2. سنت های مردانه و نسبت شریعت
منظور از سنت های مردانه، قرائتی از ارزش های اسلامی است که با تغلیب مردانه جایگاه زنان را نشانه گرفته است. به این معنی که دراین موارد نیز نقش شریعت به صورت مستقیم کم رنگ است واین مردان است که با قرائت خاص خود شان وتغلیب آن در جامعه، هنجارهایی را به صوب زنان هل داده اند ودرنتیجه، این هنجار ها ازاین طریق به محدودیت هایی تبدیل شده اند که احساس می گردد قربانی آن زنان اند. گرچه شریعت اسلامی در اصل خلق این هنجارها، نقش داشته ولی در نوع قرائت وبازخورد آن چندان نقش ندارد بلکه این مردان اند که به دلیل حفظ موقعیت سیاسی واجتماعی شان یا برای حفظ هویت فرهنگی شان این گونه قرائت ها را بروز داده اند. کار مردان در این زمینه تا آنجا تأثیرگذاشته است که در بسیاری از موارد، زنان نیز متأثر از آن، به این محدودیت ها تن داده اند وحتی در کنار مردان علیه زنان دیگرمبارزه نموده اند. چنانچه فراوان دیده شده است که برخی زنان طرفدار گروه طالبان، با درپیش گرفتن تبلیغ حجاب وعفت مورد نظر آن ها، عملا محدودیت هایی چون منع تحصیل علم از جانب گروه طالبان را برای مردم مثبت سازی می نمایند وعملا در کنار گروه طالبان علیه دیگرزنان مبارزه می کنند وچنین چیزی از جانب زنان سرسپرده داعش نیز دیده شد که در کنار آنها علیه دیگرزنان مبارزه می کردند ( گرچه داعش در امر تعلیم زنان نسبت به طالبان معقول تر فکرمی نمود). با همهی آنچه گفته شد، این مهم است که بدانیم در این موارد نیز انگشت اتهام به سوی شریعت نشانه می رود درحالی که شریعت به صورت مستقیم عهده دار چنین یک وضعیتی نیست. تفاوت میان این موارد وآنچه در عنوان گذشته گفته شد دراین است که دراین موارد شریعت متهم صرف نمی باشد بلکه شریعت در اصل بوجود آوردن هنجارها نقش اساسی دارد ولی نوع قرائت آن إلزاما با اصل شریعت تضاد یا تفاوت دارد. این گونه قرائت ها برای جایگاه شریعت تا آنجا مخرب تلقی می گردد که براساس تئوری توطیه، برخی راست گرایان غربی، کل این نارسایی را برعهدهی شریعت اسلامی می دانند وازاین منظر به عنوان تبلیغ علیه اسلام یا به نفع اسلام هراسی استفاده می نمایند. ازجانب دیگر، چنین یک قرائتی برای صاحبان آن، شریعت را به وسیله وابزاری در جهت به کرسی نشاندن برداشت های شان تبدیل می نماید چنانچه دیده می شود که گروه هایی مانند گروه طالبان وبوکوحرام با استفاده از تقسیم بندی علوم به شرعی وغیرشرعی، به ممنوع بودن تعلیم وتحصیل زنان حکم می نمایند واین گونه اقدامات را توجیه شرعی نیز می نمایند. با توجه به این وضعیت می توان گفت که درچنین یک حالتی، شریعت خود، گروگان قرائتی از خود می گردد که از آن بدست داده می شود وطبعا که نمی توان این گونه اجحاف ها در حق زنان را برعهدهی شریعت گذاشت.
در قرآن کریم به مرد وزن پاکدامنی وعفت توصیه گردیده است ودر اصطلاح قرآن کریم، « چشم فروداشتن » در قدم نخست متوجه مرد مسلمان است ودر قدم دوم متوجه زن مسلمان وازاین طریق هردو جنس به پاکدامنی یا همان عفت می رسند. با وجود آن، قرائت مردانه از « عفت » باعث گردیده که بارمنفی بی عفتی برای شخصیت زن بیشتر نا به هنجار تلقی گردد تا شخصیت مرد واز این طریق مردان از ابتذال وبی بندوباری چندان نگرانی نداشته باشند در مقایسه با زنان. اصطلاح « پاکدامن » غالبا یک اصطلاح مستفاد برای زنان است تا برای مردان وگویا که مردان اساسا دامنی ندارند تا پاک گردند واین واژه ( دامن ) بیشتر ناظر برعضو جنسی زنان دانسته می شود تا مردان. این گونه قرائت گرچه یک امر فرهنگی است ودقیقا محصول احکام شرعی نمی باشد ولی سخنرانی های علمای دینی در باب عفت همه نشان می دهد که آنها عفت را بیشتر برای زنان مهم می دانند تا مردان ودرحالی که فلسفهی حفظ حجاب برای زنان، حفظ حرمت شخصیتی آنان می باشد، نه ایجاد محدودیت برای آنان چون محافظت از آنان یک امر عمومی است وباید به اصل حفاظت توجه گردد نه به طرق دست یابی به آن، درحالی که محدودیت نوعی مجازات است ونمی تواند فلسفهی حفاظت داشته باشد. اهمیت دادن به خانه ماندن زنان، پوشاندن روی زنان، عدم استفاده از وسایل آرایشی برای زنان، عورت دانستن صدای زن، تحقیق وموشگافی ملاها در مورد نوع لباس زنان، رفتار زنان وکفش های زنان وبرجسته بودن وعدم برجسته بودن اندام زنان، همه وهمه نشان از آن دارد که عفت مورد نظر مردان یا حداقل برخی ملاها همان عفت زنان است نه عفت عمومی که شامل مرد وزن باشد. دراسلام هیچ چارچوب مشخصی برای خواستگاری وجود ندارد ولی معمول جوامع اسلامی این بوده است که جانب مرد باید درخواست ازدواج را برای خانواده یا شخص زن نماید واین سنت می تواند فلسفهی احترام به جایگاه زن را داشته باشد، به صورت وارونه باعث شیئ انگاری زنان گردیده وچنین تصور می شود که « زن » یک متاع یا همان شیئ است وباید برای بدست آوردنش درخواست داد وپول خرچ کرد. شیئ انگاری زنان باعث گردیده که زن بهترین وسیله برای حل یک نزاع مردانه باشد مانند سنت « بد دادن » در میان برخی قبایل در افغانستان. درحالی که بد دادن هیچ پایه ومنطق شرعی ندارد ولی زیرریش شریعت ودینداری انجام می گیرد ودر اصطلاح، زن بد داده شده، راه حل یک مشکل یا نزاع تلقی می گردد. فراموش نباید نمود که دراین سنت سیئة نیز پای استفاده از اسلام به میان می آید وزیرچتر توجیه « الصلح خیر» این گونه زنان از شخصیت انسانی شان تهی وبه یک شیئ تنزل داده می شوند. به عنوان یاد آوری، باید تصریح نمود که شیئ انگاری زنان در غرب وجوامع صنعتی وتجارتی لیبرال نیز از شیئ انگاری زنان کم نیاورده اند وهرازگاهی شرکت ها ومراکز تجارتی در بدل پول، بدن وحتی احساسات زنان را به حراج گذاشته اند که مخرب ترازشیئ انگاری بدوی زیرسایهی اسلام می باشد به دلیل اینکه شیئ انگاری مدرن از یک طرف درجامعهای رخ می دهد که مدعی مدنیت وپیشرفت در تحقق حقوق زنان اند واز جانب دیگر، این شیئ انگاری به گونهی تبلیغ می گردد که گویا انتخاب واختیارزنان می باشد.
بُعد دیگرسنت های مردانه، تعبیربرده گونه از وفاداری زنان نسبت به خانواده وشوهران شان است. درمیان برخی از قبایل، مَثَل معروفی است که می گوید؛ زن وفادارآن است که با لباس عروسی وارد خانهی شوهر می شود صرف با کفن ممکن است بیرون گردد. وفاداری ومتعهد ماندن به ارزش های خانوادگی، طبیعی است که یک ارزش می باشد ولی به معنی حذف حقوق زنان و وظایف شوهران در خانواده نمی باشد. وفاداری به مفهوم یاد شده بیشتر تعبیرمردانه با توجه به خواسته های یک مرد از خانم خانه اش می باشد تا یک تعبیرفارغ از جنسیت وانسانی. چنین تعابیری در فرهنگ های غیراسلامی نیز وجود دارد ودارد پیروی می گردد مانند وظایف عروس های که شوهران شان وفات می نماید در فرهنگ برخی اقوام هندو. درقرآن کریم عقد زواج به عنوان « میثاق غلیظ » ( تعهد سنگین ) معرفی گردیده است وسنگینی این تعهد را باید در وفاداری زوجین نسبت به همدیگرجستجو نمود اما نمی توان گفت که این تعهد در تضاد با اختیار وشخصیت حقوقی یکی از زوجین می باشد وبه ویژه یک زن باید از شخصیت واختیارخویش چشم پوشی نماید تا وفادار جلوه کند.
مهمترین بُعد تعبیرمردانه از جایگاه زنان، خطاب مردان به زنان از طریق مردان می باشد. مولوی انصاری یکی از ائمهی مساجد شهرهرات در سال 1398 دست به نشرتابلو هایی زد که در آن نوشته شده بود، « بدحجابی زن از بی غیرتی مرد است » به این صورت خطاب خداوند متعال که متوجه زنان بود نیز انحراف داده شد ومتوجه شوهران زنان ساخته شد واینگونه زنان از مخاطب بودن مستقیم قرآن خدا محروم ساخته شد. ملای متذکره نمی دانست که خداوند متعال زنان ومردان را به صورت مستقیم مورد خطاب قرارداده ودر مخاطب بودن شان هیچ تفاوتی قایل نگردیده است واین گونه تعبیراز حجاب یا هرحکم دیگری در حقیقت تعبیرانحرافی از احکام شرعی واخلاقی می باشد. گروه طالبان نیز زنان را از مخاطب بودن بلاواسطهی شان برای احکام شریعت بیرون نموده اند ورهبرگروه طالبان برخی فرمان هایی را با موضوع حقوق زنان صادرنمود که ظاهرا برخی از اهل رسانه را به هیجان آورد وبرحقوقی، مانند حق میراث زنان، حق انتخاب شوهر و… تصریح داشت ولی به این موضوع کمترپرداخته شد که در تمام مواد این گونه فرمان ها هیچ خطابی متوجه زنان نبود بلکه متوجه مردانی بود که باید این گونه حقوق را به زنان شان إعطا کنند. به این معنی که زنان ازجایگاه انسانی شان تنزل یافتند وبه عنوان مال ودارایی مردان مستحق برخی حقوق شناخته می شود. زنان بدون شک جزء اصلی خانواده می باشد واین به این معنی نیست که از شخصیت انسانی شان تهی گردد، زنان ناموس خانواده است چنانچه مردان نیز ناموس خانواده می باشد که ارتقاء یا تنزل شخصیت هریکی برجایگاه خانواده تأثیرمی گزارد ولی تلقی اینکه زنان « ناموس مردان » است، یک تلقی نادرست می باشد برای اینکه ناموس بودن مقدم براینکه بار اخلاقی داشته باشد، بار حقوقی دارد ومعمولا جزء از دارایی با ارزش مالک خویش محسوب می گردد. اصطلاح دیوث وبی ناموس از همان اصطلاحاتی اند که معمولا گنه کار بودن مرد را براساس نوع رفتار خانم او نشان می دهد. گفته می شود که قبل از اسلام برخی مردان زنان برده را مجبور به تن فروشی می نمودند تا ازاین طریق پول بدست آورند واصطلاح « دیوث » نیز ناظر به مردی است که عمل فحشا را به خانم خویش اجازه داده باشد واین به این معنی است که خطاب گناه نیز همچون ثواب درقدم نخست متوجه مرد می گردد تا شخص زن، درحالی که عمل فحشا از هرمرد وزن مکلف، معصیت برابر محسوب می گردد.
نکتهی دیگراین که زنان معمولا برأثر غلبهی سنت مردانه، ضعیف وبزدل تلقی می گردد که درمقایسه با آن، مردان با غیرت وهمت دانسته می شود. چنین طرز فکری گرچه در قدم نخست برخاسته از قدرت فزیکی مردان درمقایسه با زنان می باشد ولی در کنار آن، این تصور باعث با غیرت دانستن مردان در مقایسه با زنان می گردد درحالی که « غیرت » در قدم نخست بیشتر یک اصطلاح اخلاقی – معنوی است تا قدرت فزیکی به ویژه در زمان حاضر که قدرت فزیکی جای خود را به قدرت نرم داده است. غیرت به مفهوم اخلاقی خود یک صفت مثبت وناشی از صداقت وعیاری می باشد که زنان نیز می توانند بسان مردان از این صفت برخوردار گردند. مبتنی برتفسیرمردانه از غیرت، زنان به صورت ذاتی فاقد غیرت کامل شناخته می شوند وهرگونه خطا ومعصیت آن ها منجر به بی غیرتی یا با غیرت بودن مرد خانواده تلقی می گردد درحالی که قبلا توضیح داده شد این گونه تلقی به نوعی تابع انگاری زنان برای مردان است نه مبتنی بر برابرانگاری ذاتی مرد وزن.
3. سنت های اعراب و نسبت شریعت
جامعهی عربی قبل از اسلام یک جامعهی بدوی بود طبیعی بود که چنین یک جامعهای، سنت ها ورسوم بدوی خود را داشت. جوامع قبیلوی، به ویژه که در سرزمین خشکی چون شبه جزیره، براساس فعالیت های خشن ومرد سالارانه اداره می گردید واین وضعیت باعث می گردید که زنان نقش اندکی در تعاملات اجتماعی داشته باشند. فراموش نشود که اقتصاد شبه جزیره براساس جنگ میان قبایل وتجارت میان قبیلهای استوار بود که دراین معرکه گرچه زنان می توانست نقشی در تجارت داشته باشد وچنین هم بود ولی جایگاه اجتماعی آن ها به هیچ صورت مساوی با جایگاه تجاری شان نبود ودر هیچ مذاکرهای از زنان نماینده وجود نداشت وارزش های اجتماعی کاملا مرد سالارانه بود. ارزش های قبیلوی با آمدن اسلام کاملا نابود نگردید وطبیعی بود که دین به عنوان یک پدیدهی اجتماعی نمی توانست در تقابل کامل این ارزش ها قرارگیرد بلکه این ارزش ها به سه دسته تقسیم می گردید؛
دستهی نخست، ارزش هایی بودند که با تعلیمات واصول بنیادین دین در تضاد قرار می گرفت مانند وادارنمودن زنان به تن فروشی.
دستهی دوم ارزش هایی بود که مورد تأیید دین درضمن دادن ماهیت جدید برای آنها قرار گرفت مانند چند همسری که حکم منصوص گرفت.
دستهی سوم ارزش هایی بود که تبدیل به حکم منصوص نگردید ومردود نیز اعلام نشد به این دلیل که در تضاد با اصول اسلامی قرارنداشت واز آن طرف جزئی از سنت های مربوط به قبایل عرب وبرخاسته از محیط وتاریخ زندگی آنها بود مانند عدم اشتراک زنان در مجالس بزرگان وسرنوشت ساز. دراین زمینه، قرآن کریم به صراحت تاکید نمی کند که زنان در کنار مردان در شورا های سرنوشت ساز شرکت نکنند بلکه با تاکید براصل شورا در صدد باز سازی کارآمدی شورا می باشد تا طبقه بندی اعضای آن، آنچه در سیرت ویا رفتار پیامبراکرم (ص) ومسلمانان صدر اسلام دیده می شود ونقل می گردد، همه مبتنی برجامعه وفضای حاکم همان زمان می باشد وجامعهی شبیه جامعهی صدر اسلام نیز باید با پیروی از همان سنت رفتارنماید تا همان سعادت را بدست آورند ولی اگر جامعهی دیگر، چه به لحاظ زمانی، مانند جوامع امروزین، چه به لحاظ جغرافیایی مانند جوامع چین وهند آن زمان وچه به لحاظ ارزش های اجتماعی مانند جوامع شهری واقتصاد صنعتی وتجارتی، متفاوت با جامعهی عربی باشد درعین حالی که می تواند مسلمان نیز باشد، اصلا ممکن نیست که جایگاه زنان در آن همان چیزی باشد که در جامعهی خاص قبایل عرب آن زمان بود. معلوم است که در جوامع متفاوت یاد شده، جایگاه زنان خیلی مستقل وبرجسته می باشد در مقایسه به جامعهی قبیلوی اعراب آن زمان وبراساس این تفاوت اصلا ممکن نیست که عین تلقی از جایگاه زنان را با ترفند شرعی انگاری برزنان تحمیل نماییم چنانچه در افغانستان امروز دیده می شود واین به خودی خود منجر به فاجعهی « زن ستیزی » واجحاف حقوق زنان می گردد. شرعی انگاری ارزش های یاد شده بی توجه به تفاوت های اجتماعی، درحقیقت شرعی سازی سنت یک جامعه است برای یک جامعهی دیگر، درحالی که این قضیه از اساسات اسلام محسوب نمی گردد.
حجاب نقاب از مهمترین چالش هایی بود که یک وقتی علمای دینی شبه جزیره را درگیرنموده بود ودرنتیجه، بسیاری از مفتی های سلفی مدعی فرضیت نقاب برای زنان مسلمان به عنوان یک حکم شرعی گردیدند درحالی که نقاب نوع خاصی از پوشش، مربوط به جامعهی عربی بود واین نمی توانست یک حکم عمومی شرعی برای همه زنان مسلمان درهمه اعصار تلقی گردد. در قرآن کریم به گسترهی پوشش زنان تصریح گردیده است وبرداشت ها از گسترهی یادشده، منجر به نوع پوشش شده که از جمله، نقاب عربی را ممثل آن دانسته اند چنانچه در جاهای دیگر، نوع پوشش دیگر را. درحالی که این گستره با انواع متناسب پوشش هرجامعه می تواند سازگار باشد نه اینکه اصرار برنوع خاص آن گردد. بازهم مثال کامل تأکید برنوع خاص پوشش زنان همان « برقع » هندی ازجانب طالبان به عنوان حکم شرعی برای زنان در افغانستان می باشد. این جا در صدد بحث روی حجاب نیستیم ودر جای خویش بحث خواهد شد ولی همین قدر باید گفت که تاکید بر نوع عربی پوشش، قبل از این که یک حکم شرعی باشد، یک سنت عربی است وبا شریعت سازگار ولی نه الزاما حکم شرعی. هرجامعه مسلمانی می تواند نوع پوشش خود را داشته باشد با قید سازگار بودن با شریعت. درکنار آن، دولت های مسلمان عصرمیانه به دلیل فتوحات اسلامی وثروت مند شدن این دولت ها، شیوهی خانوادگی « حرم سرا » گونه را ترویج نمودند. در صدراسلام خانواده ها به دلیل فقراقتصادی، بسیار ساده وکوچک بود تا آنجا که پسران با ازدواج شان خانوادهی جدا محسوب می گردید که مسئول خانوادهی خود شناخته می شدند ولی در اعصاربعدی با استفاده از مجازبودن تعدد همسر وثروت مند شدن مسلمانان، شیوهی زندگی حرم سرا گونه رواج یافت، به این معنی که زنان متعدد در یک خانهی بزرگ قرارداده می شدند وخدم حشمی نیز برای شان مدنظر گرفته می شد تا اینکه ماهیت صرف جنسی از آنان انتظار برده شود وتامین معاش به دوش مردان بود. درچنین یک حالتی وچنین ثروتی، ضرورت بیرون رفتن زنان نیز رفته رفته بلاموضوع گردید درحالی که در صدر اسلام زنان بسان مردان در شعایراجتماعی مانند نماز جماعت، برابر با مردان سهم وحق داشتند ولی در نظام حرم سرایی دیگر از بیرون شدن زنان خبری نبود ومرد خوب آن بود که زن او تمام نیازهایش در خانه رفع گردد واین نیازها نیز خوراک، بی کاری ونیازجنسی تلقی می گردید. اگرنظام حرم سرایی را یک سنت غیراسلامی بدانیم، نیز به نوبهی خود برتلقی ما از جایگاه زنان درشریعت اسلامی تاثیرگذاشت درحالی که چندان ربط محکمی با شریعت نداشت.