رويكردهاي تاريخنگاري ملي در افغانستان معاصر و تأثیر آن بر فرایند ملت سازی و آفرینش هویت ملی
نویسنده: دکتر هجرت الله جبرئيلي
بخش نخست
مقدمه
تاریخ روح هویت انسانی است. درک انسان از تاریخ است که به هویت انسان جهت میبخشد و گسترههای آن را مرزبندی مینماید. چگونگی تعبیر ما از تاریخ، بر چگونگی هویت ما تأثیر گزاری مستقیم دارد. به عنوان نمونه، آنانی که تاریخ سرزمینهای اسلامی را از دیدگاه کلان امت مینگرند، هویت خویش را نیز امتمحور تعریف مینمایند و آنانی که فقط به تاریخ سرزمین یا کشور اسلامی که در آن زندگی میکنند، نگاه دارند، هویت خویش را ملتمحور تعریف مینماید.
امروزه تمام شهروندان کشورهای جهان، از دوگونه تاریخ روایت دارند، تاریخ باستان و تاریخ معاصر. اکثراً تاریخ باستان این کشورها را زیست اجتماعی سیاسی در زیر فرمانروایی جوامع قبیلهای، امپراتوریها و احیاناً دولت شهرها میسازد. به عنوان نمونه تاریخ باستان کشورهای همسایه افغانستان با این سرزمین مشترک است، اما تاریخ معاصر هر یک از این کشورها، هم از نظر آغاز تاریخ معاصر و هم از نظر تحولات تاریخی متفاوت و گوناگون است.
در واقع حکایت تاریخ معاصر، حکایت از ملتشدن و ملتسازی و آفرینش هویت ملی است. در اصل نگارش تاریخ معاصر، بخشیدن پشتیبانه هویتی تاریخی به کشورهای نو بنیادی است که در اثر تحولات استعماری غربی ایجاد شده اند و به دولت سرزمینی رسیده اند.
افغانستان، از این تحولات استعماری بیبهره نمانده و جغرافیایی امروزی آن به وسیله قدرتهای بزرگ استعماری مرزبندی شده است. تاریخنگاری معاصر افغانستان، حکایت بخشیدن پشتیبانه هویتی تاریخی به جغرافیای امروزین و دولت سرزمینی این کشور است. پرسش اصلی این رویکردهای تاریخ نگاری این است که چگونه اين سرزمين «افغانستان» شد؟
در پاسخ به این پرسش سه گونه رویکرد، در میان تاریخنگاران و سیاست پژوهان افغانستان تا اکنون وجود داشته و نویسنده سعی دارد تا رویکرد چهارمی را طرح نماید.
یک: رويکرد مليگرايانه- باستانگرایانه
در اين رويکرد مردم افغانستان عامل اصلي تکامل تاريخ پنداشته ميشوند و مبارزات مردم در برابر فيودالان و استيلاگران خارجي اساس تکامل تاريخي ملت پنداشته ميشود و به ويژه مبارزه بر ضد تجاوزات استعماري چونان انگليس اوج اين تحول و تکامل به شمار ميرود (غبار،2:1388). این مبارزات در برابر استیلاگران خارجی حتی از دوران قبل از میلاد چونان اسکندر مقدونی آغاز و تا روزگار معاصر و امروزین را در بر میگیرد.
بيشک بنيادگذار اين رویکرد تاريخنگاري در افغانستان مير غلام محمد غبار نويسنده کتاب گرانسنگ «افغانستان در مسير تاريخ» بوده که به گفته خودش از سال 1310 حلقههاي اصلي اين رويکرد که آن را تاريخنگاري عصري مينامد، در تفکر او راه يافته و با نوشتن مقالات گوناگون در انجمن تاريخ در درازاي چهل و پنج سال و سر انجام نوشتن کتاب فوق آن را به پايان ميرساند (غبار، 1368) و چونان ميراث ماندگار براي پسينيان به يادگار ميگذارد.
پس از او مهمترين کساني که اين رويکرد را پيگرفته اند، عبدالحي حبيبي و احمد علي کهزاد است، به ويژه دومي که با پژوهشات باستانشناسان به غناي آن بيشتر از پيش افزود.
در اين رويکرد افغانستان قبل از ميلاد مسيح و در زمان غزنوي و غوري و … احمد شاه ابدالي به عنوان يک دولت و کشور وجود داشته است (رحيمي،16: 1387). «مراد از ملت در اين رويکرد انسانهاي با تبارهاي گوناگون و با فرهنگهاي متعدند که در سرزميني واحد زير لواي حکومتهاي خاص به حيات اجتماعي خود ادامه ميدادند(همايون،1389)».
به عنوان نمونه از نظر عبدالحي حبيي «افغانستان کشور عزيز ما سرزميني است که از ادوار قبل التاريخ تا کنون مصدر مدنيتها و گذرگاه فرهنگها و پرورشگاه فکر و تهذيب انساني بوده و دولتهاي مقتدري در طول تاريخ از اين سرزمين فرهنگخيز برخاسته و مردم آن همواره آزادي و هويت ملي خود را در طول تاريخ کشمکشهاي تاريخي نگاه داشتهاند (حبيبي،1333)». همچنان احمد علي کهزاد آگاه است که تاريخ را براي نگهداشت و بزرگداشت چنين ملتگرايياي مينويسد: «فايده ايکه با نوشتن تاريخ افغانستان براي ما متصور است، تحکيم روح وحدت قومي و ملي ما در چوکات کشور ما است که آرزوي قلبي همهي ما را تشکيل ميدهد و ما را براي مزيد همکاري و بسط تعلقات برادري با ملل آزاد جهان آماده ميسازد (کهزاد،1333)».
اين رويکرد ريشه در تاريخنگاري مدرن غرب به ويژه کشورهاي اروپايي دارد، چه آناناند که نخست انديشههاي مليگرايانه در ميانشان پاگرفت و به بالندگي و حتی افراط رسيد. سپس اين انديشه به قارههاي ديگر و در جهان اسلام نخست به ترکيه، ايران و از آنجا به افغانستان انتقال نمود. به نظر میرسید، میر غلام محمد غبار در این رویکرد تاریخنگاری وامدار دید آلمانیها باشد، چه او چند روزگاری در آلمان به عنوان دیپلمات وظیفه اجرا میکرد.
ویژگیهای رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه- باستانگرایانه
اساساتي را که غبار براي رویکرد تاريخنگاري مليگرايانه- باستانگرایانه نهاده است، چنانچه از مقدمه، فهرست و مباحث سراسر کتاب «افغانستان در مسير تاريخ» بر ميآيد، عبارتند از:
1.خاکهاي طبيعي: او مبناي آن را فتوحات احمد شاه ابدالي قرار ميدهد و به نظر او حدود اربعه افغانستان قرار زير است: «افغانستان مملکتي است در آسياي جنوبي، درياي جيحون در شمال اين کشور را از آسياي مرکزي جدا ميکند. از جنوب به واسطه بلوچستان به بحر عرب متصل است. رود سند در شرق – از گلگت تا بحر– حد فاصلي افغانستان با بر صغير هندوستان است. در جبهه غرب به واسطه ولايات بلوچستان و خراسان کنوني با مملکت ايران اتصال دارد و از گوشه شمال شرق به ترکستان شرقي چين ميپيوندد (غبار،1388:6) ». دغدغه تاریخنگاری او این است که چگونه برای این حدود اربعه تاریخ تدوین کند و زیست اجتماعی سیاسی روزگار خودش آن را پیوند و تسلسل تاریخی ببخشد.
خاکهاي طبيعي که غبار مطرح ميکند، اساس انديشهي «جيوپوليتيک خاکهاي طبيعي » قرار ميگيرد که شباهت به جيوپوليتيک«فضاي حياتي» آلماني دارد و اساس جيوپوليتيکي ناسيوناليزم عظمت طلب و توسعهطلبي ناکام دولتهاي افغانستان را تشکيل ميدهد.
2.پيشينهسازي تاريخي مبتني بر يافتههاي باستانشناسانه: مبتني بر اين يافتهها براي دورههاي تاريخي گوناگون اين سرزمين سه نام آريانا، خراسان و افغانستان انتخاب ميگردد، چنان وانمود ميشود که اين نامها را مردم و سران افغانستان در درازنای تاریخ انتخاب کردهاند. براي هر دوره مبتني بر يافتههاي باستانشناسي حد و مرزي تعيين ميشود و امروز اين سرزمين با افتخارات آن زمان ربط داده ميشود.
3.ناسيوناليسم باستانگرايانه: اساس اين ذهنيت را در نظر غبار مبارزه دوامدار مردم افغانستان در طي يک و نيم هزار سال با مبارزات و قيامهاي ضد فيودالي و همچنان ضد استيلاگران خارجي تشکيل ميدهد. در اينجا طبق توالي تاريخ عنصر نژادی يوناني،ترک، عرب، ايراني و سر انجام انگليسي غيريت براي ناسيوناليسم افغانستان پنداشته ميشوند.
4.پايتخت بودن يکي از شهرهاي افغانستان براي يکي از سلسلههاي سلطنتي تاريخي: در اين ايده غبار در طول توالي تاريخ سلسههاي سلطنتي که بر اين سرزمين حکومت کردهاند، اگر پايتخت شان در يکي از شهرهاي افغانستان کنوني قرار گرفته باشد، آنها را «افغاني» ميپندارد، در غير آن «افغاني» تلقي نميشوند. به عنوان نمونه سلسلههاي کوشاني، يفتلي، صفاري، غزنوي، غوري، تيموري، هوتکي و ابدالي «افغاني» پنداشته ميشوند. اما سلسلههاي ساساني، مغولي یا گورگانی، صفوي، شيباني و … «افغاني» پنداشته نميشوند.
[1] – دانشجوی دکتری تفسیر قرآن کریم، کارشناسی ارشد علوم سیاسی، دکترای (MD) پزشکی.