فقه مقاومت انقلابی از دیدگاه امام ابوحنیفه رضی الله عنه
نوشته: دکتور محمد أیمن جمال
ترجمه: دکتر هجرت الله جبرئیلی
بخش هفتم
مطلب دوم: احکام فقهی استنباط شده از این محنت
در توضیح این مطلب در دو فرع سخن خواهیم زد:
فرع نخست: درخواست از امام ابوحنیفه برای عهدهدار شدن قضاء و رد این درخواست از طرف او در کتب فقه حنفی
فرع دوم: احکام مستفاد شده از این رخ داد
فرع نخست: درخواست از امام ابوحنیفه برای عهدهدار شدن قضاء، در کتب فقیهان حنفی به نظر میرسد که یکی از دلایل فقیهان حنفی در ترک سخن گفتن گسترده از رخداد درخواست عهدهدار شدن قضاء از امام ابوحنیفه این است، در صورتی که برای کسی مانند امام جایز باشد که عهدهدار شدن قضاء را رد کند، معنای آن این است که برای هر شخصی جایز است تا عهدهدار شدن قضاء را رد کند. در حالیکه آنان اجماع دارند که قضاء گاهی بر شخصی تعیّن پیدا میکند که در حق او فرض نیست، این با آنچه که آنان از منظر فقهی تقریر میکنند، سازگار نمیافتد.
کاسانی رحمه الله در کتاب «بدائع الصنائع» میگوید: « وأمّا جواز الترك؛ فلِمَا رُويَ عن النبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم أنّه قال لأبي ذرّ رضي الله عنه: (إيّاك والإمارة) ، ورُويَ عنه عليه الصلاة والسلام أنّه قال: (لا تتأمّرنّ على اثنين)، ورُويَ أنّ أبا حنيفَةَ عُرِضَ عليه القضاء، فأبى حتّى ضُرِبَ على ذلك ولم يقبل، وكذا لم يقبلْهُ كثيرٌ من صالحي الأمّة» [32]؛ اما دلیل جواز ترک [قضاء]، آنچه است که از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده است که او به ابوذر رضی الله عنه فرمود: «برحذر باش! پذیرای امارت نشوی.» همچنان از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده است که فرمود: «حتی بر دو کس همه امارت را نپذیر.» همچنان روایت شده است که بر امام ابوحنیفه رضی الله عنه قضاء عرضه شد، او از پذیرش آن سرباز زد تا جائی که تازیانه زده شد و او نپذیرفت، به همین گونه بسیاری از صالحان امت قضاء را نپذیرفتهاند.
در کتاب «العنایة» آمده است: «ويُكره الدخول فيه لمن يخاف العجز، من خاف العجز عن أداء فرض القضاء ولا يأمن على نفسِهِ الحيفَ، وهو الجور فيه، كُرِهَ له الدخول فيه، كيلا يصيرَ الدخولُ فيه شرطًا: أي وسيلةً إلى مباشرةِ القبيحِ، وهو الحيف في القضاء، …. وكَرِهَ بعضُ العلماء أو بعضُ السلف الدخول فيه مختارًا، سواء وثِقُوا أنفسَهم أو خافوا عليها، وفسّر الكراهة هاهنا بعدم الجواز»؛ پذیرا شدن منصب قضاء برای کسی که ترس دارد که ناتوان از عدالتگری باشد، مکروه است؛ یعنی کسی که میهراسد که نمیتواند، وظیفه قضاء را به درستی اجرا کند، مطمئن نیست که از او بیعدالتی رخ دهد، یعنی باعث ستمگری شود، مکروه است که پذیرای منصب قضاء شود، مبادا اینکه پذیرا شدن منصب قضاء شرطی باشد که وسیله انجام قبیح و زشتی شود که بیعدالتی در قضاء است. بههمینگونه برخی از علماء یا برخی از سلف پذیراشدن قضاء را به صورت داوطلبانه، مکروه دانستهاند، برابر است که به نفس خود اطمینان داشته باشند یا در ترس و هراس از نفس باشند. کراهت در این امر به عدم جواز تفسیر شده است.
صدر شهید رحمه الله در کتاب « أدب القاضي » گفته است: « ومنهم من قال لا يجوز الدخول فيه إلاّ مُكرهًا؛ ألا ترى أنّ أبا حنيفَةَ رحمه الله دُعِيَ إلى القضاء ثلاث مرّاتٍ فأبى، حتّى ضُرِبَ في كلّ مرّة ثلاثين سوطًا، فلمّا كان في المرّة الثالثة قال أستشير أصحابي، فاستشار أبا يوسف رحمه الله فقال أبو يوسف: لو تقلّدتَ لنفعتَ الناس، فنظرَ إليه أبو حنيفةَ نظر المُغضَبِ، وقال: أرأيتَ لو أُمِرتُ أن أعبُرَ البحرَ سِباحةً؛ أكنتُ أقدِرُ عليه؟ وكأنّي بك قاضيًا [33] ، وكذا دُعِيَ محمّد رحمه الله إلى القضاء فأبى حتّى قُيّد وحُبِسَ، فاضطُرّ ثمّ تقلّد [34] »؛ در شمار علماء کسانیاند که گفتهاند پذیرا شدن منصب قضاوت جایز نیست، مگر این که کسی بر آن مجبور شود، آیا آگاه نیستی که امام ابوحنیفه رضی الله عنه سه مرتبه به پذیرش قضاء فراخوانده شد، اما از پذیرش آن سرباز زد، تا آنجا که در هر مرتبه سی تازیانه زده شد، هنگامی که مرتبه سوم فرارسید، گفت: با یاران خود مشورت میکنم، او با امام ابویوسف رحمه الله مشورت کرد و برایش گفت: اگر پذیرا شوی، مردم منفعت خواهند برد. امام ابوحنیفه رضی الله عنه خشمگینانه به او نگاه کرد و فرمود: دیدگاه تو چیست که اگر به من امر شود که شناکنان از بحر عبور کنم، آیا من قادر به این هستم؟ پذیرش قضاوت برای من نیز چنین است. همچنان امام محمد رحمه الله به پذیرش قضاء فراخوانده شد، او سرباز زد، تا اینکه گرفتار و زندانی شد، مجبور شد و سپس پذیرای آن شد.
همانا ذکر شده است که «او در هر مرتبه سی تازیانه زده شد» [35].
موضوع سزاوار یادآوری این است که برخی از فقیهان برخی از جزئیات را ذکر کردهاند که در کتب دیگر نیامده است، از جمله یکی از فقیهان خاتَم محققان ابن عابدین رحمه الله است که برخی از جزئیات را ذکر کرده است که فقط در کتب زندگینامهنگاری با تحلیل آمده است. این از بهرههای پسین بودن ابن عابدین است . او رحمه الله گفته است [36]:
امام ابوحنیفه رحمه الله در بغداد وفات کرد. گفته شده است که در زندان وفات کرد تا قضاء را پذیرا شود، یعنی قاضی القضات باشد تا همه قاضیان اسلام در زیر امر او باشند، کسی که از او در خواست کرده بود، منصور بود، او سرباز زد، او را حبس کرد، هر روز او را خارج میکرد و ده تازیانه میزد و در بازارها بر او تازیانه میزد و نداسر میداد، سپس ضربه از تازیانه دردناک میزد، تا اینکه خون از پشت سر او روان میشد، باز بر او ندا میشد، و این چنین بود. سپس سختگیری را بر او افزودند و خورد و نوش را بر او بند کردند، او گریست و با زاری دعاء کرد و پس از پنج روز وفات یافت. گروهی روایت کردهاند که قدحی از زهر به او داده شد، او از خوردن آن امتناع کرد کرد و گفت: « لا أعين على قتل نفسي »؛ من بر کشتن خودم همکاری نمیکنم. بهزور به دهن او ریخته شد. گفته شده است که این کار در حضور منصور صورت گرفت!! به صورت صحیح روایت شده است، هنگامی که فرارسیدن مرگ را احساس کرد، سجده کرد، آنگاه در حالیکه در سجده بود، جان به جانان سپرد.
گفته شده است که سبب آن این بود که برخی از دشمنان امام نزد منصور دسیسهچینی کردند که او ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی ابن ابی طالب رضی الله عنه را بر خروج و انقلاب علیه منصور برانگیخته است. بنابراین، از او درخواست کرد که قضاء را بپذیرد، در حالیکه میدانست او نمیپذیرد، تا راهی را برای کشتن او فراهم کرده باشد [37].
آنچه که در روایت مسأله زهر خوراندن آمده است ، در دیگر کتب فقهی نیامده است و امام ذهبی رضی الله عنه ذکر کرده است که او «با خوراندن زهر در سال 150 هـ شهید از این دنیا رفت.» [38] یعنی سبب مرگ او نوشیدنی مسموم بود و گفته شده که منصور با دستان خود زهر را به او خوراند [39].
چنانچه از عبارت ابن عابدین برمیآید، منصور از پیش میدانست که امام ابوحنیفه رضی الله عنه قضاء را پذیرانمیشود، خواست او از عرضه قضاء بر امام این بود که تا راهی برای کشتن او فراهم سازد. اما ارتباط این مسأله به پشتیبانی امام ابوحنیفه رضی الله عنه از ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب، چیزی است که پنهان نبود و نیازمند اعلام آن به منصور یا دسیسهچینی نزد منصور نبود، بلکه خلفاء بنیعباس موقف امام رضی الله عنه را در برابر دولتشان میدانستند و این را نیز میدانستند که او آل علی رضی الله عنهم را بر آنان ترجیح میدهد. انقلاب ابراهیم بن عبدالله و برادرش در سال 145 هـ [40] رخ داد و آن در اوج شکوه امام ابوحنیفه رضی الله عنه، باروری علمی، تأثیرگذاری اجتماعی و فقهی او در میان مردم بود، حکمت این نبود که خلیفه متعرض مردی به این روش شود که در چنین جایگاهی باشد.