نوبت کهنه فروشان دَرگذشت
نو فروشانیم و این بازار ماست
باری شب از خواب برخاستم، این بیت مولوی ذهنم را درگیر کرد. صبح وقتی چشم باز کردم، بازهم حواسم به این بیت بود.
فکر میکنم دلیل این مشغله ذهنیام، دیدن برنامهیی در مورد تصوف بود که سرِ شب گذشته دیده بودم.
انسان از برخورد با طبیعت و بازخورد با نظریات انسانها، موافق نبودن و یا موافق بودن، عکسالعمل طبیعی دارد. بهویژه اهل نظریه و رای، هر چیزی را که میبینند، میشنوند و یا میخوانند، با آن برخورد سطحی و عوامانه ندارند.
بلی تفکر انسان چنین است، میتوان پیوند این سوژه (کهنه و نو) را در بسیاری از موقعیتهای زندهگی دید و دریافت.
اگر انسان درجا بزند و در دنیای کهنهگی و بهقول مولوی در بازار کهنهفروشی سرگردان باشد، شاید متاع ارزان و آسانی دست یابش شود، اما این جنس و متاع کهنه در وجود او تحول و بهتری را نمیتواند ایجاد کند، زیرا متاع کهنه و تاریخ گذشته چندینبار از نظرها گذشته است، مورد توجه کمترقرارمیگیرد.
تعمیم این سخن مولانا دامنه وسیع دارد و بهباور من بیشتر متوجه انسانی است که میاندیشد و از نشخوار متداوم و تکراری گذشته که در واقع چیزی از آن دستگیر آدمها نمیشود، خود را میرهاند.
فرق اساسی انسان با دیگر موجودات زمین همین است، یعنی آدمی چه به گذشته و چه به آینده و حال خود میاندیشد و آنرا در ترازوی عقل ونقد خود قرار میدهد.
انسانهای خردگرا، در واقع فرزندان زمان خود اند، آنها را در حقیقت زمان، محیط و ماحولشان، پرورش داده و بزرگ میسازد؛ مانند نباتات که درساحت اقلیم خوب و مناسب، رشد و پرورش یافته، میوه و دانه قناعت بخشی میدهند. اگر محیط برای باروری مساعد نباشد، محصول خوب هم متصور نمیتواند باشد.
باری در مقابل خانهء ما درختان زیبا و پر شاخ و برگی قد برافراشته بود، روزی متوجه شدم که این درختان زیبا به قول مردم “سرک” شده اند، یعنی شاخههای بالاتر از تنه درخت همه بریده شده بودند، راستی ناراحت شدم، چرا چنین شده است، ایندرختها زیبایی و سایه خوبی داشتند. مدتی از زندهگی کردنم دراین منطقه گذشت، وقتی فصل تغییر کرد و بادهای طوفانی از راه رسید، متوجه شدم، این بادهای موسمی که خیلی تند و طوفانی بودند، هیچچیز سست و کم ریشه را به زمین ایستاده نمی مانند؛ آنگاه دانستم که چرا باغبان آن درختان گشن شاخ را خالی از برگ و شاخ کرده و شاخههای بزرگ و حتا کوچک آن درختان را برید، زیرا باغبان از روی تجربه خود میدانست که تناسب ریشه و شاخه بهم خورده و شاخهها بیشتر از ریشهها نشو و نما کردهاند و برای مصئون ماندن و استقامت درخت در مقابل بادهای موسمی جزهمین راه، راه دیگری وجود نداشت، زیرا درخت در مرحله بعدی و سال آینده تا زمانی که شاخههایش رشد میکند، ریشهء آن بیشتر از گذشته در زمین فرو میرود و محکم میگردد، آنگاه است که میتواند در مقابل باد و باران، سردی و طوفان ایستادهگی کند.
من فکر میکنم انسانها هم چنین نیازی دارند، با وجود اینکه ساقهی از گذشته برای ایستادن نیاز دارند و اما اگر بخواهیم از وضع موجود نتیجه، فایده و ثمر بهتر داشته باشیم و بتوانیم با استقامت و خرد در طوفان حوادث ایستادهگی کنیم، باید اندیشههای گذشته را بازبینی و “سَرَک” کنیم.
با این مثال خواستم بحث را روشنتر کرده و تاکید کنم که ما باید با تکیه به گذشته، امروز را در نظر داشته باشیم، اگر ما به قول مولانا “نو فروشانیم و این بازار ماست” در واقع این بازار اگر چنین نباشد، به کَساد مواجه خواهد شد.
بهباور من یکی از عوامل پسمانیها و خرابیهای فکری ما این است که گذشته را دربست، برای اینکه میراث “گرانسنگ” نامآوران قدیم است، نه تنها نگهداری و بزرگ میسازیم، بلکه با قداست دور و بر آن اندیشه شاخههای فراوانی پیوند میزنیم که ریشهها و ساقه تحمل برداشتن آن شاخه و برگ را نمیداشته باشد و بهخاطری که تناسبی بین شاخه و برگ، ریشه و تنه وجود نهمیداشته باشد، ناچار در مقابل حوادث از جا کنده شده و سقوط میکند.
ما نباید تمام اندیشههای گذشته را «دربست»به نام اینکه این اندیشه از بزرگوارانی است، آنرا بدون چون و چرا قبول کنیم. ما باید چنین نظریات و آرا را با شرایط زمان خود مورد مداقه و ارزیابی قرار دهیم، خوب آنرا بپذیریم و بدش را نشانهگیری و نقد کنیم.
ایناندیشهها بدون شک ریشه و تنه درخت اند، این درخت در صورتی میتواند در مقابل آرا و نظریات عصری و جدید ایستادهگی کند، شاخچههای خورد و بزرگ آن برای ادامه حیات و طوفان و تندباد زمانهها که از چهارسو میوزد، برای نموی بهتر باید شاخه بری و اصلاح گردد. باور دارم، اکثریت نابسامانیهای امروزما از گذشته آب میخورد، ازفکر و اندیشههایی آب میخورد که شاید در عصر و زمانه و وقت خود خیلی کارآمد و عزیز بودند، اما امروزبا شرایط موجود، تغییر زمان و تحولات، بسیاری ازتظزیعها ازکار افتیده اند و زمانِ استفاده وتاریخشان گذشته است.