بخش نخست
مقدمه
شماری از تحلیلگران می کوشند، تحریک طالبان را از لحاظ فکر و عمل به گروههای فاشیستی و در مواردی با توتالیتاریانیسم مقایسه کنند، و با برجسته کردن این شباهتها از ماهیت تحریک طالبان پرده برداری کنند و در واقع از این گروه مذمت به عمل آورند. ولی من بارها وقتی به پدیدهی طالبان میاندیشم، باورم راسختر میشود که تحریک طالبان خود جریان ویژهای است. این جریان یک سری مواصفات مشترک با فاشیسم و توتالیتاریانیسم و همچنان نظامهای خود کامه دارد،اما دارای ویژگیهای منحصر به خود نیز میباشد، از این رو ترجیح میدهم، که تحریک طالبان بصورت مستقل مورد تحلیل و تجزیه قرار داده شود.
به مقایسه گرفتن تحریک طالبان با جنبشهای فاشیستی و دولتهای خودکامه در اروپا، دو دلیل میتواند داشته باشد: یکی این که تحلیلگران به خود زحمت نمیدهند، تا به طور مجزا تحریک طالبان را مورد ارزیابی قرار دهند، و با تشخیص مشابهتهایی میان این جریان، کار خود را ساده و آسان میسازند. دلیل دوم، این که “هانا آرنت” با تحلیلهای ماندگار و جذاب خود، فاشیسم را با قدرت به سطح جهانی معرفی نموده است، به گونهای که امروز هیچ اندیشکدهی سیاسی نیست، که تحلیلهایهانا آرنت در باب فاشیسم را نشنیده باشد، و از آن تحسین نکرده باشد، از این رو تحلیلگران با آن چه مشهور شده است، با شبیهسازی آن سایرجریانهای تندرورا آسان فهم می سازند. ساده سازی اگر امیتازی دارد، نقصیهی عمده اش این است که ویژگیهای انحصاری طالبانیسم پنهان میماند. که این ویژگیها در خشونت و قساوت شاید در مرتبهی بالاتری قرار داشته باشد.
عمدهترین ویژگی طالبانیسم، چند پهلو بودن آن است، تاهنوز در مورد جهت غالب آن بگومگوهائی وجود دارد، در حالی که فاشیسم و مارکسیسم، ریشههای فکری و اجتماعی مشخصی داشته اند و تفاوت دیدگاه کمتری در مورد آنها دیده میشود. ابتداییترین پرسش این است که چه عواملی موحب ظهور و رشد تحریک طالبان در افغانستان/خراسان گردید؟ در پاسخ به این پرسش به چند دیدگاه روبروهستیم،که عبارتند از:
- سران تحریک طالبان مدعی اند، که این گروه در پاسخ به جنگهای میان گروهی احزاب جهادی، تاسیس یافت، تا به جنگهای تنظیمی پایان دهد، سلاحها را گردآوری نماید و با فساد مبارزه نماید.
- منسوبین احزاب جهادی بخصوص اعضای جمعیت اسلامی افغانستان/خراسان به رهبری استاد برهان الدین ربانی بدین باور اند که تحریک طالبان، گروهی است که بوسیلهی استخبارات پاکستان علیه دولت مجاهدین تاسیس، تحریک و تمویل گردید. آنچه اکنون به مشاهده میرسد، ادامهی همان تحریکی است که آی اس آی در دشمنی با افغانستان/خراسان بناکرده است.
- دستهای از نویسندگان و روشنفکران غیر پشتون مانند تاجیکها، ازبیکها و هزارهها، تحریک طالبان را جنبش قومی میدانند، که به منظور اقتدار انحصاری قوم پشتون دست به عمل شده و میکوشد بهصورت کامل بر مقدرات این سرزمین حاکم گردند و هیچگونه ملاحظهای را که در آن بحث مشارکت بوده باشد، نمیپذیرد.
- تحریک طالبان یک جریان دینی و مذهبی اند، که از اسلام قرائت خاص خود را دارند. این گروه هرچند در پاکستان شکل گرفت و سران آن دانش آموختههای مدارس پاکستان اند، از سوی دولت پاکستان تجهیز گردیدند، اما انگیزههای دینی و مذهبی در تحریک طالبان غلبه دارد. و این غلبه در حدی است که در حال حاضر تحریک طالبان حاضر نیست، که تحریک طالبان پاکستان را از خود برنجاند و به درخواستهای دولت پاکستان پاسخ مثبت دهد.
- دیدگاهی هم از ترکیب عوامل متعددی که در بالا ذکر شان رفت، سخن میگوید. براساس این نظریه تحریک طالبان دارای عناصر درشتی از پشتونگرایی دیده میشود. تمایلات دینی –مذهبی نمایان و برجستهای دارند، همزمان با آن، از این که ساخته و پرداختهی دولت پاکستان اند،تردیدی وجود ندارد. هواداران این نظریه، بدین باور اند که نادیده گرفتن کلیت تحریک طالبان، نمیتواند از واقعیت پدیده طالبان پرده بردارد. و در بهترین وجه، تنها میتواند یک روی از چندین روی طالبانیسم را آشکار سازد.
وقتی سخن بدینجا میکشد، بدون فاصله پرسش دیگری بمیان میآید، که اگر تحریک طالبان متشکل از عناصر و عوامل متعددی است، کدام عامل غالب و برتر است؟
وقتی اعمال و گفتار طالبان به قوم پشتون نسبت داده میشود، معنای سخن این است که تحریک طالبان یک جریان خالص قومی پنداشته میشود. در حالی که این نظریه با چند نقد روبرو میباشد. تعمیم دادن رفتار و کردار یک یا چند شخص به تمام اعضای یک قوم یا اجتماع، در چهارچوب علوم اجتماعی سازگار نمیباشد. و اگر با دید اسلامی نگریسته شود، هر فردی به تنهایی مسوول اعمال و کردار خویش میباشد، نه پدری را بخاطر اعمال پسرش و نه برادری را بخاطر اعمال زشت برادرش میتوان به مجازات کشید، چه رسد به قوم و اجتماع. در ثانی، تحریک طالبان براساس کدام فیصلهی قومی بنانیافته است، که تحریک قومی به حساب آید. اکثریت سران تحریک طالبان را اشخاص متعلق به قوم پشتون تشکیل میدهد، اما این امر نمیتواند سند کافی به قومی بودن تحریک طالبان باشد. تحریک طالبان در سالهای نخست ظهور شان با سران و متنفذین پشتون تبار درگیر شدند و تا پایان هم با دو دولتی جنگیدند که در راس آنها حامد کرزی و دیگری اشرف غنی قرار داشت که هردو پشتون بودند. نقیصهی بارزی که این نظریه دارد، آن است که مداخله و دست اندازی پاکستان را در امور افغانستان/خراسان پرده پوشی میکند، و جنگهای افغانستان/خراسان را در حد درگیریهای درونی تقلیل میبخشد و بدین ترتیب آب پاکی بردستهای خون آلود پاکستان میریزد. از جانبی هم وجود اشخاص سرشناسی مانند قاری فصیح الدین، صلاح الدین ایوبی و فرمانده عالم در صف تحریک طالبان را نادیده میگیرد که نمیتواند اسباب قناعت را فراهم آورد.
ادعاهای سران طالبان مبنی بر این که تحریک طالبان به مقصد پایان دادن به جنگهای داخلی و مبارزه با فساد دست به عمل شده است، از همان ابتدا نتوانست مردم را قانع سازد؛ زیرا تاسیس چنین جریانی فاقد مبانی دینی بود. اگر قصد پایان دادن به جنگ در میان میبود، راه آسان و روشن حمایت کردن از دولت مجاهدین بود، نه شوریدن در برابر آن. گروه طالبان که گویا برای تامین صلح در کشور دست به کار شده بودند، در سی سال گذشته، یک جانب درگیری و عامل قتل و کشتارهای فجیعی شناخته میشوند، اگر هوای صلح و قطع جنگ در سر داشتند، چرا در این مدت سلاح برزمین نگذاشتند و به صلح تن ندادند؟ وقتی جنگ تمام عیار به میان می آید و حملههای انتحاری آن هم بصورت وحشیانه صورت می گیرد، کوچهای اجباری انجام میشود، شعار مبارزه با فساد رنگ میبازد و شنوندهی خود را از دست میدهد، بدین ترتیب نظریهی رسمی تحریک طالبان در باب ظهور و پیدایش تحریک طالبان فاقد پشتوانههای عقلی و شرعی دیده میشود.
اما این دیدگاه، که تحریک طالبان از سنخ القاعده، داعش، بوکوحرام پنداشته میشود و فقط این گروه یک جریان دینی مذهبی سنی به حساب میآید، یک جزء تحریک طالبان از کل پدیدهی طالبان را به معرفی میگیرد. ردیف کردن تحریک طالبان با گروههای افراطی یاد شده، باز هم از روی ساده سازی است، و این ساده سازی هرگز نمیتواند، پاسخگوی خوبی در امر شناخت پدیدهی طالبان بوده باشد. بی تردید حملههای انتحاری مشابهی میان تحریک طالبان، القاعده و داعش دیده میشود، که بجای دشمن اولویت در کشتن اشخاص ملکی و آن هم به شکل بسیار وحشیانه اش میباشد، ولی تفاوتهای سازمانی، نحوهی رهبری، نگاههای سیاسی متفاوتی میان آنها موج میزند، که در فرجام به نامعتبر بودن این نظریه دلالت میکند.
آخرین نظریه، که از ترکیبی بودن عوامل گوناگون در ظهور و رشد تحریک طالبان سخن میگوید، تائید نویسنده را نیز به همراه دارد، حاکی از آن است که تحریک طالبان، پیچیدهتر از آن است که بتوان با یک عامل آن را خلاصه کرد. این نظریه بدون آن که دیدگاههای دیگر را نادیده بگیرد و یا حذف کند، از طریق ترکیب آنها سعی در بهتر سازی و کامل سازی آن دارد. به سخن دیگر، در این نظریه به فوران گرایشهای پشتونی در تحریک طالبان اذعان دارد. درعین زمان وجود تمایلات افراطی مذهبی در میان تحریک طالبان را معترف است، اما طراح و سلسله جنبان را استخبارات پاکستان میداند.
بر اساس این نظریه، تحریک طالبان، نه تنها از پشتوانهی قومی و مذهبی بهرهمند نیستند، بلکه منبعی که این گروه را تاسیس و تحریک نموده، امیال و برنامههای دولت پاکستان میباشد، و حاصل اش هم این که در واقعیت امر نه اسلام از تحریک طالبان خیری میبیند و نه کلیت قوم پشتون. این تنها دولت پاکستان است که به میوههائی چشم دوخته است، که به یمن حمایت طالبان به دامن آن کشور بریزد.
اکنون نوبت آن است که به سومین و آخرین پرسش پرداخته شود، که تحریک طالبان نسبت به انسان، جهان، دولت داری و حکومت داری، کشورهای دیگر چه دیدی دارد؟و از نگاه آن گروه زن، آموزش و پرورش، هنر، ادبیات، احزاب سیاسی چه جایگاهی دارد؟