تحلیل و تبصره سیاسی

ما و طالبان

نویسنده: عبدالحفیظ منصور

در رسانه های اجتماعی، کسانی از سر مهر و دردمندی و شماری با دل های پر از کینه و کدورت می پرسند، این قدر اسلام، اسلام به چه معناست؟ طالبان  حکومت اسلامی برپا کرده اند و به اجرای شریعت اسلامی! می پردازند، بروید کنار آنها. به سخن دیگر، این طایفه می پرسند که اسلام شما با اسلام طالبان چه تفاوتی دارد، شما دنبال چه هستید، که طالبان ازآن محروم اند؟

علل و عوامل جامعه شناختی و روان شناختی این دسته مسایل را کنار می زنیم و مسایل قومی و سیاسی را هم یکسو می نهیم، صاف و ساده به تفاوت های بنیادی می رویم و مبانی فکری خویش را به صفحه می ریزیم، شاید آن هایی را که بدون غرض و مرض به طرح این گونه مسایل می پردازند، مفید افتد، و ما را با دعای خیر شان بنوازند.

سه اصل بنیادی

ما براین عقیده ایم، که تاسیس یک دولت یک نیاز بشری است، هرجا کتله ی از ابنای بشری می زیسته، به مقتضای وضع و حال شان اداره و نهادی هم وجود داشته تا برای آن ها تامین امنیت جمعی نماید و از منافع گروهی شان دفاع کند. اسلام این نیاز بشری را مانند نیازمندی های انسانی، مانند نیاز به هوا، غذا، لباس، مسکن و همسر به رسمیت شناخته است و چگونگی آن را در بهبود زندگی انسان ها بسیار مهم و موثر می داند. مشروعیت چنین اداره ی وابسته به ” رضایت ” مردم می باشد. هیچ کس نمی تواند، ادعای مشروعیت خدایی نماید و هرچه دلش خواست، انجام دهد. مبرهن است که ” رضایت ” مردم آن گاه میسر می شود که اداره ای کفایت و کارائی داشته باشد، و مردم به گونه ی مناسب، در آن شریک و سهیم بوده باشند. این اصل از مشارکت مردم سخن می گوید؛ حق مشارکت در امر سیاسی، قابل تعدیل و انتقال نیست، از حقوق اساسی است. همان گونه که کسی نمی تواند، بگوید من بجایی شما می پوشم، و بجایی شما می نوشم، نمی تواند، بگوید من بجایی شما تصمیم می گیرم یا تصمیم گرفتم!

نحوه تعیین زعیم یا زمامدار در اسلام مشخص نیست، این مسلمان ها اند که می توانند، بر اساس وضعیت اجتماعی و فرهنگی شان طریقه ی را برگزینند، و به تعیین رهبر شان بپردازند. هرگونه ادعا مبنی بر این که تنها فلان طریقه اسلامی است، حرف بی بنیاد و خیال باطل است. نصوص اسلامی، بر هیچ طریقه ی تاکید نکرده، بل بر دو اصل عمده ی، “شورا” و “عدالت” تاکید ورزیده است. به همین منوال اسلام بعنوان دین جامع و کامل، اصول سیاسی را بیان فرموده، نه تشکیلات سیاسی را. چگونگی تشکیلات سیاسی یک کشور در طول زمان می تواند، تغییر نماید که باید بکند. پافشاری بر یک تشکیلات معین زیر نام تشکیلات اسلامی ره به ترکستان بردن است و ما چنین چیزی را نمی شناسیم!

عرض من بر سه نکته است:

  • مشروعیت نظام اسلامی وابسته به رضایت مردم است، حکومت جور و ظالم فاقد مشروعیت می باشد.
  • نحوه ی تعیین رهبر و پیشوا از صلاحیت های مردم است، و نصوص اسلامی طریقه ی را قید نکرده است.
  • دولت اسلامی ساختار و تشکیلات معینی ندارد، این اوضاع و شرایط جامعه است که بر آن اثر می نهد و شکل آن را مشخص می سازد.

شورا

نظام اسلامی،نظام شورائی است؛بدین معنی که در راس تصمیم گیری ها شورا قرار  دارد،رئیس یکی از اعضای شورا می باشد و پس از تصویب یک حکم رئیس به اجرای آن می پردازد.کارنامه ی خلفای راشدین بر این امر گواهی می دهد. شورا به سه گونه است:۱.کسی از دوستش در مورد انتخاب شغلی یا خریداری کالائی و یا انتخاب همسر مشورت می طلبد،در پایان مخیر است، که مشورت را بپذیرد یا نه ۲.شخصیت حقیقی یا حقوقی به گونه ی رقابتی در مساله ی نظر می خواهد،در پایان یکی از آن ها پذیرفته و بقیه رد می گردد.۳.نهادی در نظام اسلامی،مسوولیت قانون گذاری را بعهده می گیرد و یا در مواردی به آن صلاحیت تصمیم گیری سپرده می شود،در آن صورت مصوباتش الزامی است.

استاد راشد غنوشی، اهل حل و عقد را که صلاحیت حضور در مجالس مشورتی را دارند،اهل تخصص دانسته است . به اعتبار سخن ایشان اهل حل و عقد در امور پزشکی،طبیبان،در امور نظامی،افسران و در بخش اقتصادی،کارشناسان امور اقتصادی می باشد، به هیچ وجه اهل حل و عقد، معنی عالم به علوم شرعی را نمی دهد، و منحصر به اشخاص آگاه به زبان عربی و دانش آموخته فقه و کلام  نمی باشد.

حکومت اسلامی نظام دینی نیست،بل نظام مدنی است و در آن همه شهروندان حق دارند،سهیم و شریک باشند،مطابق فهم و توان شان در بخش اجرایی هم مصدر خدمت شوند،بکار گیری عمرفاروق(رض) از کارشناسان نامسلمان در بخش اداری ،سند خوبی در این راستا بوده می تواند. پس از آن شاهد وزارت موسی بن میمون یهودی بحیث وزیر علوم در خلافت اندلس و بختیشوع طبیب نصرانی در خلافت عباسی بحیث وزیر بهداشت می باشیم، و آن هایی که  شهروندان رادراین زمانه به دو دسته شهروند و ذمی  تقسیم می کند، راه شان از راه ما جداست.

زمامدار و امیر در اسلام معصوم نیست،.آن که حامل وحی الهی بود،در میانه مانیست،همگان در معرض خطا و فراموشی قرار دارد و زمامدار حق ندارد،دساتیر خود را مهر آسمانی بزند،ممکن است،دستورش درست  وممکن است نادرست باشد،نمونه هایی از اظهارات خلفای راشدین وجود دارد، که از سوی مسلمانان رد گردید،و خلیفه با عذرخواهی حرف خود را پس گرفته است.بر پایه این اصل،حکومت حق انحصار فهم و تفسیر دین را در اسلام ندارد،مسلمان ها در فهم مسایل دینی از آزادی و استقلال کامل برخوردار می باشند،بنابراین رسمی ساختن یک مذهب و یک تفسیر از دین و کنار زدن بقیه،در مخالفت با اصل آزادی عقیده و بیان قرار دارد،و احکام اسلامی با آن ناسازگار است،بنابراین آن چه طالبان  امروز فرمان می دهند،ریشه در هوا و هوس شخصی و گروهی شان دارد و از هیچ منبع معتبری آب نمی خورد.

خلص آن چه گفته آمد:

  • ۱.در راس نظام اسلامی قوه مقننه قرار دارد، نه قوه اجرائیه
  • اهل حل و عقد،معنی متخصص در بخش های مختلف را می دهد،نه حافظ قرآن و آگاه مسائل فقهی…را.
  • زمامدار مسلمان جایز الخطاست،هرگز نمی تواند،ادعای اطاعت بی چون و چرا را بر مردم نماید.
  • حکومت در نظام اسلامی ،حق انحصار تفسیر دین را ندارد،هر یکی از علمای امت در فهم خود از متون دینی آزاد اند.

آزادی

آزادی با انسانیت پیوند ناگسستنی دارد، آن که به اسارت گرفته می شود و آزادی هایش سلب می گردد، چیزی از انسانیت اش ربوده می شود. درغیاب آزادی، ایمان و عبادت فاقد معنا و ارزش می شود. اسلام بر محور توحید استوار می باشد و توحید، در سه سطح به انسان آزادی می بخشد:

  • آزادی از بندگی مخلوق به هر اسم و عنوانی که بوده باشد.
  • آزادی از هوا های نفسانی، خشم و شهوت.
  • آزادی از پوچی و بی معنایی، به عبارت دیگر، توحید، به انسان کرامت می بخشد، و این فضیلت مسوولیت های متوجه انسان می سازد؛ انسان را از ارزش وارگی می رهاند و به کرسی عزت می رساند، از این رو انسان مومن علاوه بر این که قانونمدار است، می باید سلسله قوانینی را در زندگی رعایت نماید، به پاره ی از اصول نیز می باید پایبند بوده باشد.

مسلمان در زندگی خود در فکر و بیان اش آزاد است و از پایه های اساسی زندگی یک مسلمان آزادی اندیشه و بیان می باشد، اما این آزادی بی حد و مرز نیست؛ حفظ جان، حفظ عقل، حفظ مال و حفظ نسل از مسایلی است، که اسلام بر آن تاکید دارد؛ از همین جاست که خودکشی ناجائز است، استعمال مواد زیان آور به عقل آدمی حرام است، اسراف در مال ناجائز می باشد و کسی را حق آن نیست تا دست به کشتار فرزندان خود بزند.

نظام اسلامی با رای و نظر عامه بمیان می آید، در آن کثرت آرای دینی و سیاسی نه تنها وجود دارد، بل آن را می ستاید و قدر می نهد. از دیدگاه منتقدان و گروه اپوزیسیون بمنظور اصلاح امور تمجید و پذیرایی می گردد. نظام سیاسی، به مقصد تقویت اپوزیسیون قوانین معینی را وضع می دارد.

رسانه های همگانی، اعمال دولت را باید زیر نظر داشته باشند. و ساحه ی فکر و اندیشه حد و مرزی ندارد. ارتداد، از نظر اندیشمندان مسلمان به دو گونه تقسیم می شود: یکی ارتداد علمی، که شخصی به اثر پژوهش های شخصی اش بدین نتیجه می رسد، و نتیجه کار خود را به گونه ی پخش می کند، که در آن مانعی وجود ندارد، و بر اندیشمندان مسلمان است، تا با چنین شخصی به بحث بنشینند و مباحث علمی را گرم کنند. دومی ارتداد سیاسی است، که در برابر پول ویا منصب و یا کسب امتیاز دیگری مرتد نمایی می کنند و فضای عمومی را تیره می سازند، چنین عملی، توطئه است و باید در چهارچوب قانون مهیا گردد.

در دولت اسلامی، اقلیت های مذهبی و دینی، از آزادی کامل در اجرای مناسک دینی شان برخوردار بوده، دارای حق رای و نمایندگی در قوه مقننه و اجرائیه می باشند. آن ها حق دارند، برای بیان، عقاید و باور های شان، رسانه داشته باشند، پرچم مذهبی خود را دارا باشند و بدون هراس در محافل علمی و اکادمیک از عقاید شان به دفاع بپردازند.

کوتاه سخن این که؛

  • ایمان بدون آزادی معنا ندارد و عبادت از روی جبر بی ارزش است.
  • توحید، در سه سطح به انسان آزادی می بخشد.
  • انسان، موجود کریمی است، که افزون بر پایبندی بر قانون، سلسله اصولی را می باید، در راستای حفظ جان، مال، آبرو، عقل، نسل خویش باید مرعی دارد.
  • در نظام اسلامی، تکثر مذاهب و احزاب سیاسی وجود دارد.
  • نظام اسلامی، به اپوزیسیون به دیده ی قدر می نگرد و از آن حمایت می دارد.
  • آزادی عقیده، بلی، اما در نظام اسلامی با توطئه برخورد قانونی صورت می گیرد.
  • اقلیت های مذهبی و سیاسی ار حقوق کامل برخوردار می باشند.

زمینه و زمانه

باور ما بر این است، که وحی الهی آن گاه که بر زمین فرود آمد، خصایص زمنیی را بر خود جذب نمود! بدین معنی که از تاریخ و فرهنگ زمانه مایه گرفت، اصول و قواعد زبان عربی را نیز پذیرفت، که همه ی آن ها زاده ی ذهن بشر بوده، دارای فراز و فرود می باشند. زمینی بودن، مقطعی بودن را می رساند، آن چه زمینی است نمی تواند جاویدانی باشد! راه حلی را پیشکش می داده، و پس از مدت زمانی به بن بست می خورد، و چاره ی جدیدی می طلبید.

نص گرایان تندرو، از درک همین نکته اساسی عاجز افتاده اند و آن ها همه ی آن چه در نصوص دینی بشمول قرآن و حدیث، مقدس و ابدی می شمارند! هم ظاهر و متن آن را و هم معنا و مفهوم شان را. در حالی که به عقیده ی ما ایمان به توحید و معاد، دو پایه ی اساسی اسلام اند، که استعداد و ماندگاری برای همیشه را دارند، بقیه احکام و مسایل با مرور زمان نیاز به تغییر و تحول می یابند. فهم ما این است، که اسلام سنگ بناهایی را در مواردی با نظام سیاسی، حقوق بشر و حقوق زن نهاده است، نه آن که سنگ نهایی را مانده باشد و حکم آخری را صادر کرده باشد، بل با مرور زمان این موارد می باید، توسعه یابد. آن هایی که در موارد یاد شده، عصر پیامبر و اصحاب او را تنها الگو می گیرند، و از وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی زمانه چشم می پوشند، در درک دساتیر دینی پر به خطا رفته اند، و در حق اسلام جفای سنگینی را مرتکب می شوند، کنیز گرفتن ها، و به بردگی کشیدن ها، تاکید بر امارت یا خلافت، و امثال آن ها ریشه در عدم تفکیک ” وحی ” با ” زمینه و زمانه ” ی وحی می باشد.

در عصر که دولت های ملی وجود دارد، کشور های جهان زیر چتر سازمان ملل متحد امور جهانی را تنظیم می کنند، و در پیمان های دفاعی و امنیتی صف کشیده اند. نهاد های معتبری مانند یونسکو، یونیسف، دفتر امور پناهنگان و ده ها سازمان بین المللی فارغ از تعلقات دینی و جغرافیوی فعالیت می ورزند، جستجوی راه حل از کلیت فقهی قرون 5-4 ه.ق اسفناک است. مکتبی که جهان در آن به اسلام و ادیان دیگر تقسیم گردیده و شهروندان به مردم عادی، ذمی، مستامن ، کافر و کافر حربی رده بندی می شود، اسفناک است، و این چیزی غیر از درک واقعیت ” زمینه و زمانه ” نمی باشد.

نظر ما بر این است، که اسلام احکام جزایی را وضع نکرده، آن را از ادیان قبل گرفته و با اندک تغییرات به رسمیت شناخته است. لذا کسانی که اجرای حدود را در مورد دزد، زانی، شراب خوار، حکم خالص اسلامی می دانند، ازدرک واقعیت مساله بدور افتاده اند، زیرا همان گونه که عبادات قبل از اسلام وجود داشت و اسلام به اصلاح آن ها پرداخت، در تطبیق حدود نیز اصلاحاتی به عمل آورد، و با گذشت صد ها سال امروزه این جزا ها می توانند، اشکالی انسانی تری پیدا کنند، بدون این که از گناه کسی چشم پوشی صورت گیرد یا جرم به ثواب تبدیل شود. آن چه در محاکمه بسیاری ازکشور های اسلامی وجود دارد سخن از این واقعیت می زند، اما چشم عبرت گیر، کجاست که ببیند؟ و برآن اذعان بدارد.

فشرده سخن این که؛

  • نصوص را در نظرداشت، تاریخ، فرهنگ، و زبان عرب باید فهم کرد، عناصر که زاده ی بشر اند و تغییر پذیر.
  • عامل اساسی رکود و انجماد تحریک طالبان آن است، که همه چیز را در لباس قدسیت پیچیده اند، و بر آن مهر جاودانی زده اند.
  • نظام سیاسی در اسلام، حقوق بشر و حقوق زن از زمره ی مسایلی اند، که تهداب آن نهاده شد، و با مرور زمان مراحلی تکاملی خود را می پیماید، به هیچ عنوان این تصور را نباید به خود راه داد، که مرحله تاسیس را همان مرحله تکمیل پنداشت.
  • بسیاری از مسایل امروزی جهان مانند دولت ملی، نهاد های جهانی را نمی توان در پرتو اجتهادات قرن 4 و 5 حل نمود، جهان امروز نیاز به دیدگاه های خاص را دارد.
  • حدود شرعی و احکام جزایی اسلام نیز فارغ از تحولات جهانی بوده نمی تواند، شکل و فرم آن می باید، انسانی تر و به معیار های عصر، برابر گردد.

اسلام سیاسی!

باور ما بر این است، که دین پدیده ی اجتماعی است، و انسان هم مطابق سخن ارسطو موجود سیاسی، ازاین رو اسلام بدون سیاست، و انسانی فارغ از دغدغه های اجتماعی نمی توان تصور کرد. اسلام سیاسی! اصطلاحی است، که از سوی معاندان بصورت حساب شده ساخته شده است، و با معنای خشن، منفی، و نفرت آور گسترش یافته است، و کثیری از جوان های مسلمان نیز بدون درنگ بر اصل مساله آن با بوق و کرنا تبلیغ می دارند. می شود از این عزیزان پرسید، اسلام غیر سیاسی کدام است؟ بفرمائید معرفی نمائید، تا همه از آن آگاهی یابند.

رسانه های غربی، اسلام سیاسی، اسلام استعمار ستیز، خودبسنده، و آزادی خواه می دهد، نه به واپسگرایان، و سنتی های درجازده. سران در جامانده ی کشور های عربی با تمام عقب ماندگی شان بخاطر سازگاری با سیاست های امریکا، تهدیدی شمرده نمی شوند، از تطبیق حدود هم کسی اعتراض نمی دارد. از این رو انتخابات و احزاب سیاسی در آن کشور ها، انتقادی بعمل نمی آید و هیچ خطری را متوجه جهان اسلام و جهان بشریت نمی نماید. و چه بسا که غرب در ایجاد و سازماندهی سازمان های تندرو خود دست دارد و نهانی از آن ها حمایت همه جانبه می دارد، ولی آن هایی که سخن از تشکیل دولت در پرتو آموزه های اسلامی بزنند، و از استقلال سخن بگویند، اسلام سیاسی اند و خطرناک!

ما بدین اندیشه هستیم، که جهاد یک اصل اسلامی است، و فراتر از آن یک نیاز طبیعی بشر در مواقعی هم می باشد، تا به دفاع از جان، مال، وطن ون آبرو خود بپردازد. حکومت مشروعیت خود را از رای مردم می گیرد و در اسلام حکومت زور و تغلب فاقد مشروعیت می باشد. ازاین رو اسلام که دراین زمانه از آن حرف می زنیم، از طریق رسانه های گروهی، آموزش و پرورش، ارائه خدمات انسانی و در یک کلام نفوذ در قلب های مردم می تواند زمام امور را بدست گیرد، نه با راه انداختن جوی های خون، کشتن و بستن!

در اسلام عبادت و سیاست، دو روی یک سکه اند، یک عمل در عین سیاسی بودن، عبادی هم می باشد، نه فراتر از آن. سیاست و عبادت چنان در تعامل با یکدیگراند، که از تعامل اکسیجن و هایدروجن، آب تشکیل یافته است، در صورت آزاد کردن یکی آب را از دست می دهیم.

من چنین می اندیشم دوستان فرهیخته، به جای اندرز های فاضلانه، دلیل ارائه بفرمائید و به هدایت گری بپردازید. کسانی فکر کرده اند که راز پیشرفت مغرب زمین در کنار زدن دین از عرصه ی سیاست بوده است. خوب است، بفرمائید این همه حزب راست گرا و محافظه کار در اروپا و امریکا به چه معناست؟ حزب دموکرات مسیحی آلمانی چه مفهومی را می رساند؟ مگر جمهوری خواهان با تمایلات دینی و مذهبی  در امریکا شهرت ندارد؟ همین گونه در فرانسه، اسپانیا و …

وقتی ما راه حلی برای معضله ی کنونی افغانستان نمی یابیم، با چه منطقی استدلال می ورزیم که استدلال راه حل ندارد، و باید کنار زده شود! چطور خود را ناف زمین و عقل کل نگر کرده ایم؟ من و تو نمی دانیم، این امر هیچ گاه دلیلی بر نبود راه حل شده نمی تواند. اگر خشونت و قساوت مذهبی می توانست منجر به حذف اسلام شود، در همان عهد خوارج گلیم اسلام بسته می شد، و دیگر اثری از آن باقی نمی ماند.

جان سخن این که؛

  • دین پدیده ی اجتماعی است، و اسلام بعنوان یک دین کامل و بزرگ نمی تواند غیر سیاسی باشد.
  • اصطلاح اسلام سیاسی! ساخته دستگاه های فتنه پراگنی دشمنان اسلام است، و مخاطب آن آزادی خواهان است.
  • جهاد در اسلام یک اصل دفاعی است، و در میان همه افراد بشر دفاع یک حق شناخته شده است.
  • حکومت اسلامی، مشروعیت خود را از رای و نظر مردم می گیرد، و حکومت زور فاقد اعتبار می باشد.
  • اسلام که ما از آن حرف می زنیم، از طریق رسانه ها، معارف، کارهای اجتماعی درمیان مردم به قلب ها نفوذ می کند، نه آن که با لشکری جوی خون روان بدارد.

جوانان و حقوق بشر

علامه بزدوی سخن دلنشینی در باب علم کلام دارد، و می فرماید، علم کلام علم بلا موضوع است، بدین معنی که دارای موضوع  واحد و ثابتی ندارد و در هر برهه از زمان، موضوع آن فرق می کند.

در صدر اسلام، پیشوایان علم کلام بیشترینه، به مساله ی توحید می پرداختند، زیرا در آن وقت ثنویت و تثلیث از مسایل عمده زمان بود، و باید در آن موارد، وضاحت داده می شد، سال ها بطول انجامید، و جهان غرب به پیشرفت هایی نایل آمده و درآن زمان، اسلام مخالف علم و دانش شمرده شد. سید جمال الدین افغانی، محمد عبده، در موارد فروان در پاسخ به این موضوع داد سخن دادند. دیری نگذشت ماتریالیسم، سر برافراشت، و اندیشمندان مسلمان “رد نیجریه” نوشتند و در مصر و ایران نوشته های فروانی در این باب صورت گرفت. حضور ماتریالیسم در میادین علمی، خودبخود، بحث علمای عقاید را متحول کرد، و مباحث خداشناسی و معاد شناسی را داغ کرد. در افغانستان استاد سلجوقی کتاب معروف خود را ” تجلی خدا در آفاق و انفس ” نگاشت. مخالفان موضوع وقتی در میدان خدا شناسی شکست خوردند، میدان بدل کردند، این بار گفتند، اسلام دین حکومت کردن نیست. به عبارت دومی، گفتند، اسلام را یارای حکومت کردن نمی باشد و دین در حوزه ی خصوصی می تواند مورد تطبیق قرارگیرد. بلا فاصله با انقلاب اسلامی ایران، پیروزی مسلمان ها در الجزایر، در ترکیه، تونس و مصر و حمایت ملیونی توده ها از مسلمان ها، این ادعا نادرست ثابت گردید. میدان امروزی دیگر بحث خدا و بحث حکومت نیست، سخن بر سر این است، که اسلام ضد حقوق بشر است، حقوق زنان را برسمیت نمی شناسد، و در مخالفت، با آزادی های جوانان از جمله ورزش و سایر تفریح های مباح مانند فیلم، سینما، تیاتر و موسیقی می باشد. ما میدان مبارزه ی خود را می شناسیم و راه کاری های اسلامی هم داریم، شما نگران نباشید.

جمع کلام این که؛

  • همان گونه که میدان مبارزه فرق می کند، شکلی مبارزه نیز دگرگون می شود.
  • آن هایی که به بحث اسلام و سیاست چسبیده اند، به باور ما اندکی از زمانه عقب مانده اند، مسلمان ها دیری است، که ثابت کرده اند که می توانند، بخوبی مبارزه کنند، رای بگیرند و کشور شان را اداره کنند.
  • بحث امروز، بحث بر سر حقوق و آزادی های انسانی است، بیایید روی آن موضوع به بحث بنشینیم.

 اجتهاد جمعی

اقبال لاهوری در ” احیای فکر دینی در اسلام” سخن پر مساله ی در باب ” ختم نبوت” دارد. او معتقد است، که پیامبران مال صباوت و کودکی بشر بود، و در آن عصر همان گونه که کودک به مادر نیازمند است تا به او رسیدگی کند و دستش را بگیرد، بپا ببرد، پیامبران چنین نقشی را ایفا می کردند. حضرت محمد (ص) در زمانی ظهور یافت، که بشر به رشد و بلوغ رسیده بود و دوران غریزی را سپری کرده بود، لذا خود توان اجرای امور را دارد و نیازی به ولی و مسوول نیست. و بشر با تمسک به اصول دین، می تواند امور جزئی را به یاری عقل جمعی تحلیل و تبیین نماید.

سخن اقبال همان گونه، که از سوی پاره ی از نواندیشان به استقبال روبرو شده است؛ بر آن تبصره ها کرده و حاشیه ها گفته اند، از سوی عده ای هم با نقد های تندی بدرقه شده است. این کسان، نظر اقبال را تکرار تئوری اگوست کنت جامعه شناس فرانسوی دانسته اند، که تاریخ بشر را به سه دوره ی کلان تقسیم کرده است، که دوره ی سومی دوره ی ماتریالیستی و بیدینی است. این ناقدان نظر علامه لاهوری را ” ختم نبوت ” نه، بل ” ختم دیانت ” خوانده اند و آن را باطل شمرده اند. اقبال که در میان اصلاح گران مسلمان، گاهی ژرف تر از سید جمال گام بر می دارد، از این سخنش، نکته ی دیگری را یافته ام و از آن به ” اجتهاد جمعی ” یاد می دارم.

اجتهاد در اسلام به عنوان یک اصل دینی مطرح است و بوسیله ی آن پویایی اسلام تضمین شده است؛ اما تا امروز اجتهاد بصورت فردی مطرح بود، و شخصیت های سخت کوشی، با تلاش و زحمات طاقت فرسا، به مرحله ی اجتهاد رسیده و بحیث ” مجتهد ” در میان مسلمان ها برای خود جا باز کرده اند، به هر پیمانه که چرخ زمانه به جلو می رود، از شمار مجتهدان کاسته می شود و چه بسا که مسلمان ها به کمبود مجتهد زنده روبرو اند و یا دست کم فراوان مسایلی، بدون راه حل باقی مانده است! از این رو، با وسعت یافتن علوم و پیچیده تر شدن مباحث احاطه ی آن برای یک فرد ناممکن شده است، لذا من فکر می کنم، مساله و مسایل باید بصورت گروهی می باید، به بررسی گرفته شود و با درنظرداشت، جوانب گوناگون، پاسخ مناسب ارائه گردد.

مراد من این است، در گروه صاحبنظران باید، از طبیب، جامعه شناس، متخصص امورزیست، عالم دینی، آگاه به امور اقتصادی و سیاسی … باید حضور پیدا کنند، تا بتوانند به پهلو های یک مساله تسلط یابند و راه های بیرون رفت را بشناسند. مدارس دینی امروزین با نصاب درسی، جامانده از دنیای قدیم، هرگز، نمی تواند چالش های امروزی را حل نماید! وقتی چند سال پیش از اصلاح “مضمون ثقافت اسلامی” در دانشگاه ها حرف زدم، گوشه ی از آن بدین معناست!

موخره؛ اعتدال و میانه روی

در حالی حاضر در دو جبهه ی تندرو قرار داریم، یکی جبهه دینی تندرو ( تحریک طالبان ) و دیگری جبهه ی دین ستیزان افراطی ” لائیک ” . برای منسوبین جبهه ی مقاومت ملی افغانستان در وضعیت کنونی بسیار مهم است، تا جایگاه خود را دریابند ومسیر خود را مشخص بسازند. صاف و ساده، ما نه طالب هستیم، و نه لائیک. ما مسلمانیم، و با شعار اعتدال و میانه روی پیش می رویم، و از هرگونه افراط و تفریط اجتناب می ورزیم.

طالبانیسم، از دید ما یک پدیده ی خالص قومی نیست، این پدیده ترکیبی است، از سنت های قومی پشتون، که به پشتونوالی موسوم است، آموزه های دیوبندی و برنامه های امنیتی پاکستان. تقلیل دادن جنگ کنونی افغانستان/خراسان برائت دادن به پاکستان است و کاهش این درگیری در حد منازعه ی درون کشوری، در حالی که ریشه های این کشمکش به اقصا نقاط جهان می رسد، و دستگاه های مغرضی دراین راستا برنامه ریزی می کنند.

آن چه در میدان های نبرد وجود دارد، صورت مساله است که مقاومت گران سلحشور با جانفشانی در این سنگرها به حراست از اسلام، افغانستان/خراسان نشسته اند. اما در پشت صحنه نبرد سهمگین روایت هاست، که سربازگیری می کند، و به توسعه ی قلمرو خویش می پردازد.

طالبان  را نماینده اسلام نمی دانیم، بل آن ها را با پرچم و شعار اسلامی می دانیم، که تیشه به ریشه ی اسلام زده اند و می زنند، و آن هایی که طالبان  را نماینده اسلام واقعی می پندارند، یا نمی دانند و یا خود را به ناآگاهی می زنند. بدیل و جانشین طالبان ، دین گریزی نیست. بدیل آن اسلام معتدل است، که به سخن قهرمان ملی افغانستان/خراسان هم بتوان بوسیله ی آن مشکلات درونی کشور را حل نمود و هم با جهان مناسبات حسنه برقرار کرد. آن چه در این مختصر آمد، بیان همین مساله بود وبس.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا