عوامل جوششی و کوششی مرثیهسرایی و زمینههای عاطفی آن در رثای استاد شهید (پیر در فرهنگ سیاسی و تاریخی افغانستان)
عبدالقیوم ملکزاد
پیر در فرهنگ سیاسی و تاریخی افغانستان:
قسمت سوم:
مفهوم «پیر» در تاریخ معاصر افغانستان به عرصۀ سیاست نیز وارد شده است. در جریانهای مذهبی، ملی و جهادی، رهبران سیاسی یا دینیِ با تجربه و سن بالا اغلب با عنوان «پیر» شناخته میشدند. این عنوان صرفاً بیانگر سن نیست، بلکه نشانهای از تجربه، وقار، مشروعیت و اعتماد عمومی است.
فلهذا باید گفت: در مرثیه رهبین، تعبیر «پیر ما» نقشی محوری دارد.
وقتی شاعر میگوید «پیر ما»، در حقیقت از یک انسان عادی سخن نمیگوید؛ بلکه از شخصیتی یاد میکند که در حافظۀ جمعی مردم، مقام رهبری، فرزانگی و الهامبخشی دارد. از اینرو، کاربرد واژۀ پیر در مراثی شهیدان افغانستان، بالخصوص در رثای استاد شهید، ریشه در باورهای عمیق فرهنگی و دینی جامعه دارد .
از همین منظر، مرثیۀ یاد شده تنها یک بیان شاعرانه برای سوگ نیست؛ بلکه بازتابدهندۀ احساس ژرف حرمت، محبت و ارادت وی و بسا از مردم کشور نسبت به حضرت استاد شهید است. به عبارت دیگر: واژۀ ساده اما پرمعنای «پیر ما» در این سروده، حامل احترام عمیق، یادمان جمعی و پیوندی ناگسستنی با شخصیت شهید می باشد؛ پیوندی که از دل تاریخ و فرهنگ برخاسته و در زبان شعر ماندگار شده است.
این هم ابیات دیگری از مرثیۀ رهبین:
“خانۀ توحید را در پاسداری بیمثل / پیروِ خورشید بر بامِ خراسان پیرِ ما
جانفشانی نزدِ عیاران به رنگِ دیگر است / میکند با خونِ خود ترجیمِ شیطان پیرِ ما”
شاعر در مقطع شعرش با الهام از این فرموده قرآن عظیم الشان:
(و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.) (ترجمۀ آیۀ مبارکه:169/آل عمران)
وی با این بیت، سخن خود را به پایان می برد:
” روی آیت های انسانی است نابودش مخوان / خاک در دل جا دهد چون گنج پنهان پیر ما.”
در میان اشعاری که در رثای استاد شهید، انشاد شده، مرثیهای در قالب قصیده از دوست فرزانه دکتر شمسالحق آرینفر نیز جایگاه ویژهای دارد. این سروده، چنانکه از آیین قصیدهسرایی در ادب فارسی برمیآید، با تصویرسازی از طبیعت و واژگان آکنده از حس دگرگونی و بیقراری آغاز میشود. شاعر در مطلع، به فصل تمّوز، برگریزان و وارونگی احوال زمین و آسمان نظر میافکند تا فضای عاطفی و تصویری لازم را برای ورود به مضمون اصلی بیافریند؛ سپس با گذر از این مقدمهٔ تصویری، به مقصود اصلی میرسد و سخن خویش را به جامهٔ رثا میپوشاند.
در این قصیده، پروفیسور استاد ربانی شهید به مثابۀ پیشوای دین و مردم، نماد دانایی و فروغ ایمان ترسیم میشود. شاعر با بهکارگیری تعبیر «امام اعلَم» جایگاه بلند علمی و معنوی آن بزرگوار را برجسته میسازد؛ شخصیتی که نور ایمان رخسار و قلب رؤوف ایشان را فروزان ساخته بود و بهسان مشعلی روشن، راه هدایت و آزادی را بر همروزگاران خود میتاباند. در دو بیت آغازین، با شور و حرارتی در خور ستایش مشاهده می شود:
بزرگ و پیشوایِ دین و دنیا / که بُد تابنده از او نورِ ایمان
امامِ اعلَم و اعلایِ اسلام / سیاستمردِ والایی به دوران
در بخشهای پسین قصیده، شاعر با اندوهی ژرف از ویرانی وطن مینالد و ریشۀ این ویرانی و پریشانی را در فقدان آن «امام اعلَم» میبیند. او فراق جانسوز آن شخصیت ارجمند را چون از دست دادن پدری دانا و استوار تجربه میکند؛ پدری که نبودش، راهنما و مرشدی را از جامعه گرفت و گروهی را در مسیر گمراهی و عصیان فرو گذاشت. معهذا از نگاه شاعر، با رفتن او شکوه و آزادگی از یادها رفت و سرچشمه های امید به خشکی گرائید:
پدر! رفتی، همه گمراه گشتیم / فرو رفتیم نگر در قعرِ عصیان
شکوه و پیشوایی را فروختیم / بشد آزادگی در طاقِ نسیان
از آن عزّ و وقار و شأن و تدبیر / نمانده اندکی ما را به انبان
یکایک خشک شد گلهایِ امید / زمستانی شدیم اندر نوبهاران
این مرثیه در پایان با تصویری بس جانسوز به اوج عاطفی خود میرسد؛ تصویری که در آن، وطن به «شهادتخانهای» بدل شده و غم و اندوه مردمان از زمین تا اوج کیوان سر برآورده است:
شهادتخانه گشته کشورِ ما / رسید اندوهِ ما تا اوجِ کیوان
این قصیده با ساختار منظم، زبان فاخر و مضمون پرمایهٔ خود، نه تنها مرثیهای برای یک انسان بزرگ است، بلکه بازتابی از درد و رنج یک ملت نیز به شمار میآید. دکتر آرینفر در این سروده توانسته است میان طبیعت و مرگ، میان فقدان فردی و رنج جمعی، پلی شاعرانه و پرشکوه بزند و از دل اندوه، تصویری ماندگار از عظمت و مظلومیت شهید را بیافریند.
در این قسمت نوشته فرازهایی از سوگنامه استاد عبدالقیوم قویم استاد دانشگاه کابل تقدیم می شود که در آن از تاثیر معنوی رهبر فرزانه افغانستان در میان مردم سخن رفته است. ایشان در عین حال اشاره ای دارد به جایگاه علمی و دانشمندی استاد شهید ( رئیس جمهور پیشین کشور ):
“ای مردِ بیبدیل!
در امتدادِ سالیانِ درازی،
هر واژه کز زبانِ تو برخاست،
در گوشِ رهروانِ رهِ دین
بنشست و ره نمود کسان را.”
و نیز:
“استاد!
در درسگاه و مدرسه و مسجدِ وطن،
اندر بسیطِ گسترشِ علم و معرفت،
پایاست نامِ تو.
یادِ تو زنده است،
راهِ تو زنده است.”
در میان مجموعۀ اشعار دردآلودی که در رثای استاد شهید سروده شده است، مرثیهای از دکتر شیرشاه شهاب یوسفزی، یکی از سرایندگان برجسته شعر جهاد و مقاومت افغانستان نیز جایگاه خاصی دارد. این مرثیه سرشار از سوز درون، اندوه عمیق و بیان بیپیرایه احساسات شاعر است که از هرگونه تصنع و تکلف به دور مانده است؛ شعری که از ژرفای دل برآمده و بیواسطه بر جان مینشیند.
دکتر شهاب از جمله کسانی بود که نسبت به استاد شهید ارادتی عمیق و صادقانه داشت، آن شهید بزرگوار در نگاه او نه فقط یک رهبر سیاسی، بلکه مرشدی روحانی و الهامبخش بود. این محبت و ارادت چنان در تار و پود سخن شاعر تنیده شده است که سراسر سوگسرود را به شعری یکدست و مملو از سوز بار آورده است:
“كوه جنبيد آسمان پيچيد و غوغا پا نهاد / سوگ و درد و ماتم و خون و الم كرد اتحاد
آخ فرياد آخ فرياد آخ فرياد اوستاد / تار تر زين روز ناورد ابر در قاموس باد
اوفتاد از بام گيتي آخ خورشيدِ جهاد”
در خور افزودن است: ساختار تکراری مصراع پایانی در هر بند («اوفتاد از بام گیتی آخ خورشید جهاد») نوعی ترجیعبند ایجاد کرده است. این ساختار، موسیقی درونی شعر را غنا میبخشد و پیام اصلی آن سقوط رهبری را در ذهن مخاطب حک میکند که مظهر امید ملت بود.
اینک دو بند دیگر از این مرثیه:
” حلم و صبرش يك جهان تفسير دارد در بغل / استقامت از قدومش خاك ريزد بر جبل
هر سخن مانند دُرّ و هر تبسم چون عسل / عزم قاطعاش نمي لرزيد در موجِ خلل
صفحه در خون ميتپد آتش بريزد از مداد
اوفتاد از بام گيتى آخ خورشيد جهاد”
“لاله از خونش حديث رنگ اندر لالهزار / سروها قايم شود از آب فيضش استوار
بي قراريها قرارش كرد و ما را بيقرار / تربتش جنت نشان بادا و خاكش مشكبار
شد نمايان شمس و ماه و مشتري در بامداد
اوفتاد از بام گيتي آخ خورشيدِ جهاد..”
در شعر دیگری که ذیلاً تقدیم می شود، شاعر کوشیده، تا حالی سازد: مقام استاد شهید را نباید تنها در عنوان «استاد» در دانشگاه و کانونهای علمی یا رهبر یک حزب یا جریان سیاسی خلاصه کرد؛ جایگاه او فراتر از آن بود. او در مقام «مراد» میدرخشید؛ همانگونه که مریدان، مراد خویش را بر سریر عشق مینشانند. محبت به او از حد ستایش علمی فراتر میرفت و به مهر فرزندی و احساس صمیمانۀ رهروان مخلص مبدل میشد. از این رو، رهبر شهید برای بسیاری، تنها استاد نبود؛ پدری بود مهربان، دلسوز، خردمند، رازدان و آگاه. همه بر دانش، فضیلت و بزرگواریاش گواه بودند و میگفتند: «او در بزم انسانیت، چون چلچراغی بود که پرتو مهرش بر همگان یکسان میتابید.»
از همینرو، این قلم در سوگ آن شهید بزرگوار، تنها از جایگاه یک مراد و مرشد، لب به سخن نمی کشاید، بل مضاف با آن از پدری مهربان نیز یاد میکند. فرزندی معنوی حق دارد در غیاب مراد خویش، در فراق پدر معنوی خویش، خود را یتیم احساس کند و با سوز درون فریاد برآورد: «دردا، چه جانگداز بود بیپدر شدن!»
تحمل این داغ برای هواداران و ارادتمندانی که سالیان دراز همپای آن استاد مهربان دویدند، سخنان دلنشینش را با گوش جان شنیدند و به قلههای عزت و آرزو رسیدند، بسی دشوار است. ملکزاد نیز با همین احساس به ایجاد غمناله پرداخته:
دردا! غروب، مهرِ وطن کرد، شب رسید / جانم ز دردِ خنجرِ هجرش به لب رسید
دشمن بنایِ آرزویِ ما خراب کرد / دستِ پلیدِ خویش به خونش خضاب کرد
این قلبِ داغدیده کنون مجمرِ غم است / طوفانِ اشکِ دیدۀ من، گونۀ یم است
رفتی پدر! ز هجرِ تو دل راست صد شرار / آری بود یتیم شدن سختِ ناگوار
بعد از خدا تو تکیهگاهِ مؤمنان بُدی / یعنی ز جان و دل به همه مهربان بُدی
در حیرتیم بر چه گنه خصمِ پرگزند / آن مظهرِ صفا و محبت ز پا فکند؟
قاضی غوث الدین مستمند غوری از شاعران خوب سرزمین غور است. مرثیه ای در شهادت رهبر شهید دارد که از بیت بیت آن می توان ارادت و محبت شاعر را نسبت به رهبر شهید پدیدار دید. اینک ابیاتی از مرثیه مملو از احساس و اخلاص شاعر ، پیشکش خوانندگان می شود:
“اوستادا، پدرا، نخل بزرگ کهنا / رهبرا، سرو کشن شاخ هزاران چمنا
نازنین گوهر و در دانۀ یکتای وطن / لعل رنگین بدخشان و عقیق یمنا
ای تو برهان برازندۀ شایستۀ دین / ای تو دانشور ربانی بس علم و فنا”
شاعر در بیت آخر دست به دعا می برد و ضمن اینکه قاتلِ بی رحم استاد شهید را، “اهریمن فتنه گر” می خواند، از خدا می طلبد:
“مستمندا من از آن قادر یکتا خواهم / تا سیه روی شود فتنه گر اهریمنا.”
آقای نجیب بارور یکی از شاعران مطرح و صاحب احساس عالی کشور است، در فرصت دیگر پیرامون سوگسرود وی و شمار دیگری از شعرایی که به مناسبت شهادت رهبر و پیشوای مردم افغانستان (استاد ربانی شهید رحمت الله علیه) مرثیه هایی انشاد کردند، بحث بیشتری خواهیم داشت (ان شأالله) . در این جا چند بیتی از شعر بلند او برگزیده می شود:
ترا با ناجوانمردانگی بر داشتند از ره / ترا ابلیس ها خنجر زده، اندوه می داند
اگر از یاد هایم رفته ای استاد، معذورم / اگر خندیده ام بعد از شما دل شاد معذورم
اگر در سایه ها دنبال خورشیدیم، معذورم / اگر از آرمانت چشم پوشیدیم، معذورم
و پس از چند بیت می گوید:
عقیق خون تان لعل بدخشان بود ای رهبر! / که از دستان یک آلوده ریزان بود ای رهبر!
ببخش استاد اگر بعداز تو مشتی راهشان گم شد / ببخش استاد اگر در شام غربت ماه شان گم شد.
استاد محمد اسحاق دلجو حسینی نیز مرثیه ای در شهادت استاد شهید دارد که اندوه عمیق شاعر این گونه در آن بازتاب یافته است:
آهم ز چرخ و نالهام از آسمان گذشت / زین سیلِ خون که از سرِ پیر و جوان گذشت
استادِ ما و پیرِ خِرَدْمندِ مَلِک و دین / چون برقِ پرفروغ از این آستان گذشت.
از عبدالکریم جلال (فرهیخته) استاد دانشگاه کابل نیز مرثیه ای داریم که به اسلوب مثنوی انشاد شده، فرهیخته اینگونه به برجستهسازیِ اوصافِ عارفانه استاد پرداخته:
قلبِ او پیمانهٔ سرشارِ عشق / بُرد جان را بر سرِ بازارِ عشق
«رَبَّنا الله» بگفت تا چون خلیل / استقامت کارِ این «نِعمَ القتیل»
گامهایش در رهِ حق استوار / همّتِ او همچو فکرش پایدار.
میر محمد بهادر آصفی (بدخشان) از شاعران نامآشنای دیارِ بدخشان است، اینک بیتی چند از مرثیۀ او به مناسبت شهادت استاد بزرگ رح:
زهی پرتو فگن شمعی که از امدادِ رحمانی / نماید روزنِ جانها ز سوزِ خویش نورانی
به قدرِ احتیاجِ خویشتن تا سود بردارد / جهان روشن کند چون آفتاب از پرتو افشانی
از نظر او استاد سپهر حکمت بود و کوه ثبات و بردباری، مرد با معرفت وقائد سرافراز و با وقار مردم مسلمان افغانستان:
سپهر حکمت و کوه ثبات و قائد و رهبر / سر افراز وقار و معرفت استاد ربانی
اوصافِ دیگر استاد در ابیات بعدی مرثیه بدین گونه مورد ستایش قرار گرفته:
به عُلوّ همّت و رایش نه همگون و نه همتایی / به اوجِ دانش و فضلش نه کس را جا و همشانی
حلیم و بردبار و مهربان و راد و روشنگر / ستوده سرورِ نستوهِ آیینِ مسلمانی
وی در ابیات واپسین خود که سرشار از درد و دریغ است، سوگنامه خود را چنین به پایان می رساند:
فُسوسا! خیره گردید از یزیدی لَمحهٔ طوری / دریغا! آفتابی شد به ابرِ تیره پنهانی.
“کاج بلند باغ” عنوان مرثیۀ دیگری است که سید عبیدالله جبین حازم در رثای استاد شهید سروده است. اینهم ابیاتی از آن سوگسرود:
برج و بنای شهر شهامت شکست و ریخت / کاج بلند باغ بلاغت شکست و ریخت
جام جهان نمای حقیقت شکست و ریخت / دژ غرور و ننگ و نجابت شکست و ریخت
خورشید پر فروغ خراسان غروب کرد / توفان نور، در دل هستی رسوب کرد.
آقای فهیم فرند یکی از شاعران با احساس سرزمین زیبای پنجشیر است. سوگسرود او “یا آل صدق” نام گذاری شده که آمیخته ای از دین و عرفان است. وی در مقدمه مرثیه خود نوشته است:
“سخن گفتن در مورد شخصیت چندی جناب استاد، دشوار است، مردی که بلندی های فرهنگ ، سیاست و انسان شناسی را در سراسر حیات پربار خویش با خون و پوست به تجربه نشست؛ مردی که فلسفه سبز عبودیت و اخلاص بود.
الحق او به قله ای می ماند که باید بدانجا برسی و احوال آنجا را درک نموده، سپس پیرامون آن سخن بگویی….!
این هم سروده ای کوتاه پیرامون آن “سرور فرزانه” و رهبر مدبر جهاد و مقاومت”:
یا آل صدق، رهبر فرزانه جهاد / یا سرور قبیلۀ من، ذات اوستاد
تجدید عهد ما به تو، تا رستخیز هست / بر روح جنتّی تو از ما سلام باد
جاری بود پیام تو تا ختم این مسیر / کی راه رود خانه توان کرد انسداد؟
رحمت الله بیژنپور نیز مرثیه ای در قالب مثنوی دارد و در بیتی می گوید:
رود زلال بودی و دریا شدی کنون / هرقطره موج گشتی و پنها شدی کنون.
این هم بیتی از شاعری به نام سید ظاهر متخلص به موسوی، در سوگ استاد شهید:
الا ای ناخدا رفتی و کشتی غرق دریا شد / تو رزمیدی به این دزدان دریایی چه مردانه
“توفان الم” عنوان شعر غم آگینی از ویس الدین سامل است که در “سوگ بزرگ مرد کشور، پروفیسور برهان الدین ربانی” سروده شده است. در دو بیت آغازین شعر او چنین آمده است:
باز شیپور عزا پیچیده در کوهسار ها / باز حسرت سایه افگند بر در و دیوار ها
باز ساز غم نوازد، مطربان این چمن / باز بانگ ناله می آید از این گلزار ها.
اکنون به گزینش بیتی از عبدالوهاب عمار می پردازیم که در مطلع سوگنامه اش از صدای وحشتناک “انتحار” نالیده:
دلم ترک ترک می کرد صدای انتحار آمد / صدای پر نهیبی که به دور انتظار آمد.
و در نتیجه، آن فرستاده جهل و جنایت یا آن فرد ملعونِ انتحاری، در لباس دروغین دین، اما سراپا شرارت و تزویر و فتنه و کین، رهبر عزیز مردم افغانستان و داعی دلسوز صلح و آزادگی را به شهادت رساند.
مرثیه انعام الله رحمانی شاعر جوانی از بدخشان، سخن از گریستن دارد، گریه از رفتن رهبر فرزانه کشور. بیت آغازین و یک بیت میانین این غمنامه چنین است:
در فراق رهبر فرزانه دل ها خون گریست / از لب دریای آمو تا دل جیحون گریست
زین بلای عام یعنی مرگ پیر روزگار / واژه ها بر خون بدل شد، دفتر و مضمون گریست.
شاعری از دیار رستاق با نام شیر آقا اقبال، فقدان استاد شهید را موازی با مرگ عزت و آزادگی و شرف می داند، از این سبب چشمان گویندۀ آن اندوده با اشک است و قلب نزارش از تیر ماتم و غم، خونین :
مرگ تو مرگ عزت و آزادی و شرف / خون می چکد ز دیدۀ اندوه بار ما
شام سیاه سایه فگنده است در جهان / خورشید صلح کرده غروب از مدار ما.
ناجوی کهسار، عنوان سوگسرودی است از الحاج محمد اکرم خاموش کوهستانی، شاعر در این مرثیه نه تنها مردم بل آسمان را نیز به گریه فرا می خواند تا از ماتم بزرگی که به کشور طاری شده، با خبر شوند:
ای آسمان بیا که به هم گریه سر کنیم / از ناله های خویش جهان را خبر کنیم
بیتی از شاعر سمنگان به نام سید حبیب برگزیده ایم که از افتادن آتش در نیستان دیار می نالد:
باز این ملک ای خدا، در کام آتش در گرفت / زهر تلخش تار و پود هستی ام در بر گرفت.
استاد حیات الله بهروز خالقی یکی از نویسندگان و شعرای شناخته شده فاریاب است، از وی نیز مرثیه سوزناکی راجع به شهادت جانسوز استاد شهید در دسترس داریم که در اینجا دوبیت آن از نظر می گذرد:
من نمی دانم چرا خورشید و مه / کسوت ماتم به تن پوشیده اند؟
لیک دانم اینقدر در حشر شام / بار دیگر ماتمی افریده اند!
شفیق احمد ستاک در مرثیه ای استاد شهید را به طبیب حاذق تشبیه می کند که نسخه های هدایات و رهنمود های داهیانۀ او با نتایج اثرباری همراه بود:
“چند روزی دردِ ما را خوب درمان کرد و رفت / بعدِ رفتن، خاطرِ ما را پریشان کرد و رفت
دل ز دردِ هجرِ دِلبر، دوش گریان کرد و رفت / چشم هم دنبالِ وی، اشکی به مژگان کرد و رفت”
نورالله وثوق سخنور خوش قریحه ای است از دیار نگینِ خراسان (هرات باستان). وی نیز در شهادت جانگداز رهبر بزرگ کشور قطعهای دارد کوتاه که در آن آمده است:
ما مریدِ صدایِ نازِ توایم / ای سرایندهٔ سرودِ سحر!
با تنِ نازنینِ گلرنگت / دادهای مژدهٔ ورودِ سحر
ذیغم از شاعران شناخته شده بدخشان است . نامبرده چند مرثیه در شهادت رهبر عالیقدر دارد که از هر کدام نمونه هایی را برگزیده ایم. او خطاب به استاد می گوید:
نامِ نیکت شهره در شهر و دیار / ای امیرِ کاردان، ای باوقار
کردی آهنگِ سفر سویِ خدا / رفتنت ماهِ محرّم شد به ما
این هم ابیاتی از مرثیه ای تحت عنوان «استادِ ما، آموزگارِ ما»:
رسمِ شریف و خویِ لطیفِ تو در جهان / باشد دلیلِ زندگی و یادگارِ ما
ای اوستادِ اَفخم و دانایِ مملکت / فقدانِ توست زخمِ دلِ داغدارِ ما
و در بندی دیگر:
سر را ز خاکِ تیره بهدر ساز و وانگر / روزِ سیاهِ کشور اندر خون، قرارِ ما
و این هم بیتی از مرثیه دیگر آن شاعر بدخشان:
رۀ من بی تو کنون رهبر من! گم شده است / خیز و بنمای مرا شیوه و آیین استاد!
راه محمود نام مرثیه ای بود که شادروان رضا منشی زاده میمنگی به مناسبت شهادت استاد انشاد کرده بود. مرثیه منشی زاده در قالب است و احساس قلبی وی اینگونه بازتاب یافته:
“برادر! خواهر همکیش و همراهم!
دریغ و درد بسیار است
در این کشور صدای شیون و ماتم، ز مرگ مرد، بسیار است،
… یگانه درد جانسوزی که بدتر از همه درد است،
نبودِ حضرتِ استاد ربانی است…!”
نور محمد نورنیا از شاعران خوب سمنگان است. شعری به مناسبت شهادت رهبر شهید با زبان استعاره دارد که دو بیت آن را در اینجا نقل می کنیم:
شکست شاخ درختان سبز این سو ها / شبی که باد هم زد شکوه شب بوها
ز بار و برگ، گران است شانۀ تکلیف / خوشا به حال سپیدار ها و ناجوها
از آقای راسخ یاری نیز مرثیه ای دریافتیم که در آن با ردیف «شما» به استاد شهید رهبر جهاد و مقاومت و قهرمان ملی کشور به عنوان عرض ارادت ابیاتی به قلم آورده و در ابیات اخیر سروده خود گفته است:
راسخ از دریای آمو تا به رودِ هیرمند
همنوایِ بویِ جویِ مولیان یعنی شما
ذوقِ من بالاست یا اینکه خدایی گفتهام؟
پیروانِ راستینِ دینمان یعنی شما
از مریم رسولی باشندۀ خطه پروان نیز مرثیه ای داریم که عنوان آن را “رهبر خلیق” گذاشته است. شاعر، در آن شعر احساس و اندوه قلبی خود را اینگونه تبارز داده است:
“از کف چو رفت رهبر و فرمانده بزرگ / دیو آمد و بر آمده در پشت بام ها
شد جاده های شهر پر از وحشت ای دریغ / مردم به دام دشمن و این انتحارها “
جوان با احساسی به نام عبدالرزاق محب از دیار پروان، افسوس نامه ای در فراق رهبر شهید دارد و می گوید اگر در سلک محافظان ایشان قرار داشتم، سینه ام را در برابر تیر دشمن سفاک سپر می ساختم و نمی گذاشتم استاد بزرگ ما را از میان بردارند:
کاش می بودم که دُورت از خطر می ساختم / می رهانیدم تو را خود را سپر می ساختم
می نمودم چهره قاتل بدل با سنگ و چوب / دشمنان تاس سر را شوره سر می ساختم
و در آخر می گوید:
بهر فرزندان تو در معنویت هر کجا / رهنمایی بار دیگر چون پدر می ساختم.
مصطفی توفیقی (دانشآموختهی حقوق – ایران)
چند بیت از مرثیه:
هرچند کردهاند تنت را تبر تبر / تنها درختِ زندهٔ ناخورده از کمر
قد راست کن به قدرِ تمامِ درختها / در زیرِ بارِ زمستان بده ثمر
از هایوهویِ باد مترس ای درختِ پیر / در باد، گردههایِ تو گردند بیشتر
سطری چند در قالب قطعۀ ادبی در سوگِ استاد بزرگ:
بدیهی است که ذکرِ شهید و رثایِ شهیدان بزرگواری چون رئیس جمهور دانشمند و به خون خفته افغانستان، تنها در قالبِ نظم نمیگنجد؛ چه بسیار قلمها که اندوهِ فراق را در قطعههای ادبی روایت کردهاند. از جمله است «ای سفرکرده که صد قافله دل همرهِ توست»، نوشته ای که ترجمانِ احساسِ نویسندۀ این سطور است:
ای سفرکردۀ جاوید، استاد!
تو آن فرهیخته بزرگی بودی که نگاهِ عاشقِ ما و نگاهِ شیفتۀ همۀ دوستدارانِ قلم و سینهچاکانِ حق و حقیقت، بر «ضریحِ زندۀ انگشتانِ تو» (6) بوسه میزد؛ انگشتانی که «به پنج حرفِ حقیقت» میمانْد و «به پنج شمعِ روشنی» که در حرمِ کتاب، روشن و روشنتر میشد.
تو ریشهدارترین باورِ شکوفایی بودی؛ حیاتی که در رگهای درختِ خشکیدۀ ملت دواندی و در برهههای حساسِ بهاری، همۀ فریادها را به شکوفه بدل کردی و بر تنِ درختِ ملت پوشاندی.
چه باک اگر کوردلانی معلومالحال و نامردمانِ نیرنگسالار-که کارشان سیاهسازیِ اوراقِ روزگار و پرساختنِ مردم از دلهره و اضطراب و انتحار است و هنری جز دنائت و جنایت در سر نمیپرورند-بساطِ سِحر و ساحری و تبلیغاتِ زهرآگین را هر روز پهن کنند و تنها بیخبران را به دام اندازند و با غوغاهای نفاقافکنانه ذهنِ گروهی اندک را به خود معطوف دارند.
ای مردِ بزرگوار!
رفتنِ تو در باورمان نمیگنجید. “سوگِ تو خوابِ صبحگاهیِ شبنمها را سترد؛ خورشیدی که از فروغِ چشمانت روشنایی میگرفت از رونق افتاد و شکوفههای سفید از تشویش پژمردند. چندین سال از فراقِ جانگدازت گذشته است، امّا هنوز در ناباوریِ نبودنت چشم دوختهایم؛ یادِ کلامِ دلنشینت کوهِ غمِ ما را میکاهد و چینِ اندوه از جبین میگشاید.” نه! باور نمیکنیم از ما جدا باشی یا از اینجا به آسمانها سفر کرده باشی؛ تو با مایی، همیشه با ما بودهای و هستی و هرگز ما را تنها نگذاشتهای.
استاد! نمیدانی سوگواریِ تو چه سخت است: «ای کاش این دلِ غمدیده را با خود برده بودی تا از سرگردانیِ میانِ سوگ و ناباوری بیرون آید.»
تو «زنده همیشۀ تاریخ»ی؛ حقیقتِ زندگی در تاریخ. نامت را بلند میدارم، ای آفتابِ همواره فروزانِ سرزمینم!
ای نابترین بندِ غزلِ بردباری در این روزگار! روحت شاد و ای آموزگارِ شهامت و سرافرازی یادت گرامی باد که با خونِ سرخت زینتبخشِ تاریخِ اسلام شدی و پس از عمری تلاش، در سرخیِ فریاد و خرّمیِ بهشت، به آسایشِ ابدی دست یافتی.
آری، امشب شبِ ذکرِ خیرِ توست؛ شبِ یادِ تو ای آبشارِ مهر و حلم و ناخدای دریای صمیمیت شبِ یادِ به خونخُفتنات. تو از همان تبارِ «گلِ سرخِ چمنِ رحمان»ی؛ «مایۀ نازِ زمین، مفخرتِ انسان»؛
یکی از مضامین قرآنی که برای بیانِ حیاتِ والا و مقامِ رفیعِ شهیدان آمده است «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» است؛ مقامِ «عِندَ رَبِّهِم»، والاترین مرتبه و کمالِ نهاییِ انسان، اتصال به ربوبیت و لقاءِ الهی. شهید، در اوجِ شادیِ وصول، «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» است و از «نُفوسِ مُطمئنّه»ای است که به خطابِ «فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» مفتخر میشود. چه مقامی بالاتر از آنکه عاشق را در جوارِ معشوق جای دهند؟ و تو، ای استاد، از همین سرافرازان بودی.
ای رهبر شهید!
سفرِ بیبازگشتِ تو بهانهای شد تا صاحبِ این خامه، در سالگردِ هجرتت، دردِ دل بگشاید. طبیعی است هر مریدی در فراقِ مرادش ضجّه سر می کند. من نیز، به رسمِ بیدل، میمویم:
“شعلهها در گرمجوشی، داغِ آهِ سردِ ماست
نغمه هم حسرتِ غبارِ نالههایِ دردِ ماست …
مشتِ خاشاکی ز دشتِ ناکسی گل کردهایم
حسرتِ برق، آبیارِ طبعِ غمپروردِ ماست”
ای نمونۀ خوبیها! میدانم عدهای از کژفهمی، این سطور را مبالغه خواهند خواند. اما آنان هرچه پندارند؛ ما تو را رهنمایِ دلسوز، مرادِ مشفق، پدرِ مهربان، چنان که بودی میشناسیم و حق داریم بگوییم:
“شمعِ گویایِ من خموش نشست
من چرا بانک بر فلک نبرم؟
دورِ گردون گسست بیخ و بنم
مرگِ مرشد شکست بالوپرم …”
با پوزش از وامگرفتنِ واژۀ «مرگ»؛ که بنا به نصِّ کلام الهی در شأنِ شهیدان نیست. تو از بلندجایگاهانِ «حیات»ی؛ چنانکه استاد خلیلی گفته بود:
“مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست؟”
و حافظ نیز:
«هرآنکه در این حلقه نیست زنده به عشق / بر او نمرده به فتوایِ من نماز کنید.»
روانِ استادِ شهید شاد؛ یاد و خاطرهی بلندش جاودان باد.
……………………..
منابع:
1- میبدی، ابوالفضل رشیدالدین مفسر قرآن کریم در نیمه قرن ششم، « کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ – النوبة الثانیة. این اثر مبارک به تفسیر خواجه عبدالله انصاری نیز معروف است.
2- كتاب شرح الشواهد الشعرية في أمات الكتب النحوية [محمد حسن شراب] منبع: الکمتبة الشاملة
به نوشتۀ دانشنامۀ اسلامی: «محمد بن حسن بن دُرَید» (۲۲۳-۳۲۱ ق)، لغتشناس، نحوی، ادیب و شاعر مشهور مسلمان در قرن چهارم هجری است. ابن دُرید از پیشتازان در علم لغت و ادبیات عرب بوده و آثار متعددی در این حوزه تألیف نموده که معروفترین آنها کتاب «جَمْهرة اللغة» میباشد. ابوالفرج اصفهانى و ابن خالویه، از شاگردان او هستند.»
3- آغازین ابیات شاعر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ( حسان بن ثابت ) در شهادت حضرت حمزة رضی الله، به نقل از دیوان شاعر:
بَكَت عَيني وَحَقَّ لَها بُكاها
وَما يُغني البُكاءُ وَلا العَويلُ
عَلى أَسَدِ الإِلَهِ غَداةَ قالوا
أَحَمزَةُ ذَلِكَ الرَجُلُ القَتيلُ
أُصيبَ المُسلِمونَ بِهِ جَميعاً
هُناكَ وَقَد أُصيبَ بِهِ الرَسولُ
أَبا يَعلى لَكَ الأَركانُ هُدَّت
وَأَنتَ الماجِدُ البَرُّ الوَصولُ
عَلَيكَ سَلامُ رَبِّكَ في جِنانٍ
مُخالِطُها نَعيمٌ لا يَزولُ
از نقل نمونه مرثیه دیگران در مورد شهادت حضرت حمزه رض به دلیل رعایت اختصار اجتناب شده.
4- سرّامی، دکتر قدمعلی، استاد دانشگاه فردوسی مشهد، عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1368 از رنگ گل تا رنگ خار صص: ۲۸۸–۲۹۰.
5- نک: «تاریخچۀ مرثیهسرایی در ادب فارسی»، راسخون.
6- در متن قطعۀ ادبی، جملات و ابیات داخل پرنتیز، از دیگران به عاریت گرفته شده.




