
فرهنگ سیاسی و قدرت ملی در افغانستان
فرهنگ سیاسی از مؤلفههای اساسی دولتهای مدرن است، اما افغانستان دارای نقاط بسیار محدود و شکننده میباشد.
فرضیه
در افغانستان خرده فرهنگها هرکدام به قدر شعاع وجودی شان حاکمیت میکنند، نه یک فرهنگ سیاسی.
نقاط مشترک
در افغانستان بخاطر تسلط فرهنگ قبایلی و زندگی سادهی روستایی، خودخواهی و خودمحوری در سراسر کشور موج میزند.
مردم افغانستان در صد سال پسین در برابر سه تهاجم بیگانه (انگلیس، اتحاد شوروی و آمریکا) بصورت موقت متحد شدند، اما با دفع تجاوز دوباره به قوم و زبانهای متعدد منقسم گردیدند.
در سالهای حضور آمریکا در افغانستان، اعتماد به نفس مردم افغانستان لطمهی شدیدی دید، به گونهای که شمار زیادی از مردم بدین باور شدند که بدون حمایت خارجی نمیشود، کاری انجام داد. استقبال مردم از نامزدهای ریاست جمهوری این واقعیت را آشکار نمود.
شاخصهای اصلی
1.مرزها؛
- نفوس و جمعیت کشور؛
- دولت؛
- تاریخ؛
- احزاب سیاسی؛
- زبان.
شاخصهای فرعی
- مشروعیت سیاسی.
- ساختار نظام سیاسی .
- نماد های ملی.
طالبانیسم
مقدمه
شماری از تحلیلگران می کوشند، تحریک طالبان را از لحاظ فکر و عمل به گروههای فاشیستی و در مواردی با توتالیتاریسم مقایسه کنند، و با برجسته کردن این شباهتها از ماهیت تحریک طالبان پرده برداری کنند و در واقع از این گروه مذمت به عمل آورند. ولی من بارها وقتی به پدیدهی طالبان میاندیشم، باورم راسخ تر میشود که تحریک طالبان خود جریان ویژهای است. این جریان یک سری مواصفات مشترک با فاشیسم و توتالیتاریسم و هم چنان نظامهای خود کامه دارد، اما دارای ویژگیهای منحصر به خود نیز میباشد، از این رو ترجیح می دهم، که تحریک طالبان بصورت مستقل مورد تحلیل و تجزیه قرار داده شود.
به مقایسه گرفتن تحریک طالبان با جنبشهای فاشیستی و دولتهای خودکامه در اروپا، دو دلیل می تواند داشته باشد: یکی این که تحلیلگران به خود زحمت نمی دهند، تا به طور مجزا تحریک طالبان را مورد ارزیابی قرار دهند، و با تشخیص مشابهتهایی میان این جریان، کار خود را ساده و آسان می سازند. دلیل دوم، این که “هانا آرنت” با تحلیلهای ماندگار و جذاب خود، فاشیسم را با قدرت به سطح جهانی معرفی نموده است، به گونهای که امروز هیچ اندیشکدهی سیاسی نیست، که تحلیلهایهانا آرنت در باب فاشیسم را نشنیده باشد، و از آن تحسین نکرده باشد، از این رو تحلیلگران با آن چه مشهور شده است، با شبیه سازی آن سایرجریانهای تندرورا آسان فهم می سازند. ساده سازی اگر امتیازی دارد، نقصیهی عمده اش این است که ویژگیهای انحصاری طالبانیسم پنهان می ماند. که این ویژگیها در خشونت و قساوت شاید در مرتبهی بالاتری از فاشیسم قرار داشته باشد.
عمده ترین ویژگی طالبانیسم، چند پهلو بودن آن است، تاهنوز در مورد جهت غالب آن بگومگوهائی وجود دارد، در حالی که فاشیسم و مارکسیسم، ریشههای فکری و اجتماعی مشخصی داشته اند و تفاوت دیدگاه کمتری درموردآنهادیده می شود. ابتدایی ترین پرسش این است که چه عواملی موحب ظهور و رشد تحریک طالبان در افغانستان/خراسان گردید؟ در پاسخ به این پرسش به چند دیدگاه متفاوت روبروهستیم،که عبارتند از:
- سران تحریک طالبان مدعی اند، که این گروه در پاسخ به جنگهای میان گروهی احزاب جهادی، تاسیس یافت، تا به جنگهای تنظیمی پایان دهد، سلاحها را گردآوری نماید و با فساد مبارزه نماید.
- منسوبین احزاب جهادی بخصوص اعضای جمعیت اسلامی افغانستان/خراسان به رهبری استاد برهان الدین ربانی بدین باور اند که تحریک طالبان، گروهی است که بوسیلهی استخبارات پاکستان علیه دولت مجاهدین تاسیس، تحریک و تمویل گردید. آن چه اکنون به مشاهده می رسد، ادامهی همان تحریکی است که آی اس آی در دشمنی با افغانستان/خراسان بناکرده است.
- دستهای از نویسندگان و روشنفکران غیر پشتون مانند تاجیکها، ازبیکها و هزارهها، تحریک طالبان را جنبش قومی می دانند، که به منظور تصاحب اقتدار انحصاری قوم پشتون دست به عمل شده و می کوشد بصورت کامل بر مقدرات این سرزمین حاکم گردند و هیچ گونه ملاحظهای را که در آن بحث مشارکت بوده باشد، نمی پذیرد.
- تحریک طالبان یک جریان دینی و مذهبی اند، که از اسلام قرائت خاص خود را دارند. این گروه هرچند در پاکستان شکل گرفت و سران آن دانش آموختههای مدارس پاکستان اند، از سوی دولت پاکستان تجهیز گردیدند، اما انگیزههای دینی و مذهبی در تحریک طالبان غلبه دارد. و این غلبه در حدی است که در حال حاضر تحریک طالبان حاضر نیست، که تحریک طالبان پاکستان را از خود برنجاند و به درخواستهای دولت پاکستان پاسخ مثبت دهد، این امر نشانهی بارزی از ایدولوژیک بودن تحریک طالبان را نشان میدهد.
- دیدگاهی هم از ترکیب عوامل متعدد که در بالا ذکر شان رفت، سخن می گوید. براساس این نظریه، تحریک طالبان دارای عناصر درشتی از پشتون گرایی دیده می شود. تمایلات دینی –مذهبی نمایان و برجستهای دارند، همزمان با آن، از این که ساخته و پرداختهی دولت پاکستان اند، تردیدی وجود ندارد.
در واقع سیاست های آزمندانهی دولت پاکستان سبب تشکیل تحریک طالبان شده است.
هواداران این نظریه، بدین باور اند که نادیده گرفتن کلیت تحریک طالبان، نمی تواند از واقعیت پدیده طالبان پرده بردارد. و در بهترین وجه، تنها می تواند یک روی از چندین روی طالبانیسم را آشکار سازد.
وقتی سخن بدین جا می کشد، بدون فاصله پرسش دیگری بمیان می آید، که اگر تحریک طالبان متشکل از عناصر و عوامل متعددی است، کدام عامل غالب و برتر است ؟
وقتی اعمال و گفتار طالبان به قوم پشتون نسبت داده می شود، معنای سخن این است که تحریک طالبان یک جریان خالص قومی پنداشته می شود. در حالی که این نظریه با چند نقد روبرو می باشد. تعمیم دادن رفتار و کردار یک یا چند شخص به تمام اعضای یک قوم یا اجتماع، در چهارچوب علوم اجتماعی سازگار نمی باشد. و اگر با دید اسلامی نگریسته شود، هر فردی به تنهایی مسوول اعمال و کردار خویش می باشد، نه پدری را بخاطر اعمال پسرش و نه برادری را بخاطر اعمال زشت برادرش می توان به مجازات کشید، چه رسد به قوم و اجتماع. در ثانی، تحریک طالبان براساس کدام فیصلهی قومی بنا نیافته است، که تحریک قومی به حساب آید. اکثریت سران تحریک طالبان را اشخاص متعلق به قوم پشتون تشکیل می دهد، اما این امر نمی تواند سند کافی به قومی بودن تحریک طالبان باشد. تحریک طالبان در سالهای نخست ظهور شان با سران و متنفذین پشتون تبار درگیر شدند و تا پایان هم با دو دولتی جنگیدند که در راس آنها حامد کرزی و دیگری اشرف غنی قرار داشت که هردو پشتون بودند. نقیصهی بارزی که این نظریه دارد، آن است که مداخله و دست اندازی پاکستان را در امور افغانستان/خراسان پرده پوشی می کند، و جنگهای افغانستان/خراسان را در حد درگیریهای درونی تقلیل می بخشد و بدین ترتیب آب پاکی بردستهای خون آلود پاکستان می ریزد. از جانبی هم وجود اشخاص سرشناسی مانند قاری فصیح الدین، امان الدین منصور، صلاح الدین ایوبی و فرمانده عالم در صف تحریک طالبان را نادیده می گیرد که نمی تواند اسباب قناعت را فراهم آورد.
ادعاهای سران طالبان مبنی بر این که تحریک طالبان به مقصد پایان دادن به جنگهای داخلی و مبارزه با فساد پا به میدان نهاده است، از همان ابتدا نتوانست مردم را قانع سازد؛ زیرا تاسیس چنین جریانی فاقد مبانی دینی بود. اگر قصد پایان دادن به جنگ در میان می بود، راه آسان و روشن حمایت کردن از دولت مجاهدین بود، نه شوریدن در برابر آن. طالبان که گویا برای تامین صلح در کشور دست به کار شده بودند، در سی سال گذشته، یک جانب درگیری و عامل قتل و کشتارهای فجیعی شناخته می شوند، اگر هوای صلح و قطع جنگ در سر داشتند، چرا در این مدت سلاح برزمین نگذاشتند و به صلح تن ندادند؟ و به پیشنهادات صلحطلبانهی احمدشاه مسعود و دولت افغانستان پاسخ رد دادند. وقتی جنگ تمام عیار به میان می آید و حملههای انتحاری آن هم بصورت وحشیانه صورت می گیرد، کوچهای اجباری انجام می شود، شعار مبارزه با فساد رنگ می بازد و شنوندهی خود را از دست می دهد، بدین ترتیب نظریهی رسمی تحریک طالبان در باب ظهور و پیدایش تحریک طالبان فاقد پشتوانههای عقلی و شرعی دیده می شود.
اما این دیدگاه، که تحریک طالبان از سنخ القاعده، داعش، بوکوحرام پنداشته می شود و فقط این گروه یک جریان دینی مذهبی سنی به حساب می آید، یک جزء تحریک طالبان از کل پدیدهی طالبان را به معرفی می گیرد. ردیف کردن تحریک طالبان با گروههای افراطی یاد شده، باز هم از روی ساده سازی است، و این ساده سازی هرگز نمی تواند، پاسخ گوی خوبی در امر شناخت پدیدهی طالبان بوده باشد. بی تردید حملههای انتحاری مشابهی میان تحریک طالبان، القاعده و داعش دیده می شود، که بجای دشمن، اولویت در کشتن اشخاص ملکی و آن هم به شکل بسیار خشن می باشد، ولی تفاوتهای سازمانی، نحوهی رهبری، نگاههای سیاسی متفاوتی میان آنها وجود دارد، که در فرجام به نامعتبر بودن این نظریه دلالت می کند.
آخرین نظریه، که از ترکیبی بودن عوامل گوناگون در ظهور و رشد تحریک طالبان سخن می گوید، تائید نویسنده را نیز به همراه دارد، حاکی از آن است که تحریک طالبان، پیچیده تر از آن است که بتوان با یک عامل آن را خلاصه کرد. این نظریه بدون آن که دیدگاههای دیگر را نادیده بگیرد و یا حذف کند، از طریق ترکیب آنها سعی در بهتر سازی و کامل سازی آن دارد. به سخن دیگر، در این نظریه به فوران گرایشهای پشتونی در تحریک طالبان اذعان دارد. درعین زمان وجود تمایلات افراطی مذهبی در میان تحریک طالبان را معترف است، اما طراح و سلسله جنبان را استخبارات پاکستان می داند، که از سیاستهای آزمندانهی آن کشور منشا گرفته است.
براساس این نظریه، تحریک طالبان، نه تنها از پشتوانهی قومی و مذهبی بهره مند هستند، بلکه منبعی که این گروه را تاسیس و تحریک نموده، امیال و برنامههای دولت پاکستان می باشد، و حاصل اش هم این که درواقعیت امر نه اسلام از تحریک طالبان خیری می بیند ونه کلیت قوم پشتون. این تنها دولت پاکستان است که به میوههائی چشم دوخته است، که به یمن حمایت طالبان به دامن آن کشور بریزد.
اکنون نوبت آن است که به سومین و آخرین پرسش پرداخته شود، که تحریک طالبان نسبت به انسان، جهان، دولت داری و حکومت داری، کشورهای دیگر چه دیدی دارد؟ واز نگاه آن گروه زن، آموزش و پرورش، هنر، ادبیات، احزاب سیاسی چه جایگاهی دارد؟
طالبانیسم
در هم تنیدگی عوامل گوناگون در صورت بندی تحریک طالبان، افکار و باورهای آن گروه را نیز رنگین و منحصر به فرد کرده است. دکتر بشیر احمد انصاری در کتاب ” مذهب طالبان” کوشیده است تحریک طالبان را با خوارج مقایسه نماید و مشابهتهای این دو گروه را نمایان سازد. بی تردید تحریک طالبان و خوارج از لحاظ نظامی گری، ظاهر پرستی، تحجر و خشونت ورزی مشابه اند، ولی دارای تفاوت های هم می باشند که طالبان را از خوارج متمایز می سازد. به گونهی مثال:
- خوارج نسبت به زنان دید بازتری داشتند و زنان در گروه آن ها فراخی برای فعالیت داشتند، در حدی که«غزاله» مادر شبیب در مرحلهی ریاست و رهبری خوارج را به عهده داشت. در حالی که تحریک طالبان کمتر مجالی برای زنان قایل نمی باشند.
- خوارج با شعار عدالت خواهی و مساوات پا به میدان نهادند، آن گروه اصل قریشی بودن خلیفه را رد کردند و زمینه را برای تبارز شخصیت های بیرون از قریش و حتا بیرون از عرب مساعد کردند، بر خلاف، تحریک طالبانی از انحصار قدرت و تمرکز آن حرف می زنند و بر آن پا می فشارند.
- در حال حاضر گروه خوارج یکی از کشورهای رو به توسعه-عمان را مدیریت و رهبری می کنند و خود را با قواعد و مقررات جهانی آرسته کرده است، ولی تحریک طالبان در ابتدای کار گیر افتاده اند و از حل ابتدایی ترین مسایل عاجز مانده اند.
ملا عبدالحکیم حقانی یکی از سران طالبان در کتاب خودبنام «امارت اسلامی افغانستان» خواسته است، دیدگاههای تحریک طالبان را با روایات قرون اولیهی اسلام مستند سازی نماید و بدین صورت اعتبار و جایگاه شرعی به اداره دلخواه خویش بدهد. عبدالکبیر صالحی در اثر خود بنام ” جستاری در الهیات دیوبندی؛ طالبانیسم با طعم پشتونوالی” تمایل بدان داشته است، که دیدگاههای طالبان بیشترینه نشات گرفته از وضعیت قبایلی و سنتی شان می باشد، نه به آموزه های اصیل اسلامی. کرنیل سلطان محمد امام، از مامورین استخبارات پاکستان در خاطرات خود، دست دولت پاکستان را در تشکیل تحریک طالبان دخیل می داند و جزئیاتی در این راستا ارائه می دارد، و نیات پشت پردهی دولت پاکستان را فاش میسازد.
آن گاه که دوستیهای تحریک طالبان با القاعده به همکاری وهمدستی ارتقا پیدا کرد، بدون تردید چیزهایی میان آنها مبادله گردید، اگر چیزهایی دادند، در عوض چیزهایی از آنها گرفتند و یا آموختند، بدین ترتیب افکار و اندیشههای طالبان به جاهای مختلفی نسبت می رساند، واگر با جزئیات به بررسی گرفته شود، هریک آن شرح مفصلی می طلبد، که این نوشته جای آن نیست. به گونهی نمونه حمله انتحاری در قاموس تحریک طالبان وجود داشت و مدارس دیوبندی با پدیدهی انتحار بیگانه بود و این پدیده سوغاتی است که در اثر همکاری القاعده با تحریک طالبان، تحویل طالبان داده شد.
مدرسه دیدههای طالبان، جهان هستی را سرای زودگذر و متاع کم ارزش می شمارند و از رهگذر نظری به جاودانگی سرای آخرت باور دارند، و در گفتگوهای شان همهی کار وزحمت شان را برای بهبود آخرت وانمود می سازند. سیل انتحاریها در میان این گروه، از همین دیدگاه سیراب می شود، و همه آنهای که انتحارمی کردند، برای رستگاری خود در آن جهان، دست به حملات انتحاری می زدند. در این جا استدلالهای عقلی چندان کاربرد ندارد، این تلقینات منظم دینی است، که فرد را برای هرچه سریعتر رفتن به آن جهان آماده می سازد.
به انزوا کشانیدن جوانان و نو جوانان، تلفین روایات دستچین شده دینی همراه با جذبه و احساس عملیهی انتحار را رونق می بخشد. وقتی تجربیات روانشناسانهی دستگاههای استخباراتی در حمایت از چنین برنامه یی قرار می گیرد، موثریت آن را بیشتر می سازد. در قرون قدیمه مکاتب معروف صوفیه در میان مسلمانان به ویژه در جغرافیای خراسان وجود داشت، که اصل مشترک میان آنها پشت پا زدن به دنیا و اسباب دنیا بود، ولی تحریک طالبان به دنیا گریزی مفهوم تازه ی بخشیدند و آن را تا سرحد ” انتحار” ارتقا دادند.
زندگی از نگاه طالبان سراسر مبارزه است، مبارزه به معنای درگیری مسلحانه، که در گذشته میان مسلمانها و غیر مسلمانها وجود داشته، و در آینده نیز دوام خواهد داشت. یهودیان و مسیحیان دو طائفه ای اند که در برابر اسلام و مسلمین آشتی ناپذیر اند و همهی آنها در برابر مسلمانها متحد و یکدست می باشند، در حالی که کارشناسان غربی از چنین دیدگاه طالبان بخوبی آگاهی دارند، جای پرسش است که روی چه محاسبه ی امریکا روی آنها حساب باز کرد، و در “دوحه” با آنها قرار داد عقد کرد؟ بهترین مسلمان در قاموس طالبان کسی است که دست به مبارزه مسلحانه علیه کفار و مشرکین می زند، که به آن مجاهد گفته می شود. بدین صورت هیچ عملی نیکوتر از کشتن یک مسیحی یا یهودی نزد تحریک طالبان نمی باشد. و اگر روزگاری دست از چنین عملی بر می دارند، روی مصلحت است، و فراهم شدن فرصت، نه این که در نگاه آنها نسبت به غیر مسلمانها تغییری آمده باشد.
تحریک طالبان از لحاظ نظری چندین سده قبل زندگی می کنند، علمای شان معیارهای زندگی سیاسی و اجتماعی را از آثار و کتب قرون پیشین اخذ می دارند، به هر اندازه که کتاب قدیمی تر باشد، اعتبار و وثاقت اش نزد طالبان بیشتر است، زیرا بهترین زمانه، عصر بعثت پیامبر اسلام بوده، پس از آن عصر صحابه و تابعین. از این رو کسانی که در عصر پیامبر و اصحاب و یا نزدیک به آنها زیسته اند، خطای شان کمتر است. در چنین منظومهی فکری آشکار است، که حقوق بشر و قوانین بین المللی غایب می باشد. حقوق بشر یک پدیدهی غربی است، که با قرائت تحریک طالبان از اسلام سنخیت ندارد. فراتر از آن حقوق بشر و مسایلی از آن دست به عقیدهی طالبان برای آن طرح ریزی شده است، تا ارزشهای اسلامی را تضعیف و سپس نابود سازند. این سخن می رساند، که تحریک طالبان و حقوق بشر تنها در دو قطب مخالف نیستند، بلکه با تمام قوا در ستیزاند. تحریک طالبان فکر می کند، جهان در مجموع از دو صف مسلمان و کافر تشکیل یافته است و در این میان چیز دیگری وجود ندارد. این دو صف همیشه با هم در حال نزاع اند، و نمی توان به نزاع آنها پایان داد. تمایالات دینی از نظر طالبان بر همه مناسبات بشمول مسایل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی غلبه دارد و هیچ کاری در جهان بیرون از حیطه وتاثیر باورهای دینی صورت نمی گیرد، برای طالبان این نکته قابل درک نیست، که در جهان موسساتی اند که تنها به امور اقتصادی می پردازند و تمام هم و غم شان کسب سود بیشتر است و یا این که اشخاص و نهادهای فراوانی اند، که فقط انسان در محراق توجه شان قرار دارد، فارغ از تعلقات قومی، زبانی و دینی شان. از این رو طالبان به همهی امور با نگاه دینی می نگرند، و در مقابل به همهی اقدامات کشورهای غربی با نگاه بدبینانه می بینند، زیرا باور شان این است که همهی امور غربی در تهی خود دسیسه و فتنهای علیه مسلمانها دارد. با چنین نگاهی تا هنوز روشن نیست، که طالبان چگونه هفته وار 40 میلیون دالر امریکایی را می پذیرند و حرفی به زبان نمی آورند؟
در نظر تحریک طالبان، جهان به دار الاسلام، دار الکفر، دار الحرب و دار الصلح تقسیم بندی می شود و افراد یا مسلمان اند یا کافر و ذمی و یا هم مستامن. این دسته بندی در قرون 4 و 5 هجری قمری از سوی فقهای مسلمان صورت گرفته است که هنوز نزد طالبان معتبر است. بدین ترتیب حقوق بشر، دولت های ملی، سازمان ملل متحد و قوانین مربوط به آن تا هنوز جایگاه خود را نزد تحریک طالبان پیدا نکرده است.
حقیقت ازنظر تحریک طالبان، آشکار و واضح است، پس آنهایی که به آن چه آنها اعتقاد دارند،مخالفت می ورزد، به دور از دو حالت نیستند؛ یا جاهل اند یا معاند. در حال حاضر صورت دوم، که همهی مخالفان شان را معاند می پندارند، عمومیت دارد. زیرا هم به سلفیها، به شدید ترین وجه که همان تیر باران است، رسیدگی می کنند، و هم مخالفان سیاسی شان که شامل اعضای ” جبهه مقاومت ملی افغانستان” و ” جبهه آزادی” میشود، سزاوارمرگ میدانند. براساس کتابهایی که طالبان به آن معتقد اند و منابع فکری شان را تشکیل می دهد، پیروان مذهب شیعه از دایرهی اسلام خارج اند، اما این که تا حالا با وضع یک سری محدودیتها در حق آنها بسنده کرده اند، باید اثر نفود جمهوری اسلامی ایران را دید.
وقتی تحریک طالبان، اختلاف مذهبی را بر نمی تابد و دستور یکسان سازی مذهبی با زور و فشار صادر می کند، وضعیت احزاب و گروههای سیاسی نیز مشخص است. مخالفت طالبان با احزاب و جریانهای سیاسی قبل از آن که مبنای سیاسی داشته باشد، پایهی معرفتی دارد، زیرا از دید آن گروه حقیقت نمی تواند تفسیر پذیر باشد. بسیار ساده به گفتهی آنها خدا یکی است، پیامبر هم یکی، دین اش هم یکی است. و این دین، دقیقا همان چیزی است که تحریک طالبان آن را می فهمد.
اجداد فکری تحریک طالبان در دیوبند سالها تحت حاکمیت دولتهای انگلیسی زندگی کردند و مدارس پاکستانی پیوسته زیر چتر حمایتی دولتهای سکولار فعالیت می ورزد، و در تعلیمات آنها بگونهی غیر رسمی پرهیز از سیاست و امر دولت داری دیده می شد و چه بسا که درگیر شدن با فعالیتهای سیاسی را نوعی آلودگی و ناپاکیزگی می شمردند و از آن اجتناب می کردند، اما نسل کنونی طالبان چنان به سیاست و دولتداری دل بسته اند، که سابقه ندارد. گروهی که استادان شان در پاکستان با مولانا مودودی در پاکستان زیر نام سیاسی کردن اسلام، جماعت اسلامی را نکوهش می داشتند و در هندوستان با دولت سکولار در آن کشور در تفاهم به سر می برد، در افغانستان به چیزی کمتر از اقامه ” امارت اسلامی” قانع نیستند ودرراه نیل به این هدف از هیچ گونه اعمالی دریغ نمیورزند. مبنای مشروعیت سیاسی در نزد تحریک طالبان سلطه و غلبه است، و این غلبه به هر نوعی می تواند به دست آید، چه از طریق کشتار و انفجار و چه بوسیلهی معامله با قدرتهای خارجی، از جمله امریکا. اگر دستهای از همفکران طالبان که در میان مردم به عالم دین شهرت دارند، از حکومت دلخواه شان حمایت بدارند، مشروعیت آن اداره تکمیل می گردد و جای هیچ گونه چون و چرایی باقی نمی ماند، آن گونه که تحریک طالبان در افغانستان بعمل آوردند. زعامت و رهبری مال یک دسته زورمند است و مردم عام در آن صاحب صلاحیت نیستند و اگر این دسته زورمند، دارای تحصیلات دینی بوده باشند، جای تردیدی باقی نمی ماند. از دید گروه طالبان انتخابات و رضایت مردم از مسایلی است، که از غرب وارد گردیده، نه در افغانستان پیشینه دارد، نه جانشینان پیامبر بوسیله رای مردم برگزیده شده اند. این شمار محدودی از برگزیدهها بود، بنام ” اهل حل و عقد ” که به انتخاب خلیفه دست یازیدند، چیزی که در حال حاضر شورای علمای دینی می تواند، از اهل حل و عقد نمایندگی کند. حضور رهبر در میان مردم و داشتن برنامههای عمرانی و رفاهی از مباحث غیر قابل فهم برای طالبان می باشد. رهبر کافی است، زندگی ساده و به دور از تجمل داشته باشد، از دانش اندک دینی بهره مند بوده و دساتیر خود را با فتوای دینی که از سوی دانشمندان قرون پیشین صادره شده، مستند سازی کند. لذا، زندگی مخفیانه ملا محمد عمر رهبر اولی آنها و اکنون ملا هیبت الله نمی تواند، در میان صفوف خودشان پرسش انگیز باشد.
اندیشهی تحریک طالبان با تغییر و تحول نا آشنا است، مزید بر آن، اگر این تحول در مسایل دینی صورت گیرد، بدعت نامیده می شود، و در موارد غیر دینی فساد آمیز. این گروه فکر می کند، که مسیر حرکت جهان حالت دوری دارد، که این تغییر شامل شب و روز و فصلهای چهارگانهی سال می شود، و چیزی فراتر از آن را که باورها و فرهنگها را نیز متحول می گرداند، برای آنها غیر قابل درک می باشد. با چنین دیدگاهی است، که تقلید از سبک زندگی مسلمانها در صدر اسلام تا امروز برای شان مقبول می باشد. موازین حیات اجتماعی و فرهنگی همچنان ازدید آنها ثابت و استوار اند. در موارد زیادی تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را زادهی برنامههای نا مسلمانان می پندارند، که به منظور ضربه زدن به ارزشها و رسوم اسلامی طرح ریزی شده اند، این همه در حالی است، که طالبان از موترهای مدل جدید و گوشیهای همراه استفاده می برند.
همهی بشریت در نزد تحریک طالبان به دو دسته ی کلان تقسیم می شوند: یک دسته مسلمانها دستهی دیگر نا مسلمانها. دشمنی و خصومت آنها در برابر غیر مسلمانها آشکار است، اما مسلمانها به دو قسمت خودی و غیر خودی دسته بندی می گردد. منسوبین تحریک طالبان و همه کسانی که به گونهای با آن گروه همکار بوده، صف خودی را تشکیل می دهد. بقیه همه در جایگاه غیر خودی قرار دارند، و طالبان نمی توانند به آن ها اعتماد و باور داشته باشند. افرادی که در ساحات تحت حاکمیت دولت پیشین زندگی کرده اند، از این جهت ملامت اند، که با حضور شان به دولت قبلی اعتبار و مشروعیت بخشیده بودند. غیر خودیها همه دریک ردیف و یک درجه قرار ندارند، آنهایی که از لحاظ قومی غیر پشتون اند، و به زبانهای پارسی، ازبکی و ترکمنی حرف می زنند، سزاوار سرزنش و سرکوب بیشتری می باشند، و اگر از این میان کسانی پیرو مذهب شیعه بوده باشند، جرمش سنگین تر و سزایش بیشتر می باشد.
نگاه طالبان به دولت، نگاه امنیتی است، بدین معنا که دولتها به خاطر تامین امنیت (قطع درگیری مسلحانه) بمیان آمده، عمده وظیفهی آن برقراری امنیت است. قانون شکنان را باید تعذیب و زندانی نماید،اثر تاریخ گاهی در مغز و ذهن طالبان عمیق است، که اصل برقراری امنیت را ازدولتهای پیشین گرفته اند. مکانیسمهای قدیمی در باب مجازات و سرزنش خطا کاران نزد آنها قداست یافته است، مانند قطع دست دزد، تازیانه زدن زنا کاران….
دولت تنها مسوول تامین امنیت است و تطبیق یک سری فرامین نیز قصد و غایتی غیر از برقراری امنیت ندارند. رفاه و آسایش مردم به نظر آنها ربطی به حکومت ندارد، به قول رئیس الوزرای طالبان، امارت طالبان مسوول تامین امنیت می باشد، رزق و روزی مردم به دست خداست. مساعدتهای کشورهای مختلف در سالهای جنگ علیه نظام جمهوریت به تحریک طالبان و اهدای 40 میلیون دالر هفته وار از سوی امریکا به طالبان، در میان این گروه این ذهنیت را خلق کرده است، که خداوند روزی رسان است، به گردن کفار می زند و برای ما امکانات لازم را می رساند. امریکا که فکر می کند، با دادن پول هفته وار تحریک طالبان را انعطاف پذیر نماید، برخلاف این مساعدتها، آن گروه را از درون خشن تر و باورهای سخت گیرانه ی شان را محکم تر کرده است.
دولت درطالبانیسم هیچ گونه مسوولیت پاسخگویی را ندارد، مردم رعیت اند، چیزی شبیه رمهی احشام. این چوپان است، که خیر و صلاح آنها را می داند، وبه هر سمتی که خواست، حرکت می دهد. مردم باید در برابر فرامین حکومت تابع و تسلیم بوده باشند، زیرا آنها از یک سو توان تمیز خیر و شر را ندارند، این علمای دینی اند، که در روشنایی متون اسلامی، راه صلاح و سعادت را تشخیص می دهند، و مردم در بهترین حالت بسان کودک بیمار ناگزیر اند، تجویزات پزشک را بالای خود تطبیق نمایند. رضایت و قناعت مردم در این میان مطرح نیست.
راه درست زندگی برای مسلمانها همان است، که دولت تجویز می دارد، سرکشان با نیروی قهریه و خطاکاران بوسیلهی عمال امر به معروف و نهی از منکر به جادهی راست هدایت می گردند و از این بابت ممنون و مشکور حکومت اسلامی هم بوده باشند، زیرا این لطفی است که خداوند در حق ایشان روا داشته است. رئیس و رهبر تحریک طالبان، ” امیر المومنین” یاد می شود. تفاوتی که امیر المومنین با سلاطین دارد، این است که 1- امیر المومنین از مشروعیت الهی برخوردار بوده، سرپیچی از اوامر او، در واقع مخالفت به اوامر خداست 2- امیر المومنین هیچ گونه مسوولیتی در بهبود وضع زندگی مردم ندارد، زیرا این خداست که اوضاع ملتی را خوب و از دیگری را ناخوب کرده است. 3- امیر المومنین مادام العمر از حق رهبری و زعامت برخوردار می باشد. 4- شورا از دید این گروه حالت استحبابی دارد، امیر المومنین می تواند مشورتها را بپذیرد و بدان عمل کند، ولی در برابر آن ملزم نیست.
از حیث نظری دولتهای ملی در نزد تحریک طالبان جایگاه خود را نیافته است؛ از یکسو این گروه با واقعیت دولتهای ملی روبرو اند، که از خود مشخصات خود را دارا می باشد، از جانبی مفاهیمی همچون خلافت اسلامی، امت مسلمه، یکپارچگی جهان اسلام در ذهن آنها جا گرفته است.وقتی چندین دستهی مسلح متعلق به کشورهای مخلتف در ساحات تحت کنترول طالبان زندگی می کنند و برای آینده شان برنامه ریزی می دارند،قبل از آن که ریشه در زد و بندهای سیاسی داشته باشد، از رهگذر اعتقادی طالبان خود را مکلف می شمارند، تا از آنها پشتیبانی بعمل آورند. بدین ترتیب واقعیت دولتهای ملی درحدی نیست، که توانسته باشد، باورهایهای دینی مذهبی طالبان را به چالش بکشد. عامل اساسی آن، اختلاف کشورهای منطقه و جهان است، که در مورد گروههای تروریستی از جمله طالبان دارند، به گونهای که اگر یک جانب ارادهی فشار را می کند، جوانب دیگر به پشتیبانی آن بر می خیزند، و در واقع از وجود اختلاف سیاسی کشورها نسبت به پدیده ی تروریسم و افراط گرایی، آن گروهها تغذیه می کنند و به حیات شان ادامه می بخشند.
همان گونه که تحریک طالبان از “جهاد” تعریف خاص خود را دارد، و آن را به مبارزهی مسلحانه، قتل و کشتار منحصر می سازد. مفهوم سیاست نیز معنای “تنبیه” و تسلط را دارا می باشد. همین گونه “علم” در نزد طالبان به دانش دینی، که شامل ادبیات عربی و معلومات مختصری در باره قرآن شناسی، وحدیث شناسی است محدود می گردد. از این رو علوم انسانی و علوم تجربی شامل “دایره” علم نشده و آنهایی که برای کسب آن تلاش می ورزند، کار بیهوده انجام داده و سرانجام ” مستحق” عالم بودن نمی باشند. با چنین نگاهی است، که از نظر طالبان، عالم تنها به آموزش دیدههای مدارس دینی گفته می شود و بس. تناقض این جاست، که طالبان در بهره گیری از دستاوردهای علوم تجربی در عرصههای پزشکی، مهندسی، تخنیک بصورت وسیع استفاده می کنند، اما در مقام عمل توجهی به این علوم را لازم نمی بینند، ونه استادان این عرصه را در خور احترام و تکریم.
احمد وحید مژده درکتاب ” افغانستان پنج سال زیر سلطه طالبان” می نویسد، که ملا محمد حسن رئیس الوزرای طالبان وقتی دست به گزینش نماینده سفارت خانهای می زد، سورههای نماز را می پرسید و هرگاه درست جواب می داد، مقرر می شد. در تازه ترین مورد، که رسانههای مجازی آن را بازتاب داده اند، رئیس اداره ی ترافیک طالبان در آزمون رانندگی، تنها به یادگیری” دعای سفر” اکتفا می ورزد، و با درست خواندن آن سند رانندگی برایش تسلیم داده می شود. و باری هم یکی از سران طالبان اذعان داشت، آنهای که حافظ قرآن مجید اند، دانش شان بالاتر از همه است، و به هر کاری شائستگی دارند. معنای سخن این است، که طالبان با چیزی به معنای تخصص بیگانه اند، و در ثانی، فکر می کنند، که با فقط چند سوره قرآن و با چند دعای عربی گرهی ناگشوده باقی نمی ماند.
آن چه در عرصههای مختلف از ناحیه طالبان می رود، بر زنان دو مرتبه شدید تر و خشن تر صورت می گیرد، زیرا هم زن در خاستگاه اجتماعی طالبان که قبایل است، در محرومیت شدید به سر می برد و هم در متون شرعی دست چین شدهای که به خورد طالبان داده شده، زنان در مرتبه دوم قرار داده شده است. بدین ترتیب زن در نزد طالبان بمثابهی جانوری میان انسان و حیوان قرار دارد. این جانور از رهگذر عقل، ضعیف و برای شرارت آفرینی مستعد می باشد. آموزش دختران و زنان و کار در بیرون از منزل برای آنها حرام و برای طالبان غیر قابل پذیرش می باشد. شاید یکی از بهترین آزمونها برای تشخیص این که چه کسی طالب واقعی و چه کسی طالب غیر واقعی است، دیدگاه اودر باره زنان تشخیص گردد. در گفتگوهای قطر وقتی خانم فوزیه کوفی –عضو هیات مذاکره کننده دولت- در مقابل هیات طالبان قرار می گرفت، کسانی از میان آنها روی خود را می پوشاندند، تا خانم کوفی را نبینند. رفتار طالبان ثابت می سازد که زنان را تنها برای مجامعت و تولید نسل در اجتماع ضروری می دانند و در ادبیات پشتو به جای شوهر و همسر « خاوند » بکار برده می شود، که معنای صاحب را افاده می کند، و در واقع زنان مانند مال و متاع در اختیار مرد قرار می گیرد، که از خود هیچ گونه آزادی و حق انتخاب را ندارد.
نتیجه
شناخت ماهیت تحریک طالبان از مسایلی است، که تا هنوز کشورهای منطقه و جهان روی آن بحث دارند و بسا دیده شده، که با ساده سازی مساله تحریک طالبان را با فاشیسم و یا دولتهای خودکامه به مقایسه می گیرند. ادعای نویسنده بر این بوده است، که شباهتهایی میان طالبان و گروههای سیاسی و مذهبی تندرو و تمامیت خواه وجود دارد، طوری که می توان یکسانیهایی را میان تحریک طالبان و القاعده و داعش و بوکوحرام می توان ثابت کرد، درعین حال تحریک طالبان دارای ویژگیهایی است، که بصورت انحصاری به آن گروه تعلق دارد، لذا درک واقعی پدیده ی طالبان را می طلبد، تا به گونه ی مستقل مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد، از این رو به این مساله مفهوم “طالبانیسم” مطرح شده است.
طالبانیسم ماهیت خود را مدیون خاستگاه خود است، در حالی که طالبانیسم از ترکیب، سیاست، مذهب و قومیت شکل گرفته است. درهم تنیدگی عناصر یاد شده، معجونی را بیرون داده است، که گاهی در نگاه آکادمیک متناقض به نظر می اید. این نفود و نیرنگهای سیاسی است، که قوم گرایی و مذهب پرستی را در کنار هم قرار داده است، در حالی که مذهب به جهان وطنی می اندیشد و از برابری دینی سخن می گوید وطالبان بر طبل برتری قوم پشتون می کوبد. مذهب، طلب علم و دانش را بر مرد و زن فریضه می داند، ولی این رسوم و عنعنات قومی است که باید زنان از منزل قدم بیرون ننهند. واضح نیست که حکم خانه نشینی زنان از کجا منشا می گیرد، در حالی که در زندگی قبایلی زنان همگام با احشام شان شب و روز کوهها و درهها را طی می کنند، در آن جا نه از پرده نشینی خبری است، و نه از حجابی که طالبان بر آن پا می فشارند اثری! مذهب به صراحت از سپردن کار به اهل آن که درزبان امروز متخصص نامیده می شود، حرف می زند، و آن را امانت الهی می خواند، ولی قوم گرایی تحریک طالبان حکم می دارد، تا قدرت در دست یک قوم بوده باشد و یا همچنان مذهب، شورا را در امور سیاسی یک پایه ی اساسی معرفی می دارد و مشروعیت سیاسی رابه رضایت مردم منوط می سازد، و از پاسخگو بودن زمام دار در برابر توده ی مردم می گوید، اما فرهنگ قبیلوی برخلاف آن حکم می کند، و تحریک طالبان بر اساس آن رفتار خود را عیار ساخته اند، و مثالهای دیگر…
وجود این تناقضات درونی، به سخن امروزی از عدم انسجام فکری تحریک طالبان خبر می دهد، و نشانهی بارزی است که نظامهای فکری نا منسجم و ناسازگار، استعداد دوام و بقا راندارند. واقعیتهای زندگی با گذشت زمان این تناقضات را برملا می سازد، به ویژه که گروهی درراس امور قرار داشته باشد و با واقعیتها در تماس باشد. شرایط سیاسی و تبلیغاتی برای زمان محدودی می تواند، بر این تناقضات پرده پوشی کند، و بجز از میدانهای جنگ سایر مسایل ناشنیده بماند، ولی همین که جنگ پایان پذیرفت نیازهای زندگی آهسته آهسته سر بلند می دارد، و آن شور و هیجان جای خود را به عقل و تدبیر خالی می کند. حاصل این بحث این است، که تحریک طالبان در حال حاضر با چالشهای عدیدهای روبرواند، از جمله : 1- عدم مشروعیت از سوی مردم افغانستان 2- عدم مشروعیت از سوی جامعه جهانی. 3- حمایت از تروریسم و دشمنی با حقوق بشر از جمله زنان 4- ناتوانی در امر مدیریت کشور و نسپردن امور به اهل فن. 5- دشمنی با افکار و مذاهب غیر خود شان مانند سلفیها و شیعیان. 6- حمایت از مخالفان مسلح کشورهای منطقه مانند پاکستان، ایران، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان.7- وجود مخالفین مسلح مانند جبهه مقاومت ملی و جبهه آزادی.
باور نویسنده بر این است که هریکی از موارد یاد شده برای از پا در آوردن تحریک طالبان موثر و گاه بسنده می باشد. اما نویسنده را عقیده بر آن است، عدم انسجام فکری طالبان که در این نوشته از آن به ” طالبانیسم” یاد می شود، مهمترین نقیصهی تحریک طالبان است، که از درون آن گروه را می آزارد و به سرعت به فروپاشی آن منجر خواهد شد. زیرا این ناانسجام یافتگی، تبعات زیادی را به همراه دارد، از جمله: 1- از درون طالبان باعث انحرافات با تمسک به متون دینی می شود.2- قوم گرایی، نارضایتی و سرانجام جدایی طالبان غیر پشتون را با رمی آورد. 3- حقوق بشر بویژه حقوق زنان، در مناسبات بین المللی دارد، جای پای خود را محکم می سازد و به سادگی نمی شود از آن رد شد. این مسأله فشارهایی رابالای تحریک طالبان درپی می آورد. 4- پشتیبانی از گروههای مخالف مسلح دولتهای منطقه بصورت قطع با واکنش آن کشورها مواجه خواهد شد. 5- تمامیت خواهی و انحصار طلبی مذهبی، برای میلیونها شیعه مذهب افغانستان از تحمل بیرون خواهد بود.
تاکید روی انسجام نیافتگی فکری طالبان به این معنا نیست، که دست در دست گرفته انتظار کشیده شود، تا طالبان از دورن بپاشند. بلکه مقصد نویسنده این است که تحریک طالبان دارای ساختار درونی منسجم نبوده و با نیرنگهای استخباراتی بصورت میکانیکی در کنار هم قرار گرفته اند، و با گدشت زمان ودوام مقاومت، فروپاشی طالبان از درون سرعت می گیرد.



