اخبار

فرهنگ سیاسی افغانستان

نویسنده: عبدالحفیظ منصور

بخش دوم

چهار چوب نظری
مساله پیوند فرهنگ سیاسی با قدرت ملی درافغانستان، از مسایلی است، که کسی تا اکنون در آن باره بصورت مشخص مقاله‌ی ننوشته است. از این رو کار کتابخانه‌ای دراین مورد نمی‌تواند، ثمر بخش بوده باشد. بخاطر تازه بودن مساله درافغانستان عامه‌ی مردم نیز قادر نیستند، تا به تحلیل و تجزیه بپردازند. بنا براین نویسنده‌ی این مقاله، برای تدوین این نوشته، یک راه تازه‌ی را برای تحلیل ” فرهنگ سیاسی ” افغانستان به منصه‌ی اجرا نهاده است، و آن این که 10 مساله ی سیاسی را نشانی کرده، و سپس بر اساس کنش‌ها و واکنش‌های گروه‌های اجتماعی، و نخبگان سیاسی به تحلیل و ارزیابی گرفته است. نویسنده با این روش، می‌کوشد نشان دهد که تا چه پیمانه میان مردم افغانستان در موارد یاد شده، همنوایی و همسویی وجود دارد، و در چه مواردی با هم در اختلاف اند. در این نوشته در پی آن نیستیم، که سرچشمه‌های ” فرهنگ سیاسی ” را شناسایی بداریم، بل قصد ما آشکار سازی چگونگی فرهنگ سیاسی در افغانستان می‌باشد.
مسایل 10 گانه‌ای که به تشخیص نویسنده، می‌تواند ما را به درک چگونگی فرهنگ سیاسی در افغانستان یاری رساند، عبارتند از:

  • مرزهای کشور 2- جمعیت و نفوس کشور 3- دولت 4- مشروعیت سیاسی 5- ساختار نظام سیاسی 6- تاریخ 7- احزاب سیاسی 8- زبان 9- نمادهای ملی؛ سرود ملی، پرچم ملی، شخصیت‌های ملی، روزهای ملی، بانکنوت 10- بیگانگان.
  • شاخص‌ها
  1. مرزها

افغانستان از زمره‌ی محدود کشورهایی است، که روزی مرزهای خود، مناقشه دارند. جالب این که، این مناقشه به جای این که با همسایه‌ها مطرح باشد، نخبگان سیاسی افغانستان در درون کشور، روی آن اختلاف نظر دارند. مرز های افغانستان در عهد امیر عبدالرحمن خان نماینده‌ی دولت هند برتانوی، بوسیله‌ی افسران انگلیسی تعیین گردید. و شاهان بعد از عبدالرحمن خان، یکی پی دیگری آن را تایید داشتند، اما پاره‌ی از نخبه‌های پشتون تبار ساکن افغانستان، مرز شرقی افغانستان را که حدود آن را با پاکستان معین می‌سازد، نمی پذیرند و از همان آغاز تا امروز با تفاوت‌هایی از یگانگی اقوام ساکن دو سوی ” خط دیورند” حرف می‌زنند.
شماری از پژوهشگران، این پشتونستان خواهی از جانب سران افغانستان را یکی از عوامل عمده‌ی دست درازی پاکستان در امور افغانستان شمرده، که موجب خون ریزی‌های فراوانی شده است. این درحالی است که از دید اقوام پارسی زبان و غیر پشتون‌ها، قضیه‌ی مرزی میان دو کشور افغانستان و پاکستان از همان ابتدا حل شده است و دعوای ” هموطنان ” پشتون خود را نه تنها نا حق، بلکه زیان بار نیز می‌دانند. جانب دولت افغانستان، برای رسیدگی و به عباره دیگر دست درازی در قبایل آن سوی “دیورند” وزارتی به نام ” اقوام و قبایل ” دارد، و سالانه مصارف هنگفتی تا زمان دولت اشرف غنی صورت می پذیرفت. افغانستان برای تهیه و تدارک مصارف درونی خود نیازمند مساعدت‌های بیرونی است، از این رو باید بودجه وزارت اقوام و قبایل از جانب کشور خارجی تدارک یابد، که از تیره بودن مناسبات افغانستان و پاکستان نفع می‌برد. پشتون‌ها استدلال می‌ورزند، که پذیرش مرز دیورند، پشتون‌ها را به دو پارچه جدا می‌سازد، و هر یکی از آن‌ها را به اقلیت‌ها در سرزمین‌های شان تنزیل می‌دهد، ولی سایر مرزها؛ مرز غربی افغانستان، و مرز های شمالی افغانستان را می‌پذیرند و در آن موارد چون و چرایی ندارند. وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود، مرز غربی افغانستان، هرات را از مشهد جدا ساخته، در حالی که باشنده‌های هردو سوی مرز همدین و همزبان اند. همچنان مرز نیمروز، بلوچ‌ها را به همین منوال تجزیه کرده است. در شمال افغانستان، دریای آمو بعنوان مرز میان افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و پائین تر از آن‌ها ترکمن‌ها را نیز به دو حصه تقسیم کرده است، چرا در آن موارد اعتراضی ندارید. پاسخی ندارند.
دکتر محی الدین مهدی یکی از پژوهشگران سرشناس افغانستان سخنی دارد، که در ارزیابی “فرهنگ سیاسی” این کشور مهم انگاشته می‌شود؛ وی می‌گوید، وقتی بخشی از ساکنان یک کشور، با هم‌وطنان خود شان بخاطر اختلاف زبانی و فرهنگی احساس بیگانگی می‌دارند، و بجای آن مردمان یک کشور دیگر احساس برادری و منافع مشترک دارند، روشن است که نطفه‌ی همدلی و همنوایی در آن‌جا صورت نه می‌بندد، و سخن راندن از مسایلی همچون منافع ملی و مصالح ملی کار بیهوده و عبث است.

  1. جمعیت کشور

شاید افغانستان تنها کشوری در سطح جهان بوده باشد، که سرشماری دقیق و معتبری در آن صورت نگرفته است. جمعیت افغانستان همیشه از سوی دولت‌های افغانستان و نهادهای بین المللی بصورت تقریبی اعلان می‌گردد. در چنین وضعیتی هریکی از اقوام ساکن این کشور، به دلخواه خود درصد نفوس خود را بازتاب می‌دهد و کسی هم سندی در مورد آن ندارد. نخبه‌های غیر پشتون بدین عقیده اند، که زمامداران پشتون تبار از روی قصد و حساب نمی‌خواهند، نفوس افغانستان  معین گردد، زیرا به باور آن‌ها، در آن صورت که نفوس پشتون‌های ساکن افغانستان تثبیت خواهد گردید و روشن خواهد شد، که هیچ قومی در افغانستان دارای نفوس بالاتر از 50 درصد نیست!
در غیاب سر شماری دقیق، زمامداران پشتون، پشتون‌ها را دارای اکثریت قومی دانسته و بر مبنای آن سه مساله اساسی را حق قانونی پشتون‌ها می‌شمارند و آن حق‌ها عبارت اند از: 1- حق زعامت و رهبری کشور 2- افغانستان باید هویت پشتونی داشته باشد 3- زبان پشتو باید همگانی گردد.
وقتی دولت مردان افغانستان به خاطر حفظ قدرت دولتی شان، از سر شماری نفوس کشور دست نگه می‌دارند، تا طبق میل و نظر شان، سایر اقوام را درجه بندی ک
نند و به دنبال خود بکشانند، سخن برون از فرهنگ سیاسی ملی در چنین کشوری کار دشواری است، زیرا چند پارچگی قومی چنان عمیق و وسیع است که می‌باید از خرده فرهنگ‌های قومی حرف زد. افزون بر آن، اقوام غیر پشتون باالقاب و عناوین تحقیر آمیز نواخته شدند، تا روحیه‌ی شان تضعیف گردد.همین که امیر عبدالرحمن خان به اثر تفاهم انگلیس با روسیه، بر اریکه ی قدرت در افغانستان نشست و جای نام تاریخی این سرزمین – خراسان –  را افغانستان گرفت. باشنده‌های این سرزمین بر اساس قومیت شان درجه بندی گردیدند.
از زمان عبدالرحمن خان تا کودتای 1357، قدرت سیاسی و نظامی به پشتون‌ها تعلق داشت و آن را حق مسلم خود می‌دانستند، تاجیک‌ها، به امور دفترداری و ادارات دولتی مانند منشی گری و شاعری می پرداختند و بدنه ی اصلی نظام دفتر داری افغانستان را تشکیل می‌دادند. هزاره‌ها بخاطر اختلاف مذهبی شان مورد تحقیر و توهین قرار داشتند، به آن‌ها حق نمی‌دادند، تا در مناصب بلند ملکی و نظامی تقرر حاصل بدارند، همچنان ازبیک‌ها و ترکمن‌ها از جایگاه فرودستی برخوردار بودند.
کودتای 7 ثور 1357، از تمام اقوام، کسانی را در هیات وزیران قرار داد، و جنگ‌هایی که پس از آن در افغانستان صورت پذیرفت، موجب 4 تحول عمده گردید، و آن تحولات عبارتند از:
الف: جایگاه ملا های سنتی دینی را در جامعه ارتقا بخشید، و در مقام‌های فرماندهی و رهبری کشاند.
ب: جای خوانین و خرده مالکان را فرماندهان جهادی که متعلق به خانواده‌های بی بضاعت و نادار بودند، گرفت.
ج: مهاجرت ملیونی مردم افغانستان، موجب پدیدار شدن آگاهی در میان مردم گردید، و تحرک اجتماعی را بار آورد.
د: جنگ باعث شد، تا از شمار کوچ نشینی در افغانستان کاسته آید، زیرا جنگ در بسیاری موارد مانع رفت و آمد آن‌ها بین قشلاق و ییلاق گردید.
زمانی که موافقت نامه‌ی بن صورت پذیرفت، و نظامی به ظاهر مدرن درافغانستان روی صحنه آمد، نه جامعه‌ی جهانی و نه زمامداران افغانستان نتوانستند، مناسبات فرهنگی ما قبل جنگ را نادیده بگیرند. و بر پایه‌ی معیارهای جهانی، اداره‌ی را سامان بخشند. لذا قدرت دولتی بر اساس درجه بندی تخمینی نفوس اقوام صورت گرفت، و آن اصل قوم برتر و قوم کهتر همچنان پابرجا باقی ماند، از این رو تا امروز هرچند این اصل نسبت به سال‌های پیش از جنگ کم رنگ گردیده، اما اثر آن هم‌چنان باقی است. در فرجام باز هم ما شاهد دسته بندی مردم افغانستان در مناسبات سیاسی بر اساس قوم و زبان هستیم، و هر یکی که دارای نفوس بیشتر است، او از مقام و فضیلت برتر برخوردار می‌باشد، به سخن دیگر شایستگی و لیاقت سیاستمداران را پیوند قومی شان بازگو می‌دارد.
به منظور تثبیت برتری قومی پشتون‌ها، زمامداران پشتون در افغانستان، سیاست انتقال پشتون‌ها را در شمال و غرب اعمال کرد، و این سیاست تنها به منظور برتری پشتون‌ها در سراسر افغانستان به منصه‌ی اجرا نهاده شد. به بیان دیگر شهروندان افغانستان از همان آغاز به دو دسته نه شهروندان درجه اول و شهروندان درجه دوم تقسیم گردیدند. کسانی که به زبان پشتو تکلم می‌کردند، شامل دسته‌ی نخست، و آن‌هایی که غیر پشتون بودند، در رده‌ی دومی جا گرفتند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا