
قومگرائی ته اش خالی است
روز گذشته جملهی نوشتم که از این قرار بود: اساس دوستی و دشمنی را عقیده می سازد، نه قوم و نسب. بسان فراوان مسائل دیگر شماری از کسانی این گزاره را تائید و جمعی هم رد کرده اند. ما نمی توانیم، آن هایی را که نمی خواهند، بپذیرند وادار به قناعت نمائیم، اما کسانی که در جملهی ما ابهام دیده اند، می شود برای آن ها توضیح داد، برای بار دوم هم توضیح داد و به تکرار توضیح داد.
انسان ها از چند طریق می آموزند که عمده ترین آن ها ؛
(۱) مدرسه مکتب (۲) تجارب زندگی، می باشد.
از زمانی که دست چپ و راست خود را شناختم، نخست مسجد و سپس به مکتب رفتم، و در آن جا ها پیوسته با تکیه بر نصوص قرآن به ما آموختند، که کفر ملت واحد است و مسلمان ها برادران یکدیگر اند. از همان زمان این مضمون برایم به یک اعتقاد تبدیل شد و تا هنوز به قوت خود باقی است. اگر برای خداناباوران و قرآن نشناسان پشت پا زدن به این آموزه ها سهل و ساده باشد، برای ما هرگز چنین نیست.
در ثانی، در حیات کوتاه خویش شاهد چند تجربه عمده در کشور بودهام، که هر یک آن تجربه گران بهائی به حساب می آید.
تجربه نخست
کودتای ۷ ثور و سپس تجاوز ارتش سرخ به کشور بود که مردم افغانستان را که “مجاهدین” خوانده می شدند، دریک صف قرار داد، قوای شوروی و منسوبین ح.د.خ.ا را در صف دیگر. هم مجاهدین از اقوام و طوائف گوناگون تشکیل شده بودند و هم اعضای ح.د.خ.ا ، آن هم در کنار قوای مهاجم شوروی. آن چه دو صف را سازمان داده بود، یک سلسله باور ها و اعتقادات بود، مجاهدین با اسلام خواهی و آزادی طلبی و جانب مقابل با مارکسیسم و شوروی سازی.
من در این میان هیچ نشانهی از قوم و زبان ندیدم.
تجربه دوم
متعلق به دولت مجاهدین به رهبری استاد ربانی شهید است. این دولت از جانب استاد سیاف (پشتون) ، محمد اکبری(هزاره) ، سید محمد علی جاوید (عرب) ، سید مصطفی کاظمی (عرب) ، سید حسین انوری (عرب) ، استاد قربانعلی عرفانی(هزاره) ، ملا نقیب الله آخندزاده (پشتون) ، حمایت می گردید. در مقابل آن گلبدین حکمتیار (پشتون) ، عبدالرشید دوستم (ازبک) ، عبدالعلی مزاری (هزاره) و صبغت الله مجددی (عرب) قرار داشتند.
رشتهی که این دو صف را شکل داده بود، یک دسته باور ها و اعتقادات بود نه قوم و نه زبان و نه جغرافیا.
تجربه سوم
با آغاز دوره مقاومت، صف بندی های جدیدی بمیان آمد، که چهره های عمدهی آن عبارت بودند از : استاد برهان الدین ربانی (تاجک) ، استاد سیاف (پشتون) ، حاجی عبدالقدیر (پشتون) ، استاد محمد کریم خلیلی (هزاره) ، استاد محقق (هزاره) ، عبدالرشید دوستم (ازبک) ، ملک زرین خان (پشتون) ، حاجی حضرت علی (پشه ای) ، عارف خان نور زایی (پشتون) ، وحید الله سباوون (پشتون)، در صف مقابل، تحریک طالبان متشکل از اقوام مختلف و محمد اکبری (هزاره) فعال بودند.
در همین مقطع استاد ربانی شهید، از آن عده سیاست بازانی که شعار قومی و زبانی سر می دهند و گلو پاره می کنندخواست تاجبههی تشکیل دهند و در دفاع از وطن سهم بگیرند، اما از سنگ صدا آمد، از آن ها نه و در طول دوران مقاومت این عده حتی یک اعلامیه در حمایت از مردم خود بیرون ندادند.
اگر اقتدار تاجیکی می خواهی، دولت استاد ربانی!
اگر حراست از زبان پارسی می طلبی، دولت استاد ربانی!
اگر قوم و زبانت را می پرستی، باز هم استاد ربانی!
کجا بودید، که کس پی و درک تان را نمی یافت.
این تجربه هم ثابت کرد، که باور های مشترک یک تشکیل و یک جبهه و در نهایت یک سنگر را می سازد، نه حرف های پراگنده و میان تهی. آن جا دیده می شود که اقوام مختلف با زبان های متفاوت در کنار هم قرار گرفتند، و بی باوران هم تبار سر را به زیر انداخته، هی میدان و طی میدان به گوشه های پنهان پناه بردند.
تجربه چهارم
در این مرحله پای رقابت های سیاسی در کنار جنگ بمیان آمد. جانب جمعیت اسلامی در تمام دوره ها نامزد مورد نظر خود را داشت، و از اقوام مختلف متحدان خود را نیز همراه داشت، اما قومگرایان تاجیک با همفکران شان “خرب آزادگان” را تشکیل دادند و در انتخابات به نامزد مخالف جمعیت اسلامی رای دادند و کمپاین کردند.
من ندیدم کسی با شعار قوم و زبان در کنار استاد ربانی ایستاده شود، بلکه هر کسی در پی بر آورده شدن فکر و اندیشهی خود می کوشید.
لب کلام این که آموزه های دینی در باب کراهیت قومگرائی و تجربهای زیسته خودم مرا به این نتیجه رسانده است، که قومگرائی ته اش خالی است، زیرا هم آموزه های دینی آن را رد می کند و هم تجربه روزگار بر آن صحه نمی گذارد.




