در مورد اینکه علم چیست، دیدگاهها و نظریات مختلف ارایه شده است. از مجموعه نظریات ارایه شده توسط علمشناسان و فیلسوفان علم میتوان علم را بهصورت ساده چنین تعریف کرد: علم تلاشی است برای فهم انسان، طبیعت و جامعه انسانی. این تلاش به وسیله مشاهده و تجربه صورت میگیرد و حاصل آن کشف قواعد حاکم بر انسان، طبیعت و جامعه انسانی است. به این صورت میتوان علم را قواعد حاکم و یا کشف و درک قواعد حاکم بر انسان، طبیعت و جامعه دانست.
ارزش واقعی علم در چیست؟
در مورد ارزش علم در جامعه ما دیدگاهها مختلف وجود دارد. برخی ارزش علم را در رشد شخصیت انسان، برخی ارزش آن را در تعالی فرهنگ و اغلب با توجه به تسلط دین و تصوف در جامعه ما ارزش علم را در شناخت خود انسان و خداوند میدانند. با وجودی که هر کدام از این دیدگاهها وزن و اهمیت خود را دارد و حتا میتواند بخشی از ارزش علم را تبیین کند، اما این دیدگاهها هرچند در گذشته نقش عمده در سوق دادن جوامع به سوی علم داشته، اما اغلب ناقصاند.اگر بخواهیم ارزش واقعی علم را در دنیای امروز درک کنیم، میتوانیم به زبان ساده بگوییم که در دنیای امروز علم دو تا ارزش دارد: زندهگی کردن و توسعه یافتن. این دو ارزش در عین حالی که ارزشهای واقعی عمل هستند، سایر ارزشها و کاربردهای علم را نیز در خود جا میدهند. این ارزشها، یعنی اینکه علم برای این است که انسان زندهگی کند و بدون علم زندهگی انسان ناممکن است و دیگر اینکه فقط و فقط انسانها میتوانند با علم به توسعه برسند و بس.برای وضاحت موضوع، به چند مثال توجه کنید. غذاهایی که میخوریم از نظری کمیت و کیفیت، لباسی که میپوشیم در انواع و اشکال مختلف آن و خانهای که در آن زندهگی میکنیم در انواع و اشکال مختلف آن، همه فقط و فقط دستاورد علم است و بس. برای بهتر فهمیدن موضوع، دنیایی را فرض کنید که انسان علم کشاورزی ندارد و مجبور است مانند سایر حیوانات از درختان میوهدار، حیوانات و ماهیان تغذیه کند. آیا منابع طبیعی موجود برای رفع گرسنهگی بیش از هفت میلیارد انسان کافی است؟
قطعاً پاسخ منفی است. انسان اگر علم کشاورزی نداند و نفهمد که گندم را چه زمان و چگونه کشت کند، قطعاً نان خشک برای خوردن نخواهد داشت. همینگونه انواع گوشت را قیاس میکنیم. اگر بشر قادر به تولیدات ماشینی حیوانات نمیشد، قطعاً حیوانات موجود در کره زمین برای رفع گرسنهگی انسان کافی نبود. پس از علم کشاورزی و حیوانی، فکر کنید که اگر انسان علم طب نمیدانست، چه میشد؟ چهقدر انسان در اثر بیماری از بین میرفت؟ یا مثلاً اگر انسان علم ویروسشناسی نمیدانست، آیا قادر بود که با ویروس کرونا مقابله کند؟ اگر بشر امروزی نمیفهمید که واکسین برای ویروسها بسازد، پس از کرونا نفوس جهان به چند میرسید؟ همینگونه اگر انسان علم ریاضی و فزیک نمیدانست و نمیتوانست ماشینآلات، موتر، کمپیوتر و مبایل اختراع کند، آیا میتوانست خط فاصل بین عصر حجر، قرون اولیه، قرون وسطا و عصر جدید بکشد؟ اگر انسان کاری به فلسفه نمیداشت، آیا مغز انسانی در حد امروزی میبود؟ آیا انسان ارزش امروزی خود را میداشت؟
قطعاً پاسخ پرسشهای فوق منفی است. برای یک لحظه اگر تمامی دستاوردهای علمی انسان را نادیده بگیرید و دنیایی را فکر کنید که در آن انسان به علم دست نیافته باشد، قطعاً در چنین دنیایی، شما خود را لخت، در شاخ درخت، زیردریا یا در پی حیوانی برای شکار خواهی یافت. با توجه به اینکه منابع طبیعی برای رفع نیازهای انسانی بسنده نیست، جامعه انسانی جامعه هابزی میشد که در آن هر انسانی در صدد نابودی انسان دیگر است.
به قول یکی از تیوریسینهای روابط بینالملل وقتی هیچ چیزی نداشتید، با مشت و لگد، سنگ و چوب در صدد نابودی همدیگر، حتا مادران، پدران و کودکانتان خواهید بود تا لقمه نانی برای سیر کردن شکمتان پیدا کنید. بنابراین، میتوان بهصراحت ادغان کرد که بدون علم، زندهگی انسانی ناممکن و توسعه انسانی یک رویای شیرین اما دستنیافتنی خواهد بود.
علم و انقلابهای انسانی
تغییر و تحول جوامع انسانی به سوی یک زندهگی بهتر که در علوم سیاسی به آن انقلاب میگویند، یک سنت بشری است. با وجودی که برای انقلابهای انسانی دلایل مختلف برشمردهاند، بررسی تمامی انقلابهای انسانی بهوضوح نشان میدهد که مبنا و منشأ تمامی انقلابها علم و دانش بوده است. انسانها وقتی سعی کردند وضعیت جوامع خود را بهکلی تغییر دهند و به این درک رسیدند و یا رسانده شدند که ارزشها، اصول و قواعد حاکم ناقص و باطل است، دست به انقلاب زدند. مثلاً به ظهور دین اسلام در جزیرهالعرب نگاه کنید، آنچه پیامبر اسلام انجام داد، نقد ارزشهای حاکم و ترزیق یک دانش جدید برای اعراب بود. اگر به انقلاب کبیر فرانسه در تاریخ معاصر نگاه بیندازیم، این انقلاب زاده و پرداخته علم و فلسفه جدید بود. شاید اگر ژان ژاک روسو کتاب قرارداد اجتماعی را نمینوشت، چنین انقلابی در فرانسه که تاریخ بشر را وارد مرحلهای تازه کرد، رخ نمیداد. در دنیای امروزی با توجه به کمرنگ شدن فلسفه و ایدیولوژی، برخی باور دارند که عصر انقلاب پایان یافته است.
با وجودی که در کوتاهمدت نمیتوان یک انقلاب همانند ظهور اسلام و یا انقلاب کبیر فرانسه را پیشبین بود، اما علم همچنان کارکرد خود برای متحول ساختن جامعه را حفظ کرده است. بهگونه مثال، شما جامعهای را تصور کنید که در آن در خانه ماندن، تحصیل و کار نکردن، شوهر کردن و اطاعت مطلق از مردان خانواده، معیارهای یک زن خوب باشد. بعداً شما از طریق یک تحقیق روانشناسانه یا دینی و یا جامعهشناختی، به ارزشها و معیارهای ضد آن دست یابید. تحقیق شما در جایی نشر شود و مورد مناقشه و بحث قرار بگیرد. از مراجع مختلف این ضد ارزشها را ترزیق کنید. یک تحقیق شما که شاید آن را برای به دست آوردن یک مدرک تحصیلی انجام داده دهید، ممکن یک جامعه را متحول کند، ولو نتواند نظامی را سرنگونی و نظامی دیگر را برقرار کند.
علم و ثروت
از نظر اقتصادی، هر آنچه انسان از مادیات و معنویات در زندهگی خود دارد، ثروت است. از جسم انسان تا هواپیمایی که در آسمان پرواز میکند و کشتیای که در بحر در حرکت است، همه ثروتهای انسانیاند. علم و دانش، در کنار اینکه خودش بخشی از ثروت بشری است، معنابخش ثروت نیز میباشد. در واقع، انسان زمانی صاحب ثروت شد که به علم دست یافت. تنها دلیلی که انسان خود را مالک زمین میگوید، علم است و بس.
انسان چون میداند چگونه حیوانات را رام، زمین را حاصلخیز و بحر را قابل استفاده کند، خود را مالک آن میداند. علم در گذشته، حال و شاید در آیند، هم مولد ثروت بوده است و هم ثروت را افزایش میدهد. علم به ما میگوید که چگونه گندم را در زمین بکاریم که با هزینه و زحمت کمتر، حاصل بیشتر به دست آوریم. در دنیای امروزی علم علاوه بر اینکه به ما یاد میدهد چگونه ثروت خود را افزایش دهیم، میآموزد که با دستیافتن به علم، به ثروت نیز دست مییابیم.وقتی در یکی از رشتههای ریاضی، فزیک، کیمیا، سیاست، اقتصاد و… کارشناسی بگیریم، میتوانیم صاحب شغل پردرامدتری شویم. حتا در دنیای امروز خلاف گذشته، انسانها وقتی به علم دین دست یافتند، مدرس، مبلغ و در کشورهای نظیر افغانستان دادستان و کارمند اداری و مشاور حقوقی میشوند. همچنان وقتی شما کتاب مینویسید، فروش آن در دنیای کنونی خلاف گذشته یک راه درامد است. شاید مولانای روم وقتی مثنوی را مینوشت، نه به فکر این بود که فروش مثنوی برایش پول میآورد و نه هم پس از نشر آن پولی نصیبش شد؛ اما امروزه صدها هزار دالر میتوانید از طریق فروش یک کتاب خوب به دست بیاورید. در کنار این، در دنیای توسعهیافته، خلق یک نظریه علمی شما را میتواند به اوج شهرت و ثروت برساند. مبایل، کمپیوتر، موتر و دیگر وسایلی که ما داریم، در حقیقت زاده یک نظریه علمی و پیشرفت آن نظریه است که نظریهپردازان را به کمال ثروت رسانده است.
علم و سیاست
سیاست، علم و هنر معطوف به رهبری جوامع انسانی است. بررسی تاریخ بشری نشان میدهد که انسان زمانی از جامعه بدوی وارد جامعه مدنی شد و سازمانی به نام دولت را ساخت که به علم دست یافت. در حقیقت، دولت و سازوکارهای آن ناشی از تحول فکری و عقلی جوامعه انسانی است. سیاست در تعامل با جوامع داخلی و بیرونی، با قدرت سروکار دارد. به قول دانشمندان علوم سیاسی، قدرت در سیاست جایگاه پول در اقتصاد را دارد. رهبری جوامع انسانی که از آن به نام سیاست یاد میکنند، در حقیقت داشتن توانایی کنترل رفتار و اذهان دیگران است.
انسانها زمانی به این کنترل نایل میشوند که نخست ابزارهای لازم مادی و معنوی مانند سرزمین، نفوس، پول، غذا، ابزارها و آلات نظامی و توانایی تولید اقتصادی و فناوری نظامی را داشته باشند و دوم، از فهم استفاده از این ابزارها و نیز فهم تولید اقتصادی و فناوری نظامی برخوردار باشند. با وجودی که هر دو عنصر ثروت و دانش، برای رهبری و توانمندی جوامع لازمی است، اما تجربه جاپان و انگلستان نشان میدهد که اگر جوامع به دانش دست پیدا کنند، میتوانند بدون اتکا بر داشتههای مادی و معنوی جوامع خود، به رهبران جهان تبدیل شوند.تجربه کشورهای مثل عربستان سعودی نشان میدهد که داشتن صرفاً منابع مادی، جوامع را از وابستهگی نمیرهاند و به استقلال نمیرساند. رابرتر گیلپین، دانشمند معروف اقتصاد سیاسی، در تبیین وابستهگی عربستان به غرب و امریکا، به دلیل نداشتن دانش بشری مثال خوبی میآورد. گیلپین بیان میکند که عربستان صاحب نفت است، اما اگر کشوری مثل امریکا یا انگلیس بر خاکش حملهور شود، نمیتواند با پاشیدن نفت به روی تانکها و هواپیماهای کشور متجاوز از خود دفاع کند. عربستانیها صرفاً وقتی که نفت خود را با تانک و هواپیما و وسایل ضد تانک و ضد هواپیما معاوضه کنند، قادر میشوند از خود دفاع کنند. با این حال تا زمانی که نتوانند خودشان تانک و هواپیمای همسطح یا قویتر از کشور متجاوز بسازند، مجبورند نفت خود را به قیمت ارزان در اختیار کشورهای تولیدکننده تانک و هواپیما قرار دهند. بدین ترتیب، کشوری به ثروتمندی عربستان سعودی به دلیل نداشتن دانش تولید تانک و هواپیما، تحت حمایت کشورهای دیگر قرار دارند.
علم و دین
ادیان در جوامع مختلف مطابق رشد و تکامل همان جامعه به وجود آمده، رشد کرده و از بین رفته است. مثلاً اسلام بهعنوان آخرین دین ابراهیمی، خلاف سلفش که زنده کردن مرده، بینا ساختن کور، نمردن در آتش و شکافتن دریا معجزه پیامبرش بود، قرآن را بهعنوان معجزه معرفی کرده است؛ کتابی که برای پیروان آن رهنمای دنیا و آخرت است. اگر باری پرسشی در ذهن ما بیاید که چرا اسلام، قرآن را به جای زنده کردن مرده، بینا ساختن کور، ساختن کشتی و… بهعنوان معجزه معرفی کرده است، پاسخی ساده دارد؛ چون اسلام زمانی ظهور کرد که عقل بشر نیازمند یک برنامه برای زندهگی، آزادی و آسایش بود. معجزه زنده کردن مرده، بینا ساختن کور و… برای انسانی که در قرن ششم میلادی زندهگی میکرد و انسان امروزی که کوچکترین حجرات را میشناسد، ایمان آوردن به خداوند بسنده و کافی نبود. آنچه انسان پس از قرن ششم میلادی در جستوجوی آن است، آزادی، برابری، توسعه و آسایش است.از طرف دیگر، احکام اسلامی هم درست از قرن ششم میلادی به بعد قابلیت تطبیق را دارد. مثلاً حجاب یا پوشش خاص اسلامی، فقط برای انسان سده ششم میلادی و پس از آن، که به علم ساختن ابریشم دست یافته بود، قابلیت تطبیق را دارد و بس. اگر انسان نتواند پارچههای ابریشمی یا دیگر پارچهها را تولید کند، احکام مربوط به حجاب چه میشود؟ یا مثلاً انسان نتواند تولید مازاد داشته باشد، احکام مربوط به زکات چه خواهد شد؟ یا انسان حق من و حق تو را نداند، احکام مربوط به معاملات و سرقط چه خواهد شد؟
شاید بتوان گفت که اگر علم امروزی وجود نداشته باشد، باید خداوند دین جدیدی برای انسان بفرستد. در غیر آن، همه احکام و فرامین دینی باید کنار گذاشته شوند.
برگرفته از8صبح