تضاد نگرش جهانی پیرامون بود و نمود واقعیت اجتماعی افغانستان
طرح مسئله
جوامع انسانی برای ورود به دورههای مدرن همیشه باید از مراحل پیشا مدرن گذار داشته باشند، این گذار به تعبیر اندیشمندان توسعه و نو سازی شامل ابعاد مخلتف زندگی انسانی از ارزشهای سنتی و مذهبی گرفته تا جامعه، اقتصاد، نهادهای مدنی و فرهنگ سیاسی آنرا شامل میشود که فرایند تغییر در برخی جوامع به کندی و اصطکاک مواجه شده است و در برخی از کشورها به ویژه کشورهای که نوسازی در آنها زمانبر بوده و سیر طبیعی شان را گذرانده است بصورت بطی و زمان بر اتفاق افتاده است. و در برخی از کشورها نیز برخورد سنت و تجدد منجر به درگیریهای خونین نیز شده است.
افغانستان با توجه به تاریخ برخوردهای صریح سنت وتجدد همیشه در این نبرد به سمت سنت دوباره چرخیده است. چنین چرخش نیز توام با جنگ، کشتار و نابودی اتفاق افتاده است. زیرا برخورد سریع و خونین سنت و تجدد به ویژه مذهب و سکولاریسم بلآخره مذهب با توجه به بافت جامعه مذهبی و سنتی کشور که با ویژگی قبیلوی و قوم مداری افغانستان، نیروهای تجددگرا و سکولار عقب زده شده اند و چنین فرایند تاریخ نیم قرن اخیر را شکل داده است.
این که چرا دور و تسلسل تاریخی در افغانستان اغلب بیشتر از دو بار، مجدداً بر میگردد به نقطه اول؟ بر میگردد به دو ویژگی سنتی جامعهی به شدت واپسگرای جامعه افغانستان که حد اقل طی این یک و نیم سده گذشته در این دور و تسلسل چرخه شوم تاریخ گیر کرده است. و این دو ویژگی عبارتند: از نخست، جامعه قبیلوی قومگرا که قدرت را به عنوان ارزشی مقدس قوم و قبیله خود دانستن و تا پای جان از چنین ارزشی دفاع نمودن است. دوم، ارزشهای به شدت مذهبی جا افتاده در جامعه افغانستان که اغلب زمانی که در برابر سکولاریسم و جریانهای تجدد خواهانه به چالش مواجه شده است دست به دامان اسلامگرایی رادیکال افتاده و به نبردهای خونین اسلام و کفر منتهی شده است و در نتیجه دوباره جامعه از فرم تجدد دوباره به حالت ماقبل نوسازی لغزش داشته است.
بنابراین میتوان مدعی شد در این میان همیشه سرزمینی که به نام افغانستان شکل گرفته است نگاه به آن تک خطی بوده و همواره اندیشمندان زیادی بودند که این سرزمین را با مطالعه جامعه قبیلوی پشتونها مورد توجه قرار داده اند و همیشه وقتی افغانستان در نظر گرفته شده است یعنی سرزمینی که به یک قوم تحت عنوان افغان (پشتون) تعلق میگیرد در حالی که در این کشور گرایشهای اقوام غیر پشتون همیشه متضاد فرمل بندی چنین نگرش قرار گرفته است. ازین لحاظ برخی از بودهای واقعی که نمود پیدا نکرده است و اکنون نیز از بیرون مورد غفلت قرار میگیرد این واقعیت انکار نا پذیر را واضح ساخته است که عنصر تجدد خواهی است که در تاریخ افغانستان همواره به عنوان عنصر اصلی جامعه افغانی مد نظر گرفته نشده است.
در حالی که همیشه عنصر تجدد خواه دوباره جامعه افغانستان را با چالش تحول از درون مواجه ساخته و در اکثر مواقع به جریانهای مقاومت ضد استبداد داخلی مبدل گردیده است. ازین رو مدعای ما این است که همیشه قدرتهای بیرونی و کشورهای که شناخت از افغانستان داشته اند این عنصر جدای ناپذیر افغانستان را یا در نظر نداشته اند و یا همواره دست کم گرفته شده است و در برابر آن همیشه از قدرت استبدادی قبیلوی حمایت شده است و حتی در برخی مواقع که از تجدد گرایی در افغانستان حمایت شده است، بر موازات منافع کشورهای دیگر بوده است وهمیشه ویژگیهای عناصر تجدد گرا در افغانستان کتمان شده و یا سرکوب شده است.
نگرش تک خطی جهان نسبت به افغانستان
طالبان در سال 2001 سقوط داده شدند و جهان برای افغانستان خوابهای جدیدی میدید. نگاه جهان توسعه یافته بر نو سازی بر مدل غربی (بنا به تعبیری غربی سازی) برای برخی از کشورهای دیگر چون روسیه، ایران، چین و برخی کشورهای حامی طالبان گران تمام شد و با توجه به نقش دو طرفه پاکستان، طالبان دو باره نخست تجدید حیات و دوم تجدید قوا نمودند و تحت حمایت مستقیم کشورهای منطقه دوباره با همکاری مستقیم پاکستان ابتدا مناطق تحت نفوذ سنتی طالبان گسترش یافت و موازی با آن فکر اسلامگرایی رادیکال در مناطق مخالف نفوذ طالبان بستر گسترش این گروه فراهم شد. بنا بر این طالبان پس از 20 سال آمریکا را مجبور به پذیرش تلاش بیهوده حمایت نظامی از فرایند نو سازی افغانستان نمودند که این کشور در نهایت با سر افگندگی نیروهایش را در 2021 خارج ساخت.
کشورهای غرب و حامی دموکراسی در افغانستان چی چیزی را میبینند؟
تلاش جهان برای از بین بردن طالبان به شکست مواجه شده است و در نهایت این گروه توانستند کشورهای جهان را متقاعد بسازند که طالبان تنها حقیقت انکار نا پذیر جامعه افغانستان به شمار میروند. و اداره کشور با هر شیوه ممکن برای بقای امارت اسلامی از نظر مشروعیت جهانی قابل نگرانی نیست. بنا بر این نگرش جهان در یک امر با هم نزدیک و شریک هست و آن این که افغانستان بستر افراطگرایی و نظام استبدادی لازم است و این کشور دارای ظرفیت مبدل شدن به بست کانون تروریسم پروری جهانی را دارا است ازینرو به جای تلاش نا فرجام نا بود سازی طالبان بهتر است تا با این گروه به عنوان یک گروه حاکمان جدید افغانستان از در تعامل وارد شد و با دادن امتیازاتی نیز از صدور افراطگرایی به بیرون از مرزها جلوگیری شود و در مقابل کشورهای غرب امنتر باشند.
از نظر غربیها دموکراسی لباسی گشادتر از افغانستان بود و برای وضعیت کنونی افغانستان به جای خوشبختی و سعادت نتیجهای جز بدبختی در قبال نداشت، ازینرو باید خود مردم افغانستان انتخاب نمایند که آیا از حکومت طالبان حمایت مینمایند و یا نه کم کم خود طالبان را مجبور به تغییر خواهند کرد، چیزی که در اینجا مهم است مردم افغانستان در کوتاه مدت هیچ حقی ندارند از دموکراسی بهره ببرند و درین میان تنها مردم افغانستان قربانی این معامله اند مردم به عنوان طعمه با طالبان رها شده اند.
افغانستان از نظر اقتصادی هیچ محبوبیتی برای غربیها ندارد و غرب دنبال دنیای مصئون از افراطیت اسلامی است و طالبان به عنوان تنها دولتی که میتوانند گروههای افراطی را در هر گوشه خاک شان جا دهند و در حقیقت نگاهبانان گروههای افراطی باشند، ازینرو تحول پذیری طالبان را به دست خود مردم افغانستان میدهند و باور دارند با تعامل دراز مدت این گروه میتوانند زمینه تغییرات سیاسی را دارا شوند و با تعریف پذیری یک دولت مدرن در افغانستان خود بخود زمینه اصطحاله این گروه فراهم خواهد شد.
کشورهای اقتدار گرا و همنوا با طالبان به دنبال چی هستند؟
در تحلیلهای قبلی به این موضوع به تفصیل توجه شده است این کشورها ازین که درگیر چالشهای بزرگتر از مسئله افغانستان هستند در صدد تفاهم و نزدیکی با حاکمان جدید افغانستان هستند. این کشورها با کمک طالبان پای آمریکا و غرب را از این منطقه کوتاه ساختند و در کوتاه مدت همکاران همدیگر خواهند بود. این دسته از کشورها طالبان را به عنوان بخش اصلی نیروهای مذهبی سنتگرا میدانند که به عنوان واقعیت اصلی جامعه عرض اندام یافته اند.
نیروهای نوگرا یعنی نقطه کور برخوردهای بعدی
مسئله که اینجا میتوان مطرح ساخت این است که: چرا بیست سال گذار از مرحله سنتی به مرحله مدرن اتفاق نیافتاد؟ همانطور که در بالا تذکر یافت جامعه افغانستان میان نبرد بی امان مذهب و سکولاریسم (یا همان سنت و تجدد) گیر افتاده است هر زمان نیروهای سکولار به قدرت برگشته اند نیروهای مذهبی به حاشیه رانده شده و دوباره بر ضد حکومت منسجم شده اند و زمان دیگر این روند بر عکس شده و نیروهای نو گرا به حاشیه رانده شده و در زمانی که شرایط مساعد شده است دوباره به نیروهای تاثیر گذار مبدل شده است.
این دور و تسلسل اینبار وارد مرحله جدیدی شده است و جهان از رانده شدن نیروهای تجدد گرا در حاشیه غافل مانده اند و تصور این است که جامعه افغانستان یک دست شده است و طالبان یگانه حقیقت انکار ناپذیر جامعه افغانستان به حساب میآیند بنا بر این تمام کشورهای جهان دوباره اشتباه بیست سال قبل را دارند تکرار میکنند. و این اشتباه نگاه تک خطی به واقعیات داخلی افغانستان است. گرچه این نیروهای نو گرا به صورت گسترده در سراسر جهان حضور دارند و از تجدد گرایی در داخل افغانستان حمایت مینمایند و حتی در این اواخر سازمان ملل با توجه به فشارهای مردمی نتوانست روند عادی سازی مناسبات این سازمان و کشورهای دیگر را با طالبان به یک امر عادی تغییر دهد.
گرچه شکست دولت سازی به شیوه مدرن در افغانستان به عنوان دولتی که مورد حمایت آمریکا و غرب پس از بیست سال تلاش نمیتوان منکر شد؛ (اینجا جای پرداختن به عوامل شکست دولت ملت سازی در افغانستان طی بیست سال اخیر نیست ) و این به معنی نفوذ گسترده مذهب و نگاه قومی مذهبی به قدرت را نشان میدهند اما این مدت بیست سال همچنان بر شکل گیری نسل نوگرایی نیز گردید که امروز جهان را به نحوی وادار به عقب نشینی مینماید. بنا بر این هرچه فشار طالبان بر مردم بیشتر شود نیروهای مخالف این گروه بیشتر شود تمایل جامعه به سمت دیگر بیشتر میشود و ازین رو زمینههای یک درگیری دیگر دور از انتظار نیست.