بیش از یکچهارم قرن است که طالبان در افغانستان نقش میآفرینند و میدانداری میکنند. صدها کتاب و هزاران مقاله راجع به آنها در زبانهای رایج دنیا به رشته تحریر کشیده شده است. آنچه در این کتابها و مقالات کمتر به آن پرداخته شده، جنبه قومگرایی طالبان است. اشخاصی از روی انگیزههای مختلف سعی میورزند جنبه دینی طالبان را پررنگ بسازند. خود این گروه هم تلاش میکند برای اغفال افکار عمومی، چنین القا کند که تلاشش معطوف به برقراری حاکمیت خدا در روی زمین است. با این حال، حقیقت مساله آن است که پشتونگرایی بخشی جداییناپذیر از هویت طالبان است و شناخت این گروه بدون توجه به مقوله قومگرایی در افغانستان، شناختی ناقص و ناتمام خواهد بود. اینکه فلان فرمانده تاجیک یا اوزبیک با طالبان همراهی میکند، هرگز پشتونمحور بودن حرکت طالبان را نفی نمیکند. چه اشکالی دارد که چند نفر از اقوام دیگر یا از روی سادهلوحی و غفلت و یا به منظور دستیابی به اهداف و مطامع شخصی، با گروهی همدست شده باشند که با زبان، فرهنگ، رسوم و آیینهایشان دشمنی دارد؟ آیا چنین اتفاقی در تاریخ، کم رخ داده است؟
رفتار یکساله طالبان در برابر زبان فارسی حتا برای دیرباورترین آدمها هم این را به اثبات رساند که طالب از ریشه با زبان فارسی دشمنی دارند و آن را خطری برای استقرار حاکمیت خود میشمارند. در تازهترین مورد، اقدام گروه طالبان برای حذف کلمه «دانشگاه» از لوحه دانشگاه بلخ، ضمن اینکه به واکنشهای گسترده دامن زد، بیش از پیش ماهیت این گروه را برملا کرد و از منویات خطرناک آن پرده برداشت. طالبان خاستگاه قبایلی دارند و اکثریت اعضای آن را افرادی تشکیل میدهند که در محیطهای بسته و عقبمانده در مناطق قبایلی جنوب افغانستان زندهگی میکنند. از این رو، عجیب نیست که نگاهی بدبینانه و منفی نسبت به زبان فارسی و دیگر اقوام کشور داشته باشند.
در اقدامی دیگر، در آغاز سال خورشیدی جدید، طالبان نوروز را از تقویم رسمی کشور حذف کردند. نوروز مناسبتی است که از دیر باز در افغانستان از آن بزرگداشت صورت میگرفته و جزئی از مناسبتهای ملی کشور به حساب میآمده است. دشمنی طالبان با نوروز، ضمن اینکه ممکن است ناشی از برداشتهای تنگنظرانه آنها از متون دینی باشد، بیانگر روحیه تمامیتخواهی آنها هم هست و این نکته را نمایان میکند که طالبان، افغانستانی را میخواهند به وسعت و مقیاس قبیلهای که آنها در آن پرورش و رشد یافتهاند و هر چیزی را که بیگانه با آن باشد، طرد و نفی میکنند.
کابل پایتخت افغانستان است و اکثریت ساکنان آن، تاجیک و فارسیزباناند. در گذشته، نافارسیزبانان وقتی به کابل میآمدند، میکوشیدند خود را به اوضاع جدید وفق دهند و فرهنگ شهرنشینی را یاد بگیرند و قادر شوند به زبان فارسی گپ بزنند؛ اما در هر دو باری که طالبان بر کشور مسلط شدهاند، برضد فرهنگ و زبان کابلیها موضع گرفتهاند و همه تلاش خود را به کار بستهاند تا فرهنگی تازه را بر آنها تحمیل کنند. سربازان طالبان که در هر جای کابل حضور دارند، به زبان فارسی آشنایی ندارند و همیشه به پشتو با مردم گپ میزنند. مراجعهکننده به دفاتر دولتی اگر نتواند به پشتو گپ بزند، احتمال زیاد دارد که اجرای کارش به تعویق بیفتد. مسوولان حکومتی با افرادی که نتوانند به پشتو تکلم کنند، بهعنوان عنصر بیگانه برخورد میکنند. با مسلط شدن طالبان بر کابل، لباس پیرهنتنبان رواج عام یافته و آنانی که لباس عصری بر تن میکنند، اندکشمارند. اصلاح سروصورت مطابق قواعد طالبان صورت میگیرد و زندهگی یکنواخت در جریان است. اقدامات طالبان برای تغییر افکار، فرهنگ و آیینهای مردم، بهروشنی این حقیقت را افشا میکند که آنها این بار آمدهاند تا نهتنها بر مقدرات سیاسی مردم مسلط شوند، بلکه همه جنبههای زندهگی آنان را مطابق ذوق و میل خود دگرگون کنند. آنها خیال دارند کارهای استراتژیک انجام دهند.
عدهای این ایده را ترویج میکنند که زبان فارسی به قدر کافی در افغانستان ریشهدار و نیرومند است و بهآسانی ممکن نیست از صحنه حذف شود. اینان با خوشخیالی شعار میدهند که سیاست فارسیستیزی طالبان به ناکامی میانجامد و نتیجه مورد نظر آنها را برآورده نخواهد کرد و زبان فارسی «بیدی نیست که به این بادها بلرزد» و از این قبیل حرفهای دهنپرکن. برای اثبات اینکه این شعارها چهقدر بیپایه و خوشخیالانه است، کافی است به یاد بیاوریم که در همین تاریخ معاصر این سرزمین، بسیاری از مناطق این کشور که ساکنان آن به زبان فارسی تکلم میکردهاند و زبان مادریشان فارسی بوده است، آهستهآهسته و در پی سیاستهای قومی و فارسیستیزانه حکومتهای گوناگون، پشتوزبان شدهاند و حالا خود را از لحاظ قومی پشتون میدانند. این قبیل واقعات بهخوبی رهگشا است و میتواند چشمان عبرتبین ما را باز کند. همانطور که زبان فارسی از شبهقاره هند و آسیای میانه بیرون رانده شد، احتمال دارد روزگاری از افغانستان نیز بیرون انداخته شود یا دستکم به حاشیه برده شود. همین اکنون نیز زبان فارسی حاشیهنشین است و از سوی اصحاب قدرت بهعنوان زبان بیگانه و نفرتانگیز با آن برخورد صورت میگیرد.
در طول تاریخ، فرهنگ و زبان تابع قدرت سیاسی بوده و به موازات آن، قوت و ضعف یافته است. فرهنگ و زبان فارسی را هم از این قاعده مستثنا نمیتوان کرد. زمانی زبان فارسی در مناطق وسیعی از شرق رایج و معمول بود و مردم آن را درمییافتند یا به آن بهصورت روزمره سخن میگفتند؛ اما بهتدریج آن شکوه و جلال از بین رفت و اکنون این زبان در خاستگاهش نیز غریب و مهجور افتاده است. چرخ بازیگر، از این بازیچهها بسیار دارد.
یکی از مقومات هویتی طالبان، دشمنی با زبان فارسی است. این گروه در هر دو دورهای که حاکمیت را به دست آورده، با زبان فارسی دشمنی ورزیده و آن را سرکوب کرده است. انکار این حقیقت، شبیه پنهان کردن خورشید با دو انگشت است. گروه طالبان به علت خصلت تمامیتخواهی و تنوعستیزیاش، در صدد یکدست کردن جامعه افغانستان و تنوعزدایی از آن است. از نظر این گروه، سرکوب زبان فارسی یکی از راههای یکدستسازی جامعه است. حاکمیت طالبان، خطری جدی برای زبان فارسی در افغانستان است.
زبان فارسی یکی از ارکان هویتی و از سرمایههای گرانسنگ معنوی در این کشور است. دشمنی با آن، نهتنها هیچ دردی را دوا نمیکند، بلکه به خصومتها و بدبینیها دامن میزند و شیرازه همزیستی مسالمتآمیز را از بین میبرد. گذشته از آن، حضور زبان فارسی در کشور، برای غنامندی و قوت هویت فرهنگی آن، ضرورتی جدی دارد و از این رو، هر شخص یا گروهی که بخواهد به این غنامندی لطمه وارد کند، در واقع تیشه بر ریشه خود میزند و سرمایههای عظیم معنوی را سفیهانه تلف میکند. به همان اندازهای که زبان پشتو سرمایه مغتنم و برای تنوع و تکثر فرهنگی مفید است و باید برای پاسداشت آن، جدوجهد صورت گیرد، زبان فارسی نیز بخشی از هویت و تاریخ این سرزمین است و باید در دفاع از آن به هر حیلهای متوسل شد.
برگرفته از8صبح