟ به دلیل این که من به ارزش ها و اصولی باور داشتم که بعد از شهادت آمر صاحب (رح) دیگر نیافتم و این سبب شد که در وزارت دفاع با امریکایی ها، اتحادیه اروپا، جاپان و ملل متحد به محض ورود شان به تعامل افغانستان و هم با تیم آقای کرزی به مشکل برخوردم، به چه دلیل؟ به دلیل این که من می خواستم اردو با جذب ترکیبی از نیروهای جهادی، افسران کدری جهادی و جوانان بوجود بیاید، در حالی که آن ها اصل بحث ادغام مجاهدین در اردو را قبول نداشتند و انفعال این نیروها را می خواستند، خود این موضوع یک بحث پیچیده است که کاش فرصت می کردیم تا در این مورد صحبت می شد. تجربهی من در ساختن اردو و ادغام مجاهدین به یک ساختار منظم به دور مقاومت اول بر می گردد. چنانکه تصمیم آمرصاحب (رح) را پس از خروج از کابل و تعیین نمودن من به صفت معاون تخنیکی و سپس مسوول ساختن اردو و جنگ های شمال را خدمت تان عرض کردم. این موضوع بر می گشت به استراتژی آمر صاحب، استراتژی آمر صاحب بعد از خروج از کابل دفاع فعال بود، دفاع فعال ایجاب تغییرات و نوآوری های تخنیکی و تکتیکی را می کند، آمر صاحب این فرصت را به من داده و اعتماد کردند. من ایده هایی داشتم که چطور ظرفیت های تخنیکی و تکتیکی، اسلحه های محدود و قدیمی را که داشتیم، فعال و موتریزه شوند تا ما بتوانیم طالب را در جغرافیای مختلف خسته بسازیم و به مرحلهی تعرض استراتژیک برسیم. اگر این ابتکارات و نوآوری ها ایده اش مربوط به من و با تایید آمر صاحب (رح) همراه بود؛ اما عزیزان نامدار و گمنام بسیاری بودند که در کنار من خدمتگذاری کردند که معادله جنگ را تغییر داده و ما را در وضعیت تعرض استراتژیک قرار داد. در مرحله ی تعرض استراتژیک آمر صاحب به دنبال ایجاد یک اردوی منظم از نسل دوم و سوم مجاهدین بود. و با تهیه و به کار انداختن سلاح های مختلف مانند تانک های جدید، وسایط زرهی جدید، توپ خانه های مختلف دیکتیف و پس لگدار در این پلان، ما در مرحلهی تعرض استراتژیک قرار گرفتیم.
دراین فرصت آمر صاحب باید به نسل دوم و سوم جهاد مراجعه می کرد، چرا؟ زیرا، نسل اول خسته شده بودند و تجربهی جنگ های دور از مناطق شان را نداشتند و آمر صاحب این مهم را بر من اعتماد کردند و من با استفاده از تجربه آن زمان خواستم که مسالهی جمع آوری اسلحهی مجاهدین را که پلان ملل متحد، امریکا و خارجی ها بود، جزء برنامهی اردو سازی بسازم و با این هدف که مجاهدین باید به تشکیلات دولتی خاصتا تشکیلات سکتور امنیت مدغم شوند. این در حالی بود که خارجی ها با تیم آقای کرزی به انفعال و خلع سلاح مجاهدین اصرار داشتند، بنا، من ولو به تنهایی ایستادگی کردم و علی الرغم حمایت مارشال فهیم، توانمندی ها و ظرفیت ها در دولت طوری شکل نگرفته بود که از فکر و ایدهی من حمایت شود و به همین دلیل همه با من مخالفت کردند؛ اما در مورد ریفرم وزارت دفاع و اردوی ملی، در طول یک سالی که من در دولت کار کردم و البته اجازه بدهید اصلاح کنم که بنده صرف از ختم تابستان 2002 تا ختم تابستان 2003 به مدت یک سال دورهی انتقالی در حکومت بودم و بعد ها که پای قانون اساسی و لویه جرگه به میان آمد یا قبل از آن که لویه جرگهی انتقالی بود، من در دولت نبودم، در این فاصله ترکیبی از مجاهدین، افسران کدری و جوانان وارد اردو شدند. ابتدا در کندک ها بعد در قدم های قول اردو جابجا شدند. توجه بفرمایید که در این هنگام افغانستان دارای سه لوا بود، مسوول لوای اول جنرال صاحب قدم شاه شهیم بود که بعد لوی درستیز شدند، فرمانده لوای دوم مولانا صاحب عبدالرحمان سید خیلی و در راس لوای سوم جنرال صاحب ازمری خان پیکان که از مجاهدین بودند، گماشته شدند و در قدم های میانه از افسران کدری و در راس هم جنرال صاحب معین فقیر که از ولایت ننگر هار بودند به صفت قومندان تعیین شدند. این موارد جزئی اختلافاتی بود که بین من و امریکایی ها و تیم آقای کرزی بوجود آمد. البته علی الرغم همه ی این اختلافات و کوتاهی های آقای کرزی مبنی بر تحریک خارجی ها، من هنوز به آقای کرزی احترام دارم و ایشان از جمله شخصت های نجیب هستند.
التبه برای من فرصت های دیگری هم داده شد حتی از سوی آقای غنی؛ اما من اصول و ضابطه هایی داشتم و با پذیرفته نشدن آن ها کاری نکردم، پس چه کار کردم؟ بعد از خروج از صف دولت در تمام حوادث تاریخی که مردم ما در آن سهیم بودند از انتخابات ریاست جمهوری 2004 گرفته تا انتخابات پارلمانی 2005، من در کنار مردم ما و در معیت قانونی صاحب و حمایت ایشان قرار داشتم. بعد ها در سه انتخاباتی که داکتر صاحب عبدالله کاندید بودند در حمایت از ایشان قرار داشتم. گذشته از این ها در مابقی فعالیت های رسمی و غیر رسمی حضور نداشتم و در این فاصله به تحصیلات در عرصه های مختلفی همچون مطالعات استراتژیک، روابط بین الملل و مطالعات توسعه شامل جنگ، صلح و حل منازعات در کالج سلطنتی مطالعات دفاعی انگلستان و یونیورسیتی اکستنگلیا پراختم. سپس در یک سفر تحقیقی در حوزه ی پاسیفیک جهت «ارزیابی تعادل استراتژیک میان قدرت های در حال ظهور و امریکا پرداختم.» پس از هر مرحلهی از تحصیلات به وطن بر می گشتم و درب خانه به روی همه ی هموطنان خاصتا مجاهدین و عزیزان ما باز بود تا زمانی که احمد مسعود علم مقاومت را برافراشت و تا این حال در کنار ایشان هستم. قبل از سقوط جمهوریت باوجودی که در بیرون بودم؛ اما وقتی دولت در آستانه ی سقوط قرار گرفت، برگشتم و تا آخرین لحظات در کنار مجاهدین مصروف همکاری با آنها در سمت شمال و شمال شرق بودم.
خوب، در طی این نزده بیست سالی که من در نظام نبودم؛ تحصیل کردم، در مقاطع مختلف در کنار مردم ما بودم، تماس مستقیم با خانواده های شهدا داشتم و در رفت و آمد در ولایات و ولسوالی ها و دیدن همسنگران مان بودم و ضمنا مصروف یک فعالیت اقتصادی برای امرار معاش خود و خانواده.
لشکری:
بسیار خوب. آقای بریالی، در حال حاضر از درس های که خوانده اید تنها از جنبه ی جنگی آن استفاده می کنید، در مرحلهی دوم که صلح است هنوز به آن نرسیده ایم! و این که از فعالیت های اقتصادی تان در طول بیست سال اخیر گفتید، حتما این فعالیت ها به اندازهی بوده که بتوانید در کشور های خلیج همچون امارات سرمایه گذاری کنید و سپس در پی تحقیقاتی معلوم شود که پول های هنگفتی از چهره های سرشناس سیاست افغانستان درکشور های خلیج و مخصوصا امارات سرمایه گذاری شده است، درست؟
بریالی:
این را کی گفته است؟
لشکری:
تحقیقاتی در صفحات اجتماعی وجود داشت و اتفاقا رسانه ها با این بحث خیلی مدارا کردند، من هم جز آن دسته بودم؛ اما امروز می خواهم از شما بپرسم، البته می پذیرم مسایلی که به نام تحقیقات در مورد سه چهار فرد در شبکه های اجتماعی در طول این دو سال عرضه می شد، ممکن تئوری توطئه باشد، با آنهم این موضوع جای بسیار بحث دارد.
بریالی:
با شناخت ابتدایی که از من دارید آیا این تئوری توطئه را در مورد من هم می پذیرید یا خیر؟
لشکری:
در جایگاه یک خبرنگار صرف خواستم از شما بپرسم.
بریالی:
البته من هم این امر را شنیدم. اساسا نه میتود این تحقیقات را تایید می کنم و نه نتیجه گیری شان را، ادعای شان بر هیچ مبنای علمی و منطقی استوار نبوده بلکه برداشت من این است که اسامی را ردیف کرده بعدا اعداد و ارقامی را پیش روی آن ها گذاشته اند. در قدم اول، ماهیت ادعای شان این است که گویا این پول ها توسط کسانی که در دولت کار می کردند و یا در تعامل با امریکایی ها بوده اند سرمایه گذاری شده است. شما شنیدید و هم مطلع هستید که من صرفا یک سال در ابتدای جمهوریت در دولت کار کردم و مابقی زندگی شخصی خود را داشته ام، پس چطور ممکن است این ادعا راجع به من هم صادق باشد؟ دوم، آیا به عدد 731 هزار دالری که جلو اسم من گذاشتند، سندی دارند؟ اگر چنین بود چرا آن سند را ارائه نکردند؟ که یقینا ندارند. علاوه کردند که این پول به صورت غیر قانونی انتقال شده است، آیا این ها حساب های بانکی من و امثال من را چک کردند تا به این نتیجه برسند که این پول ها به صورت غیر قانونی و یا نقدی انتقال شده باشد؟ ببینید هیچ یکی از این سه مورد، در رابطه به من منطق ندارد و با قاطعیت آن را رد می کنم؛ اما در مورد فعالیت اقتصادی، فعالیت اقتصادی کوچکی در کابل و هم در دبی داشتیم. این مورد بر می گردد به زمانی که بازار املاک در دبی خوب بود و مدیریت آن کسب و کار در واقع در دست یکی از دوستان فوق العاده عزیز من و مجاهد بسیار قدیمی و با احترام به اسم قاضی یاسین محمد موسی بود . ایشان با چندین شریکی که در شرکت شان داشتند به من هم عضویت دادند. ملکیت هایی که از این طریق گرفته می شد نه بواسطه ی دارایی هایی بود که همه اعضا خاصتا من داشتم، بلکه بصورت قرضه از بانک گرفته می شد. این فعالیت پس از مدت دو سه سال با ظهور رکود اقتصادی منحل شد و تشکیلات ازهم پاشید. باید خاطر نشان کنم که جمع دارایی همه شرکا مناصفهی این عدد ادعایی را تشکیل نمی داد. بنا، این حرف هیچ منطقی ندارد. اگر فعالیت اقتصادی هم بوده در چارچوب تشکیلات رسمی، حساب بانک رسمی و نظارت دولت بوده است. و ملکیت آن متعلق به همه اعضای شرکت و نه ملکیت یک فرد خاص بود.
پایان!