فقه مقاومت انقلابی از دیدگاه امام ابوحنیفه رضی الله عنه
نویسنده: دکتور محمد أیمن جمال
بخش سوم
ترجمه: دکتر هجرت الله جبرئیلی
فرع سوم: زندگانی امام ابوحنیفه رضی الله عنه در عصر امویان
امام ابوحنیفه رضی الله عنه شصت و دو سال از زندگانی خود را در عصر امویان [7] و دوازده سال آن را در عصر عباسیان سپری کرد. او روزگار قوت و جوانی و روزگار پیری و فروپاشی دولت اموی را دید. در هر دو حالت، موقفهای استوار را با رهبران، فرمانروایان و خلفای آنها داشت، اما با شمشیر علیه آنان ظاهر نشد و با چنگ و دندان با آنان نجنگید، بلکه با نصیحت به کمک آنان – در حالی که آنان در دیدگاه او ظالمان بودند –بسنده کرد، مشروعیت کامل آنان را پذیرا نشد، در برخی از موقفها امام به عدم مشروعیت مطلق حکومت امویان که در روزگار آنان میزیست، زبان گشود.
به نظر میرسد که یکی از اسباب اینکه امام به حاکمان این دوره به وضوح اعتراض نکرد، این بود که در زمان جوانی خود میزیست و هنوز در دل اهل علم و عام مردم نفوذ و جایگاه نداشت که برای او اجازه اظهار رأی و اعتراض آشکار را در پیشگاه حاکمان بدهد، ممکن بود اعتراض آشکار وی باعث ویرانگریای شود که عواقب بد آن نیز هویدا بود.
او نخستین بار به سال 120 هجری پس از وفات استادش حماد، در عمر نزدیک به پنجاه سالگی برای فتوادهی مجلس برگزار کرد [8]. او به فتوادهی سی سال ادامه داد تا به عمر 80 سالگی رسید. او پیش از نشستن به مسند فتوا تجارت میکرد و در میان علماء از ویژگی و جایگاهی به خصوصی از جهت کثرت علماء و کم بودن عمر، برخوردار نبود.
سپس جایگاهی را بهدست آورد که حاکمان، امیران و علماء بر او حسد بردند، این امر در مدت کوتاهی پس از وفات استاد او حماد بود، ابن ابی لیلی، ابن شبرمه، شُریک و سفیان با او مخالفت میکردند و از او عیب جویی میکردند، این روال ادامه داشت تا آنکه کار او استوار گشت و امیران به او نیازمند شدند و ذکر او در حضور خلفاء بلند شد [9].
هنگامی که رویارویی میان امویان و عباسیان شروع شد، عباسیان از پوشش آل بیت و محبت عترت [نبوی] بهرهبرداری کردند، مردم به سوی آنها شتافتند و سپس نخستین جنگ میان امویان و عباسیان پیش از پایان ماه رمضان سال 129 هـ به وقوع پیوست. فرمانروایان بنی امیه نیازمند کسانی شدند که در برابر کسانی که از سیطره سلطنت و قدرت آنان خارج میشدند، آنان را پشتیبانی کنند، آنها به امامانی مانند ابوحنیفه رضی الله عنه پناه بردند، اما هیچ یک از علماء در نزد عام مردم و حاکمان از جایگاهی که او برخوردار بود، برخوردار نبودند.
هنگامی که فرمانروایان نیازمند او شدند با آنان سازش نکرد و به جز کلمه حق هیچ چیزی را به زبان نراند. از ابییوسف رحمه الله روایت است که گفت: ابن هبیره [از امیران بنی امیه] نزد او کسی را فرستاد، امام نزد او رفت و نزد او ابن شبرمه و ابن ابی لیلی بود، از آنان پرسید که موافقتنامه صلح با خوارج چگونه نوشته شود؟ چه ساختاری مناسب باید داشته باشد؟ کسانی از خوارج که باقی مانده بودند، بقایای یاران ضحاک خارجی بودند. خوارج گفته بودند میخواهیم که موافقتنامه صلحی برای ما نوشته شود که به اساس کارهایی که در زمان فتنه و پیش از فتنه در گرفتن مالها و ریختن خونها انجام دادهایم، مورد مؤاخذه قرار نگیریم، ابن شبرمه گفت: با آنان صلح بر این وجه جائز نیست، زیرا آنان به خاطر این مالها و خونها مؤاخذه میشوند. ابن ابی لیلی گفت: صلح با آنان در همه چیز جائز است. ابوحنیفه گفت: ابن هبیره به من گفت: دیدگاه تو چیست؟ گفتم: همه در خطا هستند. ابن هبیره گفت: دشنام میدهی. دیدگاه خود را بگو. گفتم: دیدگاه در این موضوع این است که آنان پیش از اظهار فتنه هر مالی را که اخذ کره اند و و هر خونی را که ریختهاند، از آنها اخذ میشود و مورد مؤاخذه قرار میگیرند، در این مورد با آنان صلح جائز نیست. اما مرتکب گرفتن هر مال و هر خونی که در هنگام فتنه شدهاند، صلح بر آنها با آنها جائز است و از آنان اخذ نمیشود. ابن هبیره گفت: دیدگاه شما درست است و سخن درست گفتی. این دیدگاه اصلی است [10].
موقف دیگری بر مقاومت و پایداری او بر حق در پیشگاه حاکمان گواهی میدهد و اصل دیدگاه او را در تعامل با آنان تبیین میکند و انگیزههای او را نشان میدهد. (روزی ابن هبیره او را فراخواند و سنگی حکاکی شده را به او نشان داد که که بر آن نوشته شده بود: (عطاء بن عبدالله) و گفت: مهر کردن در جایی که اسم غیر از من در آن باشد، بدم میآید و از بین بردن آن نیز ممکن نیست. امام گفت: سر باء را دور بده میشود: (عطاء من عند الله). او از سرعت استخراج ذهنی امام در شگفت شد و گفت: اگر بیشتر نزد ما رفت و آمد داشته باشی و از دانش شما بهره ببریم. امام گفت: نزد شما چه کار کنم؟ اگر مرا به خود نزدیک کنی در فتنه میاندازی، اگر مرا از خود دور کنی، در اندوه میاندازی، آنچه را که من میخواهم نزد تو نیست و آنچه که تو از آن میترسی، نزد من نیست) [11].
موقفهای [مقاومتگرانه] او در برابر بنی امیه
رویدادی که در زندگانی او با ابن هبیره رخ داد. (ابن هُبَيْرَه خواست که امام ابوحنیفه رضی الله عنه را قاضی کوفه بسازد. امام خوددرای کرد و امتناع ورزید. ابن هُبَيْرَه سوگند یاد کرد که اگر او منصب قضاوت را نپذیرد، بر سر او با تازیانه میزنم. این سخن به امام ابوحنیفه رضی الله عنه گفته شد، امام گفت: « ضربُهُ لي فِي الدُّنْيَا أسهلُ عليّ من مقامع الحديد فِي الْآخِرَة، وَاللهِ لَا فعلتُ وَلَو قتلني »؛ اینکه در دنیا از دست او تازیانه بخورم، برای من از تازیانههای آهنین در آخرت، آسانتر است. سوگند به الله متعال! من منصب قضاوت را قبول نمیکنم، اگرچه مرا به قتل برساند. سخن او به ابن هبیره گفته شد و گفت: او در جایگاهی قرار گرفته است که در برابر سوگند من با سوگند مقابله میکند. امام را فراخواند، به گونه شفاهی به او گفت: سوگند خورده است که اگر نپذیرد ، به سر او تازیانه زده شود تا بمیرد. امام ابوحنیفه رضی الله عنه به او گفت: « هِيَ موتةٌ واحدة »؛ مرگ فقط یکبار به سراغ انسان میآید. فرمان داد که بیست تازیانه بر سر او بزنند. امام ابوحنیفه رضی الله عنه گفت: « اذكر مقامك بَين يَدي الله فإنّه أذلّ من مقَامي بَين يديك، ولا تهدّدني فإنّي أقول: لا إله إلا الله، والله سائلك عنّي، حيث لا يَقبلُ منك جوابًا إلَّا بالحقّ »؛ مقام خود را در پیشگاه الله متعال به یادآور، زیرا پستتر از مقام من در پیشگاه تو است، مرا تهدید نکن، زیرا من میگویم: لا إله إلا الله. الله متعال از تو در باره من بازخواست خواهد کرد، بهگونهای که به جز پاسخ حق، چیزی دیگری از تو پذیرفته نخواهد شد.
او به جلاد اشاره کرد که دست بردار. امام ابوحنیفه رضی الله عنه در زندان ماند، به حالتی رسید که چهره و سر او از اثر آن تازیانهها ورم کرد. ابن هبیره گفت: در خواب پیامبر صلی الله علیه وسلم را دیدم که به من میگفت: از الله متعال بترس، مردی از امت من را بدون جرم میزنی و او را تهدید میکنی. کسی را به سوی امام فرستاد، او را از زندان بیرون آورد و حلالیت خواست [12].
رویدادی دیگری نیز در هنگامی رخ دارد که در خراسان شورش و انقلاب برپا شده بود، ابن هبیره علمایی مانند ابن ابی لیلی و ابن شبرمه و ابن ابی هند را فراخواند، هر کدام از آنان را عهدهدار منصبی ساخت و به امام ابوحنیفه رضی الله عنه پیشنهاد داد که خاتَم یا مُهر [حکومتی] در دست او باشد. امام ابوحنیفه رضی الله عنه فرمود: « لو أراد مني أن أعدّ أبواب مسجد واسطٍ لم أعدّ له، فكيف وهو يريد منّي أن يكتبَ في دم رجلٍ وأختمَ له؟ والله لا أدخل في ذلك»؛ اگر از من بخواهد که دروازههای مسجد واسط را بشمارم، برایش نمیشمارم، چگونه است که از من میخواهد که او مطالبه ریختن خون مردی را کند و من برایش مُهر کنم؟ سوگند به الله متعال! من این منصب را نمیپذیرم.
ابن ابی لیلی گفت: او را رها کنید، حق با اوست. نیروی انتظامی او را برای دو هفته زندانی کرد و چهارده تازیانه به او زد. در روایت دیگر آمده است که دو روز پیدرپی او را تازیانه زدند، سپس تازیانه نزد امیر آمد و گفت: او میمیرد، گفت: برای او بگوئید که سوگند ما را برآورده کند. امام گفت: « لو أمرني أن أعدّ له أبواب المسجد لم أفعل»؛ اگر مرا امر کند که دروازههای مسجد را برایش بشمارم، نمیشمارم. سپس با امیر یکجا شد و گفت: خیرخواهی نیست که به او بگوید تا مرا مهلت بدهد، به او مهلت داده شد. گفت با برادران و یارانم مشوره میکنم. او را رها کرد و به سال 130 به مکه فرار کرد و در آنجا ماند تا آنکه خلافت به دست عباسیان رسید و تهداب آن استوار شد. در زمان منصور به کوفه آمد، او امام را بزرگ داشت و امر کرد که جائزهای به قیمت ده هزار درهم و یک کنیز به او بدهند، اما امام هر دو را نپذیرفت.